شهید حاج شیخ ابوالحسن کریمی را گیلانیها به نام سردار بصیرت میشناسند که جریانهای منحرف و التقاطی را بهخوبی میشناخت و به موقع علیه آنها موضع میگرفت. در شماره پیش، فعالیتهایش را تا پیروزی انقلاب بیان کردیم. در این شماره شرح فعالیت هایش از پیروزی انقلاب تا شهادتش در روز سیزده فروردین ۶۵ را با هم میخوانیم. تمامی این مطالب و عکسها از آرشیو سایت رنگ ایمان (مؤسسه مطالعات مبارزات اسلامی گیلان) تهیه شده است.
اولین قسمت از این مطلب را در اینجا می توانید ببینید.
ابوالحسن کریمی بعد از پیروزی انقلاب فرماندار لاهیجان شد. یک لباس بسیار ساده میپوشید و با دوچرخه به محل کارش رفت و آمد میکرد. هیچ فاصلهای بین خودش و مردم قائل نبود. محل کارش و اطرافیانش را هم طوری انتخاب کرده بود که بسیار ساده باشند.
نیروهایی که در فرمانداری مشغول به کار بودند، قرار گذاشتند که هر روز، یک نفرشان مسئول نظافت فرمانداری شود. فرماندار هم نظافت یکی از روزهای هفته را برعهده گرفت. روزی کریمی در ابتدای صبح (و قبل از ساعت اداری) مشغول جارو زدن فرمانداری بود که پیرزنی وارد شد و در راهرو، کریمی را مشغول جارو زدن دید. از او سراغ فرماندار را گرفت. کریمی گفت:«آنجا بنشینید. کریمی پس از آنکه کارش را انجام میدهد به اتاقش میرود و پیرزن را صدا میزند و میگوید:«بفرمایید!». پیرزن میگوید:«من با شما کار ندارم با فرماندار کار دارم». وقتی کریمی میگوید که من فرماندار هستم با ناباوری و تعجبِ زن روستایی مواجه میشود. میگوید:«شما چهطور فرمانداری هستید که جارو بهدست گرفتهاید و داشتید اتاق را تمیز میکردید؟! اگر شما فرماندار هستید پس خدم و حشم شما کو؟! نگهبان شما کو؟!
* روزی کریمی مشغول جارو زدن فرمانداری بود. آقای صامت (استاندار باختران یا همان کرمانشاه) که برای سخنرانی به یکی از شهرهای اطراف لاهیجان دعوت شده بود، اول صبح وارد فرمانداری شد. از کسی که مشغول جارو کشیدن بود پرسید:«با آقای فرماندار کار دارم، ایشان هنوز نیامدهاند؟»
کریمی سرش را که بالا آورد. آقای صامت مبهوت ماند. با تعجب همراه بهت پرسید:«شما آقای کریمی فرماندار لاهیجان هستید؟ مگر این جا نظافتچی ندارد؟». کریمی با سادگی گفت:«فرماندار انقلابی باید همه کارها را انجام دهد. حالا شما بفرمایید در آن اتاق بنشینید تا همه جا را نظافت کنم، سپس خدمت شما خواهم رسید!».
* جلسات ماهانهای با نیروهای حزب اللهی در منزل کریمی در لاهیجان برگزار میشد. یکبار صحبتها طول کشید و به زمان شام رسید. کریمی برای دقایقی از اتاق بیرون رفت و با سفره و بساط شام برگشت و همه را به شام دعوت کرد. شام مقداری نان و پنیر و زیتون بود. خودش با حوصله غذا را تقسیم کرد و به هر نفر مقداری رسید.
* بعد از پیروزی انقلاب فضای باز سیاسی ایجاد شد تا گروهها و جریانها بتوانند آزادانه عقایدشان را بیان کنند. این مسئله باعث شد که بعضی گروهها از این فرصت سوء استفاده کنند و به توطئهچینی علیه انقلاب بنشینند. یکی از این گروهها، فداییان خلق بودند که مشی مارکسیستی داشتند و با تکیه بر تهاجم مسلحانه در صدد بهدست گرفتن فضای کشور بودند. تمام افتخار این گروه در سالهای مبارزه حادثه سیاهکل بود. حادثه سیاهکل از این قرار بود که گروهی از این کمونیستها در نوزده بهمن سال ۴۹ به پاسگاه سیاهکل حمله کرده بودند و در یک درگیری عدهای از طرفین کشته شدند و قضیه به اتمام رسید. ولی کمونیستها تا سالها از این قضیه با آب و تاب یاد میکردند و آن را دلیل مبارزاتشان میدانستند.
کمی بعد از پیروزی انقلاب اعضای این گروه در سراسر کشور فراخوان عمومی دادند تا در سیاهکل گرد هم آیند و در آنجا علیه انقلاب اسلامی متحد شوند و جنگ بزرگی را شروع کنند. آنها زاغههای مهمات و انبار آذوقه ایجاد کردند تا بتوانند در این مبارزه دوام بیاورند.
سیاهکل یکی از شهرهای تابعه لاهیجان بود. فرماندارکریمی با کمک نیروهای حزب اللهی گیلان و کمک استاندار متعهد شهید مهندس انصاری توانست اوضاع لاهیجان را بهدست گیرد و مانع از تجمع نیروهای کمونیست در سیاهکل شود. درگیریهای مختصری هم با کمونیستها بهوجود آمد ولی در نهایت فرزندان انقلاب، شهر را از وجود آنها پاکسازی کردند و یکی از فتنههای بزرگ را از ریشه خشکاندند.
* در سایر نقاط گیلان گروههای منحرف و التقاطی به توطئه مشغول بودند. عدم وجود دستگاه قضایی قوی در منطقه باعث میشد که برخورد قاطعی با گروهکها صورت نگیرد. فضای منطقه بسیار آلوده بود تا حدی که ترور به راحتی صورت میگرفت. در این فضایبسیار ملتهب کسانی که خودشان را پیشگام مبارزه میدانستند، باید در گیلان میماندند تا به کمک جوانان انقلابی، گیلان را از این گروهها پاکسازی کنند. اما عدهای از همین افراد برای حفظ جان خود از استان رفتند.
این مسئله استاندار و نیروهای انقلابی را واداشت تا نزد دادستان انقلاب آیتالله قدوسی بروند و از او درخواست دادستانی قاطع و شجاع کنند. آیتالله قدوسی که ابوالحسن کریمی را از زمان تدریس زبان در مدرسه حقانی میشناخت و نیز برخورد قاطع او را در مقابل کمونیستها دیده بود، وی را به عنوان دادستان انقلاب گیلان انتخاب کرد.
از این زمان فصل جدیدی از مقابله با ضد انقلاب و گروهکها بهوجود آمد و نیروهای انقلاب استان تحت رهبری آیتالله امینیان (امام جمعه موقت رشت) حاج ابوالحسن کریمی (دادستان انقلاب) و شهید مهندس انصاری (استاندار) گرد آمده و به مقابله با آنها پرداختند. این موفقیتها با پرداخت هزینه سنگینی بهدست میآمد. چرا که گروهکها تا آخرین نفس تلاش میکردند تا فضا را بهدست گیرند. درگیری بندر انزلی یکی از درگیریهایی بود که پاسداران انقلاب با چنگ و دندان شهر را از دست گروهکها حفظ کردند و این امر محقق نمیشد مگر با شهادت بسیاری از نیروهای انقلاب و جانبازی عدهای دیگر.
* برخورد قاطع نیروهای انقلاب در گیلان باعث شد تا طرفداران بنیصدر از هر راهی که میتوانند برای جلوگیری از اقدامات آنها تلاش کنند تا جایی که بنیصدر خودش مستقیم وارد عمل شد. بنیصدر زمانی که رئیس جمهور بود با آیتالله قدوسی (دادستان انقلاب) تماس گرفت و گفت:«این دادستان انقلاب شما در گیلان اوضاع را بههم ریخته است!، او را برکنار کنید.» بعد گفت:«نماینده امام در گیلان یعنی آقای لاهوتی هم پشت خط است.» آقای لاهوتی هم در صحبتش خواستار برکناری آقای کریمی شد. آیتالله قدوسی بعد از شنیدن همه این حرفها گفت:«من در استانهای این مملکت اگر چند تا دادستان داشته باشم که دلم به اینها گرم باشد، مطمئنا یکی از آنها همین آقای کریمی است.»
* سال ۶۰ تلاشهای نیروهای انقلاب به ثمر نشست و امنیت در گیلان حکمفرما شد. در همین موقع کسانی که در اوج التهاب و ترور، گیلان را ترک کرده بودند و مردم را به خودشان واگذاشته بودند، دوباره بازگشتند.
نفوذ عناصر فرصتطلب به انقلاب همیشه میتواند از خطرهای انقلاب باشد. نیروهای فرصتطلب که در مبارزات انقلاب دستی نداشتند، با کتمان گذشته خود در صدد هستند تا نیروهای اصیل را با راههای مختلف از میدان به در کنند و خود مسئولیتها را بهعهده گیرند.
حذف نیروهای اصیل را در اولویت فعالیتهایشان گذاشتند و حمله به مدافعان اصیل انقلاب را در دستور کار خود قرار دادند. ترورهای منافقین در این برهه به کمکشان آمد و شخصیتی چون مهندس انصاری (استاندار مکتبی) به شهادت رسید. آیتالله امینیان هم منزوی شده و به آستانه اشرفیه رفت. کریمی هم که دیگر نیازی به او نبود از دادستانی برکنار شد.
* کریمی به سخنرانی و افشاگری علیه شخصیتهای فرصتطلب میپرداخت و چهره آنها را برای مردم روشن میکرد. اما کمی بعد، بهخاطر جلوگیری از اختلافات سکوت کرد. او زمانی که دید حضورش برای عدهای غیر قابل تحمل شده است و همچنین باعث دامن زدن به اختلافات میشود به قم هجرت کرد تا درس طلبگی خود را ادامه دهد.
* کریمی در اوایل انقلاب با اجرای مصوبات شورای انقلاب مبنی بر واگذاری زمینهای طاغوتیان فراری و زمینهای متروکه، بین کشاورزان تا حدودی گَرد فقر و محرومیت را از چهره سوخته آنان زدود.
با برکناریاش از دادستانی، عدهای از ملاکین خارجنشین در صدد انتقامگیری از کریمی برآمدند. عدهای از عناصر فرصتطلب هم این ملاکین را در رسیدن به مقصودشان یاری میکردند. او بهخاطر واگذاری مقداری از اراضی بایر یکی از ملاکین مقیم خارج، بین چهارده نفر از کشاورزان محروم در سال ۶۴ به دادگاه تهران احضار و بعد از مدتی محکوم شد!
هنگامی که حکم جلب ایشان به لاهیجان رسید هیچکس جرأت نداشت که حکم را اجرا کند. گمان میکردند که در صورت دستگیری کریمی ،شهر به آشوب کشیده خواهد شد. از این رو چند بار رئیس شهربانی لاهیجان جهت ابلاغ حکم به مؤسسه مطبوعاتی ایشان رفت. در یکی از این مراجعات شهید کریمی که متوجه موضوع شده بود، دو دست خود را جلو برد و به رئیس شهربانی گفت:«مرا دستبند بزنید و در تمام شهر بگردانید و بگویید که دزد شهر را گرفتهایم. رئیس شهربانی از این کار خودداری نمود».
کریمی مثل همیشه بقچهاش را با مقدار کمی از وسایل شخصی بسته و راهی تهران شد و روانه زندان گشت. کریمی را در بین عدهای از قاچاقچیان و جنایتکاران زندانی کردند. چند تن زندانیان که به حکم کریمی به زندان افتاده بودند رو به او نمودند و گفتند:«آقای کریمی دیدید بالاخره شما هم به زندان افتادید؟! کریمی در جواب گفت:«انقلاب یکی از فرزندان خود را که خلاف کرده بود اینطور ادب میکند تا چه رسد به شما! شما باید حساب کار خود را بکنید». کریمی بعد از مدت کوتاهی آزاد شد و به قم بازگشت.
* بعضی از شخصیتهایی که قبل از انقلاب با دربار شاه ارتباط وثیقی داشتند در صدد بودند تا گذشتهشان برای مردم روشن نشود. برخی از اینان حتی با ساواک همکاری داشتند و عامل دستگیری و شهادت بسیاری از روحانیان و مبارزان بودند. این افراد بعد از انقلاب از خلأ بهوجود آمده استفاده کرده و در صدد بودند تا خود را انقلابی جا بزنند.
یکبار یکی از همین افراد کاندیدای مجلس شد. کریمی که سابقه این افراد را میدانست به او پیغام داد که نامزد نشو!. این افراد برای اینکه گفتههای کریمی را خنثی کنند، عدهای از مسئولین را فریب داده و با هم نامهای را امضا کردند و در آن تأکید کردند که ابوالحسن کریمی «دیوانه» است. اگر مردم فکر میکردند کریمی دیوانه است دیگر کسی به حرفهایش گوش نخواهد داد. آنها میخواستند کریمی را بدنام کنند تا کارهای پیش از انقلاب و پس از انقلابشان را بپوشانند.
* در ایام نوروز به لاهیجان برگشته بود تا به پدر و مادر پیرش سری بزند. روز سیزده فروردین ۶۵ از مطبوعاتیاش به سمت خانه میرفت که سه تن از منافقان راهش را سد کردند و شروع به شلیک گلوله کردند. کریمی در آخرین لحظات حیاتش به سجده رفت و در همین حال به شهادت رسید. عکسهای لحظه شهادتاش هر بینندهای را به تأثر وا میدارد.
آیتالله خامنهای در پیامی چنین فرمود: «با تأسف و تأثر اطلاع یافتم که دست مجرم ایادی نفاق به خون بیگناهی دیگر آلوده شد و این بار عنصر عزیز و شریفی هدف خیانت منافقان پلید و نابکار قرار گرفته که سوابق روشن انقلابی او در سالهای اختناق رژیم ستمشاهی و نیز فعالیت دلسوزانه و خستگیناپذیر او پس از پیروزی انقلاب، بر همه مردم آن منطقه آشکار است…»
ایشان همچنین قرآنی را به رسم هدیه به خانواده شهید اهدا کردند.
* بعد از شهادت ابوالحسن کریمی عدهای فرصتطلب در صدد بودند تا آبروی وی را ببرند و از این رهگذر برای خود آبرویی فراهم کنند. در این بین حکم دادستانی تهران مبنی بر انفصال شهید کریمی از دستگاه قضایی ابلاغ شد. این مسئله بازتاب بدی در منطقه پیدا کرد و تأسف بسیاری را بر انگیخت.
آیتالله خامنهای (رئیس جمهور وقت) از نحوه برخورد دادسرای تهران با شهید کریمی بسیار ناراحت شد و طی نامهای به دادستان وقت تهران چنین نوشت:«شنیدم دادسرای تهران اخیرا به آموزش و پرورش لاهیجان ابلاغ کرده است که شهید کریمی دیگر عضو دستگاه قضایی نیست! از جهاتی چند که پوشیده نیست عمیقا متأسف شدم. البته برای آن شهید عزیز، ننگ نیست که حالا دیگر عضو قضایی نباشد اما اگر آن دستگاه، کسی مثل او را داشته بود برایش افتخار بزرگی بود.»
.
.
منبع: ماهنامه امتداد، شماره ۷۸، اردیبشهت ۱۳۹۲، ص ۳۱-۳۳٫