مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ - Thursday 28 Mar 2024
محتوا
خاطره ای تلخ از واقعه کشف حجاب رضاخانی در گیلان

خاطره ای تلخ از واقعه کشف حجاب رضاخانی در گیلان

احمد اداره‌چی گیلانی
عمه ام در مسیر رفتن نزدیک سرای گلشن بازار رشت و بازرگانی های شوهر و برادرانش بود که پاسبانها راه بر او می بندند. گفتگو در می گیرد. بدو در می آویزند. شالش را با چاقو می برند. عمه ام گریه ناک یاری میخواهد…

یکشنبه 16 آوریل 2023 - 21:35

 

احمد اداره‌چی گیلانی

 

اشاره: محمد روشن، محقق و نویسنده تاریخ معاصر ایران است و آثار بسیاری مرتبط با تاریخ گیلان و تاریخ ایران را تحقیق و منتشر نموده از جمله: مشروطه گیلان، نوشته رابینوی انگلیسی؛ فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی رشت؛ جنگنامه سید جلال الدین در اشرف آستانه اشرفیه و… . او از خانواده ای سنتی و متدین رشتی رشد و نمو کرد. پدرش، علی روشن، از بازاریان رشت و در سرای گلشن حجره داشت و از این راه زندگی را می‌گذراند. مادرش نیز زنی باسواد و اهل ادب و فرهنگ بود که پایبندی شدیدی به مبانی دینی داشت. روشن از طرف مادر هم به خاندان اداره‌چی گیلانی که از بازاریان و کارخانه دارهای متدین رشت به شمار میروند. کارخانه کبریت سازی عنقا در رشت نیز توسط اسماعیل اداره چی گیلانی، داییِ محمد روشن ایجاد شده بود.

نویسنده یادداشت زیر، احمد اداره‌چی گیلانی، نویسنده رشتی و نیز پسرعمه محمد روشن است. به تازگی کتاب جشن‌نامه ای برای محمد روشن توسط عده ای از نویسندگان و پژوهشگران منتشر شده، احمد اداره‌چی نیز یادداشتی در این کتاب نوشته که خاطراتی از دوران کودکی و نوجوانی مشترک خودش با روشن و معرفی این خاندان و پدر و مادر روشن را درج نموده است. محمد روشن متولد ۲۱ آذر ۱۳۱۲ و اداره چی متولد ۱۳۱۷ است و دوران کودکی و نوجوانی این دو نفر با واقعه کشف حجاب همراه شد و هم مشاهدات شان در سنین خردسالی بود و هم از وقتی بزرگ شدند از پدر و مادرشان جزییات دقیق این وقایع را شنیدند. گفتنی است که فریدون نوزاد نیز پسرخاله محمد روشن است.

بخشی از این خاطرات مربوط به واقعه کشف حجاب در دوران دیکتاتوری سیاه رضاخان پهلوی و نحوه اجرای آن در رشت است که چطور زنان متدین رشتی و گیلانی به دست عوامل سفاک شهربانی مورد هتک حرمت قرار گرفته و با زور چادر از سرشان کشیده شد. این واقعه، تاثیرات شومش را بر قطع روابط شیرین خانوادگی گذشته و خانه نشینی اجباری زنان متدین گیلانی نشان داد و مادر محمد و سایر زنان خانواده چند سال از خانه خارج نشدند. این واقعه تکان دهنده و هولناک کشیدن چادر از سر مادرِ محمد روشن، در حالی که پسر کوچکش نیز همراهش  بود در در وسط بازار رشت به دست اشقی الاشقیای زمانه صورت گرفت.

این مسئله در دوران دیکتاتوری رضاخان  از سال، هر روز بر سر تک تک زنان رشتی و گیلانی و ایرانی صورت می گرفت و پاک ترین زنان این مرز و بوم به دست شرورترین مزدوران رژیم پهلوی با شدت مورد هتاکی و هتک حرمت قرار گرفتند. این جنایات، از ثمرات اجرای شعار آزادی زنان توسط رضاخان بود، به نحوی که هیچ زن ایرانی و گیلانی برای پوشش خودش اختیاری نداشت و همه باید همان چیزی را می پوشیدند که عوامل انگلیس دستور داده بودند. این مصائب نباید هرگز فراموش شود. در دوران دیکتاتوری رضاخان، بدترین جنایات بشری علیه زنان ایرانی صورت گرفت و قصد آنها از این کار، دور کردن زن ایرانی و گیلانی از هویت و داشته های خود و تغییر سبک زندگی به نحوی که زن ایرانی را به تدریج به آلت دست غرب تبدیل کنند و نسل های آینده را هم به دست چنین چنین زنانی فاسد و بیگانه از خود تربیت کنند تا منافع استعمار را تامین کنند. متن کامل نوشته احمد اداره‌چی به این شرح است:

***

خانه عمه ام از خانه های دیگر خواهران و برادران بسی دور بود. اینکه چیزی نبود. چونکه دست کم دو روزی در هفته گرد هم بودند و ما بچگان را هنگام خوش   بود. تا آنکه روزی پیش آمدی ناگهانی و بی هنجار رشته پیوندمان را بگسلاند و ما کودکان را ناگاهان به کوبش سخت پای به چاه اندهان درافکند. ماه هایی بلند شاید هم یکی دو سالی گذشت، تا ما را به شولان بینشی زیرکانه از آن چاه تاب‌سوز برکشیدند…

خانه خواهر بزرگ پدرم به خاور رشت و در کوی «سوخته تکیه» بود. جـز بـرادر مهتـر[= بزرگتر] کـه بـه کوچه ای در کوی «صیقلان» جایگزین بود و بدو نزدیک. هر چند زندگانی چندان بــر او نپائید؛ ســایر خواهران و همچنین پدرم به باختر شهر خانه داشتند. کوی های  «چمارسرا»، «درویش مخلص» و «گذر کمپانی». از آن میان، برادر کهتر[= کوچکتر] را هم خانه به سبزه میدان بود. بنابراین عمه بزرگ برای دیدن خویشان، بایستی راهی بلند را دوباری در هفته بپیماید.

پدرم که برادر میانی بود، خانه پدر را گزیده بود، این خانه به گذر  «کمپانی» بود. از این خانه، به باغی فراخ و زمینی کوچک راه بود، این هر دو هم از آن پدربزرگ بود. گذرگاه هر سه به یکدیگر پیوسته بود. مادربزرگمان نیز باشنده این خانه بود. پس از این بود که دیدارها و گرد آمدنها بیشتر به خانه ما بود. چون باغ و زمین بزرگ خانه و آن زمین کوچک که لانه مرغان بود؛ جای بازی ما بچگان بود. در این بازیها سگی -شکاری ترمه -نام همپایمان بود. روزگارمان بدینسان خوش و سرشار از شادی ها و بهی ها بود.

آن هنگامه بهروزیها سرزندگیها و روز بهی هایمان ناگاهان تندباد فرمانی از سوی رضاشاه پهلوی به پگاه مهر برنیامده ما آن سان تازش آورد و شوریده مان کرد که فغـانـی هـم بر نتوانستیم آورد. زیرا ما را به گونه ای پرتابید که نه تنها توان برخاستنمان بشد، پژواک نالشمان را نیز کسی نشنود.

بدان زمان ما کودکان بی پندار را کاری جز بازیگوشی نبود، چون چیزی در نمی یافتیم. آن درهم بودنها، در گوشی پچ پچ کردنها، بیجا درنگیدنها، مات زدن‌ها، در چغزیدنها؛ آه برکشیدنها، اشک راندنها، بانگ نشنیدنها و پاسخ ندادنهای مادرانمان، بسیار نگرانمان می‌کرد. ناگزیر از بازی دســت بــاز می داشتیم. دیده پرسشگرمان را بدانان می دوختیم، اما با همه گوش نهادنها از سرگوشی هایشان هیچ نمی فهمیدیم. بنابر آن دست و دلمان به بازی نمی رفت. پس ما هم گوشه ای گزیده و پنداربافی میکردیم. تا آنکه روزی «محمد آقا» گره از کلاف سردرگم ما باز کرد. راز آن همــه را بـر مـا چـنـیـن گشاد که به دستور رضاشاه، زنان بایستی پرده از روی برگیرند، رخسار بگشایند. «کشف حجاب» کنند. تا این بازدارنده برتری هم به دور افگنده آید، و ایران به رهبریش شاهراه پیشرفت را شتابان در نوردد! پس بر هر برزنی پاسبانی بگماریدند، تا آن زن را که دستور کار نبندد، اگر با سخن نشـد، بـا زور پرده درانند، پیداست که پرده نه، سر بردارند. چنانکه روزی زاریهای زنی پدرم را به خرده گیری واداشت. هر چه بود به خیر و خوبی گذشت.

عمه بزرگم، مادر محمد، زنی آیینی و دیندار بود. به شیوه های کیشِ خویش، پایبندی ویژه ایش بود. از آن دستینه[= حُکم]، در شگفت ماند تا چه کند؟! شبان و روزانی چند بیندیشید تا چه چاره سازد که به باور آیینی اش آسیبی نرسد. اگر از خانه بیرون نشود؟ دیدار خویشان را کجا هلد؟ تنهایی فرزند دلبند را چگونه برتابد؟! برید و دوخت، وابرید و وادوخت. ناگزیری را در پایان به روشی کاربست، تا هم خشنودی یزدانش را بجوید و هم خوبی آن را به خود بپذیراند. در این میان گماشتگان را نیز بدو کاری نباشد. او که بایستی راهی بلند در نوردد، تا هم از خویشان دیداری تازه کند، هم اینکه «محمدآقا»یش را از تنهایی به در آرد. به ناچار، شالی بلند و آبی رنگ را می گزیند، شالی که در آن روزگار گیلها بدان «شَرْف» گفتند. هنگامی که آن را بر سر می‌کرد، تا مچ پایش میرسید. هر چند چادر نبود، کار چادر را می کرد.

عمه ام هماره راه را میانبُر می کرد، راهی را که از بازار می گذشت، از نزدیک سرای گلشن که بازرگانی های شوهر و برادرانش می‌بود، همانجا بود که پاسبانها راه بر او می بندند. گفتگو در می گیرد. بدو در می آویزند. شالش را با چاقو می برند. عمه ام گریه ناک یاری میخواهد. اما پسر را از آگاهانیدن پدر و داییان باز می دارد. سرانجام به میانجیگری بازاریان، رهایی می یابد و با همان شال بریده، راهش را پی می گیرد.

پس از آن رویداد، ماه هایی بلند و شاید هم یکی دو سالی، در به روی خود می بندد، و از خانه بیرون نمی آید. از آن سوی، خویشان نیز که از بی چادری بیزار بودند، خانه نشینی گزیدند. پیشامدی نادلپذیر بود. چه، میانشان جدایی انداخته بود، ناگزیرشان کرده بود، تا از دیدار یکدیگر باز مانند. عـمـه ام به ویژه از تنهایی جگرگوشه اش، آزرده بود. هماره در اندیشۀ رهیدن از چنان بن بست ناخواسته ای بود.

 

 

 

منبع: مقاله «ستاره روشن»، احمد اداره‌چی گیلانی، مندرج در کتاب نامه روشن: جشن‌نامه استاد محمد روشن، به کوشش: احمد اداره‌چی‌گیلانی و طهمورث ساجدی، فرهنگ ایلیا‏‫، رشت، اول، ‏‫۱۳۹۵، ص۱۳ـ۱۶

ارسال دیدگاه

  1. نویسنده دیدگاه:  رسول سعیدی زاده
    2023/05/3 - 05:56

    باسلام.
    اهمیت تاریخ شفاهی بر کسی پوشیده نیست. متأسفانه بعضی از خاطرات شفاهی موجود درباره تاریخ گیلان در صد سال اخیر به دلایل مختلف با اسناد و مدارک و بعضی دیگر از منابع مکتوب در تعارض است.
    بسیار مناسب است یک پژوهشگر تاریخ نقدی بر گفتار افرادی مثل ابراهیم فخرایی درباره نهضت جنگل که از تعدادی آن ها بوی جعل می آید، و خاطرات احمد علی دوست، دکتر محمدعلی فائق و دیگران بزند.

    پاسخ
    • نویسنده دیدگاه:  مدیر
      2023/05/9 - 22:05

      سلام و عرض احترام
      همه نوشته های این عده تاریخ شفاهی نیست بلکه به انحاء مختلف نگاشته شده و تاریخ شفاهی سهم بسیار کمی در این بین دارد. رویکرد نقد نسبت به منابع تاریخ معاصر گیلان و نهضت جنگل از مسائل مهم و ضروری است. این مسئله چه در منابع تاریخ شفاهی و چه منابع مکتوب (اعم از تاریخنگاری، یادداشت ها در مجلات و کتابها، خاطرات خودنوشت و …) لازم است. کار نقد جدی با نگاه درست و علمی و مستند به منابع دسته اول از خلاهای جدی تاریخنگاری معاصر گیلان است. کار نقد بسیار بزرگ و پرزحمت و وقت گیری است و کمتر کسی در این حیطه ورود کرده است.

      مجموعه رنگ ایمان در بحث نقد منابع پیشگام بوده و تقریبا کارهایی را در این زمینه انجام داده است. در کتاب شهید آیت الله العظمی حاج ملا محمد خمامی و جریان مشروعه خواهی گیلان، ص۳۹۳ تا ص۴۴۷، یک فصل از کتاب به نقد منابع تاریخ مشروطه گیلان اختصاص داشت که تعداد ۲۵ نفر از نویسندگان و تاریخنگاران با گرایشات فکری متفاوت، مورد نقد قرار داده که مهمترین بخش نقد به دو کتاب کتاب «مشروطه گیلان»، نوشته هاسینت لوئی رابینوی انگلیسی و دیگر ابراهیم فخرایی درباره مشروطه گیلان با نام «گیلان در جنبش مشروطیت» مورد نقد علمی قرار گرفتند و صحت و سقم گزارشات و ومطالب و ادعاهای آنها مبنتی بر منابع دسته اول تاریخ مشروطه ایران مورد واکاوی قرار گرفت. در زمینه منابع تاریخ مشروطه گیلان این دو منبع از همه معروف تر هستند و تاثیرگذاری زیادی روی نویسندگان بعدی گذاشتند.

      درباره نهضت جنگل هم منابع مرتبط با آن بسیار است ولی نقد منابع بسیار ضروری است. سال‌ها پیش ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل، مرامنامه‌ای را به نام نهضت جنگل منتشر کرد و ادعا کرد که این مرامنامه مربوط به نهضت جنگل بود. این مرامنامه از حیث محتوا اشکالات جدی دارد که با اندیشه اسلامی تنافی دارد. حقیر به اسنادی دسترسی پیدا کردم که ثابت میکند این مرامنامه پیش از شروع نهضت جنگل با تغییرات بسیار کمی منتشر شده بود و ارتباطی با نهضت جنگل ندارد. از نیز سند مرامنامه کمیته اتحاد اسلام گیلان هم در این مقاله رونمایی شده و تمام اسناد مرتبط با این امر در این مقاله منتشر گردید. مراجعه کنید به مقاله «مرامنامه کمیته اتحاد اسلام و بازخوانی آرمان‌های اسلامی نهضت جنگل»، میثم عبداللهی، فصلنامه پانزده خرداد، دوره سوم، س۱۱، ش۳۷و۳۸، پاییز و زمستان ۱۳۹۲، ص۳۱۹-۳۶۰. در لینک زیر نیز میتوانید این مقاله و اسناد را مشاهده کنید: http://www.rangeiman.ir/?p=6512

      پاسخ
enemad-logo