مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - Friday 29 Mar 2024
محتوا
خاطرات یک شاهد عینی درباره فاجعه افطار خونین رشت

خاطرات یک شاهد عینی درباره فاجعه افطار خونین رشت

در سالروز شهادت کریم اسلام پرست و مجید ثابت قدم، یکی از شاهدان فاجعه «افطار خونین رشت» آقای فرشید اباذری خاطرات خود را بیان کرده است. این جنایت را منافقین توسط عوامل نفوذی خود، در لباس دوست، در خانه اباذری مرتکب شدند و عده ای از نیروهای انقلابی رشت را به شهادت رسانده و عده ای دیگر را مجروح کردند.

جمعه 23 ژوئن 2017 - 00:00

در سالروز شهادت کریم اسلام پرست و مجید ثابت قدم در سال ۱۳۹۳، یکی از شاهدان فاجعه «افطار خونین رشت» آقای فرشید (محمدعلی) اباذری، خاطرات خود از جنایت منافقین در به شهادت رساندن نیروهای انقلابی و ایجاد نا امنی در رشت را روایت می کند که بسیار جذاب و خواندنی است.

سایت خبری «دیار میرزا» سه گزارش از خاطره آقای اباذری درباره افطار خونین را به مناسبت سالگرد این حادثه در سال های ۹۳ و ۹۴ و ۹۶ منتشر کرده است که کمی با هم تفاوت دارند. آنچه در زیر می بنید گزارش سال ۱۳۹۳ است که با جرئیات دو گزارش بعدی تکمیل شده است.

×××

در آن دوران گروههای سیاسی مخالف انقلاب فراوانی وجود داشت که هر کدام به هر طریقی در حال فعالیت بودند در این بین بچه های مذهبی شکل منظمی نداشتند که ما سعی کردیم اولین هسته بچه حزب اللهی های رشت را ایجاد کنیم و با شناسایی بچه های حزب اللهی در محلات و جذب آنها، هسته اولیه شکل گرفت و شروع به فعالیت های مختلف کردیم.

شهید کریم اسلام پرست

در سال شصت با ترور استاندار وقت شهید علی انصاری و معاون عمرانی او علیرضا نورانی، گروهک منافقین رسما فعالیتهای مسلحانه خودش را در رشت آغاز کرد و چون آن روزها در تب و تاب انتخابات ریاست جمهوری (شهید رجایی) بودیم، دیدارها و نشست های ما بیشتر شده بود. به همین خاطر که فردای روز حادثه (افطار خونین) هم انتخابات بود و مصادف شده بود با شب های قدر، قرار گذاشتیم افطار بچه ها خانه ما جمع شوند.

یک سری از بچه ها آمدند و یک سری قرار گذاشتند بعد افطار بیایند. سر سفره افطار نشسته بودیم، ده یازده نفری بودیم. من یادم میاید جلوی در نشسته بودم، چایی سری اول تمام شد. آشپزخانه ما داخل حیاط بود، مادرم رفت چایی بریزد، توی همین موقع ها بود که یکی از بچه ها که بعدها فهمیدیم جز منافقین بوده و مدت ها خودش را جای بچه حزب اللهی جا زده بود، بلند شد رفت بیرون. کسی توجه نکرد، شاید اون موقع فکر می کردیم داره میره وضو بگیره، که یک لحظه متوجه شدیم شخصی وارد اتاق شد و همه را به رگبار بست و یک نارنجک انداخت وسط سفره و فرار کرد. وقتی به خودم آمدم همه جا پر بود از خون. سقف اتاق ریخته بود. همه رفقا سراغ بقیه رو می گرفتند. یک نگاه به خودم کردم، تیر به پایم خورده بود و شانه ام پر از ترکش نارنجک. صدای بچه ها بود که می گفتند: مجید [ثابت قدم] شهید شده، مجید شهید شده.

کشان کشان خودم را به بیرون اتاق رساندم، با صحنه بدی مواجه شدم، مادرم توی حیاط افتاده بود و سینی چای پخش توی حیاط [بود]. وقتی بهش رسیدم زنده بود، منافقی که تو حیاط آمده بود، وقتی با مادرم مواجه شده بود، با قنداق اسلحه زده بود به صورتش و مادرم افتاد و سرش به لبه حوض برخورد کرده بود و از حال رفته بود.

شهید محمدرضا ثابت قدم

اصل داستان این بود که آن منافق [به نام] غلام وقتی بلند شده بود، طبق برنامه قبلی از خانه می رود بیرون، در را برای دو تا منافق دیگر باز می گذارد و یکی میاید داخل و آن اتفاق می افتد.

مردم زیادی جمع شده بودند و ما رو به سمت بیمارستان در حال هدایت بودند و دریغ از اینکه غلام به سمت منزل کریم [اسلام پرست] در حال حرکت بود.

بعدها مادر کریم گفت: غلام دمِ در بود. باباش[= پدر کریم] بیرون بود، وقتی [پدر کریم] می خواست بیاید، او را دید که توی راهرو منتظر است. [غلام] گفت منافق ها ریختند خانه فرشید اباذری و ترورش کردند. تو بیا کمک کن ببریمش بیمارستان. کریم خواست موتورش را بردارد که غلام گفت به موتورت را نیار، من موتور همراهم هست. به کریم گفت تو جلو بشین، من هم پشتت می نشینم. رفتند توی کوچه حاج آقا بزرگ. آنجا خلوت بود، همان جا از فرصت استفاده کرد، هفت تیرش را در آورد، از پشت به کریم شلیک کرد. بعد از موتور انداختش پایین، یه تیر هم به قلبش زد.

غلام دیگر سپاه نرفت و تامدتی از او خبری نشد و همه متوجه شدند که کار اوست.

در آن سال ها ما سن زیادی نداشتیم و از سوی دیگر، منافقین حتی در نخست وزیری هم نفوذ کرده بودند و ترورهای متعددی انجام می دانند. غلام به ما گفته بود که ساکن یکی از روستاهای لاهیجان است و برای تحصیل به رشت آمده و دوست دارد با بچه های حزب اللهی آشنا شود و قبل از این حمله تروریستی، فعالیت های زیادی با ما انجام داده بود غافل از اینکه ما نمی دانستیم او نفوذی سازمان منافقین است.

از فردای «افطار خونین» در روزهای مختلف، شاهد ترور جونان انقلابی و حزب اللهی در سطح رشت بودیم و در این بین، آن دسته از افرادی که مجروح شده بودند اظهار می کردند آن کسی که ما را هدف قرار داده «غلام» بوده است. سرانجام «غلام» پس از چندین ترور، دستگیر و بعدها محکوم به اعدام می شود.

 

ارسال دیدگاه

enemad-logo