مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ - Thursday 28 Mar 2024
محتوا
روایت خواندنی محافظ آیت‎ الله احسانبخش از روز عملیات ترور امام جمعه رشت

روایت خواندنی محافظ آیت‎ الله احسانبخش از روز عملیات ترور امام جمعه رشت

جوان منافق در وصیت نامه‌اش نوشته بود به گونه‌ای آیت الله احسانبخش را می‌کشم که چیزی از آن باقی نماند و گزارش خودم را به سردارم موسی خیابانی در آن دنیا خواهم داد.

شنبه 31 اکتبر 2020 - 17:05

جوان منافق در وصیت نامه‌اش نوشته بود به گونه‌ای آیت الله احسانبخش را می‌کشم که چیزی از آن باقی نماند و گزارش خودم را به سردارم موسی خیابانی در آن دنیا خواهم داد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا آیت الله صادق احسانبخش یکی از شخصیتهای تاثیرگذار انقلاب اسلامی در استان گیلان است که  روز پنج شنبه ۲۶ فروردین سال ۱۳۶۱ شمسی بعد از اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد کاسه فروشان ترور شد.

در همین راستا حاج شهرام همتی محافظ اصلی آیت الله احسانبخش نماینده فقید ولی فقیه در گیلان برای اولین بار درباره نحوه ترور امام جمعه فقید رشت با دیارمیرزا به گفتگو نشست.

ماجرای لغو سخنرانی در میدان شهرداری رشت

همتی با بیان اینکه اولین بار است بعد از فوت آیت الله احسانبخش با رسانه‌ای مصاحبه می‌کند حرفهایش را آغاز کرد و گفت: ۲۶ فروردین ماه سال ۶۱ که مصادف با میلاد حضرت فاطمه زهرا بود، حاج آقا طبق معمول هر ساله برای ایراد سخن به میدان شهرداری رشت رفت که ما هم به عنوان محافظ با ایشان حضور داشتیم. آیت الله احسانبخش در دفتر شهردار نشسته بودند و بنده نیز بیرون دفتر حضور داشتم که چند لحظه‌ای از حضور ایشان در دفتر نگذشته بود که دیدم یک نفر از اتاق به نزد من آمد و گفت که حاج آقا با شما کار فوری دارند.

وی در ادامه گفت: بنده داخل شدم و پرسیدم چه امری دارید که خطاب به من گفت شما کنار من باشید. به ایشان گفتم که من بیرون هستم اما ایشان تاکید داشتند که کنارشان باشم. گویی به ایشان الهام شده بود که قرار است حادثه‌ای رخ دهد. به یکباره دیدم ایشان از جای خود بلند شدند و به سمت درب خروجی دفتر شهردار حرکت کردند به ایشان گفتم که به زمان سخنرانی‌تان نیم ساعتی مانده به سمتم نگاهی کرد و گفتند که من سخنرانی نمی‌کنم و می‌خواهم به مسجد کاسه فروشان بازار و مدرسه مهدیه بروم. این جمله را گفتند و به سرعت طوری که انگار حادثه‌ای در حال رخ دادن است به سمت مدرسه مهدویه حرکت کردند.

همتی افزود: من و شهردار وقت و رییس شهربانی با پای پیاده همراه ایشان به مسجد و مدرسه مهدویه رفتیم. آنقدر حاج آقا تند می‌رفتند که مرحوم نیاکویی که از همراهان حاج آقا بود با گلایه گفت چرا اینقدر تند می‌روید ما نمی‌توانیم به شما برسیم. بلاخره به دفتر مدرسه مهدویه که دفتر مراجعات مردمی حاج آقا بود، رسیدیم و جمعی از بچه‌های سپاه پاسداران هم به ما ملحق شدند. در همان لحظه رو به من کرد و چک ۱۰ هزار تومانی را از جیبش در آورد و داد و گفت: این چک را ببر در بانک نقدش کن برایم بیاور. من قبل از بانک و به روال معمول نیم ساعت مانده به اذان وارد مسجد می‌شدم و تمام سجاده‌ها و گوشه و کنار را وارسی می‌کردم؛ چون حاج آقا دوست نداشتند در هنگام ورود نمازگزاران را بازرسی بدنی کنیم و ما هم برای اطمینان قبل از حضور ایشان تمام زوایای مسجد را مورد بازرسی قرار می‌دادیم.

وی ادامه داد: بنده همیشه بر روی پله اول منبر می‌نشستم تا نماز حاج آقا تمام شود. روز حادثه هم به همین روال بود و حاج آقا نماز ظهر در حال خواندن نماز ظهر بودند و من نیز همه جا را زیر نظر گرفتم و دیدم دو خانم بالای مسجد مدام این ور و آن ور می‌رفتند و اصلاً مشغول خواندن نماز نیستند.

 

روایت عملیات ترور

  محافظ آیت الله احسانبخش به دیارمیرزا گفت: نماز ظهر که تمام شد نزد ایشان رفتم و به حاج آقا گفتم امروز شرایط خیلی مشکوک است و من احساس می‌کنم که به شما تعرضی صورت بگیرد. ایشان لبخندی زد و گفت مگر تو علم غیب داری؟ من گفتم نه اما از شما می‌خواهم که ارائه حدیث در بین دو نماز را انجام ندهید و نماز عصر را شروع کنید. ایشان با آنکه تمایلی به تند برگزار کردن نماز نداشتند اما با اصرار من نماز عصر را شروع کردند و من هم پشت ایشان قرار گرفتم.

همتی ادامه داد: وقتی نماز عصر تمام شد حاج آقا بلند شد تا با مردم صحبت کند باز هم از ایشان خواستم که بنشیند و از مسجد خارج نشود اما به من گفت «شهرام» زیاد سخت می‌گیری خبری نیست. بسم الله بگو تا دلت آرام شود. دید خیلی من نگران هستم دست به جیبش کرد و یک اسلحه کوچک ویزور را بیرون آورد و گفت اگر اتفاقی افتاد من از خودم دفاع می‌کنم. من باز هم تاکید کردم که حاج آقا در مسجد بمانید و بیرون نروید اما ایشان گوش نکردند و حرکت کردند تا بین مردم بروند. دیدم که جوانی به حاج آقا نزدیک شد تا از ایشان سؤال کند و حاج آقا هم شروع به پاسخ گفتن کرد اما در دستش همچنان اسلحه کوچک ویزور بود که زیر عبا مشخص نبود بعد از پاسخ گفتن یکی دیگر از حاج اقا خواست که برایش استخاره کند. ایشان اسلحه را داخل جیبش گذاشت و قرآن به دست شد. چند لحظه‌ای نگذشت که دیدم جوانی از کفشداری سریع به سمت ایشان آمد و کنارشان ایستاد و حاجی را بغل گرفت که همان لحظه اقای حدائقی که کنار حاج اقا بودند گردن این جوان را گرفت و با چند حرف تند که چرا به حاج آقا اینقدر چسبیدی او را تقریباً جدا کرد. همان لحظه دیدم، جوان از دستش نارنجکی در آورد و به نزدیکی قلب حاج آقا قرار داد و طوری ایشان را گرفته بود که نمی‌توانستم تیراندازی کنم و تنها کاری توانستم انجام بدم با قنداق تفنگ به هشتش کوبیدم و از حاج آقا جدا کردم که در حین افتادن نارنجک را از دستش انداخت.

او در ادامه گفت: من در میان دودی که از انفجار برخاسته بود دیدم که این منافق دست خودش رو برد داخل جیبش من هم همان لحظه شروع کردم به تیراندازی و کشتمش. آن زمان با فریادهای من که بنشینید بر روی زمین حاج آقا به حالت رکوع نشسته بود و با انفجار نارنجک ترکشها به پشت بدن ایشان اصابت کرده بود اما ما صدای ناله‌ای از حاج اقا نشنیدیم و فقط زمزمه می‌کرد یا الله یا الله و درآن لحظه همه فرار کرده بودند و فقط آقای حق گو که از بازاریها و یک روحانی به نام محمد علی حبیبی و راننده حاج اقا که الان فوت کردند به نام ربیع زاده حضور داشتند و به کمک همین‌ها حاج آقا را به بیمارستان پورسینا منتقل کردیم.

 

انتقال به بیمارستان برای درمان

همتی در ادامه حوادث آن روز را اینگونه روایت کرد: وقتی به بیمارستان رسیدیم به علت شدت جراحت بدنی ایشان سریع به اتاق عمل برده شدند. در آن زمان خدا رحمت کند دکتر رحیمیان را مرا صدا زد و گفت اینجا می‌خواهند پای حاج اقا را ببرند اما نیاز نیست اگر به تهران منتقل شوند به احتمال زیاد قطع نخواهد شد. وقتی این را شنیدم به همراه آقای شفیعی رفتیم داخل اتاق عمل و صحبت کردیم که حاج اقا را به تهران منتقل کنیم و با تماسی که آقای شفیعی با حاج سید احمد خمینی گرفت به دستور ایشان هواپیما آموزشی که به گیلان آمده بود قرار شد با آن حاج آقا را به بیمارستان مصطفی خمینی منتقل کنیم. وقتی می‌خواستیم حاج احسابخش را از بیمارستان به فرودگاه رشت انتقال بدهیم تصمیم گرفته شد که این جابجایی با بالگرد صورت گیرد اما چون هنوز ممکن بود که ترور ادامه داشته باشه برای گمراه کردن آنها قرار شد من با بالگرد بروم تا منافقین به گمان اینکه حاج آقا در بالگرد است به آمبولانس مشکوک نگردند و این طور شد که حاج آقا را با آمبولانس به فرودگاه رشت و از آنجا هم با هواپیمای آموزشی به تهران بردند.

همتی با بیان اینکه ساعت ۱۶ وارد تهران شدیم و بعد به بیمارستان رفتیم به دیارمیرزا گفت: حاج آقا را به بخش بردند و گفتند امشب حتماً باید عمل بشوند. ما هم منتظر ماندیم تا عمل انجام شود. ساعت ۲ شب ایشان را به اتاق عمل بردند و بعد از چند ساعت یکی از دکترها که داخل اتاق عمل بود بیرون آمد و با چهره‌ای ناراحت گفت که حال ایشان وخیم است وفوت کردند. در همین لحظه که این خبر را به ما می‌داد دکتر دیگری که در اتاق عمل بود یه بار دیگر دستگاه شوک را به حاج اقا زد و در همان لحظه قلب حاجی شروع به طپیدن کرد و این شد که آن قلب تا ۱۸ سال بعد برای مردم گیلان طپید و زنده ماند.

محافظ آیت الله احسانبخش گفت: وقتی خبر ترور حاج اقا احسابخش به امام (ره) رسید، ایشان به آقای محسن رضایی گفتند که من به شما تاکید کرده بودم که مواظب چند نفر باشید که یکی از آنها حاج آقا احسانبخش بود.

حاج همتی ادامه داد: بعد از عمل حاج آقا احسابخش، ایشان به بخش قلب منتقل شدند و تا شهریور ماه همان سال در بیمارستان بودند و از وقتی که مرخص شدند همچنان گاهی حالشان بد می‌شد و مجبور می‌شدیم ایشان را به بیمارستان منتقل کنیم که این حالت تا سال ۶۲ ادامه داشت که تدریجاً رو به بهبود رفتند و بعدها خودشان گفتند که من در بیمارستان نذر کردم که اگر خداوند به من عنایت کند و شفا نصیبم شود دو چیز را انجام دهم یکی کتاب جمع احادیث آثار صادقین و دیگری ساخت مصلی به نام امام خمینی بود.

خاطره ای خواندنی از بستری در بیمارستان تهران

حاج همتی در ادامه خاطرات خود به این بخش که رسید، گفت: یک خاطره‌ای از حاج آقا در زمان حضورشان در بیمارستان تهران دارم که بسیار جالب است، وقتی ایشان را عمل کردند در بدن ایشان سوراخی ایجاد شده بود که دکتر مجبور بود هر روز آن قسمت را تمیز و شتشو کند تا کم کم آن سوراخ بسته و به اصلاح جوش بخورد. یک روز دکتر کلانتری طبق معمول آمد که شستشو کند به پرستاران بخش گفت برایم آب اکسیژنه بیاورید چون اینجا تمام شده پرستار رفت و از بخش دیگر آب اکسیژنه آورد من و آقای شفیعی بیرون اتاق بودیم چند لحظه‌ای نگذشت که دیدیم صدای ناله‌های حاج آقا بلند شد و ایشان فقط بلند فریاد می‌کشد که سوختم، مسلمان سوختم. ما آمدیم داخل و دیدیم دکتر دارد آب اکسیژنه را می‌ریزد و هر بار که می‌ریخت فریادهای حاج آقا بیشتر می‌شد و دکتر با تعجب نگاه می‌کرد که چرا ایشان ناله می‌کند. من دیدم در اتاق دودی بلند شد که رو کردم به آقای شفیعی گفتم دارید اینجا سیگار می‌کشید به گفت مرد مؤمن اینجا سیگار نمی‌کشند. گفتم پس این دود چیشت؟ خوب که بو کردیم دیدم به جای آب اکسیژنه ماده ضدعفونی کننده کف شور بیمارستان را اشتباهی آورده بودند و دکتر که ماسک زده بود متوجه نشد. همان لحظه زنگ زدند به آقای شهید لاجوردی دادستان تهران و به دستور دادستانی آمدند که پرستار، دکتر و کادر درمانی آن بخش را دستگیر و بازداشت کنند چون معتقد بودند که این شبیه ترور بود.

وی ادامه داد: وقتی به حاج آقا گفتیم ایشان دستور دادند که حق ندارید اینها را جایی ببرید مأمورین اصرار می‌کردند و در نهایت ایشان گفت هر وقت من مردم بیایید و کادر درمانی اینجا را ببرید فعلاً من زنده هستم. این‌ها را که گفت مأمورین رفتند. فردا صبح دکتر دوبار آمد تا زخم حاج آقا را تمیز کند وقتی پانسمان را باز کرد با حالت تعجب ایستاد. حاج آقا پرسید چه شده دکتر گفت این زخم که چند ماهی باز بود و جوش نمی‌خورد بر اثر آن مواد که دیروز به بدن شما ریخته شده بسته شد. این شد که کم کم بدن حاج آقا درمان شد و همیشه می‌گفت که قدرت خدا نشدنی‌ها را شدنی می کنه.

همتی در مورد منافقی که آیت الله احسابخش را ترور کرد گفت: این فرد به نام پور ابراهیمی ساکن رشت و از منافقین بود که در وصیت نامه‌اش نوشته بود به گونه‌ای آیت الله احسانبخش را می‌کشم که چیزی از آن باقی نماند و گزارش خودم را به سردارم موسی خیابانی در آن دنیا خواهم داد. طبق گزارشهای سپاه پاسداران بعد از تحقیقات مشخص شد که آن منافق دوازده لول تی انتی و نیم پوند مواد انفجار زا و چند نارنجک به خودش بسته بود که می‌خواست خودش را در بغل حاج اقا منفجر کند و تیرهایی که به او اصابت کرده بود به اندازه یک میل فاصله داشت و به لطف خدا انجام نشد.

ارسال ۱۵۷۰ ماشین کمک‌های تدارکاتی به جبهه

وی در ادامه به رشادت‌ها و ایثارگری‌ها آیت الله احسانبخش اشاره کرد و گفت: حاج آقا رنج‌های زیادی از بعد ترور خود دید ولی هرگز لب به اعتراض نگشود و خودش را سرباز امام خمینی می‌دانست. ایشان در بیشتر عملیات‌های جنگ با تن جانباز شرکت می‌کرد. خیلی تلاش کرد که لشکر ۱۶ قدس را در گیلان داشته باشیم و شهید همدانی بعد از مرگ حاج آقا تعریف می‌کردند که ایشان یک روز به من گفت که من شاید از مسائل جنگی چیز زیادی بلد نباشم اما از لحاظ تدارکاتی می‌توانیم به جبهه‌های جنگ کمک کنیم و این شد که بعد از تأسیس لشکر ۱۶ قدس از گیلان ۱۵۷۰ ماشین کمک‌های تدارکاتی به جبهه ارسال کرد.

محافظ آیت الله احسابخش در پایان گفت: حاج آقا زحمات فراوانی برای کشور و استان کشدیدند و همیشه عاشق مردم استان خود بود و آنها را دوست داشت اما متاسفانه بعد از مرگ ایشان بعضی‌ها بی انصافی می‌کنند و خدماتی که ایشان انجام دادند را به نام خودشان مصادره کردند و این دور از انسانیت و انصاف است.

 

 

 

 

منبع: دیار میرزا.  http://diyarmirza.ir/

ارسال دیدگاه

enemad-logo