
شیر محبت
کردستان که بودیم، مدتی در یکی از پایگاههای مریوان مستقر بودیم. مردم منطقه لطف داشتند و به رزمندگان کمک می کردند در این بین دختری بود و همیشه برای ما شیر می آورد و ما هم با کلی شرمندگی، ازش تشکر می کردیم. تا اینکه یک دفعه ای غیبش زد و تا سه ماه […]
کردستان که بودیم، مدتی در یکی از پایگاههای مریوان مستقر بودیم. مردم منطقه لطف داشتند و به رزمندگان کمک می کردند در این بین دختری بود و همیشه برای ما شیر می آورد و ما هم با کلی شرمندگی، ازش تشکر می کردیم.
تا اینکه یک دفعه ای غیبش زد و تا سه ماه پیداش نبود؛ گفتیم حتماً رفته و از ضدانقلاب شده. یک روز در جایی دیدمش، شناختمش، رفتم جلو، تا من را دید شناخت. بهش گفتم: چرا غیبت زد! دیگه برای ما شیر نمی آوری؟!
بنده خدا با ناراحتی گفت: «آخه حِمارم مرد»! تازه فهمیدم که اون موقع چی می خوردیم .
گفتگو با برادر رزمنده احمد نظم خواه- توسط مرتضی عبدالهی. با تصرف و تلخیص