مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ - Friday 29 Mar 2024
محتوا
قبله و قبیله میرزا کوچک

قبله و قبیله میرزا کوچک

مجتبی احمدی
جنبش جنگل به رهبری قهرمانی دیگر از سلاله پاکان میرزای شیرازی هیمنه استعمار را در هم شکست و آن را از اریکه به زیر آورد و پرچم عزت و اقتدار ایران اسلامی را بر بام گیتی افراشت. حوزه شیعی، دست پروردگان خود را یکی پس از دیگری به میدان کارزار با استعمار می فرستاد و چه قهرمانانه پشت دشمن را به زمین می کوبیدند و نقشی زیبا و ماندنی در عرصه کارزار می آفریدند.

جمعه 12 نوامبر 2021 - 19:54

مجتبی احمدی

 

در هنگامه ها گیرودارها کشمکشها غوغاها و غوغاسالاریها حکمروایی کرکسها دونان و زبونان که هر آن تباهی بر تباهی سیاهی بر سیاهی نگون بختی بر نگون بختی افزوده می شود از آسمان بلا می بارد و از زمین درد و اندوه می جوشد انسانها گوهر خویش را می نمایانند.

در گاه گردبادهای سهمگین هر دیرکی یارای آن را ندارد که خیمه وجود انسانی را از فرو ریختن و از هم گسستن در امان بدارد و نگذارد خیمه و خرگاه وجود انسان اسیر پنجه های باد شود و از هم بر دَرَدْ.

آن که درونی پاک دارد زیبایی در جانش ریشه دوانیده در همه آنات زندگی از سیاهیها تباهیها و پلشتیها دامن گرفته و خود را به ننگ و نکبت نیالوده اسیر پنجه های بی رحم گردبادها نمی گردد و در گردابهای بلا نمی افتد بادهای صَرصَر را از سر می گذراند شبهای دیجور و دیر پا را در پرتو چراغ دل خویش سپری می کند تا زوزه های هول انگیز و دهشت بار بادهای وحشی به پایان رسد و سپیده چشم بگشاید.

امّا آن که درونی ناپاک دارد و مرغانِ بلند آشیان خویها و منشهای انسانی در بلندای قلبش آشیان نگزیده اند از پلشتیها دامن نگرفته و به سوی قلّه های زیبایی و خوبی ره نپوییده در هنگامه های شکننده و توان سوز و در روزگاران پریشان و پرآشوب و درگاهِ گذر از گردنه های سخت گذر روزگاران باژگونه برکه وجودش به تلاطم می افتد و لجنهای بویناک ته نشین شده روزگاران آرامش و بی فتنه گیها به حرکت در می آیند و آب زلال برکه وجودش را کدر و بویناک می سازند و مشام آزار.

بسیارند کسانی که در دوران آرامش و بی غوغاییها گمنام و ناشناخته اند و گنجینه سر بر مُهرند و گوهرهای وجودشان از دید دیگران به دور مانده و حتی خود به رخشانی چشم نوازی زیبایی و گرانبهایی و بهامندی آنها پی نبرده اند و نمی دانند هر یک از این گوهرها در روزگار بی گوهریها چسان کارامدند و نقش آفرین و زیر و زِبَر کننده سامانده و آبادگر.

در روزان و شبانی که پی در پی می آیند و می گذرند و ملتی در ناز و نعمت به سر می برد و مردمان شادمانه می زیند و چرخهای زندگی بر مدار درست می چرخند و خطر بر دَرْ نمی کوبد و ابرهای فتنه بر آسمان خیمه نمی افرازند زمین دفینه های معنوی خود را آشکار نمی سازد و جانهای شعله ور در شاهراه زندگی آن امت قرار نمی گیرند که بدل و مانند بسیار دارند و برای مردمان فرو رفته در عیش و خوشی سر مستی و بی خبری بازشناسی جانهای شیفته و شعله ور از جانهای فُسرده و خموش; اما داعیه دارد و پرهیاهو سخت دشوار است. حتی برای آنان که در عیش و خوشی چنان فرو نرفته اند که پیرامون خود را نبینند و یا چنان از باده دنیا ننوشیده اند که خرد از کف دهند و در بی خبری باشند نیز شناخت جانهای شعله ور سخت دشوار می نماد که رهزن بسیار است.

امتهای سالم و دارای روح و روان شاداب و به قلّه ها فرا رونده و به سوی عرصه ها و میدانهای مجد و بزرگی به پیش تازنده خوگر با خوبیها و گریزان از زشتیها و ناآلوده به تبهگنی زاینده و بالنده همیشه و در همه حال قهرمانان می زایند و در دامن خود قهرمان می پرورند.

هیچ امت سرزنده و شاداب پرهیزگار و ناآلوده و دارای ریشه های سالم و پایه ها و ارکان استوار دچار بلای خانمان سوز ویران گر و تباهی آفرین بی قهرمانی نمی شود.

از آن سوی بسیارند کسانی که در دوران رفاه و امنیت سرخوشی و شادابی جلال و شکوهِ امتی بر اریکه جلال و شکوه شادان و دل فراز بر فراز اند; امّا درگاه خطر چَکاچاک شمشیرها عربده مستانه ستم پیشگان ویران گر و تباهی آفرین یورش ددان و دیوان به دروازه های کلان شهر امت و دژهای ایمنی بخش بسان کفتار به بیغوله های خود می خزند تا روزی که نوای خوشی بشنوند.

هر امتی در خیزابها و لجن زارها و مردابهای خود از این دست جانوران که خیلی زود رشد می کنند و عرصه زندگی و جامعه را بر همه کس و همه چیز تنگ می گردانند می زاید و می پرورد; امّا در بین ملتها و امتهای شاداب با آداب و تربیت پرهیزنده از آلودگیها و ستیزنده با لجن زارها بسیار کم تر زاده می شوند و می بالند و رشد می کنند و در بین امتها و ملتهایی که راه را بر آلودگیها و سیلاب گناه باز گذاشته اند بیش ترند; از این روی همیشه در کانون خطرند و آماجِ یورشِ آزمندان که تن به پستی دهندگان شان افزون ترند.

از این روی اسلام به تعلیم و تربیت بها می دهد و جامعه را بر این دو رکن استوار می سازد. این از روی شناختی است که از انسان و جامعه انسانی دارد. انسان و جامعه انسانی تنها با این دو بال است که می تواند از پستی به درآید و به اوج آسمانها پرواز کند و از لجن زارها و مردابهای عفن خود را بیرون بکشد و به چشمه ساران و مَرغزارها درآید.

انسان مسلمان اگر به درستی آنچه را اسلام برای زندگی و سعادت جاودانه روا می داند بیاموزد و از آنچه آلودگی می داند بپرهیزد و در راه ها و مسیرهایی که فرا راه او می نمایاند گام نهد امت وسط بنیان گذارده می شود و در امت وسط عرصه و بستری برای رویش و زایش انسانهای پست سرشت که درگاه خطر تن به پستی دهند پا نمی گیرد.

مردم ایران از آن روزی که خورشید اسلام در بلندای جانشان طلوع کرد به تلاش برخاستند تا کانون امت وسط را به پا دارند. از دریاهای پرهول و هراس و بیابانهای بی پایان و دهشت انگیز گذشتند سختیها و دشواریها را به جان خریدند و از جان ما یه گذاشتند تا به دامن اهل بیت آویختند کانون گرم و گرمابخش امت وسط.

در پرتو این نور با هر چه تاریکی و پستی بود در افتادند و هر صباحان نسیم روح انگیز کوی یاران را به هر کومه و کوی سرزمین خود وزاندند تا عطر سُکرآور آل رسول راه را بر بوی مشام آزار رذیلتها پستیها و فرومایگیها ببندد و مشامها با بوی خوش فضیلتها راستیها و درستیها خو بگیرند و با این عشق و شیدایی مدینه ای لبالب از عشقهای پاک پیوندهای استوار مهربانیها و مهرورزیها درستیها و راستیها دلدادگیها و شیداییها ایثارها و از جان گذشتگیها همدلیها و همراهیها نوع دوستیها و ستم ستیزیها بنا کنند و زمین بارور و زاینده این سرزمین و زهدان مادران پاک و پاکدامن این دیار همیشه سربلند را برای زایش و رویش قهرمانان یلان و شب شکنان مهیا سازند.

اسلام به هر جا که نسیم دل انگیز خود را می وزاند و در هر سرزمینی که مدینه خود را بنیان می گذارد بیش از هرکاری زمینه را برای پرورش و ساختن انسانهای شجاع که طلسم شب را بشکنند دیو ستم را به زانو درآورند پنجه در پنجه فرعونیان درافکنند با آتش خشم نمرودیان درافتند نور امید بیفشانند مشعلهای روشنایی آفرین را در تاریکیها و دل سیاهیهای هراس انگیز بیفروزند مستضعفان و بینوایان را از چنگ دَدان برهانند از هر جهت آماده می کند.

اسلام به قهرمانانش وابسته است. با قوت بازو جرأت جسارت و بی باکی آنان بتها را می شکند بت پرستان قدرت مند را به سُخره می گیرد رو در روی ستم پیشگان بدکیش می ایستد و آنان را زمین گیر می کند و پست و خوار می سازد.

اسلام بر دوش توان مند قهرمانان خود بیابانهای بی فریاد را می پیماید دریاها را می نوردد تا به قاف آرزوهایش دست می یابد.

شیعیان پیروان راستین علی(ع) از آغاز تاکنون این مهم را به درستی پاس داشته و در کانون شیعه ایران اسلامی در پرتو اسلام ناب و با الهام از آن و سیره و منش معصومان و بزرگان دین قهرمانانی پروریده که هرچندگاه رستاخیز بزرگی آفریده اند که اسلامیان را از بند ذلت رهانده و اسلام را از رکود به درآورده و به اوج رسانده است.

خلافت عباسیانِ مرز ناشناس تباهی آفرین ناهماهنگ با روح ایرانی را قهرمانان شیعی از هم گسستند.

خواجه نصیر طوسی با اندیشه تدبیر تیزبینی درایت و هوشیاری درگاهِ فروپاشی این دستگاه ستم به دست هلاکوخان مغول چنان زیبا ماهرانه و داهیانه نقش آفرید که هم بنای بیدادی که عباسیان افراخته بودند در هم ریزد و هم در شیرازه امت اسلامی گسستی وارد نیاید. هم زمینه برای یگانگی یکدلی همراهی و همدلی امت اسلامی با رواج اندیشه ناب شیعی فراهم آید و هم با حکمرانی و فرمانروایی مغولان جهل و خرافه خیمه نیفرازد و امت اسلامی در این مجال که او به ناگزیر در بَر مغولها قرار گرفته به بامِ دانش فرا رود و از جهل و خرافه که دستاورد شوم خلافت عباسیان و درگیریها و کشمکشها و کشت و کشتار فرقه ای است رها شود.

او با تدبیر و قهرمانی در عرصه های گوناگون مغولانِ بی فرهنگ و بی دانش را که جز به ویران کردن و کشتار مردم نمی اندیشیدند از ویران گری و کشتار بازداشت و به سوی ساختن رصدخانه مراغه و آبادانی قناتها و سامان دادن به کشاورزی کشاند.

بسان این فراز با شکوه حماسی و رستاخیز آفرین در تاریخ شیعه و در ایران اسلامی بسیار پدید آمده که به اراده قهرمانان و تدبیر آنان ورق برگشته و ایران از فرو رفتن در تیرگیها و تاریکیها نجات یافته و به سوی افقهای روشن حرکت خویش را بیاغازیده است.

ایران شیعی با پروریدن سید جمال الدین اسدآبادی در دامن خود ثابت کرد که حیات و حرکت در آن موج می زند زنده و زاینده است و در اوجِ شکوه آفرینی درخشندگی و بالندگی.

سید جمال از دامن ملتی بیدار قد برافراشت و به بام گیتی فرا رفت و بیداری را فریاد کرد و نفخه روح شیعی را بر کالبد جهان اسلام دمید و اسلامیان را با این نفخه از خواب گران برخیزاند.

او با خطابه های پرشور و پراحساس خود در دل و جان مسلمانان شورانگیخت و شرار حمیت دینی و اسلامی را در دل فرد فرد آنان افروخت.

گرچه در هیچ کجا از هویت تبار نامه و قبیله خود سخن نگفت و نه خود را شیعی دانست و نه سنی تا بتواند مرزها را در نوردد و به درون جامعه ها رخنه کند و پیام راستین خود را که لبالب از شور و شوریدگی عزت و عزت مداری بود به همگان برساند و اسلام ناب را جرعه جرعه در کامهای تشنه فرو چکاند; امّا آگاهان اهل بصیرت از درد و آه او از سوز و گداز او از شیدایی و شوریدگی او از آهنگ سخن او از خطابه های پرشور و دگرگون کننده او دریافتند از تبار علی(ع) است و عاشورایی.

این رستاخیز بزرگ بیداری میمنه و میسره استعمار را در کشورهای اسلامی در هم کوبید و دستاوردهای شگرفی برای جهان اسلام به ارمغان آورد که جنبش تنباکو یکی از آن دستاوردهای مبارک بود.

این جنبش به رهبری قهرمانی دیگر از سلاله پاکان میرزای شیرازی هیمنه استعمار را در هم شکست و آن را از اریکه به زیر آورد و پرچم عزت و اقتدار ایران اسلامی را بر بام گیتی افراشت.

قهرمانان دوشادوش هم در حرکت بودند زمین زیر گامهایشان می لرزید ستم پیشگان زوزه کنان به بیغوله ها می خزیدند و استعمار سخت در تنگنا افتاده بود.

حوزه شیعی دست پروردگان خود را یکی پس از دیگری به میدان کارزار با استعمار می فرستاد و چه قهرمانانه پشت دشمن را به زمین می کوبیدند و نقشی زیبا و ماندنی در عرصه کارزار می آفریدند.

استعمار زخم خورده روز به روز بیش تر کین می توزید. پیاده و سواره خود را به کار گرفت تا روحانیت را از اوج به زیر آورد و هیمنه و شکوه آن را در هم بشکند.

استعمار از پایگاه های خود که کاخ استبداد و برج و باروی روشنفکران باشد علیه پایگاه دینی و مردمی روحانیت به لجن پراکنی پرداخت و عرصه را بر مردم تنگ گرفت.

استبدادیان یله و رها از هر قید و بندی بر جان مال و ناموس مردم می تاختند و هر جا دارایی ملک و مزرعه خوبی می دیدند آزمندانه به چنگ می گرفتند و هر که علیه این بیدادگری سخنی می گفت خشماگین و بی رحمانه در هم می کوبیدند و هیچ فریادی جز نعره مستانه خود آنان به گوش نمی رسید و مردمان بسان شمع در کنار سفره خالی و تن برهنه فرزندانشان می سوختند و آب می شدند. هیچ فریاد رسی نبود. از صدر تا ذیل شاهزادگان بودند که زندگیها را در آتش بیداد خود می سوزاندند و خاکسترش را به باد می دادند و آنان هم دست در دست هم داشتند و در این بین فریاد و ناله مردم به گوش هیچ تنابنده ای نمی رسید.

روحانیت با شناختی که از استبداد پایگاه چندین و چند ساله استعمار داشت به این نتیجه رسید تا این پایگاه برجاست همیشه و همه گاه گرد و غبار ذلت به روی ملت می افشاند دست در دست استعمار دارد به بیگانگان امتیاز می دهد و به مردم جفا روا می دارد راه رهایی از قید و بند استعمار ممکن نیست.

از این روی به میدان آمد و مردم را علیه استبداد برانگیزاند و باتلاش شبان و روزان خطابه های آتشین افشاگریهای درهم کوباننده بیدارگریهای انگیزاننده استبداد را به زانو درآورد.

استعمار وقتی چنین دید و دید نمی تواند از این پایگاهِ بدنام و مورد نفرت و انزجار مردم به هدفهای خود برسد در پایگاه روشنفکری خود سنگر گرفت و روشنفکران دست پرورده خود را یکی پس از دیگری به بیرون از بیغوله های خود فرستاد و در صف مقدم علیه استبداد جای داد. با تبلیغات بسیار و بزرگ کردن روشنفکران وابسته به خود و آب و رنگ زدن به سخنان آنان و حکیمانه و به روز و مترقیانه جلوه دادن آنها برای این سِفلگان روشنفکر نما که هیچ گاه در بین مردم مطرح نبودند همدرد و هم آوا هم سنخ و هم طبقه با مردم نبودند و مردم از آنان شناختی نداشتند در آوردگاه مبارزه علیه استبداد پایگاه زد. درگیر و دار مبارزه در گرماگرم ستیز با شاهزادگان فرومایه این پایگاه مرموزانه به تکاپو افتاد و نام کسانی بر سر زبانها افتاد که در هیچ آوردگاه مردمی از آنان نامی برده نمی شد. این پهلوان پنبه ها در سپیده دم پیروزی و درگاه به ثمرنشستن تلاشها و تکاپوهای مردمی پیشقراول شدند و هیاهو به راه انداختند و بلند تر از صدای مردم علیه استبداد فریاد کشیدند. وقتی این میهمانان ناخوانده خود را جاگیر و پاگیر کردند با شایعه پراکنیها تفرقه افکنیها ایجاد هرج و مرج هیاهو و غوغا دشمن اصلی را از تیررس دور کردند و از دیدها پنهانش داشتند و آدرس را عوضی دادند و شماری از مردم را به سفارت انگلیس کشاندند و افزون بر پلو شعار جدیدی هم به حلقوم آنها فرو کردند: (مشروطه).

این شعار که از دیگ پلو سفارت انگلستان به درآمد برای مردم گنگ بود و نامفهوم که باید خود پلوپزها آن را تفسیر می کردند. با تفسیری که آنان ارائه کردند و تبلیغاتی که به راه انداختند و پولهایی که در بین سِفله مردمان پاشاندند شعار اصلی و خواست حقیقی مردم را به زاویه راندند که همانا پیاده کردن قانونها و آیینهای اسلامی باشد.

این فریب دستان و خدعه بزرگ و تباهی آفرین را برای نخستین بار عالم بیدار تیزهوش و تیزنگر شیخ فضل الله نوری فهمید. او وقتی کار کرد رفتار و مشی نابهنجار و ناهماهنگ با آموزه های اسلامی روشنفکران را با این شعار در کنار هم قرار داد آه از نهادش برآمد. فریاد زد قهرمانانه به میدان آمد و اعلام کرد: خواست علما و ملت ما مشروطه مشروعه است نه مشروطه ای که شعبده بازان انگلیسی از آن سخن می گویند! امّا کار از کار گذشته بود. روشنفکران وابسته با برنامه ریزی تمامی شریانها و اهرمهای قدرت را در دست گرفته بودند و آنان با همراه و همگام نشان دادن خود با شماری از رهبران روحانی و نزدیک شدن به آنان لجن پراکنی علیه شیخ فضل الله را شروع کردند. با تبلیغات گسترده و سیاه باورها و اندیشه های او را تیره و تار ارتجاعی واپس گرایانه ناهماهنگ با روزگار جدید و پیشرفتهای نوین نمایاندند و فضا را چنان آلودند و مردم را و فرهیختگان را در بهت و حیرت و سردرگمی فرو بردند که بسیاری راه از بیراه باز نمی شناختند و آنان که می شناختند یارای آن را نداشتند که در این فضای آلوده پرغوغا و هیاهو و هراس انگیز به دفاع از شیخ برخیزند که گردبادی که دستان آلوده انگیخته بودند آنان را نیز در هم می کوبید.

در این فضای سنگین شکننده و در هم کوباننده که صدا به صدا نمی رسید همه از هم گریزان بودند چهره از هم نهان می کردند هیچ اطمینان و اعتمادی در بین نبود زن از شوهر در واهمه بودو شوهر از زن و فرزند از هر دو روشنفکران غدّاره بند شیخ را کشان کشان به میدان توپخانه آوردند و مظلومانه و غریبانه آن نُماد اسلام راستین را به دار آویختند و پرچم استیلای انگلیس را دگربار برافراشتند.

به بهانه درهم کوباندن شیخ فضل الله نوری جایگاه قدسی و هیمنه و شکوهی برای روحانیت نگذاشتند همه را از هم فرو ریختند و اوباش ها را در هر کوی و برزن به جان تک تک آنان انداختند و به بهانه نقد اندیشه ها و باورهای ضدمشروطه ساخته و پرداخته غرب با اندیشه های ناب دینی در افتادند و اَجامِر قلم به دست که از پول سفارت انگلیس کله شان داغ شده بود به هر چه زیبایی و شکوه ارزش و والایی بود تاختند و احکام و آموزه های دینی را به سُخره گرفتند و قرون وسطایی خواندند.

پس از شهادت شیخ فضل الله دیگر رهبران روحانی چه آنان که در عتبات به سر می بردند و چه آنان که در ایران بودند با این که روشنفکران سنگ همراهی و همگامی با آنان را به سینه می زدند از دستان و دسیسه این سفلگان روشنفکرنما در امان نماندند.

پس از اجرای حکم اعدام شیخ فضل الله نوری به دستور هیأت مدیره انقلاب مشروطه (شرح حال رجال ایران ج۱۰۴/۳) که اعضای آن عبارت بودند از: حسینقلی خان نواب محمد ولی خان تنکابنی سردار اسعد بختیاری مرتضی قلی خان صنیع الدوله سید حسن نقی زاده حسن وثوق الدوله ابراهیم حکیم الملک سردار محیی در دادگاه فرمایشی که اعضای آن عبارت بودند از: منتصرالدوله پیشکار سپهدار نظام سلطان وحیدالملک شیبانی جعفر قلی خان استانبولی سالارفاتح یمین نظام میرزا علی محمد خان (خواهرزاده تقی زاده) میرزا محمد خان عمیدالسلطان میرزا محمد مدیر روزنامه نجات اعتلاء الملک سید محمد امامزاده جعفرقلی خان بختیاری شیخ ابراهیم زنجانی نماینده مردم زنجان فقیه و فراماسون نوبت به سید عبدالله بهبهانی از رهبران مشروطیت رسید که با طرح و نقشه فرقه دموکرات که سید حسن تقی زاده در رأس آن قرار داشت از میان برداشته شد.

ابراهیم صفائی (رهبران مشروطه ج۱۹۹/۱) می نویسد:

(اعتدالیون مجلس که اکثریت داشتند بیش تر از بهبهانی تبعیت می کردند. به همین مناسبت دموکراتها [در رأس آنها تقی زاده] که جبهه تند رو و انقلابی مجلس بودند و با بهبهانی مخالف شدند. ظاهراً معتقد بودند که او نفوذ خودش را برتر از مشروطه می داند و مجلس را تضعیف می کند. ولی در باطن شخصیت و نفوذ او را مانع پیشرفت مقاصد خود می دانستند به همین دلیل نقشه قتل بهبهانی کشیده شد. جمعه ۸ رجب ۱۳۲۸ق/۲۴ تیرماه ۱۲۸۹ش در آغاز شب حیدر عمو اوغلی و رجب سرابی و دو نفر دیگر طبق نقشه ای که با نظر سران دموکرات طرح شده بود در حالی که سروصورت خود را مستور کرده و به قیافه رهزنان نقابدار درآمده بودند به منزل بهبهانی رفتند با عجله راه پله های ایوان تابستانی را پیش گرفتند و با سه گلوله پیاپی او را به قتل رساندند.)

در این روزگار تیره و تار که عزت ایرانی پس از آن عزت آفرینی آسمانی در پای دار آن مرد قدسی زیر پای مستان صهبای پیروزی که شادانه می شنگیدند چکمه پوشان حرمت شکن جانیان روشنفکرنما و هرزه درایان لگد کوب شد خورشیدِ حماسه ای دیگر از افق سرزد و از قاف تا قاف را در پرتو خود گرفت تیرگیها و یأسها را از کرانه زندگی مردمان و افق سینه ها زدود روشنایی و امید آفرید.

آن خورشید که در ستیغ قلّه این امت در روزگار جگر خستگیها خلیده دلیها دل مردگیها دل ریشیها شکفت مردی از تبار شعله ها بود و قبیله خون.

او با روح دردمند قبیله مجروح خود را بر دوش گرفت و از شهر پرغوغا و مخوف که نیکان یکی پس از دیگری به داس بیداد درو می شدند رخت کشید و به کُنام خویش جنگل پناه برد.

او نتوانست غوغا و هیاهوی دشنه به دستان شهر را تاب بیاورد و عربده مستانه بیگانگان و ایادی آنان را بشنود و فقر و فاقه مردم را ببیند و بی حرمتی به دین و آیین را تماشاگر باشد و در سکوت شبهای خود مویه و زَنجموره کند.

او با این که از پیشاهنگان مشعل افروزان زخم و زجردیدگان مشروطه و با استبداد در آویختگان بود وقتی امیدها و آرزوهای خویش را بر باد رفته دید خود را به زاویه انزوا کشید و به اندیشه فرو رفت که چسان قبیله زخم خورده اش را از این یخبندان کولاک و سرمای سوزان به در برد.

او روح سیه پوش قبیله اش را می دید که بر سر هر کوی و گذری و بر دَرِ هر کومه و کوخی غریبانه مویه می کند و نام قهرمانان گُردان و دلیرانش را می برد که در لُجّه خون شناور شدند و از هفت خانِ ستم گذشتند تا به قاف سعادت عروج کنند.

او می دید مادران سیه پوش قبیله را مویه کنان موی افشان بر سر و سینه زنان شِکوه کنان و مرثیه خوانان: ای دادار! مباد این خبر راست باشد که: خون قهرمانان را از در و دیوار شهر می شویند جای گامهای مردانه آنان می سترند فریادهای استقلال طلبانه آزادی خواهانه شریعت مدارانه شان را در غوغاها غریوها هیاهوها نعیب و نعیقها گم می کنند نام بلندشان را از دروازه های شهر به پایین می کشند چهره های انگیزاننده شوق انگیز معنویت افشان و امید آفرین شان را به گِل می اندودند و….

قهرمان سلامها را بی پاسخ می یابد و سرها را در گریبان شهر را بی قهرمان می بیند و سِفلگان را در میدان دارها را افراشته می بیند و قهرمانان را بردار استبدادیان را بر صدر می بیند و ارزش مداران را خوار.

شگفتا چرا این همه باژگونگی حیا چه شد مروت و مردانگی کجا رفت! زانوانش از درد می خمند پنجه بغض گلویش را می فشارد درد به جگرش چنگ می افکند زخمه بر جانش می زند و سر بر دیوار می گذارد و زار می گرید.

تاب و توان ماندن ندارد. با جانی تافته دلی آزرده و غمین شهر آرزوها را به قصد زاد بومش ترک می گوید تا هم زخم روحش را التیام بخشد و از عشقِ بی آمیغ و نابِ مردمان آن دیار مرهمی سازد و بر زخمش نهد و هم آوردگاه دیگر به سوی دشمن بگشاید و قهرمانانی تازه نفس از گنجینه خداوندگاری به در آورد و رو در روی دشمن به صف کشد.

امّا قهرمان با دیاری طاعون زده رو به رو می شود با مردمانی رنجور دلمرده خسته دل بی فریاد رس فقیر و بینوا مال و ناموس از دست داده لت و پار زیر دست و پای اربابان بی رحم و درّنده خوی:

(به بهانه عدم پرداخت غرامت (مال الاجاره) و یا دیر پرداخت آن گرده زارع از شلاق مباشر سیاه می گردید و یا به حبس می رفت و یا جریمه می پرداخت.) سردار جنگل/ ۲۸

آنچه بیش از هر چیز شکننده دل آزار و زخم کاری بر جان می زد در هم کوفته شدن و فرو ریختن برجِ عزت حمیّت و غیرت مردان بود در گرداب هوسرانی و شهوترانی اربابان:

(پسر و دختر دهقان بدون اجازه ارباب حق عروسی نداشتند و بدون تقدیم (ولیمه) به ارباب یا مباشر کار عروسی به اشکال بر می خورد و گاهی این (ولیمه) به جای این که پول نقد یا سکه طلا باشد نفیس ترین و شرم آورترین هدیه ها یعنی گوهر شرافت دهقان زاده بود که ارباب بی مروت به مطالبه اش اصرار می ورزید.) همان/ ۲۹

میرزا با دیدن و شنیدن این صحنه های زشت و نفرت انگیز و شِکوه ها و مویه های خونین و جان شکار مردان و زنان هستی از کف داده به آتشفشانی بدل شد و شراره ها و اخگرهای درون خویش را بر سر بیگانگان که ریشه همه این تباهیها بودند و استبدادیان که نوکر و فرمانبر اینان بودند فرو ریخت و جهنمی شگرف و هراس انگیز آفرید.

انگلیس که از جنوب می تاخت و مردم محروم را در راه آزمندیهای خود از دَمِ تیغ می گذراند و در مرکز نوکران و فرمانبرانش به ساز سفارت خانه اش مستانه و سرخوشانه دست می افشاندند و روس که از شمال می تاخت و کرکس وار مردم بی پناه را می درید و اربابان هار را به جانشان می انداخت همه و همه سرآسیمه شدند و از این پدیده شگرف به شگفت آمدند که چگونه و چسان در پیش چشم آنان در دل این دریای پر موج و خروش و در شکم نهنگ یونس چنین بالید قد کشید قد افراشت و صاعقه جانشان شد.

سه اهریمن: روس انگلیس و استبداد بر آن شدند که این آتشفشان را خاموش کنند هر چه در توان داشتند به کار گرفتند: دسیسه ها و دشنه ها. هم از صلح و فرمانروایی ایالت بخشیدن با او سخن می گفتند هم نقشه قتل او را در سر می پروراندند و قاتلان حرفه ای را به سراغش می فرستادند. هم بذر نفاق و تفرقه در بین یاران حماسه آفرین او می افشاندند و هم در جنگلهای انبوه دست خویش را به شکار یلان و شیران همراه وی می آلودند.

هشت سال با همه سختیها دربه دریها در سرما و یخبندان در برف و بوران در کولاکهای سهمگین شعله انقلاب مقدس جنگل را افروخته نگاه داشت و با نگهداشت جانب مردم و به در آوردن آنان از فقر و فاقه و کوتاه کردن دست اربابان در منطقه خوشرفتاری با تک تک رعایا و دهقانان پایگاه های رزماوران خود را در قلب آنان استوار ساخت و دشمن را سخت زمین گیر کرد و دمار از دژخیمان دژمنش برآورد و دَمان به چَکاد پیروزی نزدیک می شد و اندکی بیش نمانده بود که استبداد را از اریکه به زیر آورد و ریشه تباهیها را بخشکاند که به ناگه افق تیره و تار شد.

ابر سیاه بر آفتاب تابان روشنایی افزا و تاریکی زدا چیره شد. کاروان از حرکت بازایستاد کاروان سالار به تکاپو پرداخت. فانوس افراخت که به کاروانیان راه را بنمایاند که شب خیمه افراشت و تاریکی بر تاریکی فزود.

قهرمان نه در دشتی فراخ که در تنگه ای سخت هراس انگیز که دشمن از هر سوی می تاخت و هر شبان و بامدادان شبیخون می زد دچار گرگهای نفاق شده بود که یاران را یکی پس از دیگری می دریدند و چهره نهان می کردند.

نبرد سخت هراس انگیز بود. در شب دیجور در سرمای سخت در زیر آتش دشمن خنجرهای آخته نفاق دَم مسموم دو چهرگان عرصه را بر قهرمان تنک کرده بود.

او با همه رزماوری میدان داری چیرگی در برون رفت از تنگناها دامها و تله های دشمن کینه توز در این دام گرفتار آمد و هر چه پند داد خطرها را نمود دسیسه ها و دستانهای دشمن را یک به یک بازگو کرد از نقشه ها و طرحهای دشمن سخن گفت گذشته را به یاد آنان آورد پرده از افقهای روشن آینده برداشت تاریکی و تیرگی پشت به مردم کردن و رو به دشمن آوردن را نمایاند نتیجه نداد که دشمن قوی بود و غدّار چرب و شیرین دنیا هوس انگیز و اشتهاآور ایمانها سست و بی بنیاد راه میرزا پر خطر و ترسناک.

یکی افق را تاریک می دید و یکی آینده را مه آلود.

ییکی به یاران می نگریست کم بی توش و توان برهنه بی پای افزار گرسنه و بی خانمان نه جان پناهی نه کُنامی نه آشنایی و نه غریب نوازی.

دیگری به دشمن می نگریست انبوه با ساز و برگ بسیار با هیمنه و شکوه خیره کننده و….

آن دیگری از درون تهی شده بود انگیزه ای برای نبرد و گلاویز شدن با دشمن نداشت. در تاریکیها در شبهای ساکت در گاه زوزه گرگها وزش بادهای تند در پناه سنگی بوته ای تپه ماهوری با خود واگویه می گرد چه ایران برود و چه ایران بماند چه دشمن چیره شود و چه نشود چه هستی این سرزمین به یغما رود و چه نرود سهم من پا برهنگی سفره خالی آوارگی بی خانمانی بی توش و توانی است.

شماری از آغاز نه برای به اریکه نشاندن حق و گستراندن عدل و داد که برای بیرون آمدن از گمنامی و رسیدن به جاه و مقام دوشادوش قهرمان حرکت می کردند خیز بر می داشتند فریاد می کشیدند رجز می خواندند و به میمنه و میسره دشمن می تاختند جولان می دادند مردم را می انگیزاندند قهرمان را می ستودند بر هر مخالفی می خروشیدند بی باکانه و بی محابا با دشمن در می افتادند.

گروهی از آغاز مأمور بودند و معذور اجیر دشمن بودند و برای ضربه زدن به قهرمان و یاران او گام در گام آنان می گذاردند و همه سو نگرانه یاران قهرمان را می پاییدند که کدام یک اثرگذارتر است و کدام یک نقش آفرین تر و در هنگامه ها و روزگار خطر با تدبیرتر. نقشه و تدبیر چیست. از چه روزنه و رخنه ای می شود وارد این حصار و برج و بارو شد و از درون آن را در هم کوبید و به دشمن ره نمود که همان نقطه ها را آماج قرار دهد.

انقلاب اکتبر پس از تردیدها دغدغه ها و دل نگرانیهای نخستین شعله امیدی در دل میرزا افروخت. شعارهای سران و آفرینندگان انقلاب بالشویک و مانیفست انقلاب نه دل او که دلِ بسیاری از رهبران مردمی دنیا استبداد و استعمار ستیزان فرهیختگان روشنفکران پا برهنگان به بندکشیدگان از نا و نوا افتادگان بیچارگان کشاورزان و کارگران همه و همه را ربود و فوج فوج مردمان رو به سوی این قبله کردند که غل و رنجیر از دست و پای دربندیان و بینوایان بگشاید و بذر عدل و داد در زمین بیفشاند به در افتادگان با ستم یاری رساند و استبداد را بمیراند و استعمار را بتاراند.

میرزا با این امید دل به بالشویک بست که از تنگنایی که استبداد و استعمار برای او و یاران پدید آورده بودند به در آید و به یاری درهم کوبندگان کاخ تزار کاخ عدل را در این سرزمین برافرازد.

پیمانی عزت مندانه با بالشویکها بست و در این پیمان راه هرگونه دخالت رهزنی چپاول پست انگاری مردم ژاژخایی و هرزه درایی به دین و آیین اسلام و ارزشهای والای آن را سدّ کرد و سر فرازانه به جنبش جانی دیگر دمید.

امّا دیری نپایید که این امید به یأس دگر شد. بالشویکها و کمونیستهای وابسته و پیشقراول پیمان شکستند و از عهدی که بسته بودند سر بر تافتند و گستاخانه و بی باکانه با پشتگرمی روسیه شوروی بر مردم جفا روا داشتند و روی استبداد و استعمار را سفید کردند!

میرزا تلاش کرد به یاران دیروز که در این ریزش بزرگ رو به سوی شوروی داشتند و به بالشویک گرویده بودند اندرز دهد و آنان را بر سر مهر آورد و از آتش افروزی باز دارد و از نوکری بیگانه پرهیز دهد و به آنان گوشزد کند که: ستم را ستم بدانند از هر کس و از هر گروه با هر شعار و داعیه دست از جفاکاری بردارند و به مردم بی پناه آسیب نرسانند و به نام انقلاب حرمتها را نشکنند و هرج و مرج پدید نیاورند و… ره به جایی نبرد و بیش از پیش تنها ماند.

جان آفریننده حماسه بزرگ جنگل را دَمَه و زَمهَریر نفسرد که یارانِ نیمه راه ریزشهای بیگه و نابهنگام خیانتها دوچهرگیها دَمان برجان او وزیدند بهار او را خزان کردند و خزان او را زمستانی سخت سرد و هراس انگیز.

از سرما لب بر دندان او نفسرد که دَمِ سردِ دل خوش کنندگان به وعده و وعیدهای بیگانگان بی آزرم و پیمان شکن حکمرانان فرمانبر بیگانه و جفاپیشگی بی ایمانان او را در کولاک خویش گرفتار ساختند و از پای درآوردند.

با این که او در سرمای سوزان و برف و بوران فسرد و خاموش شد; امّا شعله ای که او در دَمَهْ و زَمهَریر بیداد و ستم و در شبهای دیرپای این دیار افروخت همیشه و همه گاه برای در سرما گرفتار آمدگان پابرهنگان در تاریکی ماندگان و ره گم کردگان گرما زاست و روشنایی آفرین.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

 

 

منبع: «سرمقاله: قبله و قبیله میرزا» مجتبی احمدی، مندرج در دوماهنامه حوزه، س۱۹، ش۱۱۱و۱۱۲، مرداد و شهریور و مهر و آبان ۱۳۸۱، ویژه میرزا کوچک جنگلی، ص۱ـ۱۷٫

 

ارسال دیدگاه

enemad-logo