مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
پنج شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 Apr 2024
بایگانی دسته: سردار شهید جنگل
نثر: کوچک خان بزرگ
نثر: کوچک خان بزرگ

  جنگل هاى سرسبز گیلان و درختان سر به فلک کشیده آن با گام هاى استوارت آشناست، غیرت مندى و دلاورى تو را شهادت مى دهند. روزهاى درخشان جنگ آورى هایت، سند سرافرازى این سرزمین شد و شهادت غریبانه ات، امضاى آبرومندى این مرز و بوم. با تو هستم، کوچک جنگلى؛ با همه یاران بى […]

نثر: بزرگ همه سرو قامتان
نثر: بزرگ همه سرو قامتان

  …تو از تبار عالمان عامل بودى که علم و فضیلت را نه هدف، که وسیله مى دانستى و بر آن پیمان که خداوند ازعالمان راستین ستانده بود تا بر ستم ستمگران و بیچارگى مظلومان ساکت ننشینند، پایدار ماندى. لباس رزم پوشیدى و چون صاعقه بر سر دشمنان این ملت فرود آمدى و دنیاى پست […]

نثر: هنوز صدایت را از جنگل هاى گیلان مى شنوم
نثر: هنوز صدایت را از جنگل هاى گیلان مى شنوم

  سال هاست که دیگر تو نیستى؛ ولى هنوز عطر بودنت را از برگ برگ درختان جنگل هاى گیلان مى شنوم. تو را در سرسبزى تمام درختان حس مى کنم. کوه ها و جاده ها و فصل ها، ردپاى تو را نشان مى دهند. تو، بهارى همیشگى هستى.   تو هنوز زنده اى هنوز ابرهاى […]

نثر: سبز مثل جنگل
نثر: سبز مثل جنگل

  تو مى دانستى که تبرها برخاسته اند تا درختان استقلال را ریشه کن کنند و پرندگان آزادى را از شاخساران سرسبز صنوبرها، پر دهند. تو مى دانستى که گرگ ها دندان تیز کرده اند تا آهوان تیز تک رهایى را با باران سرب هاى داغ و دندان هاى تیز، در بستر جنگل سلاخى کنند […]

«کوچک»بزرگ
«کوچک»بزرگ

  تفنگت میرزا! تفنگت هنوز بر سینه کش دیوار دلم آویزان است. کهنه شده ام؛ مثل تفنگ. هیچ کس افکار غیورم را نمى خرد. تفنگت میرزا با دلم حرف مى زند؛ برایم آواز دیلمان مى خواند. مى گوید: مردان بزرگ در برگ برگ خستگى تاریخى جان مى گیرند. مى گوید: هر جا تاریخ از نفس […]

نثر: به نام گمنام
نثر: به نام گمنام

  «امشب همه غم هاى عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن گریه سر کن… اى جنگل؛ اى داد! از آشیانت بوى خون مى آورد باد!… آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟» و «یونس» از دل تاریکى ها بر آمد؛ خورشید جنگل، سر زد؛ به دنیا و قریه «استادسرا». […]

نثر: برافراشته تر از جنگل
نثر: برافراشته تر از جنگل

  نامت میرزا کوچک خان بود و دلت بزرگ؛ بزرگ تر از تمام جنگل هایی که می شناسیم. وقتی تو از جا برخاستی، همه نشسته بودند تا این که سرانجام، از پا افتادی و همه برخاستند. راز تمام درختان جنگل در همین است. آن همه جوانان جنگل که در پی قیام تو قدبرافراشتند، شاخه های […]

نثر: بر شاخساران بلند
نثر: بر شاخساران بلند

  میرزا! کجای غربت جنگل ایستاده ای و شهر، پشت سرت چشم می چرخاند و انتظار مرگت را می کشد؟! هر شاخه، داری است برای خاموش کردن صدای سرشارت. هر درخت، به دنبال تو می دود تا چشم های مشتاق خورشیدت را در این شب تاریک، خاموش کند. فانوسی برای دست های ویرانت نیست. از […]

نثر: صدای سبز
نثر: صدای سبز

  هنوز جنگل، خواب تو را می بیند. وقتی صدایت نسیم می شود و به گوش درخت ها، لالایی می خواند. نامت را پرندگان بر شاخسارها، به آواز بلند می خوانند. جنگل، همیشه دلواپس نبودن توست، حتی درخت ها به استواری حضورت تکیه دارند. بی تو، اندیشه بهتر، کابوس همیشگی و تلخی است. تمام درخت […]

نثر: فریاد آزادی
نثر: فریاد آزادی

  دوباره جنگل از خواب می پرد. درختان این جنگل، بهتر از هر درختی، در هر جنگلی بوی تند باروت را می شناسد. محال است جایی تو باشی و بوی باروت دشمنی ها نباشد. میرزا! تو آمده ای تامرده سالی خاک را شفا دهی. صدای گلوله هایت، فریاد بلند آزادی است. تو، مرگ را به […]

enemad-logo