مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ - Thursday 28 Mar 2024
محتوا
برشی از کتاب مرید روح الله: دیدار حجت الاسلام والمسلمین پیشوایی با امام خمینی

برشی از کتاب مرید روح الله: دیدار حجت الاسلام والمسلمین پیشوایی با امام خمینی

خبر شهادت مصطفی را حاج آقای جلالی به امام داده بود. آقای جلالی گفت امام پیغام دادند که آقای پیشوایی را پیش من بیاورید. بنده، حاج خانم، حاج آقا جلالی و خانم ایشان، حاج آقا مسافری و خانمشان و خواهرم و مجتبی و پدر و مادر حاج خانم و چند تا از اعضای خانواده هم بودند. در همان حیاطی که حضرت امام در بالکن مشرف به آن می نشستند ایشان را ملاقات کردیم. دست آقا را گرفتم و بوسیدم …

شنبه 23 اکتبر 2021 - 20:37

اشاره: در زیر خاطره‌ای از ملاقات حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی به همراه همسر و فرزندانش، با امام خمینی بعد از شهادت پسر نوجوانش، شهید سیدمصطفی پیشوایی نقل شده که ماجرای این دیدار و گفتگویی که بین حاج آقای پیشوایی به عنوان پدر شهید، با امام خمینی بیان شده بود، در زیر درج شده است. گفتنی است این شهید بزرگوار، متولد سال ۱۳۴۵ می‌باشد و در حالی که تنها ۱۶ سال داشت، در روز ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ در مناطق عملیاتی غرب کشور به شهادت رسید. با تشکر از آقای سیدمجتبی پیشوایی که خاطره فوق را برای رنگ ایمان ارسال کردند.

***

خبر شهادت مصطفی را حاج آقای جلالی به امام داده بود. آقای جلالی گفت امام پیغام دادند که آقای پیشوایی را پیش من بیاورید. به نظرم بعد از چهلم مصطفی بود، گروهی شدیم و به جماران رفتیم. بنده، حاج خانم، حاج آقا جلالی و خانم ایشان، حاج آقا مسافری و خانمشان و خواهرم و مجتبی و پدر و مادر حاج خانم و چند تا از اعضای خانواده هم بودند. در همان حیاطی که حضرت امام در بالکن مشرف به آن می نشستند ایشان را ملاقات کردیم. دست آقا را گرفتم و بوسیدم. بعد آقای جلالی همه را معرفی کردند. آقا بنده را که می شناختند. دوباره حاج آقای آشتیانی (سرپرست عقیدتی سیاسی و نماینده امام در ژاندارمی) هم داشتند شرح مختصری از بنده و خانواده می دادند. تا اسم بندرانزلی را بردند، آقا فرمودند: خداوند صبرتان بدهد. به حاج خانم هم فرمودند: خدا صبرتان بدهد. عرض کردم آقا شما یک مصطفی داشتید به شهادت رسیدند، من هم یک مصطفی داشتم به شهادت رسید. منتها مصطفی من شانزده سالش بود تا گفتم شانزده سالش بود، یک مرتبه بغض گلوی امام را گرفت و اشک در چشمانش جمع شد. حاج آقای جلالی اشاره کرد به من که دیگر ادامه نده، آقا حالش دارد به هم می خورد. اشک از چشم امام جاری شد. خلاصه ایشان از ما تفقدی فرمودند تا حال ما هم جا آمد و دلمان کمی آرام گرفت. در آخر هم ما را دعا کردند. آرامش واقعی که در چهره حضرت امام دیده می شد، مثل آبی بود که روی آتش بریزند، آرامش خاصی به ما می داد. خلاصه خداحافظی کردیم و از خدمتشان مرخص شدیم.

 

 

منبع: کتاب مرید روح‌الله، خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی، ص۱۷۴.

ارسال دیدگاه

enemad-logo