مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - Tuesday 5 Nov 2024
محتوا
زندگینامه شهید آیت الله شیخ علی فومنی به قلم فرزندش شیخ حسین شهیدی

زندگینامه شهید آیت الله شیخ علی فومنی به قلم فرزندش شیخ حسین شهیدی

حسین کسمائی با یک قزاق وارد خانه شدند. حسین کسمائی به من گفت بلند شود آقا محتضر است. اعتنا نکردم. دست مرا گرفت و بلند کرد و به قزاق امر به شلیک نمود. آن حرامزاده ماوزر کشید و به جسد آقا تیراندازی کرد. یک تیر هم به دست همشیره ام اصابت نمود و در وقت بیرون رفتن از خانه گفتند داد و فریاد نکنید و الا این خانه را هم آتش خواهیم زد.

شنبه 19 اکتبر 2024 - 18:38

 

 

 

اشاره: آنچه در زیر می آید شرح زندگانی شهید آیت الله شیخ علی فومنی گیگاسری است که به دست عوامل انگلیسی در زمان نهضت مشروطه در رشت به شهادت رسید. این زندگینامه به درخواست دکتر عبدالحسین نوایی، توسط آقای شیخ حسین شهیدی، پسر آیت الله فومنی، نگارش یافته است. این متن نخستین بار در مجله یادگار، آبان و آذر ۱۳۲۶ش منتشر گشت و سپس در کتاب فتح تهران به تاریخ اسفند ۱۳۵۶، انتشار یافت. عبدالحسین نوایی ابتدا یک مقدمه کوتاه از خودش درج نمود. متن کامل این زندگینامه به این شرح است:

مقدمه نوایی

«یکی از کسانی که در انقلاب گیلان به دست مجاهدین و آزادی خواهان به قتل رسید، حاج شیخ علی فومنی گیگاسری بود … شرح ذیل، تاریخ حیات اوست که آن را به خواهش ما، آقای شیخ حسین شهیدی، فرزند مرحوم شیخ علی نوشتند و به توسط دوست آقای احمد سیگاری ارسال داشته اند.

[آغاز متن اصلی]

مرحوم شیخ علی، فرزند آخوند ملامحمدحسین معروف به گیگاسری[۱] فومنی است که یکی از علما و فضلاء رشت بوده و در مسجد کیاب رشت، امامت جماعت داشته.

ملامحمدحسین، فرزند ملامحمدعلی است و ملامحمدعلی در قصبه فومن قاضی و امام جماعت بود.

مرحوم والدم تحصیلات بدوی خود را از صرف و نحو و منطق تا فقه و اصول نزد علمای آن عصر به انجام رساند و در سن ۲۴ که والد ایشان، فوت کرد، نعش او را برحسب وصیتش، پس از دو سال یعنی در ۱۲۹۱ قمری به کربلا برد و در آنجا دفن نمود. و خود تا مدت پنج سال در آنجا نزد مرحوم آیه الله شیخ زین العابدین مازندرانی (قدس سره) و علمای دیگر به تحصیل علوم معقول و منقول مشغول بود. سپس بعد از تأهل، به نجف اشرف رفت و در حوزه درس خارج مرحوم آیه الله حاج میرزا حبیب الله رشتی که در آن تاریخ در این قسمت منحصر به فرد بود، حضور یافت و به تکمیل فقه و اصول اشتغال ورزید، و حکمت الهی را نیز نزد دیگران فرا گرفت تا به مرتبه اجتهاد رسید و از مرحوم میرزای رشتی اجتهاد گرفت.

پس از فوت مرحوم میرزای رشتی در اوایل سال ۱۳۱۲ و فوت مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی در سامرا سه چهار ماه بعد از آن مرحوم والدم عزیمت ایران نمود و به رشت آمد و تا سال ۱۳۲۷ به تدریس و حکومت شرع و امامت جماعت مشغول بود.

پس از فوت مظفرالدین شاه و جلوس محمدعلی شاه و ظهور مشروطیت آن مرحوم از سال ۱۳۲۴ با مشروطیت به مخالفت پرداخت.

بعد از توپ بستن به مجلس و تبعید مشروطه خواهان، کم کم عده ای از تبعیدشدگان به روسیه با یک عده از ژولیکهای[۲] آن مملکت به رشت آمده و در خانه میرزا کریم خان [رشتی] و حسین کسمائی و غیرهما مخفی و در تهیه بمب و نارنجک و اسلحه مشغول شدند، تا روز شانزدهم محرم ۱۳۲۷ که روز هفتم امام و همه جا تعطیل بود حکومت وقت را که سردار افخم باشد، به مهمانی به باغ مدیریه در بیرون شهر برده بودند، مجاهدین مسلحانه از خانه ها خارج شدند، دسته ای به دارالحکومه حمله بردند، و دسته دیگر به باغ مدیریه. حکومت[۳] و دو سه نفر دیگر را کشتند و دارالحکومه را آتش زدند. قشون دولتی، تسلیم و خلع سلاح شدند، و به علما قدغن کردند که از خانه ها بیرون نیایند و به هیچ کاری، مداخله نکنند، مگر آن که بعضی تلگرافات و عریضه های به طهران را که برای مهر و امضا به منازل ایشان می فرستادند.

مجاهدین پس از تکمیل تهیات به طرف قزوین حرکت کردند و در همه جا فاتح بودند تا آنکه طهران را نیز به غلبه گرفتند.

مرحوم والد، در لیله[۴] دوم ربیع الثانی ۱۳۲۷ در ایوان خانه، با چند نفر از اقوام خود، نشسته بودند. سه نفر مجاهد به عنوان آوردن تلگراف، وارد خانه شدند. چون نزدیک به ایوان رسیدند، یک نفر مرحوم آقا را معرفی کرد و دو نفر دیگر شروع به تیراندازی به طرف ایشان نمودند. آن مرحوم، در موقعی که از ایوان به طرف اطاق می رفتند، افتادند. مجاهدین خیال کردند که آن مرحوم کشته شده به همین جهت از خانه بیرون رفتند.

دوازده تیر به شکم و پای آن مرحوم اصابت کرد و بیهوش و غرقه در خون افتاد. ایشان را به هوش آوردیم و دکتر صحه السلطنه را برای معاینه آوردیم. زخمها را شست و شو دادیم و مرهم گذاشتیم.

دکتر رفت و گفت: فردا برای بیرون آوردن تیرها اقدام می کنم. مرحوم آقا فرمودند: مرا اذیت نکنید کار من ساخته شده تا دو ساعت دیگر خواهم مرد.

چون منزل ما در جوار منزل میرزاکریم خان [رشتی] بود، برای ایشان پیغام دادم که عجب اطمینان و تامین به ما دادید. امشب سه نفر مجاهد آمدند و آقا را تیرباران کردند تا ساعت پنج از شب گذشته بر ضعف ایشان افزوده می شد و بنده ایشان را در بغل گرفته به خواندن قرآن و ادعیه و وصیت مشغول بودند. ناگهان در خانه را کوبیدند و گفتند: باز کنید. میرزاکریم خان [رشتی]، طبیب فرستاده. در را که باز کردیم غفلتاً حسین کسمائی با یک قزاق وارد خانه شدند. حسین کسمائی به من گفت: بلند شو، آقا محتضر است. اعتنا نکردم. دست مرا گرفت و بلند کرد و به قزاق امر به شلیک نمود. آن حرامزاده ماوزر کشید و به جسد آقا تیراندازی کرد. یک تیر هم به دست همشیره ام اصابت نمود و در وقت بیرون رفتن از خانه گفتند داد و فریاد نکنید و الا این خانه را هم آتش خواهیم زد.

مرحوم آقا، لبیکِ حق را اجابت گفت و تا صبح به هیچ وجه جرأت گریه بلند نداشتیم. صبح، نعش آن مرحوم را در منزل غسل دادیم و غریبانه در بقعه آقافخرا برطبق وصیت آن مرحوم، به امانت سپردیم، و پس از سه سال دیگر، در تاریخ ۱۳۳۰ قمری به تجلیل زیاد و مشایعین بسیار از علما و اعیان و اشراف و تجار و اصناف، نعش آن مرحوم را اینجانب به کربلا بردم، و مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ حسین مازندرانی و مرحوم آیه الله صدر اصفهانی و سایر آقایان و طلاب و غیرهم از آن جنازه تشییع کردند و در حرمین مطهرین حضرت سیدالشهداء و حضرت عباس (علیهما السلام) طواف داده، در صحن مطهر حضرت حسین در یکی از حجرات قبله صحن مطهر، دفن نمودیم و فاتحه با شکوهی برای ایشان گرفتیم.»

 

________________

منابع:

«ورقی از تاریخ مشروطیت، انقلاب گیلان چطور آغاز شد؟» به کوشش: عبدالحسین نوایی، مجله یادگار، آبان و آذر ۱۳۲۶ش، شماره ۳۳، ص۵۲-۵۵٫

فتح تهران، دکتر عبدالحسین نوایی، نشر: بابک، تهران، اول، اسفند ۱۳۵۶، ص۲۰۵-۲۰۸٫

___________________

پی نوشت ها:

[۱] . گیگاسر، روستایی از توابع شهر فومن است.

[۲] . معنای این واژه معلوم نشد. ولی اینجا به معنای «تروریست» استفاده شده.

[۳] . مقصود، حکمران وقت، آقا بالاخان سردار افخم است.

[۴] . شب.

ارسال دیدگاه

enemad-logo