
متن گفتگو با مرحوم آیت الله رودباری منتشر شد: دو استاد در دین من خیلی تاثیر داشتند/ ماجرای زندانی شدن در نجف تا اخراج از عراق
آیت الله سیدمجتبی رودباری در گفتگویی که سال ۹۹ از برنامه “کافه گفتگو” منتشر شد، با اشاره به تأثیر دو استاد در زندگی شان، بیان کردند: دو استاد در دین من تأثیر داشتند، استاد سطح زیاد داشتم ولی دو استاد در دین من خیلی تأثیر داشتند. اول آقای مشکینی بودند که اینقدر متدین بود. وجهه ایشان وجهه ایمان بود و دوم مرحوم امام بود. مرحوم امام در دین من هم تأثیر داشتند.
به گزارش ۸دی، متن زیر حاصل گفتگوی سجاد ستوده، مجری و کارشناس برنامه کافه گفتگو، سری اول، قسمت پنجم، با آیتالله سیدمجتبی رودباری (ره) در بهمن ماه سال ۱۳۹۹ است. این برنامه در روز ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ شمسی ضبط شده و نسخه ویدیویی آن در روز سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۹ روی سایت آپارات و سایر صفحات این برنامه در فضای مجازی منتشر گردید. این متن خلاصه شده این گفتگو است و تنها بخشهایی از متن انتخاب شده است که مرحوم آیت الله رودباری در پاسخ به سؤالات مجری برنامه دربارهی زندگی شخصی خود طرح کردهاند.
***
مرحوم آیت الله سیدمجتبی رودباری در گفتگویی که سال ۹۹ به عنوان پنجمین قسمت از برنامه “کافه گفتگو” با سجاد ستوده داشتند، با اشاره به تأثیر دو استاد در زندگی شان، بیان کردند: دو استاد در دین من تأثیر داشتند، استاد سطح زیاد داشتم ولی دو استاد در دین من خیلی تأثیر داشتند. اول آقای مشکینی بودند که اینقدر متدین بود. وجهه ایشان وجهه ایمان بود و دوم مرحوم امام بود. مرحوم امام در دین من هم تأثیر داشت چون ما با امام خیلی مرتبط بودیم. با اساتید دیگر رابطه شاگرد و استادی داشتیم اما با امام، علاوه بر شاگردی و استادی، جلساتش را میرفتیم و با هم مراوده داشتیم.
از تولد در نجف تا زندگی در رشت
بنده در سال ۱۳۱۲ شمسی در نجف متولد شدم و در سال ۱۳۱۹ شمسی زمانی که هفت ساله بودم به ایران آمدیم. چون آقای والد (پدر)، پایان تحصیلاتش بود و میخواست از عراق به ایران هجرت کند، در سال ۱۳۱۹ وارد رشت شد و ما هم خدمت ایشان بودیم. علت اصلی هم این بود که پدرشان، آیتالله آسید تقی رودباری اصرار داشتند که ایشان تشریف بیاورند و ایشان با عائله تشریف آوردند. ما هشتتا خواهر و برادر بودیم که البته بعضی فوت کردند و بعضی هم به حمدالله هستند. از بین برادران فقط من طلبه شدم.
اخوی بزرگ بنده، یعنی سید هادی را که خدا رحمت کند که از کارمندان بانک بازرگانی بود، خوشنام و پاک بود، خواهر من سید معصومه ملقب به رفعت سادات نفر بعدی بود و بعد من بودم. یعنی فرزند سوم خانواده بودم. بعد از من هم آقای مهندس مهدی، بعد سید نورالدین و بعد دکتر سید محسن که دندانپزشک هستند.
شاگردی همزمان امام خمینی (ره) و آیت الله خویی (ره)
دوران تحصیلات من ۱۵ سال در نجف، ۱۴ سال در قم و ۳ سال در رشت بوده است. مدت تحصیلات من ۳۲ سال است و در قم در درس آقای بروجردی و مرحوم امام و آیتالله گلپایگانی بودم و نزد آقای علامه طباطبایی اسرار و فلسفه میخواندیم و بعد به نجف رفتم و ۱۵ سال در نجف بودم و درس آقای خویی و درس امام که از بهترین درسها بود میرفتم. همزمان شاگرد مرحوم امام و آیت الله خویی بودم و از هر دو نوشتار زیادی دارم.
سال ۵۸ از نجف به ایران آمدم. من حتی رأی خودم را در مدرسه علوی در نجف دادم، آن موقع در نجف بودم و به مدرسه علوی رفتیم و رأی خودم را به جمهوری اسلامی دادم. همان موقع هم فتوای امام (ره) و هم فتوای آیت الله خویی را میگفتم، چون هر دو عالم و هر دو ملأ بودند. بعد از اینکه به ایران آمدم هم مرتب با آیت الله خویی ارتباط داشتیم.
اولین استاد من مرحوم آیتالله ضیابری بود. من طلبهی مسجد مهدویه بودم. مسجد کاسه فروشان هم میرفتیم. مسجد کاسه فروشان در نماز مغرب و عشا مملو از جمعیت میشد به گونهای که صفوف نماز تا کفشداری میآمد که بعد از رحلت آیتالله ضیابری دیگر ما آن صفوف جماعت نماز مغرب و عشا را ندیدیم.
گرفتن اجازه نامه از امام (ره) برای آیت الله ضیابری
من و آیتالله خائفی برای آیت الله ضیابری از امام اجازه گرفتیم. آیتالله احسانبخش نامه نوشت که یک اجازه برای آیتالله ضیابری بگیرید و من و آقای خائفی پیش امام رفتیم و امام فرمود نه! احتیاج به اجازه من ندارد! ولی در عین حال اجازه داد. مرحوم امام از کلمه آیتالله استفاده کردند: آیتالله ضیابری از قِبَل من مجاز هستند که این مقدار سهم امام را آنجا صرف کنند. به هر حال اینقدر مورد تکریم امام بود و کلمه آیتالله در اجازه منعکس است و به ایشان دادند.
خدا آیتالله سید مهدی رودباری را رحمت کند واقعاً آقا سید مهدی، به هر حال خدمت بزرگی کرد. ایامی بود که دیگر مدارس کهنه شده بود و شاید در حال فراموشی بود ولی ایشان بازسازی کرد و مدرسه مهدوی و مدرسه جامع را ساخت. یعنی ایشان هم زحمت مدرسه مهدویه را کشید و هم زحمت مدرسه حاج مجتهد کشیدند.
خیلی بزرگوار بود، خدا رحمت کند پیر مدرسه ما بود. من در سال ۱۳۲۶ کلاس ۶ را گرفتم و بعد آمدم طلبه شدم و اوایل کار مرحوم آقا سید مهدی، مدیر مدرسه ما بود و بعد هم مرحوم آیتالله ضیابری مدیر ما شد.
آن دوره مرحوم آقای اوحدی و مرحوم مددی و افراد دیگری هم دورهی ما بودند. آقای احسانبخش اقدم بر ما بود چون به لحاظ سنی از ما بزرگتر بود ایشان متولد ۱۳۰۹ بود و من متولد ۱۳۱۲ بودم. یعنی در همان مدرسه بودند ولی جلوتر از ما بودند و بعد به قم رفتند.
زندانی شدن در نجف تا اخراج از عراق
سال ۵۸ ما را از عراق بیرون کردند. خدا صدام را نیامرزد، ما را از آنجا بیرون کردند و من یک شب هم آنجا در نجف زندانی بودم. بعد مستقیم به گیلان آمدیم. من که آمدم تا ۷ سال، مرحوم پدرم در مسجد صفی امام جماعت بودند. من هم در مسجد جامع امام جماعت بودم. آن سالهای آخر، یک بار ایشان برای نماز شب بلند شد و چون تاریک بود افتاد و پشتش زخم شد و آن زخم گسترش پیدا کرد و بزرگ شد و همین باعث مرگش شد. در آن سالهای آخر دیگر نماز جماعت نمیرفتند و من جای ایشان رفتم.
مقداری از سطوح عالی یعنی رسائل را در قم خواندم. رسائل را پیش آیتالله اردبیلی که خدا ایشان را رحمت کند و مکاسب را پیش آیتالله آمیرزا علی مشکینی و جلدین کفایه را پیش آیتالله مشکینی خواندم.
دو استاد در دین من خیلی تأثیر داشتند
دو استاد در دین من تأثیر داشتند، استاد سطح زیاد داشتم ولی دو استاد در دین من خیلی تأثیر داشتند. اول آقای مشکینی بودند که اینقدر متدین بود. وجهه ایشان وجهه ایمان بود و دوم مرحوم امام بود. مرحوم امام در دین من هم تأثیر داشت چون ما با امام خیلی مرتبط بودیم. با اساتید دیگر رابطه شاگرد و استادی داشتیم اما با امام، علاوه بر شاگردی و استادی، جلساتش را میرفتیم و با هم مراوده داشتیم.
من به خاطر فقاهت به نجف رفتم چون آنجا ملأ پرور است. من عاشق فقاهت بودم. من عاشق بودم که درس بخوانم. در سال ۱۳۴۳ به نجف رفتم. یعنی همان ایامی که امام به ترکیه تبعید شد در همان ایام، من به نجف رفتم. چون فرق نجف با قم این است که قم محدود به همان فقاهت بود ولی نجف اینطور نبود و بحث اجتهاد داشت، همه در سطح اجتهاد فکر میکردند. مجتهدین نجف خیلی زیاد هستند، مجتهدین قم کمتر هستیم. آقا سید محمود شاهرودی، آقای حکیم و زعما و بزرگانی مثل. آقای خویی در نجف بودند. پهلوانهای فقاهتی در نجف بودند.
ما (من، آقا سید کاظم میرعبدالعظیمی و آقای خائفی) در مدرسه مسجد هندی در نجف داشتیم مباحثه میکردیم. یک نفر آمد و گفت که امام وارد کاظمین شد و ما بلافاصله بلند شدیم، قبل از اینکه به منزل آقای خویی برویم و صحتوسقم قضیه را پیدا کنیم به کاظمین رفتیم و آن شب بالاخره امام را پیدا کردیم. امام هم تعجب کرد. ایشان فرمودند که شما کی از ایران آمدید؟ عرض کردیم که آقا! ما یک سال است که اینجا هستیم. یعنی ما یک سال است که از ایران دور هستیم. امام خیال کرد ما تازه، وارد کاظمین شده بودیم. به هر حال این اولین دیدار ما با امام بود و بعد آقای حمید روحانی در کتابش دارد و همه چیز را آنجا نوشته است. من همه خاطرات ورود امام به نجف و اینکه چه کسی را ملاقات کرد، کجا رفت و کجا نرفت را نوشتهام و آقای سید حمید روحانی آنها را از من گرفت و همه را چاپ کرد. من خاطرات روزنوشت دارم اما منظم نیست و خیلی کم است.
به پسرم گفته ام کار اجرایی نکن!
مسجد جامع درس میگفتم اما الآن دیگر نمیتوانم. سه درس میگفتم. از نجف که آمده بودم به ادارات نرفتم چون گفتم عمرم را باید در همین طلبگی و آخوندگری ادامه بدهم و همیشه هم به پسرم آقا سید صالح میگویم که کار اجرایی نکن! راضی نیستم! تا میتوانی تدریس کن!
امام حکم حاکم شرعی را به سید مجتبی رودباری محول کرد!
مرحوم آقای احسانبخش به تهران، نجف و قم رفت و از آقا حاکم شرع خواست. بعد پیش آقای رسولی محلاتی رفت. آقای رسولی محلاتی فرمود آقا به سید مجتبی رودباری محول کرد، ولی من قبول نکردم! میدانی چرا؟ چون دیدم بعد از انقلاب، همه رفقا آنطرف رفتند و برای آخوندگری چیزی نماند.
یعنی امام صادق نَسْیًا مَنْسِیًّا شود؟ امام رضا نَسْیًا مَنْسِیًّا شود؟ آیا درس آنها باید نابود شود؟ به اینجا آمدم و ماندم. الآن فضلای زیادی از مدرسه جامع مهدویه برخاسته شده است. رفقای زیادی به حمدالله از مدرسه جامع فارغالتحصیل شدهاند. بالاخره این طرف هم باید سر پا میماند، لذا نرفتم.
گفتند بیا دادگستری نرفتم
آشیخ مهدی ربانی املشی به من گفت که من دست تو را میبوسم بیا به دادگستری! نرفتم! گفتم به اینجا میخواهم بروم و طلبههای اینجا را زنده بکنم و این بهتر است. به پسرم گفتم که کار اجرایی بههیچوجه نکن! فقط تدریس کن! متوقف در تدریس باش! همین. امیدوارم خداوند به همه توفیق بدهد و همه پیش امام زمان سربلند باشیم.