روایتی از مصائب روحانیون اشکورات در دوران دیکتاتوری رضاخان
دکتر محمد فنائی اشکوری
استاد دکتر محمد فنائی اشکوی، در این کتاب از پدربزرگ پدری اش مرحوم حجت الاسلام شیخ عیسی فنائی اشکوری و مصائبی که در دوران دیکتاتوری رضاخان سرشان آمده با تلخی یاد کرده و سند گواهی جواز داشتن لباس روحانیت را به سال ۱۳۰۸ درج نموده است. متن کامل آن خاطرات در اینجا درج می شود:
دکتر محمد فنائی اشکوری
استاد دکتر محمد فنائی اشکوری، متولد ۱۳۴۰ش، از برجسته ترین اساتید فلسفه و عرفان حوزه قم و دانشگاه که نزد بزرگان فلسفه و عرفان خصوصا علامه حسن زاده آملی و علامه مصباح یزدی سالها شاگردی کرد تا به مرحله استادی رسید. این استاد از خاندانی با اصالت و روحانی اهل منطقه اشکورات رودسر بوده و اجدادش همگی از علمای منطقه بودند. کتاب خاطرات خودنوت ایشان در سال ۱۳۹۵ در قم با این مشخصات کتابشناسی منتشر گشت: شرح این هجران: حکایت یک زندگی، دکتر محمد فنائی اشکوری، انتشارات: وحی و خرد، قم، اول، ۱۳۹۵، ۶۴۰ص، وزیری، سخت.
در این کتاب از پدربزرگ پدری اش مرحوم حجت الاسلام شیخ عیسی فنائی اشکوری و مصائبی که در دوران دیکتاتوری رضاخان سرشان آمده با تلخی یاد کرده و سند گواهی جواز داشتن لباس روحانیت را به سال ۱۳۰۸ درج نمود. تصویب و اجرای قانون متحدالشکل شدن لباس های مردان ایرانی در ۱۳۰۷ از نخستین وجوه ضددینی بود که پشت پرده رضاخان را افشا میکرد. ممنوعیت پوشیدن لباس طیف های مختلف روحانیت به جز برای عده معدودی از مجتهدین و اجبار برای پوشیدن لباس متحدالشکل فرنگی که شامل کت و شلوار و کراوات و گذاشتن کلاه پهلوی برای همه مردان ایرانی اجباری شد. بدون لحاظ کوچکترین درکی از فرهنگ ایرانی و صرفا با استفاده از اجبار دست به یکسان سازی زدند، پوشیدن لباس های ملی و بومی و قومی ایرانی که در هر منطقه متناسب با شرایط، اقلیم و فرهنگ و آب و هوا متفاوت بود. به سر گذاشتن کلاه های نمدی و بستن شال و سایر لباسهای بومی در سراسر شهرها و روستاهای دور و نزدیک جرم انگاری شد. این قانون چند بار تغییر کرد تا اینکه در سال ۱۳۱۴ گذاشتن کلاه شاپو (فرنگی- لگنی) برای مردان ایرانی اجباری شد و گذاشتن کلاه پهلوی ممنوع گشت. متن کامل آن خاطرات در سایت رنگ ایمان درج می شود:
***
شیخ عیسی فنائی اشکوری
شیخ عیسی مدتی در اطراف رحیم آباد رودسر به منبر مشغول می شود، در روستای نعمت سرا ازدواج میکند و در آنجا تشکیل زندگی میدهد، حاصل این ازدواج یک دختر به نام سکینه و یک پسر به نام حسین بود که در نوجوانی بر اثر بیماری از دنیا رفت.
آن روزگار دوره حاکمیت قلدرمآبانه رضاخان بود که عرصه را بر روحانیت تنگ کرده بود و مأمورانش عمامه ها را از سر روحانیون بر میداشتند، چنان که چادر و روسری را از سر بانوان می کشیدند. شیخ عیسی در یکی از روزها در روستای رودمیانه بر منبر بود که نظامیان رضاخانی را دید که از دور می آیند. به سرعت از منبر پایین آمد و عمامه اش را پنهان کرد، تا مگر از شرّ آنها در امان بماند. اما قبل از این کار، سربازان عمامه او را از دور دیده بودند، با ضربات لگد، از او می خواهند که عمامه را به آنها نشان دهد، او را با سر برهنه روانه رودسر می کنند. او در پیشاپیش مأموران حرکت می کند، البته نه از باب احترامی که آنها برایش قائل بودند، بلکه مأموران چکمه پوش در پشت سر، به نوبت او را با لگد زدن به پیش می راندند. قسمتی از مسیر را افتان و خیزان با پاهای مجروح و در زیر ضربات لگد، طی کرد، اما طاقتش طاق شد و بر زمین افتاد، در حالی که به آنها می گفت: رهایم کنید، چرا از خدا نمی ترسید! مگر من چه کرده ام؟ سرانجام گفتند: به شرطی رهایت می کنیم که دیگر این لباس را نپوشی و منبر نروی و ضمنا حق نداری در این منطقه بمانی!
شیخ عیسی در روستای نعمت سرا کشاورزی داشت و نمی توانست زندگیش را رها کند و زن و بچه اش را با خود به اشکور ببرد. آنها، علاقه ای به زندگی در ییلاق نداشتند. از این رو، خانواده اش در نعمت سرا ماندند و خود به ناچار به مازودره اشکور برگشت و به روضه خوانی و کشاورزی اش ادامه داد و گهگاهی به آنها سر میزد و امورشان را رسیدگی می کرد. او در اشکور به خصوص در منطقۀ شوک منبر می رفت …
در آن روزگار، علما به شدت از ناحیه حکومت رضاخان میرپنج، تحت فشار بودند. علما، وقتی مجاز بودند ملبس به لباس روحانی باشند و منبر بروند که تصدیق دولتی داشته باشند. شیخ عیسی در اشکور هم از شر عمال رضاخانی در امان نبود. از این رو، به تهران می رود و از مرحوم آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی، که زمانی رئیس مجلس شورای ملی و از همراهان دکتر مصدق در نهضت ملی شدن نفت بود، مجوز کتبی منبر می گیرد، و بر اساس آن، از سوی وزارت داخله حکومت گیلان و طوالش، برایش تصدیق صادر می گردد که اصل سند آن نزد نگارنده موجود است.
تصدیق یاد شده برگه ای است که در سمت راست آن نوشته شده است «ورقه تصدیق» در بالای وسط صفحه تصویر شیر و خورشید قرار دارد که در زیرش نوشته شده است «وزارت داخله حکومت گیلان و طوالش» در سمت چپ ورقه، عکس پدر بزرگم دیده می شود با لباس روحانی، و ممهور به مهر حکومت گیلان و طوالش در سمت راست، مشخصات به این صورت نوشته شده است: «شیخ عیسی فنائی نعمت سرا، بر طبق اجازه نامه … [قابل خواندن نیست ظاهرا مقصود این است که به عنوان مبلغ] و امام جماعت مطابق فقره ۵ از قانون متحد الشکل نمودن البسه، در پوشیدن لباس روحانیت مجاز خواهد بود. مورخه ۲۹/۱۲/۱۳۰۸ خورشیدی مهر و امضا.»
منبع: کتاب شرح این هجران: حکایت یک زندگی، دکتر محمد فنائی اشکوری، انتشارات: وحی و خرد، قم، اول، ۱۳۹۵، ص١۴۵-۱۴۷
ر.ک. اسنادی از متحدالشکل کردن لباس مردان گیلان در دوره دیکتاتوری رضاخان / میثم عبداللهی