جلال سجده ای رئیس شکنجه گاه ساواک
جلال سجدهای در اواخر مرداد سال ۱۳۵۴ به سمت چهارمین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری گمارده شد. او تا پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ یعنی مهمترین دوران حیات کمیته مشترک ضد خرابکاری که منجر به قلع و قمع گسترده گروههای مبارز و انقلابی و افول فعالیتهای آنان شد ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک را بر عهده داشت. کمیته مشترک همان جایی است که امروزه به نام موزه عبرت ایران نامیده می شود.
مهدی نقیبی
سرتیپ جلال سجده ای رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری – منبع: سایت موزه عبرت ایران
جلال سجدهای با نام مستعار جلال سجادی فرزند محمدکاظم در سال ۱۳۰۶ هجری شمسی در رشت متولد شد. او فارغالتحصیل دانشکده افسری در سال ۱۳۲۷ بود و با درجه ستواندومی به لشکر زرهی اهواز منتقل شود. افزون بر دوره دانشکده افسری دوره مقدماتی و عالی پیاده را در دانشکده فرماندهی و ستاد و دوره مدیریت و امنیت ملی را در دانشکده پدافند ملی، دوره ضد اطلاعات و دوره عالی اطلاعات ارتش، دوره اطلاعات و ضد اطلاعات ساواک و بالاخره دوره ویژه مقدماتی اطلاعات و ضد اطلاعات اداره کل سوم ساواک را نیز طی مینماید.
مدتی با عنوان افسر اطلاعات در رکن دوم ستاد لشکر اهواز فعالیت میکند و در سال ۱۳۳۱ با همان عنوان و سمت در دانشکده افسری تهران مشغول میشود. در سال ۱۳۳۲ جهت سرکوبی عشایر بختیاری، فرماندهی دو گردان نظامی را به عهده میگیرد و به خاطر جدیت فوقالعادهاش تشویق شده و از سرتیب مغروری یک قبضه سلاح شکاری دریافت مینماید.
در سال ۱۳۴۲ پس از دستگیری رهبر نهضت اسلامی ایران حضرت امام خمینی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ در قم و انتقال ایشان به تهران، اویسی فرماندار نظامی تهران، سجده ای را احضار و مسئولیت بازداشتگاه و نگهداری و نقل و انتقال حضرت امام خمینی را به وی واگذار مینماید و وی نیز تعدادی افسر زبده و نیروهای آموزش دیده را به این منظور به کار میگیرد و این مأموریت را به نحو احسن برای رژیم شاه به انجام میرساند. به همین علت در خرداد سال ۱۳۴۲ مجدداً مورد تشویق قرار میگیرد.
قدردانی غلامعلی اویسی فرمانده لشگر ۱ گارد از سرگرد پیاده جلال سجده ای- منبع: سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
در سال ۱۳۴۳ به فرماندهی ضد اطلاعات لشکر یک گارد و بالاخره درسال ۱۳۴۴ به سمت فرماندهی ضد اطلاعات گارد شاهنشاهی سابق منصوب میگردد. یکی از وظایف او این بود که ۴۸ ساعت قبل از حرکت شاه به نقاط مختلف کشور، به محل اعزام شود و برای حفظ جان شاه تمهیدات امنیتی مانند گماردن افسران مورد وثوق و افزایش نیروهای امنیتی در طول مسیر را بیندیشد. ضمن آنکه میبایست برگزاری جلسات هماهنگی با ساواک و فرمانداری و شهربانی و نیروهای نظامی و تقسیم وظایف را نیز تنظیم و پیشبینی کند.
یکی از بازجویان کمیته مشترک به نام کوچصفهانی به دو تن از زندانیان بریده رژیم طاغوت که عامل دستگیری بسیاری از نیروهای مبارز و انقلابی بودند به نامهای احمدرضا کریمی و خلیل فقیه دزفولی که مورد اعتماد آنها بودند ماجرای توبیخ سپهبد ناصر مقدم ـ آخرین رئیس ساواک ـ توسط شاه به خاطر سجده ای را چنین میگوید:
«در مدتی که سجدهای رئیس ضد اطلاعات گارد کاخ بوده، شدیداً مورد اعتماد شاه قرار گرفته تا جایی که یک بار سرتیپ مقدم (که بعدها سپهبد شد) به خاطر سجدهای مورد توبیخ شاه قرار گرفته است و جریان از این قرار بوده که مقدم از سجدهای یک روز لیست افراد ملاقات کننده با شاه را در ۴۸ ساعت آینده میخواهد که سجدهای از دادن لیست خودداری میکند و مقدم ده روز او را بازداشت میکند. شاه پس از اطلاع از جریان و تحقیق، از سجدهای استمالت میکند و مقدم را توبیخ مینماید.»
عضویت در ساواک
در سال ۱۳۴۶ با معرفی احتمالاً فردوست و تقاضای شخصی، به عضویت ساواک درمیآید و از ارتش به ساواک مأمور میشود و بلافاصله مسئولیت بخش دو در اداره دوم عملیات (۳۲۲) را به وی محول میکنند، که وظیفه وی گسترش منابع در بین دانشجویان و کنترل حرکتهای دانشجویی، اعزام دانشجویان معترض به سربازی، اخراج و دستگیری دانشجویان فعال و مخالف رژیم بوده است.
سرسپردگی وی به رژیم شاه را از عملکرد شش ماهه وی یعنی طی نیمه دوم سال ۱۳۴۶ به وضوح میتوان دید در این مدت کوتاه نامبرده ۴۰۰ نفر از دانشجویان را که فعالیت داشتهاند دستگیر و ۲۵ نفر از آنان را به بیدادگاههای رژیم معرفی و ۶۰ نفر را هم به سربازی اعزام مینماید.
در اواخر سال ۱۳۴۷ به سمت رئیس ساواک زنجان منصوب میشود و تا آذر ماه سال ۱۳۵۱ در این پست به خوشخدمتی مشغول بوده است.
سجدهای در سال ۱۳۵۰ با اتومبیل پیکانی به رانندگی اسماعیل اکبر شیرازی تصادف مینماید. راننده پیکان به علت ضربه مغزی در اغما فرو میرود. به ناچار سجدهای او را به بیمارستان رضا پهلوی سابق میرساند لکن نامبرده فوت مینماید. داماد مقتول پس از حضور در بیمارستان، متوجه میشود که پدر همسرش از دنیا رفته و جسدش را برای آزمایش به سردخانه پزشکی قانونی بردهاند. هنگام تحویل گرفتن جنازه مقتول، در صورتجلسه قید شده بود که مشارالیه در اثر ضربه مغزی فوت نموده است و پرونده به شعبه ۲۵ دادسرای تهران ارجاع میگردد. سرتیپ سجدهای با مرعوب کردن عوامل پاسگاه و پزشکی قانونی استشهادیهای تنظیم میکند که راننده قبل از تصادف سکته مغزی نموده و ماشین او منحرف و منجر به تصادف شده است.
پس از چند روز نظریه پزشکی قانونی نیز تغییر میکند و به دادسرا اعلام میشود: وی در اثر سکته مغزی فوت نموده است. با وجود شکایت خانواده مقتول به رئیس ساواک و دستور رئیس و قائم مقام ساواک مبنی بر تحقیق پیرامون ادعای خانواده مقتول مبنی بر تبانی سجدهای و مرعوب کردن دادگستری و ژاندارمری، پس از تحقیقات اعلام میشود که پرونده وی حاکی است که نامبرده قبل از تصادف سکته مغزی کرده و مرده است و هیچ اشارهای به صورتجلسه تحویل و تحول جسد به بستگان وی نمیشود و دادگاه او را تبرئه و پرونده را مختومه اعلام میکند. این یک نمونه از عدل محمدرضا شاهی.
البته جناب سجدهای در این زمینه سابقهدار است. یک بار هم در سال ۱۳۴۲ شب هنگام در حالی که با خانواده به طرف منزل میرفته با دوچرخهسواری، به نام اژدر عسگری تصادف مینماید که نامبرده فوت میکند و بلافاصله با یک برنامه ساختگی مبنی بر این که در حال مأموریت بوده است خون آن بیچاره را نیز پایمال مینماید.[۱]
سجدهای در سال ۱۳۵۱ مدتی به ریاست بخش انتظامی اداره عملیات (۳۰۲) گمارده شد. در این قسمت کار او هماهنگی و مبادله اطلاعات بین ساواک، ارتش، شهربانی و ژاندارمری بود و مدتی نیز مشاورت مدیر کل اداره سوم یعنی پرویز ثابتی را پذیرفت.
در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۵۳ چهار روز قبل از ترور رضا زندیپور اولین رئیس کمیته مشترک (جایی که امروزه موزه عبرت نامیده می شود)، با درجه سرتیپی از ارتش به ساواک منتقل شد و به مأموریت هفت ساله خود پایان داد و خود را به لحاظ سازمانی، تمام وقت در اختیار ساواک یا دستگاه ارعاب و سرکوب قرار داد.
ریاست بر کمیته مشترک
پس از ترور رضا زندیپور سومین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه به دست نیروهای مجاهدین خلق در ۲۶ اسفند ۱۳۵۳، ابتدا به جلال سجدهای مشاور اداره کل سوم ساواک و یکی از امرای ساواک که فقط چند روز از دریافت درجه سرتیپی وی میگذشت، پیشنهاد پذیرش ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک داده شد لکن وی بنا به دلایل مختلفی زیر بار این مسئولیت جدید نرفت و فرماندهی کمیته به سرتیپ علی اصغر ودیعی واگذار شد. پس از گذشت پنج ماه با شدت گرفتن اختلافات رئیس کمیته با رضا عطارپور یا به اصطلاح دکتر حسین زادۀ معروف، صحنهگردان اصلی کمیته، و حوادثی که در اواخر تابستان ۵۴ در خصوص دستگیری عوامل ترور سرتیپ زندیپور و عده بسیاری از اعضا و هواداران مذهبی و غیر مذهبی سازمان مجاهدین خلق و شهادت ناجوانمردانه مجید شریف واقفی و کشف جنازه سوخته شده او توسط کمیته و مصاحبههای تلویزیونی خلیل فقیه دزفولی در این رابطه پیش آمد، مجموعاً شرایطی را ایجاد کرده بود که رژیم به فکر تقویت کمیته و سوء استفاده از جریانات مذکور، برای متلاشی کردن گروههای مبارز و انقلابی بیفتد و شاید به همین علل بود که مجدداً به سراغ فردی با نفوذ و برخوردار از قدرت فوقالعاده یعنی سرتیپ جلال سجدهای رفتند. او علاوه بر ویژگیهای یاد شده، به خاطر خدمات گذشتهاش مورد اعتماد شخص شاه نیز بود. بنابراین در اواخر مرداد سال ۱۳۵۴ وی به سمت ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه منصوب شد.
برای بسیاری از گردانندگان کمیته مشترک و بازجویان و سربازجویان با توجه به عملکرد و سابقه رؤسای قبلی کمیته این تصور وجود داشت سجدهای نیز یک مدیر تشریفاتی و مترسکی بیش نیست و کار همچنان در دست حسین زاده و عضدی و تهرانی و … خواهد بود ولی با انتقال حسینزاده به مرکز که جزء شرایط پذیرش مسئولیت سجدهای از پرویز ثابتی بود شرایط کمیته تغییر کرد و اقدامات جدی در این خصوص صورت گرفت.
هر چند سجدهای در اواخر مرداد سال ۱۳۵۴ به سمت چهارمین رئیس کمیته مشترک گمارده میشود لکن حکم ریاست خود را حدود نه ماه بعد، یعنی در تاریخ ۱۹/۲/۵۵ دریافت میکند. او از سال ۵۴ تا پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ یعنی مهمترین دوران حیات کمیته مشترک ضد خرابکاری که منجر به قلع و قمع گسترده گروههای مبارز و انقلابی و افول فعالیتهای آنان شد ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک را بر عهده داشت.[۲]
وی برای وسعت دادن به کار خود جهت دستگیری های بیشتر، علاوه بر افسران و درجه داران شهربانی تعداد زیادی از افسران و درجه داران تیپ «نوهد»[۳] را به منظور سرپرستی اکیپ های گشتی کمیته مشترک به کار می گیرد.
احمد رضا کریمی[۴] در بخشی از اعترافات خود درباره «سجده ای» چنین می گوید:
«از مسائل جالب و بسیار وحشتناک دوران ریاست سجده ای، مسئله تغییر در پاداش هاست. جریان را در دو وجه با تأثیرات آن ذکر می کنم:
الف – سجده ای میزان پاداش بازجوها را به طورتصاعدی افزایش داد، آنهم در مقابل اعترافات بیشتر زندانیان؛ یعنی در واقع بیشتر شکنجه دادن آنها. شکنجه دردوران سجده ای (بخصوص در دوسال اول) به حدی بالارفت که سابقه نداشت.
ب – در مقابل، میزان پاداش افراد اکیپ ها به طرز عجیب و تازه ای سقوط کرد و علتش هم شرطی بود که سجده ای گذاشت. شرطی که سجده ای گذاشته بود این بود که فقط در مقابل چریک یا کسی که دستگیری اش، کشتن و یا دستگیری چریک و مجاهد دیگر را در پی داشته باشد، پاداش می دهد…
ثمره چنین تغییری این شد که آن افراد به طرز وحشتناکی دست به چک کردن و بازرسی وسیع مردم (به اصطلاح مشکوک!) درخیابان ها زدند. در اوج آن کارها یکبار «پرویز متقی»[۵] بازجوی کمیته می گفت که تعداد زیادی شکایت به دادگستری رفته، حاکی از این که پدران بسیاری گفته اند که افراد مجهول الهویه ای دخترانشان را که چادری اند در کوچه و خیابان می چسبند و بازرسی می کنند و حتی چند شوهر شکایت کرده اند که همسرانشان حین بازرسی دچار شوک شده و یا بچه شان سقط شده است.
بنا به اظهار«متقی» و دیگران در آن روزها بین وزیران دادگستری، هویدا و آموزگار با ساواک و بخصوص ثابتی بر سر این موضوع درگیری به وجود آمده و ضمناً به همین جهت بین رئیس کل شهربانی و کمیته نیز اختلاف پدید آمده بود. البته اینگونه اقدامات سجده ای نتایج خیلی مطلوبی برای کمیته داشت. مثلاً کمتر هفته ای بود (بخصوص در سال های ۵۴، ۵۵ و اوایل ۵۶) که طی آن چند نفر به همین ترتیب (به طور تصادفی و در گشت ها) کشته و یا دستگیر نشوند.[۶] بازجوها نیز فشارها را زیاد کرده بودند. بنا به اظهارات بسیاری از اعضای کمیته در آن زمان، ساواک از بودجه محرمانه ماهی دومیلیون تومان فقط برای پاداش دادن به سجده ای می داد که از این مبلغ شاید ۵۰۰ هزارتومان به اکیپ ها (۱۶۰ نفر) نمی رسید و بیشتر نصیب بازجوها می شد (۳۰ – ۴۰ نفر) و یا خودش و عضدی به اصطلاح بالامی کشیدند. به همین دلیل بازجوها هیچ محدودیتی نداشتند و در شکنجه دیگر رعایت هیچ مسئله ای را نمی کردند.»[۷]
در ایام فعالیت کمیته مشترک که حدود شش سال طول کشید، هزاران نفر از زنان و مردان مبارز، در این مکان به بند کشیده شدند و دهها نفر از آنان با بدنی کاملاً سالم به این دژ خوفناک وارد شدند ولی در زیر شکنجه های بی رحمانه ای که بر روی آنها اعمال شد، جان به جان آفرین تسلیم نمودند و دژخیمان، جسم بی روحشان را از این مکان بیرون برده و در گزارش های خود علت مرگ آنان را دلائلی واهی همچون خودکشی، نارسایی کلیوی، کشته شدن در درگیری خیابانی و… قلمداد می کردند. ولی مقایسه برخی از سندهای موجود مانند گزارش ساواک با اسناد پزشکی قانونی و سندهای بیمارستان شهربانی و وجود تناقض در آنها، مشخص می گردد که این افراد در زیر شکنجه جان باخته اند و متأسفانه محل دفن بسیاری از آنها پس از سالهای سال هنوز مشخص نشده است.[۸]
البته این تعداد، جدای از کسانی هستند که در درگیری های خیابانی با اکیپ های گشت ساواک در خون خفتند و یا در بیدادگاههای رژیم به اعدام محکوم شده و به جوخه های مرگ سپرده شدند. فریدون توانگری (آرش) در پاسخ به سئوالی که خبرنگار تلویزیون در خصوص عکس العمل مقامات ساواک پس از شهید شدن انقلابیون زیر شکنجه چه بود؟ می گوید: «مقامات مافوق بعد از این ماجراها (کشته شدن افراد زیر شکنجه) عکس العمل خاصی انجام نمی دادند و فقط پرونده سازی می کردند،[۹] نامه ای تهیه می کردند که این شخص یا بر اثر خونریزی یا خودکشی در زندان فوت نموده است».[۱۰]
از مبارزینی که در دوره ریاست سجده ای بر کمیته مشترک، در این زندان کشته شدند و سجده ای به سندسازی درباره نحوه مرگ شان پرداخت می توان به کسانی چون حسین کرمانشاهی اصل، اسماعیل اکبریان آذر، سید رضا دیباج، حجت الاسلام نصرت الله انصاری، ابراهیم جعفریان و طیبه واعظی دهنوی نام برد. امضای سجده ای در پای بسیاری از این سندسازی ها وجود دارد که به راحتی از کشتار زندانیان سیاسی می گذشتند و حتی بازجو را توبیخ هم نمی کردند.[۱۱]
میان این کمیته مشترک و رژیم غاصب صهیونیستی ارتباط تنگاتنگی وجود داشت و بعضی از نیروهای اصلی را برای آموزش یا تبادل تجربیات در مقابله با نیروهای انقلابی، به اسرائیل سفر می کردند. سجده ای در سال ۱۳۵۶ از ۲۷ آذر تا ۴ دی به اسرائیل سفر کرده و در سمیناری که در راستای فعالیت های امنیتی شان بود شرکت کرد.
مقدمات سفر سجده ای به اسرائیل در سال ۱۳۵۶- منبع: سایت موزه عبرت ایران
در تاریخ ۶/۱۰/۱۳۵۷ به سمت رئیس ساواک اصفهان منصوب میشود و رژیم شاه ترتیبی میدهد تا آیتالله طاهری امام جمعه اصفهان که چند ماه قبل توسط ساواک اصفهان دستگیر و به کمیته مشترک مرکز اعزام شده بود و بیش از دو ماه بود که در بازداشتگاه کمیته مشترک در میدان توپخانه زندانی بود آزاد شود و به اتفاق سرتیپ سجدهای با یک هواپیمای نظامی اختصاصی مربوط به حمل و نقل هوانیروز به اصفهان وارد میشوند و مورد استقبال مقامات رژیم قرار میگیرند. البته این حرکت در راستای تلطیف چهره خشن و وحشتناک ساواک به ویژه رئیس سابق کمیته مشترک یعنی سرتیپ سجادی و بدنام کردن چهره روحانیون و یاران امام و وانمود کردن همکاری آنان با رژیم برای کند کردن حرکت مردم و نهضت حضرت امام خمینی رضوان … تعالی علیه و اختلاف و تفرقه در صفوف روحانیت مبارز طراحی شده بود.[۱۲]
مرگ
عزت شاهی مبارز معروف که از باسابقه ترین زندانیان سیاسی در دوران پانزده ساله نهضت امام بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مسئولیت بعضی کمیته ها را در تهران بر عهده داشت درباره قضیه دستگیری جلال سجده ای چنین می نویسد: «بازی سرنوشت سال ۶۰ – ۶۱ بود که روزی یکی از دوستان زنگ زد و گفت: می دانی امروز چه دیدم؟ باورت نمی شود، تیمسار سجده ای را در خیابان دولت (یا نزدیکی کاخ نیاوران) دیدم که یک نان سنگک به دست داشت، تعقیبش کردم تا این که رفت به خانه ای و این آدرس و شماره خانه اش است! من هم بلادرنگ اما خیلی عادی اکیپی را با بی سیم فرستادم به آن آدرس و گفتم چنین آدمی را با چنین مشخصاتی دستگیر کرده یک راست بیاوریدش اینجا. بچه ها هم به آن آدرس مراجعه می کنند، تیمسار ابتدا به پشت بام فرار می کند، بعد به بالای خر پشته می رود، اما بالاخره بچه ها او را دستگیر کرده، آوردند. مختصری که از او بازجویی کردم فرستادیمش اوین که او را محاکمه و بعد اعدامش کردند.»[۱۳]
اعترافات سجده ای درباره نادری پور و کوچصفهانی دو تن از شکنجه گران ساواک – منبع: شکنجه گران می گویند، ص۴۲۴-۴۲۵٫
سجده ای در دادگاه انقلاب همچون نصیری، بی شرمانه تمام فعالیت های خود را انکار نموده و خودش را از تمامی اتهامات مبرا دانست ولی اعترافاتی درباره بعضی همکاران و زیردستانش که بازجویان و شکنجه گران ساواک بودند کرد. همچنین از سایر ساواکی ها اعترافات نسبتا زیادی نسبت به سجده ای بر جای ماند و نیز اسناد موجود حکایتگر بخشی از نقش جنایتکارانه سجده ای در ساواک بود. او توسط دادگاه های انقلاب به اعدام محکوم شد و در روز ۳۰ آبان ۱۳۶۰ این حکم انجام شد.[۱۴]
———————————————–
پاورقی ها:
[۱] . دو مورد فوق از پرونده خدمتی وی استخراج شده است و در دادگاه وی نیز مطرح گردیده است.
[۲] . نقل با تصرف و تلخیص و اضافات از مقاله «کمیته مشترک ضد خرابکاری – قسمت ششم»، سایت اسطوره های صبر__ انجمن زنان مبارز مسلمان. چهارم شهریور ۱۳۹۱، شماره خبر: ۲۶۵، مندرج در آدرس:
[۳] . اولین نیروی نظامی که در پادگان باغشاه بوجود آمده و مأموریت آنها رنجر، هلی برد و چریکی بوده است.
[۴] . احمد رضا کریمی به سال ۱۳۳۰ در جهرم و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. فعالیت های سیاسی وی با حضور در جلسات و محافل مذهبی آغاز شد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان در سال ۱۳۵۰ در رشته علوم قضایی دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و از همین سال به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. در دانشگاه با فاضل البصام مصلحتی (معروف به فاضل مصلحتی دانشجوی ایرانی الاصل تربیت شده در عراق) آشنا شد که او نیز عضو سازمان بود. کریمی با مصلحتی ارتباط تشکیلاتی یافت و تحت مسئولیت او قرار گرفت و شروع به مطالعه و بررسی اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران نمود. سپس برای شناسایی مؤسسات بانکی و مالی (اموال دولتی و عمومی) راهی شهرستانها از جمله مشهد شد. در تیر و مرداد ماه ۱۳۵۱ به شیراز رفت و در چندین عملیات و انفجار شرکت کرد. او طی مدت کوتاه فعالیت خود ارتباطات وسیعی در سازمان یافت. لذا وقتی در سال ۱۳۵۲ دستگیر شد این اطلاعات و ارتباطات او با ضعف بسیاری که در جریان بازجویی از خود نشان داد، با توجه به گستردگی ارتباطاتش با نیروهای مذهبی و شناخت تک تک افراد و لو دادن آنها موجبات دستگیری عده بسیار زیادی افراد و وارد آمدن ضربه بزرگی به جریان مبارزات را فراهم نمود. او پس از پیروزی انقلاب دستگیر و به خاطر خیانت هایش در حق جریانات مبارز سیاسی محاکمه گردید و سالهایی را در زندان به سر برد. (کاظمی محسن، خاطرات عزت شاهی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، انتشارات سوره مهر، ۱۳۸۵، ص ۳۸۸٫)
[۵] . پرویز متقی فرزند میر احمد در سال ۱۳۲۱ در تبریز به دنیا آمد. او دارای مدرک تحصیلی دیپلم بود و در ۱٫۲٫۱۳۴۳ به استخدام ساواک در آمد و تا سال ۱۳۵۱ در اداره کل سوم مشغول به کار بود. پس از آن تا تاریخ ۱/۱۰/۱۳۵۷ رهبر عملیات دایره بخش یک اداره دوم عملیات بود. او در طول خدمت نایل به اخذ نشانهای؛ تشویق، تقدیر مدیریت، مدال شهربانی، نشان دربار ونشان شهربانی گردید. متقی از تاریخ ۱٫۱۰٫۱۳۵۷ تا پیروزی انقلاب اسلامی در نمایندگی افغانستان مشغول به کار بود. (پرونده شخصی)
[۶] . صحت این مطلب را با بررسی روزنامه های آن زمان می توان مشاهده نمود.
[۷] . شکنجه گران می گویند، قاسم حسن پور، موزه عبرت ایران، پنجم، ۱۳۸۸، ص۱۰۲-۱۰۴٫
[۸] . در این رابطه می توان به افرادی چون : منیری جاوید، دکتر مرتضی لبافی نژاد، مرتضی صمدیه لباف، شعاع الدین مشیّدی اشاره کرد.
[۹] . تهرانی در اعترافاتش می گوید: «اداره دادرسی چیزی نبود که خودش تصمیم بگیرد همه چیز به او تزریق می شد؛ فلانی ده سال، فلانی پنج سال یا ابد، از بازجو نظر می خواستند ولی بازجوها زیر بار نظر نمی رفتند ولی اگر هم بر فرض یک سالی را می گفتند، ناصری بلافاصله دوبرابر می کرد». (روزنامه کیهان، شنبه ۲۶خرداد ۱۳۵۸ ، ص ۸٫)
[۱۰] . شکنجه گران می گویند، ص۵۹-۶۰٫
[۱۱] . برای مشاهده اسناد این جنایت ها رجوع کنید به کتاب شکنجه گران می گویند، ص۵۹-۷۹٫
[۱۲] . نقل با تصرف و تلخیص و اضافات از مقاله «کمیته مشترک ضد خرابکاری – قسمت ششم»، سایت اسطوره های صبر__ انجمن زنان مبارز مسلمان. چهارم شهریور ۱۳۹۱، شماره خبر: ۲۶۵، مندرج در آدرس:
[۱۳] . خاطرات عزت شاهی، محسن کاظمی، سوره مهر، تهران، ص۵۰۱
[۱۴] . شکنجه گران می گویند، ص۱۶و۱۰۲٫