شعری زیبا از رضا نیکوکار درباره میرزا کوچک جنگلی
«جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده» شعری زیبا از رضا نیکوکار است که در مراسم تجلیل از میرزا کوچک به مناسبت نودمین سالروز شهادت میرزا در خاتم الانبیا که به همت مجمع وبلاگ نویسان و طراحان ارزشی استان برپا شده بود توسط شاعرش خوانده شد.
جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده، شعری است زیبا از رضا نیکوکار که در مراسم تجلیل از میرزا کوچک به مناسبت نودمین سالروز شهادت میرزا کوچک در آذرماه ۱۳۹۰ در خاتم الانبیا که به همت مجمع وبلاگ نویسان و طراحان ارزشی استان برپا شده بود، توسط شاعرش قرائت گردید.
رضا نیکوکار از شاعران جوان، خوش قریحه و ارزشی گیلان است که تا کنون چند مجموعه شعر از ایشان منتشر شده از جمله “دیده ای یک نفر پرنده شود” و “پس دوست دارمت” منتشر شده است. به تازگی خبرگزاری فارس مراسمی را جهت بزرگداشت این شاعر جوان و خوش آتیه گیلانی برگزار کرد.
همچنین در تیرماه ۱۳۹۴ غزلی در مدح رسول خدا(ص) را نزد رهبر معظم انقلاب خواند که با تشویق ایشان مواجه شد و رهبری فرمود: این غزل شما بنده را وادار میکند بروم حتماً کتاب شما را از اول تا آخر بخوانم.
شعر زیبای این شاعر برجسته را در وصف میرزا کوچک جنگلی را با هم می خوانیم:
جنگل از عطر نفس های تو سرشار شده
در دلت غصه ی یک ایل تلنبار شده
در کمین تو نشستند همه کرکس ها
با تو ماندند ولی لشکر دلواپس ها
دلت از این همه نیرنگ به درد آمده است
باز هنگامه ی خونین نبرد آمده است
شهر زیر لگد چکمه ی استبداد است
“آنچه البته به جایی نرسد فریاد است”
آتش فتنه همه زیر سر قزاق است
دلت آیینه ی صدها نه، هزاران داغ است
همه ی قدرت طوفان به خروشش باشد
مرد آن است که یک کوه به دوشش باشد
مرد آن است که با ظلم زمان بستیزد
مرد آن است است که از خواب گران برخیزد
میرزا! وقت قیام است ، بگو یا مولا
تو که هر لحظه گره خورده دلت با مولا
آخرین حرف و رجزخوانی اول با توست
میرزا ! رهبری نهضت جنگل با توست
جمع کن لشکر یاران وفادارت را
تا که آغاز کنی نهضت بیدارت را
شور در سینه ی خاموش زمان می ریزد
آنکه در راه وطن مثل تو بر می خیزد
بعد ازاین مثنوی ام غرق جنون خواهد شد
بیت هایش همه آتش، همه خون خواهد شد
بعد از این شعر فقط توپ و تفنگ و جنگ است
بعد از این ، آه…دل رشت برایت تنگ است
صبح تاریک و پر از وحشت آذر ماه است
بعد از این بغض غریبانه ی تو در دراه است
برف پوشانده تن داغ چو خورشیدت را
مرگ اما نگرفته تب امیدت را
زنده ای، مرده دلان از تو اگر بی خبرند
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
اما رشتی جغلان گوش به فرمان ایساییم
تی وسی میرزا کوچیک با دیل و باجان ایساییم
فاتحه خواندم و پیچیده به زیر مهتاب
باز هم عطر تو در صحن سلیمان داراب
شعر ما گرچه نبوده ست در اندازه ی تو
سربلندیم به نام تو و آوازه ی تو