مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - Friday 26 Apr 2024
محتوا
گفتگو با حجه الاسلام دکتر میر ابراهیمی

گفتگو با حجه الاسلام دکتر میر ابراهیمی

مدیر

حاج آقا لطفا مختصری از خودتان برایمان بگویید من سید علی  میر ابراهیمی در سال ۱۳۴۳ در روستای چایخانسر از توابع شهرستان رودسر متولد شدم. دیپلمم در رشته اقتصاد اجتماعی را در همان روستا گرفتم. چگونه وکی به جبهه رفتید ؟ در کدام یگان مشغول شدید ؟  بعد از امتحانات سال آخر متوسطه ( خرداد ۶۱ […]

دوشنبه 8 ژوئن 2015 - 12:10

حاج آقا لطفا مختصری از خودتان برایمان بگویید

من سید علی  میر ابراهیمی در سال ۱۳۴۳ در روستای چایخانسر از توابع شهرستان رودسر متولد شدم. دیپلمم در رشته اقتصاد اجتماعی را در همان روستا گرفتم.

چگونه وکی به جبهه رفتید ؟ در کدام یگان مشغول شدید ؟

 بعد از امتحانات سال آخر متوسطه ( خرداد ۶۱ ) برای اعزام به جبهه اقدام کردند. ما را برای آموزش به منجیل بردند.در آنجا برای حضور در گروه ” تخریب ” ثبت نام کردم ولذا یک آموزشی هم برای آشنایی با انواع مین ها وتخریب دیدیم. البته دوره آموزشی  ما با ماه مبارک رمضان همزمان شده بود.یادم می آید یک بار بر اثر گرسنگی شدید ناشی از کم غذا خوردن رفتم از فروشگاه نیروی دریایی یک بسته خرما خریدم که موقع افطار بخورم ، اما در همین حین شهید بیگلو که فرمانده پادگان بودند سر رسیدند وخرما را از ما گرفتند زیرا خوردن غذای اضافی ممنوع بود.

نتیجه تصویری برای دکتر میرابراهیمی

اولین اعزامتان به کجا بود ؟

ما را با قطار بردند سوسنگرد.از قطار که پیاده شدیم ، سوار یک کمپرسی شدیم اما به قدری بدنه آهنی آن داغ بود که بلافاصله همه ، دستهایمان را از آن رها کردیم. این شدت هوای گرم وسوزان برای ما که خیلی عادت نداشتیم سخت بود.خلاصه ما را بردند دربین جاده اهواز –خرمشهر، پادگانی که محل ستاد جنگهای نامنظم دکتر چمران در آنجا بود. البته ایشان قبل از رسیدن ما شهید شده بودند.در آنجا هم ما را تقسیم بندی کردند برای خنثی سازی مناطق از مین ها.

چه مدت آنجا بودید ، چه می کردید ؟

ما سه ماه تابستان را کامل در جبهه بودیم و مین های مختلف جاده ها ومناطقی را که فرماندهان مشخص می کردند ، خنثی می کردیم.البته ما در مدرسه ای در هویزه مستقر بودیم و روزها بیشتر در جاده های هویزه ونزدیک سوسنگرد مشغول می شدیم. فرمانده ما آقای مولوی  اهل اهواز بود که بعدها بر اثر انفجار مین سوسکی شهید شد. روحیه بسیار عالی ومعنوی داشت. همیشه مدتی قبل از اذان صبح بیدار بود وعبادت می کرد وموقع نماز صبح هم مارا بیدار می کرد. آن شهید عزیز برخی شبها به بعضی رزمندگان می گفت که فلانی تو فردا شهید می شوی واتفاقا در چند نوبت پیش بینی اش درست از آب درآمد.

صبح ها ما- که حدود ۳۰ تا ۴۰ نفر می شدیم –نان وکمپوتی اگر بود برمی داشتیم وبا تویوتا می رفتیم منطقه ای که باید خنثی می شد . در آنجا هم به گروههای کوچکتر تقسیم شده واقدام به خنثی کردن مین ها می کردیم.

اسم برخی مین ها که در خاطرتان مانده را برایمان می گویید ؟

مین ها تنوع زیادی دارند .برخی از آنها عباتند از : مین های منور ، سوسکی ، گوجه ای ، گوشت کوبی ، لغزنده ومین های والمر که بسیار خطرناک بوده وسریع منفجر می شوند.

خاطره ای از شهادت یا مجروحیت همرزمان یا خودتان دارید ؟

بله ما تقریبا هرروز مجروح یا شهید داشتیم. خنثی کردن مین یعنی بازی با مرگ وهر لحظه امکان خطر جانی برای رزمندگان تخریب چی وجود دارد.یادم می آید همرزمی داشتیم که هفده یا هجده سال بیشتر سن نداشت. یکبار در حین خنثی کردن یک مین “تی اکس ۵۰ ” بود که ناگهان مین منفجر شد. این نوع مین حدود ۶۰ تکه است ومانند نارنجک قطعاتش –ترکشها – به اطراف پرتاب می شوند. بیشتر این ترکش ها به بدن آن همرزممان خورد. از بدنش مثل چشمه خون می جوشید. علیرغم تلاش فرمانده گردان برای باند پیچی کل بدنش اما متاسفانه آن عزیز شهیدشد.

خود من هم یکباردر جاده خرمشهر مجروح شدم. ماجرا هم از این قرار بود که رزمنده ای در میدان مین مجروح شد. من تصمیم گرفتم برای انتقال او با برانکارد به همراه یکی دیگر از برادران اقدام کنم اما از آنجا که به دلیل نبودن کتانی وعرق کردن دمپایی ام ، پابرهنه بودم لذا همرزم ما برادرعباسی که احتمالا لنگرودی بود مانع من شد وخودش رفت. درحین انتقال مجروح ناگهان مینی در زیر پای برادر عباسی منفجر شد که علاوه بر قطع شدن پای ایشان همچنین آن رزمنده مجروح هم دوباره مورد اصابت ترکشهای مین قرار گرفت.

من درجا نشستم تا با خنثی کردن مین ها راهی برای رسیدن به همرزمان پیدا کنم که کمی آنطرف تر باز،  مینی منفجر شد ویکی از همرزمان پایش را از دست داد. ترکشهای مین همچنین به صورت وگوشه لب من هم خورد وکمی از گوشت کنده شد.ضمنا قطعاتی از لاستیکهای مین لغزنده منفجر شده هم به گونه ام خورد که هنوز اثر سیاهی آن یادگاری مانده است.خلاصه صحنه دلخراش وعجیبی شد.

پس از این اعزام خاطره ای و پرمخاطره ، چه کردید ؟

من بعد از آن به حوزه علمیه لنگرود رفته وطلبه شدم.ویکسالی آنجا درس خواندم.سال ۶۳ هم ازدواج کردم وبرای ادامه تحصیلات به حوزه علمیه مشهد مقدس رفتم وچندین سال در آنجا ساکن بودم. دروس حوزه را هم علاوه بر مقدمات ، تا هفت سال پس از خارج فقه ادامه دادم.البته در طی آن سالها از طریق لشکر ۵ نصر خراسان که فرماندهی اش را آقای قالیباف –شهردار فعلی تهران –بعهده داشت به جبهه رفتم.

چه مناطقی رفتید ؟ چه می کردید ؟ در چه عملیاتهایی حضور داشتید ؟

در رشت که بودیم من فقط به عنوان یک رزمنده به جبهه رفتم اما در مشهد بصورت رزمی تبلیغی اعزام می شدم. یعنی هم حضور در جبهه وهم بحثهای تبلیغی و بیان احکام شرعی وسخنرانی برای رزمندگان اسلام را داشته ایم. من در عملیات والفجر ۸ –فتح فاو –حضور داشتم وپس از عملیات بعنوان پشتیبانی در شهر فاو بودیم.

خاطرم هست که یک روز صبح در مقری که بودیم خمپاره ای به زمین خورد وبراثر اصابت ترکش به گوشم مجروح شدم. ما را به همراهی جمعی از مجروحین به یک درمانگاه صحرایی –به نام حضرت زهرا (س) – بردند وپارچه سفیدی دور سرم پیچیدند. از انجا باز به مقر دیگری در این سوی اروند بردند بواز هم پارچه به دور گوش وسرم بستند وخلاصه در اهواز و چند جای دیگر هم همین کار تکرار شد تا در نهایت از اهواز به طور اتفاقی به بیمارستان قائم مشهد بردند ودوهفته ای در آنجا بستری بودم.بعد از آن در عملیاتهای کربلای ۴ و۵ هم شرکت کردم.که علاوه بر آنکه بعنوان روحانی اعزام شده بودیم ، آرپی جی زن هم بودم.

شما فضای جبهه ها را لمس کرده اید. آیا احساس کردید که در فضای جنگهای صدر اسلام ویا مثلا کربلا هستید ؟

شما اگر صدر اسلام را ملاحظه کنید می بینید که آنجا هم همه مسلمانها در حد ایده آل نبوده اند.مسلمانهای ضعیف النفس ویا منافقین را داشته ایم که خون به دل پیامبر (ص) کردند.اما عده ای هم وارسته بودن که از جانشان برای اسلام مایه گذاشتند. در زمان جنگ تحمیلی نیز همین وضعیت بود.بسیاری که پیام حضرت امام (ره) را درک کردند به جبهه ها رفتند وآن حماسه ها را آفریدند.برخی هم بودند که در جبهه تخطی از دستور فرماندهان می کردند.شوخی های بیجا می کردند و.. اما به ندرت بودند.

این احساس من است که قطعا دفاع مقدس ما مثل واقعه کربلا در تاریخ ماندگار خواهد شد.در واقع مثل یک نور در تاریخ تابید این جنگ هشت ساله ملت ما.

البته یک نکته مهم اینجا هست وآن نقش ماست که ایا بعد از جنگ بتوانیم زینب گونه عمل کنیم یا نه ؟ بدون شک اگر زینب (س) نبود واقعه کربلا در تاریخ جاودانه نمی شد.در مورد دفاع مقدس ما هم همینطور هست وجاودانگیش بستگی به این دارد که ما چگونه بتوانیم حقایق آنرا همانگونه که بوده به نسلهای بعد منتقل کنیم.

نتیجه تصویری برای دکتر میرابراهیمی

فکر نمی کنید چسباندن کلمه” مقدس “در کنار” دفاع” ، یک جور” غلو” باشد ؟

ببینید همانطور که عرض کردم ما نباید شرایط صدر اسلام را یک شرایط صد درصد ایده آل در نظر بگیریم. ما معتقدیم امثال جنگ بدر یا دیگر جنگ های زمان حضرت رسول ( ص) ویا حضرت علی (ع) مقدس بوده اما این به این معنی نیست که هیچ مسلمانی تخلف نمی کرده وهمه همراه بوده اند.بسیاری در همان زمان هم خیانت می کردند یا به فرمان معصوم (ع) گوش نمی کردند. پس اگر آن جنگها را مقدس می دانیم دفاع ما هم مقدس است .البته هدف ما که شاخصه اصلی دفاع ما بوده نیز مقدس بوده. همچنین دفاع ما برای رضای خدا بوده که اینها وبرخی دلایل دیگر نشان می دهد که وجود کلمه مقدس در کنار دفاع غلو نیست هرچند نباید درباره دفاع مقدس هم مانند برخی شرایط صدر اسلام به غلو گویی بپردازیم.

از حس های خاص ومقدس تان در جنگ بگویید.

من البته چندان تمایل نداشتم که این خاطره را بگویم اما برای تقریب به ذهن مخاطبین شما ودر تکمیل صحبتهای سوال قبل عرض می کنم. در جریان مجروحیت دوم من در فاو ، یادم می آید که یک روز قبل از مجروحیت ، بطور ناخود اگاه تمام کتابها ووسایلم را در ساکم آماده کردم بدون اینکه قرار باشد جایی بروم. ضمنا بعد از نماز ظهر وعصر روز قبل ناگهان یک احساس بی وزنی وسبکی به من دست داد که شاید بیست دقیقه ای طول کشید. وقتی فردای آن روز خمپاره آمد وما مجروح شدیم تازه متوجه شدم که چرا مثلا من ناخود آگاه ساکم را بستم. شاید به این خاطربود که سایر همرزمان برای جمع وجور کردن وسایلم دچار مشکل نشوند. قطعا اگر مجروحیت لیاقت می خواهد شهادت لیاقتی بسیار بالاتر می طلبد واین شهادت هم یکی از نشانه های تقدس جنگ ما ست.

بعنوان کسی که سالها در محیطهای دانشجویی بوده ونه از منظر یک روحانی یا رییس ، آیا معتقدید جوانهای امروز هم به همان مقدساتی که شما به آنها اعتقاد داشتید ، معتقدند ؟

من معتقدم وقتی فضاها عوض شود انسانها هم تاحدودی تحت تاثیر فضا قرار نمی گیرند. شما وقتی وارد عطر فروشی می شوید ناخود آگاه بوی عطر می گیرید.ما نبایدتوقع داشته باشیم که جوان امروز ما در حال وهوای همان جوانهای زمان جنگ باشد .زیرا اقتضائات زمان حال تفاوت کرده.حتی برخی ازهمان افراد زمان جنگ هم الآن آن حالات وروحیات را ندارند. اما اگر شرایط فراهم شود بسیاری از جوانان همان فضاهای دوران دفاع مقدس وبلکه قوی تر وپر شورتر را ایجاد می کنند. کمااینکه مثلا در همین فتنه های پس از انتخابات دیدیم که جوانها برای دفاع از انقلاب ونظام به خوبی وسط میدان آمدند.

ما در همین دانشگاه خودمان جوانان بسیار پاکی داریم چه دختران چادری چه بی چادر. در مورد پسران با تیپهای متفاوت از هم نیز همینطوراست.وانقلاب ما توانسته رویش های بسیار خوبی در پرورش نسل انقلابی ومومن داشته باشد. من معتقدم هدایتی غیر از این هدایت های دنیوی این کشور را اداره می کند.

نظرتان را درباره وضعیت واحد درسی آشنایی با مبانی دفاع مقدس بگویید.

آنچه که مسلم است باید موضوع دفاع مقدس را برای نسلهای بعد زنده نگه داشت.درواقع برای تاریخ کشور ما باید حفظ شود .البته نه فقط در حد یک واحد درسی.

از ورودتان به عرصه دانشگاه و مدیریت در آن بگویید.

من در سال ۶۷ به این فکر افتادم که وارد دانشگاه شوم لذا پس از قبولی در کنکوروهمزمان با تحصیل در حوزه علمیه در رشته الهیات دانشگاه شهید مطهری مشهد هم شروع به خواندن مقطع لیسانس کردم.در سال ۷۱ مدرک لیسانس را گرفته همان سال در آزمون کارشناسی ارشد قبول شده وتوانستم در سال ۷۳ در همان رشته ودانشگاه فوق لیسانسم را بگیرم.ودرادامه ، همان سال دکترای اللهیات دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم وتحقیقات تهران قبول شدم.

البته برای تحصیل در این مقطع باید بورس می شدم که با پیشنهاد دوستان در دانشگاه آزاد نیشابور بورس شدم.البته همین موضوع باعث شد که یک پای ما در تهران برای تحصیل باشد وپای دیگرمان در نیشابور برای کار والبته زندگیمان هم که در مشهد بود ولذا شرایط سختی را تجربه کردم.البته من در دانشگاه فردوسی مشهد ، ودانشگاه پیام نور نیشابور هم تدریس می کردم.

پس از یکسال تدریس در دانشگاه ازاد اسلامی نیشابور از طرف رییس دانشگاه بعنوان رییس دفتر فرهنگ اسلامی دانشگاه انتخاب شده واز همان سال ۷۴ تا سال ۷۸ در این سمت خدمت کردیم.

پس از آن ودر پی عوض شدن رییس دانشگاه وقت ، به پیشنهاد خودایشان بعنوان رییس دانشگاه انتخاب شدم و دوسالی هم در این سمت ماندم. البته در این مدت بارها درخواست انتقال به گیلان داده بودم اما موافقت نمی شدم. اما پس از دو سال بالاخره موافقت انمتقال به گیلان را گرفته ودر سال ۸۲ بعنوان رییس دانشگاه لاهیجان برگشتم به استان زادگاهم.در سال ۸۳ هم گفتند که برای ریاست دانشگاه آزاد اسلامی رشت نیازدارند که من هم به اینجا آمدم.

ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید

—————————————-

منبع: وبلاگ مجله روایت هشتم، منتشر  شده در چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۳

امکان نظر دادن برای این مطلب بسته شده است.

enemad-logo