شعر: تنفس آتشفشان سرد
جنگل، سکوت، هیچ… آهسته یک قدم در متن احتیاط ضربان بی امان فاجعه در گیجگاه تلواسه. تفنگ رو.یا و بوی ماه در شامه. پلنگ ضربان نبض برگ بی تابی زمین در انتظار مرگ دست شکارچی در معبر فشار پیوند بی تزلزل باروت و انفجار… آنک نزول پوزه کفتار و خرس و گرگ در عرصه […]
جنگل،
سکوت،
هیچ…
آهسته یک قدم
در متن احتیاط
ضربان بی امان فاجعه در گیجگاه
تلواسه. تفنگ
رو.یا و بوی ماه
در شامه. پلنگ
ضربان نبض برگ
بی تابی زمین
در انتظار مرگ
دست شکارچی
در معبر فشار
پیوند بی تزلزل باروت و انفجار…
آنک نزول پوزه کفتار و خرس و گرگ
در عرصه ای حقیر
بر قامتی سترگ
با برگ برگ سبز درختان ملتهب
آنگه ظهور پچ پچه رازهای سرخ:
گویا گراز زخمی شب بر گلوی نور
دندان فشرده است!
گویا دوباره گوی ظفر را
چونان همیشه
پنجه. نامرد برده است!
همراه با دلاور جنگل فسرده است؟!
خنیاگر خزر
فریاد می زند:
”جنگل نمرده است
هرچند بی شمار
در جذر و مد شب، زخم خورده است
جنگل نمرده است…“
آتشفشان سرد آنک دوباره نفس می کشد
به شوق
در قامت ستبر دلیران پاسدار
چونان ظهور معجزه ای
زنده می شود
میرزا شهید شور و شرف
گرد گیله مرد.
خنیاگر خزر
فریاد می زند:
میرزا نمرده است
میرزا حریق جنگل در خون تپیده را
میرزا طلسم فجر و طلوع سپیده را
میرزا تفنگ را
به شهابان شب شکن
این قاصدان صبح
این وارثان مصحف و میزان سپرده است.
میرزا نمرده است
خنیاگر خزر
فریاد می زند.