مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - Friday 29 Mar 2024
محتوا
این اولین بار بود که دستگیر شدم / ماجرای دفن رضاخان در شهر قم از زبان مرحوم میرعبدالعظیمی در رنگ ایمان می خوانید

این اولین بار بود که دستگیر شدم / ماجرای دفن رضاخان در شهر قم از زبان مرحوم میرعبدالعظیمی

محمد حسین روشن

مرحوم حجت الاسلام سید علی میرعبدالعظیمی از یاران قدیمی شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی و نهضت فداییان اسلام که به تازگی در رشت فوت نمودند، سالها با این گروه به فعالیت و مبارزه علیه رژیم طاغوتی پهلوی پرداخت و خاطرات جالبی از آن سالهای پر از حادثه به همراه داشت. موسسه مطالعات مبارزات اسلامی گیلان در طول چندین سال آشنایی با این شخصیت مبارز، توانسته بود خاطرات این عالم دینی را جمع آوری کند و آنها را آماده چاپ نماید.

دوشنبه 1 آگوست 2016 - 02:55

محمد حسین روشن

اکنون به مناسبت سالروز به درک واصل شدن رضا پهلوی قسمتهایی کوتاه از خاطرات مرحوم میرعبدالعظیمی درباره دفن پهلوی اول در شهر مقدس قم و اتفاقاتی که برای ایشان به وقوع پیوست را منتشر خواهیم کرد:

سیدعلی میرعبدالعظیمی۶

در ماجرای تشییع جنازه رضاخان در قم، فعالیت فداییان اسلام چگونه بود؟

یک روز آقا سیدهاشم حسینی که از اعضای اصلی نهضت فداییان اسلام بود به مدرسه فیضیه آمد و روی آن سنگ معروفی که برای سخنرانی رویش می‌ایستادند، ایستاد و درباره اینکه جنازه پهلوی را می‌خواهند بیاورند ایران، شروع به سخنرانی کرد. بعضی طلبه‌ها مانع سخنرانی اش شدند و رویش آب پاشیدند که صحبتش قطع شود.

در آن روزِ سخنرانی با عده‌ای از قمی‌ها به همراه آیت الله لاکانی رفته بودیم مسجد جمکران برای زیارت و وقتی برگشتیم به ما خبر دادند که این اتفاق افتاده است. گفتم: حیف که من نبودم و اگر بودم می‌دانستم چه کنم. گفتند: فردا هم دوباره سخنرانی هست و کسی می‌خواهد بیاید صحبت کند. گفتم: پس من فردا من هستم.

شب جمعه‌ای بود و مدرسه فیضیه پر بود از جمعیت، طلبه‌ها بودند. افراد کلاهی [=عادی] هم از بیرون می‌آمدند، ساواکی‌ها هم که آن موقع می‌گفتند اطلاعات در این جلسات می آمدند. آن شب از رفقا هم کسی نیامده بود مدرسه. از طرف تولیت حرم هم که آن موقع در خدمت رژیم بود، شمع فروشها که برای حرم شمع می‌گرفتند و بقیه، آمده بودند. شخصی به نام آقا سیدکمال که فردی قوی هیکل بود و در حرم اذان می‌گفت هم برای مقابله آمده بود.

ما هر چه منتظر ماندیم آن کسی که باید می‌آمد صحبت کند نیامد. من نمی‌دانستم چه کسی می‌خواهد بیاید و البته کسی در آنجا نمی‌دانست؛ ولی بعداً گفتند که آقا سیدهاشم حسینی قرار بود بیاید. مردم منتظر بودند و لَه لَه می‌زند. آقا سیدهاشم حسینی منزل برقعی که هنوز کفریات و انحرافاتش بروز نکرده بود حضور داشت. برقعی هم در تکیه خلوص ـ که عامیانه می‌گفتند تکیه خروس ـ خانه داشت و آقا سیدهاشم، هنگام صبح که از راه گذر عشقعلی می‌خواست بیاید، پاسبانها و افسرها، جلوی خانه آیت الله بروجردی، او را گرفتند و بردند برای شهربانی و بدون اینکه محاکمه شود یکسره او را تبعید کردند خرم آباد.

سیدعلی-میرعبدالعظیمی۷

وقتی خبر دستگیری او در مدرسه پیچید من خیلی هیجان پیدا کردم و همینطور بالا و پایین می‌رفتم. دیدم کسی نیست که سخنرانی کند، یکدفعه شروع کردم به نعره کشیدن و فریاد زدن. صحبت من از اینجا شروع شد که ای طلبه‌ها و ای مُرده‌ها، شما مُرده‌اید؟ مردم، شما وقتی خواستید به قبرستان نو بروید، بیاید مدرسه فیضیه، اینجا قبرستان است. اگر اینجا قبرستان نبود اینها از منزل خودشان دفاع می‌کردند. این شمع فروشها چه کسانی هستند که اینجا آمده‌اند. اینها را بیندازید بیرون. برخی از طلبه‌ها با نعره من تهییج شدند و از همان درب مدرسه فیضیه اینها را بیرون کردند.

بعد از این فریاد من یکی دیگر آمد جلو و شروع کرد به سخنرانی. وقت اذان شد و نماز را به امامت آیت الله خوانساری خواندیم و بعد از نماز رفتیم به سمت شهربانی که آقا سیدهاشم را تحویل بگیریم. عده‌ای از طلبه‌های سید با تحت الحنک آویزان جلوی صف بودند و شیخ‌ها هم عقب. شعار می‌دادند «نصرٌ مِنَ اللهِ و فتحٌ قریبٌ. إنا فَتحنا لَکَ فَتحاً قریب». شهربانی جلوی قبرستان شیخان روبروی باغ شهرداری بود. پاسبانها با اسلحه آمدند و گفتند که شما چه می‌خواهید؟ گفتیم: آسیدهاشم حسینی را می‌خواهیم. یک نفر به نام احمدی تهرانی که استاد من هم بود و خوب صحبت می‌کرد، به نمایندگی از جمع به همراه یکی دو نفر دیگر رفتند داخل شهربانی که با آنها صحبت کنند. آنها گفتند: که آقا سیدهاشم را فرستادیم برای خرم آباد. اما قول می‌دهیم که تا فردا به شما تحویل دهیم و البته به ما تحویل ندادند و ما هم همین را بهانه کردیم و هر روز در مدرسه فیضیه سخنرانی می‌کردیم.

سیدعلی میرعبدالعظیمی۵

شما هم ظاهرا در قضیه دفن رضاخان دستگیر شدید؟ ماجرای بازداشت شما چگونه بود؟

در سال ۱۳۲۸ و ۲۹ که اوج مبارزات ما بود، یک روزی به وسیله شهید سید عبدالحسین واحدی ـ رضوان الله علیه ـ این خبر به ما رسید که می‌خواهند جنازه رضاخان را از موریس بیاورند برای قم و در اینجا دفن کنند. اول می خواستند جنازه را ببرند نجف ولی نتوانسته بودند، لذا بعد تصمیم گرفتند بیاورند قم.

در این ماجرا اعلامیه هایی از تهران چاپ می شد و ما تهران که می‌رفتیم، آن اطلاعیه ها را می‌آوردیم قم و در محلات توزیع می کردیم. فضا آنقدر خفقان بود که عابرین پیاده، هنگام عبور از خیابان، از ترس اینکه محتوای اعلامیه را نشنوند از ما فرار می کردند. یک روز هنگام پخش اعلامیه ما را گرفتند و بردند زندان. این اولین زندان ما بود. البته همراه من یک طلبه مازندرانی را هم گرفتند.[۱]

مراسم شهید نواب صفوی با سخنرانی حجت الاسلام سیدعلی میرعبدالعظیمی (۱۳)

اعلامیه ها را کجا توزیع می کردید که دستگیر شدید؟

اعلامیه ها را در خیابان و بازار به مردم می‌دادیم. موقع دستگیری از کوچه انواری به سمت بالا که خانه فرماندار هم آنجا بود، یک دالانی بود؛ رفتم آنجا و تعدادی اعلامیه داخل آن دالان انداختم. تعدادی از خانم ها در آنجا بودند و آن اعلامیه ها را برداشتند و خبر دادند. من که از آنجا رفته بودم دیگر به محله سیدان رسیده بودم که پاسبانها به من رسیدند و مرا دستگیر کردند.

بعد از اینکه شما را دستگیر کردند چه اتفاقی افتاد؟

من در ابتدا مقاومت کردم و با آنها نمی رفتم و بعد مرا به زور سوار درشکه کردند و آوردند تا مدرسه ستّیه که یک وقتی خودم در آنجا حجره داشتم. من را بردند داخل مدرسه نگه داشتند تا ماشینی تهیه کنند. بعد ماشین آمد و مرا بردند کلانتری‌ای که پائین شهر بود. داخل کلانتری که بودیم یک نظامی به اسم بیگلربیگی که قد بلندی داشت؛ آمد جلو و من را زد. من خواستم با او دست به یقه بشوم که بچه ها نگذاشتند. آن روز بچه‌هایی که مثل ما بودند را در آنجا جمع کردند و بعد همه را بردند شهربانی. در همین موقع که ما شهربانی بودیم جنازه را آوردند قم.

مراسم شهید نواب صفوی با سخنرانی حجت الاسلام سیدعلی میرعبدالعظیمی (۱۲)

شما را چقدر نگه داشتند و کی آزاد شدید؟

در همین گیر و دار عده‌ای به سمت خانه آقایان مراجع راهپیمایی کردند. وقتی به خانه آیت الله صدر رفته بودند ایشان گفت: آقایان آرام باشید که ما درست می‌کنیم.

بعد ما دیدیم که شرایط در زندان عوض شد. رئیس شهربانی با رئیس زندان آمدند آنجا. رئیس شهربانی اسمش سرهنگ نگهبان بود. آمدند و گفتند ما آمده‌ایم برای شما وسایل زندگی فراهم کنیم. ما هم فهمیدم که در بیرون سر و صدا شده است. تخت خواب آوردند، چلوکباب می‌آوردند، به ملاقات من آمدند. یکی دو روز اینطور بود و بعد من را بردند برای دادگستری و التزام گرفتند که دیگر از این کارها نکنیم و کار به محاکمه نکشید. چند روزی هم که از دفن لاشه رضاخان گذشت ما را آزاد کردند.

[۱] . «وزارت کشور، اداره کارآگاهی

 تاریخ: ۱۵/۲/۲۹[۱۳]، شماره: ۴۴۶۸، محرمانه، مستقیم

جناب آقای نخست وزیر

شهربانی قم گزارش می دهد روز ۱۳ ماه جاری دو نفر از طلاب موسوم به شیخ علی مازندرانی و شیخ علی میرعبدالعظیمی اعلامیه‌هایی مبنی بر مخالفت با حمل جنازه منتشر می‌نموده‌اند که مورد اعتراض اهالی قرار گرفته و مامورین شهربانی نیز مرتکبین را دستگیر و اوراق مورد بحث جمع آوری و نامبردگان که در ردیف طلابی می‌باشند که در این چند روزه اخیر تظاهراتی نموده‌اند تحت تعقیب قرار گرفته و در اطراف این موضوع تظاهر دیگری نشده است. رئیس شهربانی کل کشور: [امضا]» (فدائیان اسلام اسنادی از مبارزات جمعیت فدائیان اسلام، ص۱۵)

ارسال دیدگاه

enemad-logo