معرفی خاندان هوشنگ ابتهاج شاعر معروف
خاندان ابتهاج به بهاییگری مشهور بودند به طوری که ابراهیم خان ابتهاج الملک پدر بزرگ هوشنگ ابتهاج در سال ۱۲۹۷ش به این علت که جملاتی موهن در مورد ظهور امام عصر (عج) به کار برده بود توسط یکی از رعایای خودش به نام “سید پله آقا اباتری” در قریه “دگور” با داس به قتل رسید.
سعیده سلطانی مقدم
برادران ابتهاج، “ابوالحسن”، “غلامحسین”، “احمدعلی” نقش مهمی در کارهای بانکی و سازمان برنامه و اداره امور شهرداری و تاسیس کارخانه ی سیمان و امور ساختمانی داشته و هر یک کار مهمی انجام میداده اند. “ابوالحسن ابتهاج” در مقام ریاست بانک ملی و سازمان برنامه و سفارت ایران در پاریس، “غلامحسین” منشی نخست وزیر، کارمند وزارت خارجه و وزارت کشور متصدی شهرداری گیلان و نماینده مجلس و “احمدعلی ابتهاج” سلطان سیمان ایران فعالیتهای زیادی داشتند.[۱] آنها از مادری به نام “فاطمه” اهل رشت و پدری به نام “ابراهیم” معروف به “ابتهاج المک” زاده شدند. ابراهیم فزرندان خود، “ابوالحسن” و “غلامحسین” را برای ادامه تحصیل به پاریس و سپس به کالج پروتستان سوریه در بیروت میفرستد.[۲] به گفته “ابوالحسن ابتهاج”، پدر به دست یکی از جنگلیها به اسم “آقامیر” کشته می شود. “مرسلوند” در مورد سرانجام ابراهیم ابتهاج المک میگوید: «خاندان ابتهاج به بهاییگری مشهور بودند به طوری که ابراهیم در سال ۱۲۹۷ش به این علت که جملاتی موهن در مورد ظهور امام دوازدهم شیعیان به کاربرده توسط یک مسلمان متعصب به نام “سید پله آقا” در قریه “دگور” با داس به قتل میرسد.»[۳]
آقاخان ابتهاج
“آقاخان” فرزند ارشد “ابراهیم ابتهاج الملک” در سال ۱۲۴۷ش در گیلان زاده شد. خدمات دولتی را از وزارت مالیه آغاز کرد. در وزارت مالیه به سرعت ترقی کرد. در اندک مدتی در ردیف مدیران سرشناس این وزارتخانه قرار میگیرد. آقاخان ابتهاج مدتی نیز رییس آبیاری گیلان بوده و سپس به ریاست بیمارستان “پورسینا” منصوب میشود. سرانجام در سال ۱۳۲۲ش در سن ۵۸ سالگی وفات یافت.[۴] گفتنی است که او پدر هوشنگ ابتهاج شاعر معروف گیلانی بوده است.
غلامحسین ابتهاج
“غلامحسین” پسر دوم ابراهیم ابتهاج الملک در سال ۱۲۷۷ش زاده شد. وی تحصیلات خود را در رشت آغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل رهسپار بیروت و فرانسه میشود. پس از بازگشت به ایران، مدتی مانند پدرش در خدمت گمرکات بود و از سال ۱۲۹۷ش به عنوان مترجم در پادگان انگلیس در گیلان به کار میپردازد. در جنبش گیلان به رهبری “میزراکوچک خان جنگلی”، ابتهاج علیه هموطنان خود و به نفع نیروهای انگلیسی به جاسوسی میپردازد. در جمادی الثانی ۱۳۳۶ قمری هنگامی که “کاپیتان نوئل” عضو انتلیجنت سرویس انگلیس با دستیاری “میجر آکشوت” رییس بانک شاهنشاهی رشت و “ماکلارن” کنسول انگلیس در گیلان متهم به توطئه و سوقصد به جان میرزاکوچک خان جنگلی شده بودند و پس از دستگیری توسط جنگلیها در محلی موسوم به “فتربند” زندانی بودند، توسط غلامحسین ابتهاج که مترجم و جاسوس افسران انگلیسی بود، موفق به فرار شدند. یک بار نیز قوای انگلیس با همدستی او عمارت مسکونی سران جنگل را زیر آتش بمب و مسلسل گرفتند. ابتهاج توسط جنگلیها دستگیر شده و مردم خشمگین نیز در انتظار محاکمه سریع او بودند؛ اما با مخالفت “احسان الله خان” و “رضا افشار” رییس مالیه گیلان با مجازات وی مخالفت شد و او را رها کردند.[۵]
“غلامحسین ابتهاج” در تهران ابتدا منشی نخست وزیر در سالهای ۱۲۹۹ ـ ۱۳۰۰ش و پس از آن منشی استانداری گیلان و سپس در سال ۱۳۰۱ به وزارت فواید عامه منتقل شد. در سال ۱۳۰۷ به سبب سوء رفتار در این پست برکنار شد. وی در سال ۱۳۱۰ به استخدام وزارت خارجه درمیآید و در سال ۱۳۱۰ش با سمت دبیر اول سفارت ایران در لندن راهی انگلیس میشود. وی در سال ۱۳۱۱ با همین سمت به قاهره میرود و با دخالت و راهنمایی شرکت انگلیسی “ادسی” در رابطه با امتیازنامه این شرکت با دولت ایران و تخلف این شرکت مدتی از کار معلق میشود. “ابتهاج” در سال ۱۳۱۳ش به وزارت کشور منتقل میشود، سپس مدیر اداره سیاحان و همچنین رییس کلوپ جهانگردی ایران میشود. وی در سال ۱۳۱۵ برای تنظیم امور جهانگردی سازمان “اینتوریست” به مسکو سفر میکند. مشاغل دیگر “ابتهاج” ریاست امور شهر و معاونت شهرداری بود و در همین شغل است که پرونده اختلاس از اموال که “محمودی” بازپرس دیوان کیفر برای او تشکیل میدهد، به جریان میافتد و او دچار دردسر میشود. این پرونده حاکی از چهل میلیون ریال اختلاس از اموال دولتی است که از پرونده معاملات قیر، تصرف غیرقانونی اموال شهرداری و اراضی بلوار شهر کرج و معامله اراضی مهمانخانه شهرداری برای ابتهاج حاصل شده است.[۶]غلامحسین ابتهاج در دوره نخستوزیری “رزمآرا” جز کارمندان بند “ب” قرار میگیرد و از مشاغل دولتی کنار گذاشته میشود.[۷] وی در دورههای ۱۶ و ۱۹ مجلس نیز به نمایندگی از ”بندرگز” انتخاب میشود. وی سرانجام در مرداد ۱۳۴۴ش در سن ۶۶ سالگی وفات یافت.[۸]
ابوالحسن ابتهاج
ابوالحسن فرزند “ابراهیم” در سال ۱۲۷۷ش در رشت به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رساند و برای گذراندن دوره متوسطه به تهران آمد و سپس راهی بیروت شد و پس از آن به پاریس رفت. وی پس از بازگشت به ایران وارد وزارت دارایی شد و به توصیه “علی اکبر داور” به ریاست نظارت بر شرکتهای وابسته گمارده شد. وی همچنین مشاغلی؛ از جمله بازرس دولت در بانک کشاورزی، معاونت بانک ملی، ریاست هیئتمدیره بانک فنی، مدیر بانک ملی و در آخر ریاست سازمان برنامه و بودجه را عهده دار بود. او در سال ۱۳۲۳ش پس از طی دوره تحصیل در آمریکا به ایران بازگشت و با “دکتر میلسپو” به مخالفت برخاست و موجبات اخراج وی از ایران را فراهم آورد. در ابتدا “دکتر میلسپو” رییس دارایی ایران ابوالحسن ابتهاج مدیر بانک ملی را از کار برکنار کرد؛ ولی ابتهاج این حکم را بر خلاف اساسنامه بانک دانست و هیئت دولت نیز نظر ابتهاج را تایید کرد. او بیشتر متمایل به سیاست آمریکا بود. گفته میشود اخراج وی از سازمان برنامه نیز به دلیل جذب نیروهای طرفدار آمریکا توسط او و ناخوشایندی انگلیس از این موضوع بوده است.[۹]
برکناری از سازمان برنامه
بعد از همکاری ابتهاج با آمریکاییها و بالارفتن قیمت نفت همه از ابتهاج میخواستند برنامههای عمرانی سریعتر پیش برود؛ اما شاه میخواست درصد افزایش نفت در بازار خرید اسلحه مصرف شود. اختلافات ابتهاج و شاه از این جا شروع میشود، ابتهاج که شخصیتی مغرور و بیپروا بود قاطعانه با شاه برخورد میکند و مخالفت خود را با او بیان میکند. به همین دلیل او از سازمان برنامه کنار گذاشته میشود.[۱۰]
زندانی شدن در دولت دکترامینی
دولت “دکترامینی” که برنامه اصلیاش مبارزه با فساد بود، در نخستین روزهای زمامداری، عدهای مقامات دولتی را دستگیر کرد که یکی از آنها “ابوالحسن ابتهاج” بود که ۸ ماه در زندان بود.[۱۱] پس از آزادی از زندان ابتدا ۲۵درصد سهام “بانک ایرانیان” را فروخت و تا اوایل ۵۷ به عنوان مدیر عامل “بانک ایرانیان” فعالیت کرد. بعد از آن کلیه سهام خود را به “هژیر یزدانی” واگذار نمود تا بدهیهای خود را بدهد و برای همیشه از ایران رفت و برای معالجه چشم به لندن و پاریس رفت؛ ولی معالجات سودی نبخشید و نابینا شد.[۱۲]
احمدعلی ابتهاج
وی فرزند “ابراهیم ابتهاج الملک” و جز اولین گروه اعزامی به خارج از کشور توسط “رضا شاه” به فرانسه فرستاده شدند که از بین این افراد چندین نفر به علت اینکه در آینده به مشاغل مهمی دست یافتند، حائز اهمیت است: “عبدالحمید زنگنه”، “کریم سنجابی”، “سیدعلی شایگان”، “مهدی بازرگان”، “احمدعلیابتهاج”.[۱۳]رضاشاه ضمن مراسمی خطاب به آنان گفت: «باید بدانید چرا شما را از یک مملکت پادشاهی به یک کشور جمهوری مثل فرانسه اعزام میداریم. فقط برای این است که حس وطنپرستی فرانسویان را سرمشق قرار داده و در اعماق قلبتان جاگیر سازید.» از این میان “احمدعلی ابتهاج” جزء کسانی بود که بعد از بازگشت به ایران به دلیل موفقیت در تجارت برجسته بود.[۱۴] از سرمایه داران قدیمی ای بود که وقتی شاه در طرح عمران برنامه پنجم میخواست، برنامههای توسعه و پیشرفت را اجرا کند، دفتر او فعال و پررونق بود. بازار سیمان در این روزها فعال و گرم بود. بزرگترین تولیدکننده آن “بنیاد پهلوی” بود. پیش از برنامه پنجم به دلیل حجم تبلیغات، تولید بسیار بیشتر از فروش بود و محتکران نیز سیمان را احتکار میکردند. احمدعلی ابتهاج “سلطان سیمان ایران” از این راه به ثروت هنگفتی رسید؛ اما بعد از اینکه دولت تصمیم گرفت خود به تولید سیمان بپردازد همه کسانی که بازار سیاه راه انداخته بودند معترض شدند. “ابوالحسن ابتهاج” که در آن موقع رییس سازمان برنامه بود در این مورد در خاطراتش مینویسد: «یکی از تصمیماتی که من در سازمان برنامه گرفتم پایین آوردن قیمت سیمان بود. آن موقع سیمان در بازار کم بود و قیمت آن به طور سرسامآوری ترقی کرده بود. قصد من این بود که تدریجا با تولید و عرضه سیمان زیاد و ارزان، بازار سیاه را بشکنم. بالاخره هم این کار را کردم؛ اما عده زیادی از کسانی که سیمان احتکار میکردند با من بد شدند و از من بدگویی میکردند. برادم “احمدعلی” که رییس هیئت مدیره و مدیر عامل یکی از شرکتهای تولیدکننده سیمان بود از کار من مستأصل شده و شکایت کرده بود که تولیدکنندگان سیمان در بخش خصوصی ورشکست خواهند شد گویا به “اشرفپهلوی” هم متوسل شده بود.»[۱۵]
پولهای هنگفت او در بانکهای سوییس و رمز حساب او هم در گردنش آویخته شده بود، به همین دلیل وقتی اتومبیل او در جاده “هراز” به ته دره سقوط کرد و جسد او را آب برد، تنها پسرش برای یافتن او سد موقتی بر رودخانه هراز زد و بسیار تلاش کرد، که به نتیجهای نرسید.[۱۶]
پاورقی ها
———————————–
[۱]. بهنود، مسعود؛ نخست وزیران ایران، تهران، جاویدان، ۱۳۷۴، ص ۵۱۰٫
[۲]. الموتی، مصطفی؛ بازیگران عصر پهلوی، لندن، بی نا، ۱۹۹۵، ج۱۱، ص۲۰۲٫
[۳]. مرسلوند، حسن؛ رجال و مشاهیر ایران، تهران، الهام، ۱۳۶۹، ص۷۳٫
[۴]. همان، ص۷۳٫
[۵]. همان، ص۷۴٫
[۶]. شیفته، نصرالله؛ رجال بدون ماسک ایران، تهران، تابان، ۱۳۳۱، ص۱۳٫
[۷]. بهنود، پیشین، ص۳۱۷٫
[۸]. مرسلوند، پیشین، ص۷۳٫
[۹]. دولتمردان عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک، تهران، سازمان اسناد، ۱۳۸۴، ص۴۷٫
[۱۰]. بهنود، پیشین، ص۵۰۹ـ۵۱۰ و ابتهاج، ابوالحسن؛ خاطرات، تهران، علمی، ۱۳۷۱، ج۱، ص۴۱۸٫
[۱۱]. علی امینی به روایت اسناد ساواک، تهران، سازمان اسناد و مطالعات تاریخ، ۱۳۷۲، ص۲۴۴٫
[۱۲]. الموتی، پبشین، ج۱۱، ص۸۴٫
[۱۳]. هدایت، مهدیقلی؛ خاطرات و خطرات، تهران، زوار، ۱۳۴۴، ص۴۰۱ـ۴۰۲٫
[۱۴]. طلوعی، محمود؛ پدر و پسر، تهران، علم، ۱۳۷۴، ص۳۱۲٫
[۱۵]. خاطرات، پیشین، ج۱، ص۳۴۶٫
[۱۶]. بهنود، پیشین، ص۵۱۰٫
به نقل از سایت پژوهشکده باقرالعلوم با تصرف.