سرنوشت شوم شیخ حسن لاهوتی: گذری بر زندگی شیخی که فریب منافقین را خورد
محمدحسن روزی طلب
آیت الله حسن لاهوتی اشکوری روزی از برزگان انقلاب به شمار و نور چشم امام خمینی بود و مسئولیت های کشوری و استانی بسیار مهمی از سوی امام خمینی به دست آورد و نخستین امام جمعه رشت شد ولی در مقابل انقلاب اسلامی و امام خمینی و در کنار منافقین ایستاد و در حمایت از به حمایت از سازمان تروریستی منافقین و بنی صدر قرار گرفت و دنیا و آخرت خودش را در مسیر حمایت از فتنه منافقین و بنی صدر معامله کرد.
محمدحسن روزی طلب
اشاره: مقاله زیر، زندگی نامه ای علمی و مستند درباره زندگی و عملکرد آیت الله شیخ حسن لاهوتی اشکوری است، فردی که روزی از بزرگان انقلاب و نور چشم امام خمینی بود و مسئولیت های کشوری و استانی بسیار مهمی از سوی امام خمینی به او واگذار شد که حاکی از اعتماد عمیق امام به این شاگردشان بود. او نخستین امام جمعه رشت و نماینده مردم رشت در اولین دوره مجلس شورای اسلامی گردید ولی در گیلان خلاف جهت انقلاب اسلامی فعالت کرد، در کنار منافقین، نهضت آزادی و طرفداران بنی صدر و در مقابل نیروهای انقلابی ایستاد. او در تهران هم از حامیان جدی سازمان تروریستی منافقین و ریاست جمهوری بنی صدر شد و در مقابل امام خمینی و انقلاب و بزرگان انقلاب قرار گرفت و دست به آشوب سازی رسانه ای علیه شهید آیت الله بهشتی و حزب جمهوری اسلامی زد و خودش را در این مسیر غلط، فدای تروریست هایی چون منافقین کرد. این زندگینامه، حاوی نکات مهمی درباره زندگی و مواضع بعد از انقلاب لاهوتی در تهران و گیلان است به همین خاطر توسط رنگ ایمان بازنشر می شود. این زندگینامه، نخستین بار در کتاب «صخره سخت: بررسی پرونده های امنیتی در جمهوری اسلامی ۱۳۵۷ـ۱۳۵۹»، در سال ۱۳۹۳ منتشر شد. بار دیگر با کمی تغییرات و افزودن برخی اسناد مهم از پرونده وحید لاهوتی در دادگستری جمهوری اسلاامی و نحوه خودکشی وی، در قالب مجله رمز عبور، ش۲۱، ویژهنامه منافقین بدون سانسور، که درباره ۵ دهه فعالیتهای تروریستی گروه منافقین در تیر و مرداد ۱۳۹۵ منتشر گردید. آنچه در رنگ ایمان منتشر می شود، تلفیقی از هر دو متن است و سعی شده به نسخه کامل تری برسیم که جامع نکات هر دو متن باشد.
***
مهم ترین مسئله در تاسیس سپاه پاسداران این بود که موسسان معتقد بودند سپاه باید زیرنظر رهبری انقلاب قرار داشته باشد، از همین رو انتخاب نماینده ی رهبر انقلاب در سپاه پاسداران همواره مسئله ی چالشی و مهمی بوده است.
شیخ حسن لاهوتی که پیش از انقلاب رابطه ی نزدیکی با جامعه ی روحانیت مبارز تهران و نقش مهمی در مبارزات داشت، اولین نماینده امام خمینی در سپاه پاسداران شد. او که به دلیل مخالفت شهید مطهری فرماندهی کمیته ی انقلاب اسلامی را به آیت الله مهدوی کنی واگذار کرده بود، ابتدا به عنوان مسئول سپاه زیر نظر دولت موقت منصوب شد و پس از ادغام چهار سپاه و قرار گرفتن آن زیر نظر شورای انقلاب، شیخ حسن لاهوتی نماینده امام خمینی در پاسداران انقلاب اسلامی شد، اما او سرنوشت غمباری داشت. نفوذی های مجاهدین خلق سبب شدند تا کار حسن لاهوتی که امام خمینی او را نور چشم خود خوانده بود[۱]، به جایی برسد که کمتر کسی رسیده است. در ۶ آبان ۱۳۶۰ زمانی که خبر مرگ حسن لاهوتی اعلام شد، امام خمینی هیچ واکنشی نشان ندادند و تنها مقام ارشدی که واکنش نشان داد، اکبر هاشمی رفسنجانی پدر دو عروس لاهوتی بود.
حسن لاهوتی کیست؟
حسن لاهوتی اشکوری متولد ۱۳۰۶ در رودسر بود. پدر او شیخ نصرالله لاهوتی اشکوری سالها در حوزهی نجف به کسب علم مشغول بود. حسن لاهوتی پس از گذراندن دورههای ابتدایی تحصیلات حوزوی نزد پدرش در سال ۱۳۲۴ برای ادامهی تحصیلات به قم رفت و بلافاصله معمم شد. در قم او با آیتالله سیدمحمد ضیاءآبادی، آیتالله محمدی گیلانی، نعمتالله صالحی نجفآبادی و مرحوم سید مصطفی خمینی هم حجره و هم درس بود. استادان سطوح عالی شیخ حسن لاهوتی، آیتالله بروجردی، امام خمینی و آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی بودند.
در سال ۱۳۴۱ به دستور امام خمینی لاهوتی برای تبلیغ به شهر گرمسار رفت و در این شهر مقیم شد. پس از قیام ۱۵ خرداد و دستگیری امام خمینی در خرداد ۱۳۴۲، وی قصد داشت با همکاری شهید حاج مهدی عراقی مردم گرمسار را به سمت قم حرکت دهد که با پیام مرحوم سیدمصطفی خمینی، این مسئله منتفی شد. شیخ حسن لاهوتی تا تابستان ۱۳۴۹ در گرمسار ماند. وی با محمد سپهریپور، رئیس وقت شهربانی گرمسار، ارتباط نزدیکی داشت.[۲] این ارتباطات سبب ایجاد نوعی مصونیت برای فعالیتهای شیخ حسن لاهوتی در گرمسار شده بود.
به هر روی او در ابتدای تابستان ۱۳۴۹ به تهران آمد و در منزلی در سهراه امین حضور سکنی گزید. سپس به جمع جامعهی روحانیت تهران پیوست و در کنار شیخ آیتالله مهدوی کنی، آیتالله شهید بهشتی، شهید فضلالله محلاتی، علیاصغر مروارید و … قرار گرفت.
با فراگیر شدن تب مبارزهی مسلحانه در ابتدای دههی ۵۰ ، لاهوتی با اصرار و پیگیری اسدالله تجریشی که از مبارزان فعال بود، به سازمان مجاهدین خلق وصل شد و امکاناتش را در اختیار این گروه قرار داد. در همین حال اسدالله تجریشی واسطهی حسن ابراری جهرمی از اعضای سازمان مجاهدین خلق با شیخ حسن لاهوتی بود و امکاناتش را در اختیار این گروه قرار داد.[۳]
به موازات شیخ حسن لاهوتی، فرزندش وحید لاهوتی نیز بدون اطلاع پدر به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمده بود. اندکی بعد ناشیگری وحید لاهوتی در خلع سلاح یک پاسبان شهربانی، سبب دستگیری او و پدرش شد و هر دو مورد شدیدترین شکنجهها قرار گرفتند. شیخ حسن لاهوتی در بازجوییها دربارهی اقدامات وحید مسئولیتی را قبول نکرد و پس از یک ماه از زندان قزلقلعه آزاد شد؛ اما وحید لاهوتی تا پیروزی انقلاب اسلامی در زندان باقی ماند و در آنجا به کمون مسعود رجوی پیوست.
شیخ حسن لاهوتی پس از آزادی از زندان، کمکهایش به سازمان مجاهدین خلق را افزایش داد و بسیاری از وجوهاتی را که از مردم دریافت میکرد، به سازمان میداد. اسدالله تجریشی در این باره میگوید:
«ما در بازار آقای لاهوتی را پیشنماز یک مسجد کرده بودیم که مردم را برای پرداخت وجوهات به او معرفی کنیم و او هم وجوهات را دریافت کند و به ما بدهد تا به سازمان بدهیم. ایشان هم پذیرفته بود و همین کار را میکرد.»[۴]
در خاطرات محمدحسن خاکساران هم دراین باره آمده است:
«در میان روحانیون، آقای شیخ حسن لاهوتی بخش زیادی از وجوهاتی را که از خیران و متدینان بازار تهران جمع آوری می کرد، در اختیار سازمان قرار می داد.»[۵]
همچنین شیخ حسن لاهوتی به همراه روحانیونی همچون هاشمی رفسنجانی و آیتالله سیدمحمود طالقانی نامههایی به امام نوشتند و خواستار تأیید موضع این گروه از سوی امام خمینی شدند. سیدحسین موسوی تبریزی در این باره چنین اظهار نظر کرده است:
«گروهک منافقین همان موقع [که امام در نجف مشرف بودند] چند بار با امام ملاقات کرده بودند و درخواستشان این بود که امام آنها را تأیید کند. بعضی از دوستان گفتند جناب آقای دعایی هم واسطه شده بود، ولی ایشان نپذیرفته بود. بعد از مدتی با آوردن تأییدیه از مرحوم آقای لاهوتی و آقای هاشمی رفسنجانی، دوباره خواسته بودند که امام تأییدشان کند که باز ایشان قبول نکرده بود.»[۶]
با شروع زمزمههای تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق از سوی تقی شهرام و بهرام آرام، لاهوتی به گروه مذهبیهای سازمان نزدیک شد و در دیدارهایی با وحید افراخته و بهرام آرام انتقادات شدیدی به تغییر ایدئولوژی وارد کرد. این مسئله خشم مارکسیستهای سازمان را در پی داشت؛ به گونهای که نام او به عنوان مهمترین روحانی حامی بخش مذهی سازمان در فهرست ترور قرار گرفت. از سوی دیگر لاهوتی نیز کوشید تا با ایجاد گروه مسلحی، به مقابله با تقی شهرام و بهرام آرام بپردازد.[۷] البته آیتالله محمدرضا مهدوی کنی روایت دیگری از این ارتباط دارد که به نظر مقرون به واقعتر میرسید:
«بعد از اعلام مواضع [تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق] ظاهراً آقای لاهوتی با آنها قطع ارتباط نکرد و مدعی بود که من با اینها هستم، شاید بتوانیم آنها را برگردانم. سازمانیها به منزل ایشان رفت و آمد میکردند. از کسانی که بنابر اظهار آقای لاهوتی به خانهی ایشان رفت و آمد داشتند، بهرام آرام، تقی شهرام، دختر آقای دزفولی به نام بتول دزفولی[۸] و وحید افراخته بودند. آقای لاهوتی میگفت اینها گاهی شبها در منزل من میماندند و اظهار میکرد درصدد هستم اینها را برگردانم.»[۹]
اما با دستگیری وحید افراخته[۱۰] و سیدمحسن سیدخاموشی[۱۱] در ۵ مرداد ۱۳۵۴، لاهوتی مجبور شد به زندگی نیمه مخفی روی آورد. او بیشتر مواقع در منزل سیداحمد خمینی در قم یا در منازل سیدمحمد موسوی خوئینیها و [سیدمهدی] امامجمارانی در شمال تهران به سر میبرد. به دنبال اعترافات وحید افراخته[۱۲]، ساواک تصمیم گرفت آیتالله طالقانی، هاشمی رفسنجانی و شیخ حسن لاهوتی را دستگیر کند.
آیتالله طالقانی در ۸ آبان ۱۳۵۴ دستگیر شد. حکم دستگیری هاشمی رفسنجانی که در سفر اروپا و آمریکا به سر میبرد، نیز صادر شد تا به محض بازگشت، بازداشت شود. اما تعقیب و مراقبت برای دستگیری شیخ حسن لاهوتی به جایی نرسید و ساواک مجبور شد با یورش به خانهی لاهوتی، حمید و سعید، دو فرزند او را برای معرفی پدرشان دستگیر کند.
همچنین مأموران ساواک به همراه همسر لاهوتی در منزل او مستقر شدند. اطلاع شیخ حسن لاهوتی از این مسئله سبب شد تا او که به همراه موسوی خوئینیها و امامجمارانی در قم و در منزل سیداحمد خمینی حضور داشت، یک روز بعد خود را در منزلش به مأموران ساواک معرفی کند و به حبس طویلالمدت محکوم شود. به واسطهی خیانت اعضای مارکسیست سازمان و در پی ماجرای نقل فتوای نجاست مارکسیستها[۱۳] که لاهوتی خود از عاملانش بود، وی کمی از اعضای سازمان فاصله گرفت. اما باز هم از نزدیکترین روحانیون به سازمان به حساب میآمد.
شیخ حسن لاهوتی پیش از پیروزی انقلاب ارتباط بسیار نزدیکی با خانوادهی امام خمینی، به خصوص سیداحمد خمینی داشت. طوری که وقتی سیداحمد خمینی در اواسط دههی ۵۰ به نجف رفت، خانوادهاش تحت تکفل شیخ حسن لاهوتی قرار گرفت. این رابطه حتی در زمانی که شیخ حسن لاهوتی به زندان افتاد، ادامه داشت.
پس از آزادی هاشمی رفسنجانی و لاهوتی از زندان رژیم پهلوی، سعید لاهوتی با فاطمه هاشمی و حمید لاهوتی با فائزه هاشمی ازدواج کردند. پس از آزادی شیخ حسن لاهوتی از زندان در اواسط سال ۱۳۵۷ او به درخواست سیداحمد خمینی به پاریس رفت و در کنار امام خمینی قرار گرفت و در «پرواز انقلاب» در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همراه امام خمینی به تهران بازگشت. مسائلی در پاریس اتفاق افتاد و موجب باز ماندن شیخ شهابالدین اشراقی، داماد امام خمینی از سفر با پرواز انقلاب شد، سبب بروز اختلافاتی در کاروان امام خمینی گردید.
شیخ حسن لاهوتی در صبح روز ۱۲ بهمن یکی از اولین کسانی بود که به دستور امام خمینی از هواپیما پایین آمد. اگر چه او از سوی سیداحمد خمینی برای عضویت در شورای انقلاب کاندیدا شد، اما با درخواست اکثر اعضای این شورا به عضویت شورای انقلاب در نیامد.[۱۴] این مخالفتها سبب شدند تا امام خمینی در عین حال حکم تأسیس سپاه پاسداران را به نام شیخ حسن لاهوتی بنویسند.
ارتباط نزدیک لاهوتی با بیت حضرت امام خمینی و ارتباط خانوادگی با هاشمی رفسنجانی[۱۵] در سالهای ابتدایی انقلاب سبب شد تا لاهوتی مناصب مهمی را در اختیار بگیرد. ضمناً او هر گاه اراده میکرد، میتوانست به ملاقات امام خمینی برود. البته حضور سران حزب جمهوری اسلامی به خصوص آیتالله بهشتی سبب مخالفتهای لاهوتی با ایشان میشد و او انتظار داشت که مناصب بالاتری به او داده شود. سعید لاهوتی، فرزند شیخ حسن لاهوتی، دربارهی ارتباط او و حزب جمهوری اسلامی میگوید:
«راجع به حزب جمهوری اسلامی البته آقای هاشمی را همیشه استثنا میکرد و میگفت این شلاق خورده حسابش جداست. به قول معروف حساب شلاقخوردهها را همیشه جدا میکرد و میگفت اینها شلاق خوردهاند و محترم هستند. میگفت ما جرأت نداریم حرف بزنیم، ولی اجمالاً یادم میآید که ۹۰ درصد یا شاید بیشتر اینها را میگفت کاری نکردهاند و حق و سهمی ندارند. میگفت تعجب میکنم چطور اینها الان میتوانند خود را متولی یک جریان فکری و انقلابی و از این قبیل چیزها قلمداد بکنند؟
شاید بیشتر از ۷ – ۶ بار را خودم شاهد بودم که ایشان و مرحوم حاج احمدآقا پیش امام رفتند. امام یک جور دیگری لاهوتی را دوست داشت و میگفت تو با مصطفی رفیق بودی. من تو را دوست دارم. ضمناً میگفت آدم بیشیله پیلته و سادهای هستی و هر چه میگویی از دلت چون میگویی هر چه میخواهی بگو من گوش میدهم. حتی دو بار هم به آن خانهای که در بند بود و امام مدت کوتاهی در آنجا اقامت کردند، رفتیم.
به امام میگفت: آقا! اینها، ـ نمیدانم منظورش چه کسانی بود، ما دیگر دخالت نمیکردیم چون ما میخواستیم دکتر بشویم و کاری به این حرفها نداشتیم ـ اینهایی که در اطراف شما هستند، کاری نکردند. زحمتی نکشیدند و برای این آتش هیزمی نیاوردند، بنابراین حق گرم شدن ندارند. … آنهایی که هیزم آوردند، دارند از سرما میمیرند. فردا جواب خدا را چه بدهیم؟ یک چنین چیزی به امام میگفت و خودش و احمدآقا به گریه میافتادند!»[۱۶]
وحید لاهوتی، عامل جذب پدر
تقریباً تمام مطلعان و آشنایان بیغرض شیخ حسن لاهوتی متفقالقولند که وحید لاهوتی که عضو سازمان مجاهدین خلق بود، عامل اصلی القائات سازمان بر ذهن شیخ حسن لاهوتی بوده است و حتی دیگر اعضا با هواداران مجاهدین که شیخ حسن لاهوتی را دوره کرده بودند و به ذهن او جهت میدادند؛ از کانال همان پسرش وارد میشدند. اسدالله تجریشی از دوستان نزدیک شیخ حسن لاهوتی در این باره گفته است:
«وحید پسر آقا [شیخ حسن لاهوتی] با مجاهدین ارتباط داشت و آنها از طریق وحید القائات خود به آقا را اعمال میکردند.»[۱۷]
محسن دعاگو، از اعضای جامعهی روحانیت مبارز هم میگوید:
«وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او زمانی که ما در زندان اوین بودیم، در طبقهی پایین به سر میبرد و گاهی با پدرش رفت و آمد و معاشرت داشت. در حقیقت عامل اصلی گرایش آقای لاهوتی به سمت بنیصدر و موضعگیری او در مقابل شهید دکتر بهشتی و آیتالله خامنهای و حزب جمهوری اسلامی، پسرش وحید بود. وحید مرتباً اعضای مختلف سازمان مجاهدین خلق را نزد آقای لاهوتی میآورد و آنها القائاتی به ایشان میکردند. مرحوم آقای لاهوتی سادگیهایی هم داشت. این القائات ذهن آقای لاهوتی را پر و او را تبدیل به مهرهای از مهرههای بنیصدر و مجاهدین خلق کرد.»[۱۸]
وحید لاهوتی پیش از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد و به فعالیت در روزنامهی کیهان پرداخت. او از جمله عناصری بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ستادهای علنی سازمان رفت و آمد نداشت، اما در آستانهی اولین انتخابات مجلس و پس از انتشار اسناد همکاری مسعود رجوی و ساواک، در نامهای که در شمارهی ۲۸ هفته نامهی مجاهد منتشر شد به دفاع از مسعود رجوی پرداخت. او در این نامه به یکی دیگر از رازهای تاریخ مبارزات پرداخت و اظهار داشت که قرار بود مسعود رجوی نیز همراه گروه ۹ نفره (سیدکاظم ذوالانوار، مصطفی جوان خوشدل، بیژن جزنی و …) اعدام شود؛ اما کاظم رجوی برادر او مانع از این اقدام شد.
این اظهارات در حالی صورت پذیرفت که حتی مهمترین چهرههای امنیتی ساواک مانند بهمن نادرپور (معروف به تهرانی) تا دو ساعت قبل از فرمان کشتار از این ماجرا بیخبر بودند و اطلاع کاظم رجوی میتواند نشان دهندهی میزان نفوذ او در تشکیلات ساواک باشد. با این حال وحید لاهوتی در نامهاش تأکید کرده بود که هیچ عضویتی در سازمان مجاهدین خلق ندارد.[۱۹]
فاطمهی هاشمی رفسنجانی، عروس شیخ حسن لاهوتی، نیز سالها بعد در گفتگو با نشریهی شهروند امروز به مسئلهی عدم عضویت وحید لاوهتی در سازمان مجاهدین خلق پرداخت و گفت: ایشان تمایل خاصی به مجاهدین نداشت، البته قبل از انقلاب در زندان با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود.»[۲۰]
نمایندگی امام در سپاه
با رسیدن لاهوتی به نمایندگی امام در سپاه و به نوعی سرپرستی سپاه، اعضای سازمان مجاهدین خلق و برخی از همفکران آنها با تمام توان به دوره کردن او پرداختند و توانستند سطح سوءاستفاده خود را به مسائل حادی بکشانند. یکی از موارد بسیار حیاتی در این قضیه که اثرات فاجعهآمیز آن در زمان ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز جنگ مسلحانه آشکار شد، رسیدن سلاح انبوهی به دست سازمان مجاهدین خلق از همین کانال بود. علیمحمد بشارتی، مسئول اطلاعات وقت سپاه به یک نمونه از این موارد چنین اشاره کرده است:
«سفر دیگر ما به کرمانشاه بود که در معیت مرحوم آقای لاهوتی، نمایندهی وقت امام خمینی در سپاه صورت گرفت … . در این سفر که سه روز به طول انجامید، سلاحهای زیادی را جمعآوری کردیم که بیشتر آنها ژ۳ و کلت از نوع رولور بودند. تصمیم داشتیم همهی اینها را به تهران منتقل کنیم که به علت نفوذ منافقین ورق به گونهی دیگری برگشت.
در سفر کرمانشاه، پسر آقای لاهوتی، وحید، هم همراه ما بود. اما هیچ مسئولیتی نداشت. او با منافقین در ارتباط بود و با تحت تأثیر قرار دادن پدرش تعداد زیادی از سلاحهای جمعآوری شده، خصوصاً کلتها را از او گرفت و برد. من خیلی دیر از این قضیه مطلع شدم. آقای علی فرزین به من گفت که آقا وحید سلاحها را جعبه کرده و برده است. با شنیدن این خبر، خیلی عصبانی شدم، اما رعایت حال آقای لاهوتی را کردم و به ایشان چیزی نگفتم. با این حال تصمیم گرفتم که قضیه را با امام خمینی در میان بگذارم، چون این مسئله چیزی نبود که بشود از کنار آن به سادگی گذشت…
فردای آن روز به قم رفتیم تا گزارشها را خدمت امام خمینی عرض کنیم. امام خمینی احوال آقای لاهوتی را پرسید. من فرصت ندادم و گفتم آقای لاهوتی آدم بسیار عاطفیای است و خیلی از صحبتهایی که میکند، دلپذیر و دلنشین است، اما به لحاظ سیاسی آسیبپذیر است و همه و از جمله منافقین میخواهند او را جذب کنند. امام خمینی که معمولاً خیلی کم سؤال میکردند، یک سؤال دیگر هم راجع به روابط آقای لاهوتی و مجاهدین پرسیدند و من پاسخ دادم که ایشان مانند ما در زندان بوده و در آنجا با اکثر آنها آشنا شده است؛ اما آشنایی و رفاقت یک چیز است و هواداری از آنها چیزی دیگر و موضوعی ثانوی است. ایشان هواداری هم میکنند.»[۲۱]
محسن رفیقدوست، مسئول وقت تدارکات سپاه، نیز روایت میکند که شیخ حسن لاهوتی به او گفته بود که از سپاه برود. او دلیل لاهوتی را ناراحتی عدهای از تحصیلکردههای آمریکا از قبیل علیمحمد فرزین، عبدالله محمودزاده، حسن عابدجعفری، محمد ابراهیم سنجقی و محسن سازگارا از رفیقدوست عنوان کرده بود.[۲۲]
البته همین رفتارهای آقای لاهوتی که گزارشهای مکررش توسط فرماندهان انقلابی سپاه پاسداران به امام میرسید و اتحاد فرماندهان سپاه برای کنار گذاشتن شیخ حسن لاهوتی، در نهایت باعث شد حضرت امام او را با ابلاغ امام جمعهی رشت، به گیلان بفرستند، و آیتالله خامنهای را جایگزین او کنند.[۲۳]
البته شیخ حسن لاهوتی در زمان نمایندگی امام در سپاه تلاش زیادی برای گسترش اقتدارش در مجموعهی سپاه پاسداران داشت که با توجه به عقاید ویژهی او و مخالفتش با بسیاری از سران حزب جمهوری اسلامی، این مسئله سبب گسترش درگیریها میشد.
جواد منصوری، اولین فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دربارهی عملکرد شیخ حسن لاهوتی در روزهای ابتدایی انقلاب میگوید:
«آقای لاهوتی از اول انقلاب توقعش این بود که خیلی مورد توجه قرار بگیرد و خیلی پستهای مهم به او داده شود. ایشان خیلی هم دوست داشت در صحنهی سیاسی مطرح بشود و چون این اتفاق رخ نداد، مقداری ناراحت بود. به ویژه از شخص شهید بهشتی و از تشکیلات حزب جمهوری اسلامی، این ناراحتی مضاعف بود.
از آن طرف من عضو شورای مرکزی حزب جمهوری بودم و این مورد برای ایشان سخت بود. لذا حرفهایی میزد و کارهایی علیه شورای فرماندهی یا علیه فرماندهی سپاه میکرد. اما به اینها هم اکتفا نکرد و رفت و به هر ترتیبی که بود از امام حکمی تحت عنوان نمایندهی امام در سپاه گرفت و حدود تیر ماه ۵۸ این حکم را تکثیر و در سپاه پخش کرد.
من رفتم خدمت امام و به ایشان گفتم شاید شما مرا نشناسید، ولی اعضای شورای انقلاب با شناختی که از من داشتند به من حکم فرماندهی سپاه را دادند. بنده واقعاً اصراری ندارم که فرماندهی سپاه باشم. ولی این کار لوث مسئولیت است که از یک طرف من فرماندهی سپاه باشم و از یک طرف ایشان نمایندهی شما باشد و بگوید من وظیفهام بالاتر است و هر کاری که بخواهم انجام میدهم و امر و نهی هم بکند. البته من این مطلب را که یکی از پسران ایشان عضو سازمان منافقین است به امام نگفتم، اما به مسئولان دیگر گفته بودم.»[۲۴]
جواد منصوری، درباره اقدامات فرزندان شیخ حسن لاهوتی در سپاه پاسداران و خروج اسلحه از پادگانها میگوید:
«در مورد این قضیه خیلی حرفها هست مثلاً این که جناب آقای لاهوتی یک مهر درست کرده بود تحت عنوان «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» بعد نامهها را امضا میکرد و سپس این مهر را زیر آن میزد. بعدها معلوم شد که این پسرها با نامههایی که از پدر میگرفتند، از ارتش اسلحه میگرفتند و یا حتی این نامهها را در ایست و بازرسیها نشان میدادند و از آن عبور میکردند و خلاصهاش این که از این امکان خیلی سوءاستفاده کردند و یکی از دلایلی هم که در سال ۶۰ آقای لاهوتی را بازداشت کردند همین مسائل بود که پسرانش اعتراف کرده بودند که با استفاده از این امکانات چه کارهایی میکردند. خلاصه به امام گفتم که این لوث مسئولیت است. امام گفتند که من شما را میشناسم، شورای انقلاب در مورد شما با من صحبت کرده و من به شما اطمینان دارم و به آقای لاهوتی هم گفتم که با شما همکاری کند و به شما کاری نداشته باشند و فقط در سپاه نظارت داشته باشند. ولی آقای لاهوتی معمولاً بیش از حیطه نظارت میخواستند عمل کنند.
در آذرماه ۵۸ تعدادی افراد بودند که میخواستیم از سپاه بیرون کنیم که اینها آدمهایی بودند که قبل از ما در گارد ملی بودند … صلاحیتشان تأیید نشد، کم هم نبودند، حدود چهل یا پنجاه نفر بودند. پیش آقای لاهوتی رفتند و ایشان را تحریک کردند و سپس رفتند پیش امام و گفتند که فرمانده سپاه ما را بیرون میکند و یا این که این فرمانده توانایی ندارد. روزی آقای لاهوتی به ما گفت که بیایید به اتفاق شورای فرماندهی سپاه با هم برویم قم به دیدار امام،به اتفاق رفتیم قم، آقای لاهوتی بعد از مقداری تعریف و انتقاد از سپاه گفت که من میخواهم که شما نظراتتان را راجع به سپاه بگویید؛ امام در آنجا یک جملهای گفت که خیلی عجیب بود و آن این بود که این آقای لاهوتی نور چشم من است. من خیلی ناراحت شدم و حال عجیبی پیدا کردم.
خلاصه مدت کمی گذشت و با شورای انقلاب مسائل را در میان گذاشتم و شورا چون در جریان کامل بود و شناخت بهتری از من و لاهوتی داشت و گزارشهایی نیز پیرامون لاهوتی به آنها رسیده بود در نهایت آقای خامنهای به عنوان رابط شورای انقلاب و سپاه معرفی شد که به طور تلویحی یعنی این که لاهوتی باید برود. از آن طرف با دفتر امام صحبت کردند و حکم امام جمعهای رشت را برای لاهوتی گرفتند و به این ترتیب لاهوتی را از سپاه بیرون بردند. بعدها امام وقتی لاهوتی مُرد یک کلمه هم حرف نزد. این در صورتی بود که اگر هر روحانی از دنیا میرفت امام صحبتی یا پیام تسلیتی میداد. اما در مورد لاهوتی یک کلمه هم حرف نزد.»[۲۵]
جواد منصوری، روایت خواندنی دیگری نیز از روابط حسن لاهوتی با محمد موسوی خوئینیها پس از پیروزی انقلاب اسلامی دارد:
«در آبان ۵۸، آقای لاهوتی که در آن زمان به عنوان نماینده امام در سپاه مشغول به کار بودند، به خاطر ناراحتی قلبی در بیمارستان قلب بستری بودند. اعضای شورای فرماندهی سپاه نیز برای ملاقات ایشان به بیمارستان رفتند، در همان روز ملاقات و میان صحبتهای ما، کسی وارد اتاق شد و در گوش ایشان چیزی را گفت، بلافاصله لاهوتی گفت، شما از اتاق خارج شوید چرا که آقای خوئینیها میخواهد نکته مهمی را خصوصی بگوید. بعد از رفتن ایشان، بیایید. من تا قبل از این دیدار، اصلا آقای خوئینیها را ندیده بودم و تنها نام ایشان را در حد تفسیرهای پرحرف و حدیث شنیده بودم. بعد از ورود مجدد ما، آقای لاهوتی خبر از برنامه آقای خوئینیها برای تسخیر سفارت دادند و از ما خواست که با آنها همکاری کنیم. باید اعتراف کنم که ما اصلا فکر هم نمیکردیم که چنین حرکتی بدون هماهنگی و اجازه حضرت امام قرار است انجام پذیرد، چرا که آقای لاهوتی به عنوان نماینده امام خیلی صریح و قاطع همکاری ما را جهت تسخیر سفارت خواستار شدند و ما همگی احساس کردیم که این دستور امام است. حتی ما احساس میکردیم که شورای انقلاب هم در جریان است.
به هر حال جلسه شورای فرماندهان سپاه تشکیل شد و در آنجا آقای محسن رضایی که مسوولیت اطلاعات سپاه را به عهده داشت به عنوان رابط سپاه با دانشجویان انتخاب شد. آقای رضایی با دوستان خود جلسات مشترکی را با دانشجویان برگزارکرد. ظاهرا آقای میردامادی و ابراهیم اصغرزاده جزو نمایندگان اصلی دانشجویان به حساب میآمدند. در هر حال بنا بر آن شد که در حالی که جمعیت دانشآموزی در خیابان انقلاب از شرق به غرب در حال حرکت است، دانشجویان به سفارت وارد شوند. در حالی که من در دفتر خود با عوامل در صحنه ارتباط داشتم هر لحظه احتمال یک واقعه تلخ را میدادم. خوشبختانه در آن ماجرا حتی یک گلوله هم شلیک نشد. همان صبح زود تعدادی نیرو از پادگان ولیعصر حرکت کرده و در اطراف سفارت مستقر شده و تعداد دیگری از پاسداران به پشت بام سفارت میروند و سریعا سفارت را تسخیر کردند. مدتی نگذشته بود که چند تن از وزرا مانند وزیر دادگستری، کشور و خارجه با تماس با سپاه، شدیدا به این اقدام اعتراض کردند. یکی از چهرههای برجسته نیز به عنوان مشاور نخستوزیر ضمن تماس با من خواستار اخراج پاسداران و دانشجویان از سفارت شد. من در پاسخ تاکید کردم که من نمیتوانم چنین کاری را بکنم و حتی اگر بگویم پاسداران گوش نخواهند کرد. دانشجویان هم به دستور من نرفتهاند که به دستور من باز گردند. وی خواستار عکسالعمل پاسبانهای شهربانی شد و من سریعا گفتم که پاسبانها چنین کاری را نمیتوانند بکنند، اصلا چنین روحیهای را ندارند. در نهایت مشاور نخستوزیر گفت: پس معلوم شد که خودت هم دستت در کار است. از همین رو، هماکنون من نیز جزو ممنوعالورودیها به امریکا به حساب میآیم و بسیاری از نویسندگان مانند جیمز بیل من را از عوامل اصلی تسخیر سفارت میدانند. لذا در دوران مسوولیتم در وزارتخانه نیز ویزای امریکا را به من ندادند حتی اجازه ارتباط از فرودگاه هم به من نمیدادند.»[۲۶]
محمدمهدی عبدخدایی، از اعضای فداییان اسلام که از دوستان شیخ حسن لاهوتی بوده، درباره قضاوت حسن لاهوتی پیرامون امام خمینی می گوید:
آقای لاهوتی را خدا رحمت کند. ایشان از همراهان امام در پرواز پاریس بودند و نماینده تامالاختیار امام در ایجاد سپاه پاسداران شد. یک شب آقای امیر زهتابچی که از منافقین بود به من گفت لاهوتی میخواهد به تو شام بدهد بیا با هم برویم آمد دنبال من و با هم منزل آقای لاهوتی رفتیم. لاهوتی خیلی آدم خوبی بود اما تفکرش انحرافی شده بود، تا نشستیم رو به من کرد که آقای عبدخدایی من دکتر شریعتی را بالاتر از امام میدانم. من با تعجب به او نگاه کردم گفت نمیپرسی چرا؟ گفتم: نه! گفت امام یک انقلابی بود و شریعتی یک متفکر و متفکر رسالتش در تاریخ تمام نمیشود انقلابی رسالتش با انقلاب تمام میشود و ادامه داد من دین بچههایم را از شریعتی دارم. من باز نگاه کردم؛ گفت تو که حاضر جوابی چرا جواب نمیدهی؟ گفتم: اشکال شما در این است که شما ریشهای برخورد نمیکنی. چون دو علم هست که در دنیا خیلی زود تغییر میکند یکی دانش جغرافیا و دیگری جامعهشناسی. جامعهشناس تا زمانی که حیات دارد نظریاتش به نسبت زمان و اطلاعاتش میتواند صائب باشد اما بعد از مرگش اگر تحولی پیش آمد آن نظریات کهنه شدهاند مثل جغرافیاست قبل از جنگ جهانی اول وقتی میخواستی دولت عثمانی را میخواستیم بررسی کنیم مرزهایش در شمال آفریقا و قلب اروپا و عربستان و.. بود. جنگ جهانی اول که تمام شد تمام این مرزها به هم خورد کسی که جغرافیای این مرزها را خوانده است دانشش تغییر میکند. جامعهشناس هم همین است دکتر شریعتی در کتاب فاطمه، فاطمه است میگوید مصرف لوازم آرایش از سال ۴۶ تا ۵۱ پنجاه برابر شده است، با نگاه جامعهشناسی میگوید این فاجعه است اما چون ایشان به موضوع جنگ اعراب و اسرائیل و گرانی نفت توجه ندارد و اینکه ساختار دولت توان مصرف این دلار نفتی را در کارهای تولیدی ندارد و کارشناسی دولت واقعی نیست دلار نفتی را آورده در کالاهای مصرفی صرف کرده است. اما آقای لاهوتی امروز انقلاب شده تحولی در جامعه اتفاق افتاده و مصرف لوازم آرایشی یک پنجاهم شده اگر دکتر شریعتی امروز بود باید نظرش را عوض میکرد اما نیست. اما امام یک فیلسوف و متفکر است و نظریهپرداز در انقلاب، فقیه، محدث و مفسر و نابغه است. به من گفت تا حالا کسی چنین جواب قشنگی را به من نداده بود.»[۲۷]
یکی دیگر از نمونههای اقدامات حسن لاهوتی، فشارهای او بر مسئولان ارشد نظام برای تغییر نیروهای حزباللهی بود. آیتالله مهدوی کنی، سرپرست کمیتههای انقلاب و وزیر کشور وقت، دربارهی درگیریهای شیخ حسن لاهوتی و شهیدعلی انصاری، استاندار وقت گیلان، میگوید:
«بر سر مسائل کمیته میان من و آقای لاهوتی اختلافات زیادی پیش آمد؛ به خصوص در مورد کمیتهی گیشا که ایشان در آن حضور داشت. یک بار به خاطر مسئلهای بیشتر از نیم ساعت میان من و ایشان مشاجرهی لفظی رخ داد. ایشان به جایی دستور حمله میداد، اما من جلوگیری میکردم و با پاسگاهی که در گیشا بود، مخالفت میکردم. …
در مورد استاندار گیلان، مرحوم شهید انصاری[۲۸]، که جوانی انقلابی و مؤمن و خدمتگزار بود و مجاهدین خلق و کمونیستها [که در آن ایام در جو چپزدهی گیلان امکان مانور فراوانی داشتند] و وجود چنین استاندار خدوم و حزباللهی را تحمل نمیکردند، همواره با من بگو مگو و مشاجره داشت. بنابراین آقای لاهوتی را پل پیروزی خود قرار داده بودند و از طریق ایشان میخواستند این مانع را از سر راه خود بردارند.
آقای لاهوتی آن موقع خیلی به حاج احمدآقا نزدیک بود و مکرر به من میگفت این استاندار را بردار. من میگفتم عیب این استاندار چیست؟ شما اگر خیانتی، بیلیاقتیای در مدیریت ایشان دیدید، من بررسی میکنم. اما همین طور بگویید بردار که نمیشود! حاج احمدآقا مکرر به من تلفن میزد و میگفت حالا به خاطر آقای لاهوتی او را بردار. میگفتم با ایشان دوست هستم، اما به خاطر دوستی کاری را انجام نمیدهم.
یک بار هم به حاج احمدآقا گفتم درست است شما فرزند امامی، ولی ما انقلاب کردیم که ضوابط را بر روابط حاکم کنیم. من نمایندهی دولتم و بر خلاف ضوابط، کاری انجام نمیدهم…. در هر حال او را برنداشتم تا ایشان [علی انصاری، استاندار گیلان] به دست همان منافقان شهید شد.»[۲۹]
ماجرای کوچصفهان
پس از آن که امام خمینی به درخواست فرماندهان سپاه پاسداران، نظارت بر سپاه را به شورای انقلاب سپردند، حکم امام جمعهی رشت با واسطهی سیداحمد خمینی برای شیخ حسن لاهوتی صادر شد. حسن لاهوتی که از مخالفان اصلی حزب جمهوری و دبیر کل آن یعنی شهید بهشتی بود، در انتخابات مجلس اول از رشت به اولین دورهی مجلس شورای اسلامی راه یافت. اما مخالفتخوانیهایش ادامه پیدا کردند و در قضیهی درگیریهای خط امام و جریان بنیصدر نقش ویژهای داشت.
پس از ماجرای معروف به نوار آیت، حسن لاهوتی در سخنرانیها و مصاحبههای متعددی به محکومیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی میپرداخت. او در یکی از سخنرانیهایش در مشهد اظهار داشت اگر رئیس جمهوری، حسن آیت را محاکمه نکند، چه کند؟! این اظهارات با استقبال گستردهی روزنامهی انقلاب اسلامی مواجه شد، به گونهای که به نوشتهی این روزنامه، حاضران در این سخنرانی به مدت ۸ دقیقه شعار «درود بر لاهوتی» سر دادند و تکبیر گفتند و کف زدند![۳۰]
در آذر ماه ۱۳۵۹ و در اوج تنازع سیاسی به دعوت «دفاتر هماهنگی مردم با رئیس جمهوری» که در واقع حزب دولت ساخته بنیصدر بود، حسن لاهوتی و احمد سلامتیان در مشهد سخنرانی کردند. سلامتیان در این جلسه با اشاره به افرادی که در جلسه تصاویر بهشتی را در دست داشتند، گفت: «من مطمئن هستم کسانی که الان در اینجا شلوغ میکنند، بعد از ختم جلسهی شما درصدد برمیآیند که در خیابانها به راهپیمایی بپردازند و شعار بدهند.»
لاهوتی نیز در حالی که جمعیت شعار «مرگ بر بهشتی» سر میداد، خطاب به کسانی که عکس بهشتی را در دست داشتند، گفت: «اینها عوامل آمریکا هستند. به این مزدوران اجنبی پاسخ ندهید. اینها عوامل ستون پنجم دشمن هستند.» شعارها به سمت روحانیت و امام خمینی میرود و جمعیت برای دقایقی به کتککاری میپردازند و در این میان تصاویر امام خمینی و شهید بهشتی پاره و سوزانده میشود.[۳۱]
در ۲۳ آذر ۱۳۵۹ در اصفهان، طرفداران بنیصدر به نفع او دست به تظاهرات میزنند. روز بعد امد سالک فرماندهی سپاه اصفهان میگوید که تظاهر کنندگان طرفدار بنیصدر به زنی که عکس امام خمینی را در دست داشت، حمله کردند و پس از ضرب و شتم او عکس امام خمینی را پاره کردند.
روزنامهی جمهوری اسلامی به سردبیری میرحسین موسوی به صورت گسترده به ماجرای اصفهان و مشهد پرداخت. صدا و سیما نیز که بخش سیاسیاش در اختیار عبدالله نوری بود، چند برنامه علیه هتک حرمت امام در مشهد و اصفهان پخش کرد.
چند روز بعد آیتالله خامنهای در نطق پیش از دستور به این هتک حرمت اعتراض و هاشمی رفسنجانی نیز به بنیصدر به دلیل عدم توانایی در کنترل هوادارانش حمله کرد. در اعتراض به این هتک حرمت و در اقدامی هماهنگ، آیتالله مدنی امام جمعهی تبریز و جلالالدین طاهری امام جمعهی اصفهان و آیتالله دستغیب امام جمعهی شیراز و آیتالله صدوقی امام جمعهی یزد، روز ۲۷ آذر را عزای عمومی و تعطیل اعلام و از مردم برای راهپیمایی در اعتراض به هتک حرمت تصاویر امام خمینی دعوت کردند.
جلالالدین طاهری امام جمعهی اصفهان یک گام جلوتر گذاشت و در اعتراض به بنیصدر به قم مهاجرت کرد.[۳۲] اما یک روز پیش از راهپیمایی با صدور اطلاعیهی دفتر امام و اعلام نظر رهبر انقلاب، فضای ملتهب در کشور آرام گرفت و جلالالدین طاهری به اصفهان بازگشت. متن بیانیه دفتر امام، به این شرح بود:
«پیرو اطلاعیههاى متعددى که از سوى حضرات آقایان آیات عظام و حجج اسلام و علماى اعلام شهرستانها- دامت برکاتهم- و نمایندگان محترم مجلس شوراى اسلامى، انجمنها و گروهها و احزاب و دستجات و سازمانها و اصناف و شخصیتهاى محترم دیگرى که در مورد تعطیل و راهپیمایى سراسرى روز پنجشنبه دهم ماه صفر برابر با ۲۷ آذر ماه ۵۹ اعلام شده بود، حضرت امام خمینى رهبر انقلاب اسلامى ضمن تشکر و تقدیر و سپاسگزارى صمیمانه از احساسات و عواطف همگى آنان فرمودند: «با توجه به حساسیت زمان در مقطع فعلى که ما گرفتار جنگ با دشمنان اسلام هستیم، و با توجه به اینکه بارها اعلام کردهایم به خاطر حفظ وحدت، اگر به من و یا به عکس من اهانتى شد مردم عکس العملى نشان ندهند. بدین وسیله از عموم آنان تقاضا مىشود از تعطیل و یا راهپیماییهایى که قرار است به این عنوان انجام شود صرف نظر نمایند و به رفع مشکلات و کارهاى دیگرى که دارند بپردازند، و حتى الامکان مردم را به آرامش و نظم دعوت کنند»
و ضمناً فرمودند: «از جناب آقاى حاج سید جلال الدین طاهرى- دامت افاضاته- تقاضا مىکنم بنا به درخواست اهالى محترم اصفهان به این شهر بازگشته و کما کان به اقامه نماز جمعه و ارشاد مردم ادامه دهند. و ارگانهاى انقلابى هم که اعلام دو روز تعطیل نمودهاند به کارهاى عادى خود مشغول گردند. از خداى تعالى توفیق همگان و پیروزى کامل مسلمانان را بر دشمنان اسلام مسألت مىنماید».
نهم صفر المظفر ۱۴۰۱/ ۲۶ آذر ۱۳۵۹، دفتر امام خمینى»[۳۳]
اما بنیصدر با وجود دعوت امام خمینی به آرامش، فتنهگری را رها نکرد و دربارهی حادثهی اصفهان در روزنامهی انقلاب اسلامی نوشت:
«من گفتم تحقیق کردند و معلوم شد که سه مقام دولتی هم که در محل هستند و یکی از آنها – به طوری که در گزارش روز جمعه خواهم گفت – نزد من آمد، که آن جریان به طور کلی ساختگی بود و ربطی به سخنرانیها نداشت. او چند روز بعد دربارهی حادثهی مشهد هم میگوید در جلسه با استانداران، استاندار خراسان گفت که اینها که به طرفداری شما آمدند و در آنجا صحبت کردند، در واقع به شما ضربه زدند. من به او گفتم مطابق گزارشی که به من رسیده است، خود شما و مخصوصاً معاون شما نقش اساسی در وضعیتی که به وجود آمده، داشتهاید.
از پلهها که پایین آمدیم، کسی از مسئولان استان آمده بود که میخواست استاندار هم او را نبیند و چندین گزارش را به من داد که خواندم. متأسفانه گزارشها حاکی از این بودند که معاون استاندار و شخص دیگری در کمیتهی مشهد، بازیگران اصلی آن صحنه بودند. او گفت در صورتی که امام ما را احضار کند، فقط در محضر ایشان حاضر است حقیقت را آن طور که واقع شده است، به عرضشان برساند!»[۳۴]
جنجالآفرینیهای حسن لاهوتی با حمایت بنیصدر و جریان سوم ادامه داشت. در این میان در بهمن ماه ۱۳۵۹ ماجرای سخنرانی و درگیری در کوچصفهان رشت ابعاد دیگری از جریانهای سیاسی را به نمایش گذاشت. شیخ حسن لاهوتی که به حمایت از بنیصدر سخنرانی میکرد، با مخالفت هواداران حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت. درگیریها و تیراندازیهای متقابل محافظان لاهوتی و پاسداران سبب زخمی شدن چند نفر شد، اما این مخالفتها برای حسن لاهوتی بیهزینه نبود.
مرحوم سیداحمد خمینی، فرزند بنیانگذار انقلاب اسلامی، در نامهای سرگشاده به نمایندگان مجلس، به انتقاد از مخالفان حسن لاهوتی پرداخت. آگاهان معتقدند که پس از مهاجرت سیدمصطفی خمینی به نجف به همراه امام خمینی، شیخ حسن لاهوتی در واقع در نقش برادر بزرگتر سیداحمد خمینی قرار گرفت و امور خانوادهی سیداحمد خمینی به وسیلهی لاهوتی میگذشت.[۳۵] متن این نامهی تاریخی که نشاندهندهی جناحبندیهای شدید[۳۶] در سال ۱۳۵۹ بود، در ادامه میآید:
«بسمالله الرحمن الرحیم
حضور محترم نمایندگان مجلس شورای اسلامی، پس از عرض سلام، مسئلهای که یکی دو روز پیش در رشت و کوچصفهان اتفاق افتاد، یکی از جریانات خطرناکی است که اگر همگی دست در دست یکدیگر نگذاریم و برای علاجش فکری عاجل نکنیم، نمیدانم به کجا منتهی میشود و از طرفی امام بارها و بارها فرمودهاند که اظهار عقیده آزاد است و توطئه ممنوع. باز هر گاه یکی از افراد سرشناس جامعه انقلابی ما در یکی از نقاط ایران تصمیم به سخنرانی دارد، عده معدودی دست به آشوب و خرابکاری میزنند و با عنوان اعتراض به این موضوع یکی دو روز هم در این باره عده معدودی فریاد میزنند و صدایشان خاموش میگردد. نمیدانم چرا مسئولین مملکتی در این باره هیچ نمیگویند و چرا چماقداران را دستگیر نمیکنند و در مقابل مردم ستمدیده ما که تازه از زیر یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات پیدا کردهاند، محاکمه نمیکنند؟ چرا در این زمینه به ما نگفتند؟ به خدا قسم تاریخ درباره آنان قضاوت خواهد کرد.
آنچه موجب شد تا بر آن شوم و چیزی بنویسم، فقط و فقط به خاطر مسئولیتی است که احساس میکنم. مثلاً در رشت برادرم آقای لاهوتی صحبت میکند، روز قبل خدمت امام میرسد و بعد راهی رشت میشود، در رشد عدهای محدود به سخنرانی ایشان حمله میکنند و مجلس را به هم میزنند و در مسجد نزدیک به دو ساعت او را زندانی میکنند. آیا میدانید چه کسی را زندانی میکنید؟ شخصی که در رژیم شاه به اقرار همهی با انصافها از تمام روحانیون دربند بیشتر شکنجه شده است.
شخصی که بعد از دو سال هنوز جای شکنجه در بدن او به خوبی پیداست. شخصی که در طول ۱۵ سال مبارزهی امام دائماً زندان یا مشغول به مبارزه در سطحی بالا بوده است. شخصی را که میتوان معلول انقلاب نامید. شخصی را که آقای هاشمی رفسنجانی میگوید او را به حدی زدند که وقتی با من مواجهش کردند او را نشناختم و او گوشهای خودش را میدید. شخصی را که پاهای او بعد از چهار ماه هنوز طوری مجروح بود که قادر به ایستادن نبود. شخصی را که تنها برای این که به امامش فحش نداد، چندین ساعت او را آویزان کردند. شخصی که تمام سردمداران امروز حاضر نبودند یک روز شکنجههای او را تحمل کنند.
آری عدهای جاهل یا آگاه یا تحریک شده، کسی را در خط امام نمیدانند که هنوز یک هفته از عبارت امام که هر کس لاهوتی را اذیت کند، مرا اذیت کرده، نمیگذرد. چرا؟ لابد این که او در نوارش از امام و انقلاب تعریف کرده است. خود او سخنرانی دومش را لغو میکند، چون میداند عدهای میخواهند از نام او استفاده کنند و روز بعد در کوچصفهان سخنرانی میکند. دوباره همان عده به مجلس حمله میکنند و میگویند تحویلش بدهید، خانمش را که در ماشین نشسته بود، بیرون میآورند و میزنند و بعد چرخ ماشینش را پنجر میکنند و ساعتها او را در مسجد، خانهی خدا زندانی میکنند. در و پنجرهی مسجد را میشکنند که عمال شاه بعد از ۳۷ سال سلطنت او دست به این کارها نزدند.
آخر چگونه میشود عمق فاجعه را ترسیم کرد؟ من به هیچ وجه کاری به آقای لاهوتی و آنچه این روزها بر سر او میآید، ندارم. من به سکوت مبارزین دیروز شدیداً اعتراض دارم. آخر فرض میکنیم این برادر با عدهای هم مخالف باشد یا از عدهای هم خوشش نیاید، باید با او اینگونه رفتار کرد؟ به خدا قسم خوب است رادیو تلویزیون سخنرانیهای او را پخش کند و بعد قضاوت را به عهدهی مردم گذارد. خوب است مطبوعات در این زمینهها ساکت نباشند.
عزیزانم دعایی و خاتمی! آخر چرا ساکتید و چرا هیچ نمیگویید؟ مگر چه مرگمان شده است؟ من دیگر توقعی ندارم، اما شما دیگر چرا که امید ما بودید؟ لابد شما هم استدلالتان این است که اگر فریاد برآوریم، چماقداری بد است، ضد انقلاب از آن بهرهبرداری میکند. اگر امروز جلوی این از خدا بیخبران را نگیریم، فردا نوبت افراد دیگر میرسد.
جریان چماق و چماقکشی یکی از بدترین و وحشتناکترین مسائلی است که اگر سریعاً در راه علاجش برنیاییم، برای هیچ کس هیچ نمیماند. دیروز او را مخالف خط امام میدانستند و امروز او را مسلمان نمیدانند و فردا این حکم بر تمام جاری است. آیا مسئولان رشت نمیتوانند عدهای معدود را دستگیر کنند؟ اگر نمیتوانند اقرار کنند و مسئولیت سنگین امروزشان را به عهده کسانی که لایقترند بگذارند و اگر میتوانند چرا انجام نمیدهند؟ چرا فریاد برنمیآورند؟ بر چه کسی است که این عمل وحشیانه و نفرتانگیز را که ضربهی اساسیاش به امام امت و جامعهی انقلابی ماست، پیگیری کند؟
آخر میشود هر کسی را که فکر کردند با او مخالف است با او این گونه رفتار کنند و در مقابلش خانمش را که خواهر عزیزترش میدارم، بزنند؟ خانمی که بعد از شکنجهای که این مرد در زمان شاه شد، هیچ تردیدی در حقانیت مبارزهی شوهرش نکرد و هم اوست که این شبها هم شاهد نالهی شوهرش از شکنجههای زمان شاه است. آخر چرا دستگاه قضایی از این موضوعات بیتفاوت میگذرد؟ چرا ناله و فریاد نمیکند و چرا از مردم نمیخواهد که آنان را بگیرند تا در مقابل همهی مردم رسوایشان کنند؟ اگر واقعاً نمیتوانند چرا ساکتند؟ صریحاً بگویند در مقابل ۲۰ تا ۳۰ نفر از اشرار، سپاه و شهربانی و بسیج عاجز است تا مردم خود اقدام کنند و حق یک مشت رذل پست را کف دستشان بگذارند.
نمایندگان بزرگوار، امروز شما در مقابل ملت شریف و عزیز مسئولید. اکثر شما مبارزان راه آزادی بودهاید، اکثر شما برای رهایی از اینگونه اعمال مبارزه کردهاید، آیا سکوت شما دلیل بر قبول اینگونه موضوعات نیست؟ آیا در جمهوری اسلامی باید با افراد اینگونه رفتار شود؟ آیا واقعا شما که فریاد جمهوری اسلامی را میزدید مقصودتان این جمهوری بود که عدهای اینگونه حیثیت افراد را لجنمال کنند و تمام افراد مسئول این مملکت از بالا تا پایین ساکت باشند؟ مگر پایههای جمهوری اسلامی را مسئولین امور تشکیل نمیدهند؟ مگر امام نفرمودهاند که مردم برای نفت و گاز قیام نکردهاند بلکه برای مسائل معنوی قیام کردهاند؟ کتک زدن، فحش دادن، بیحیثیت کردن افراد، نفت و گاز است؟ آیا باید همه آنطوری فکر کنند که این معدود خوششان بیاید و الا در خط امام نیستند؟
چرا برای عقاید مردم احترام نگذاریم و همه را غیرمسلمان بدانیم و فقط و فقط خودمان را در خط امام جا بزنیم؟ چندی پیش شخصی را امام پذیرفتند یکی از افراد و محافظ منزل امام فریاد زد «این لیبرال را راه ندهید» من گفتم برادر خود امام پذیرفتند مگر تو در چه خطی؟ گفت من در خط امام هستم و باید این شخص اینجا نیاید. این داستانی است که اگر کمی دامنهاش را وسیع کنید تمام جریانات از این قبیل میشود. امروز روح امام از جریان چماقداری در ناراحتی است، پس چرا مسئولین که بحمدالله در خط امام هستند با اینگونه امور مبارزه نمیکنند؟ چرا در چند دقیقه هر کسی و یا گروهی را بخواهند دستگیر میکنند ولی این چماقداران بیآبرو آزادانه با اسلام و امام هر کاری بخواهند میکنند؟ چرا مسئولین برای حفظ امام و اسلام اقدام لازم را نمینمایند؟ به خدا اسلام در خطر است و مردم از اسلام ساکت در مقابل این جریانات بری هستند. نمایندگان محترم و شریف، اگر تا زود است جریان چماقداری را از ریشه نکنید، فردا خیلی دیر است و شما خود قربانیان این نوع تفکر میشوید.
چماقداری، یک بینش سیاسی است که اگر دیر بجنبید، بر تمام جریانات سیاسی غلبه میکند. رادیو و تلویزیون میتواند در خنثی کردن اینگونه اعمال شرمآور نقش اساسی داشته باشد و مطبوعات هم همچنین، ولی متاسفانه در اینگونه امور ساکتاند. این شرف و حیثیت ملت است که با این رفتارها ضربه میبیند. میگویند خب به تو چه مگر چه کارهای؟ هیچ من یک فرد از افراد این مرز و بوم هستم که اشخاص را خوب میشناسم و خوب میدانم آنانی که امروز سنگ امام و انقلاب را به سینه میزنند، همان ترسوهای دیروزی هستند که بر سینه امام و انقلاب سنگ میزدند.
شما را به خدا بیایید در مقابل این نوع برخوردهای غیرمنطقی عکسالعمل مطلوب را نشان دهید. از شهربانی و سپاه و بسیج سوال کنید و ببینید که یک نفر اصولا دستگیر شده است یا خیر. اگر دستگیر شده است همانگونه که برای کشف کودتا عمل نمودند و بیش از هزار نفر را دستگیر کردند در این عمل هم که کودتایی است واقعی علیه انقلاب و اصالت ما، علیه ارزشهای عالی انسانیت، علیه عدالت اجتماعی، از یک نظر شروع کنند و سرنخها را پیدا کنند و بدون کوچکترین رودربایستی علنا آنها را محاکمه نموده و حکم اسلام را که محکومیت است درباره آنان جاری نمایند. آخر این نشد که هیچ کس در این مملکت مصونیت نداشته باشد، جز دستهای که همه ساز چماقداران را فریاد بزنند. باید با تمام قدرت بایستیم و از آنچه که قبل از انقلاب دفاع میکردیم دفاع کنیم و نگذاریم تعدادی معدود آبروی همه را ببرند. مگر عمال رژیم شاه به کاروانسرای سنگی حمله نکردند؟ مگر تعدادشان بیشتر از این بود؟ مگر با چوب و چماق نبودند؟ پس چرا همه فریاد وا اسلاما برآوردند؟ مگر چماق با چماق فرق میکند؟ گرچه میگویند در کوچصفهان مسلح به ژ-۳ هم بودهاند. چرا آنان که تا دیروز این اعمال را محکوم میکردند، امروز به یکدیگر میگویند خب برادر میدانی اینطور میشود چرا رفتی سخنرانی؟
ما میگوییم که یکی نیست به اینها بگوید او دیروز هم میدانست که گرفتار رژیم شاه میشود و رفت و دیروز یک عده دیگر عین این جمله را به او میگفتند. بارها گفتهام حرف بر سر لاهوتی نیست که دفاع از یک ارزش است. در جایی که امام میفرماید اظهار عقیده آزاد است، چرا با کمال خلوص نشود اظهار عقیده کرد؟
اتحاد و اتفاق یکطرفه نمیشود بلکه با داشتن دو نوع بینش برای پیروزی انقلاب باید همه در یک جهت حرکت نمایند و دعوا بر سر این است که چرا شما اسلام و مسائل اسلامی را تشخیص میدهید و ما نمیدهیم؟ از کجا شما اسلامشناس شدهاید و عدهای دیگر از مسائل اسلامی بدون اطلاع؟ درست که باید در خط امام که همان خط اسلام راستین است حرکت کرد، اما دعوا بر سر این است که از کجا شما راهبران این خط هستید و بقیه از اسلام هیچ نمیدانند؟ نه برادر، بیا پایین عشق و مقام و شهرت را بزدا، میبینی که جاهل محضی.
اینکه امام میفرماید توطئه هرگز. موضوع توطئه را از کجا فقط تو تشخیص میدهی و بس؟ شاید آنچه را که تو توطئه مینامی من آن را روشنگری نام نهم. اگر صاحب قدرت نباشی خیلی در درک موضوعات نظرت فرق میکند. اگر حکومت دست تو باشد و کسی بگوید کجایش کج است، نمیگویی توطئه است و اگر حکومت دست دیگری باشد و تو مجبور به اطاعت، میبینی که باید برای روشن شدن نسل امروز و فردا خودت را به آب و آتش بزنی و بگویی آنچه را میدانی. اینکه روشن است که حکومت چشم و گوش را کور و کر میکند. مطلب بر سر شناخت است، بیاییم مکتب و خط امام را بهانه قرار ندهیم، واقعیات را از آنان که واقعگرا هستند بپذیریم، اگر در خط امامیم، ببینیم امام با چه کسانی ملاقات میکند، آنان را بپذیریم نه اینکه مانند محافظ منزل امام، امام را در خطش ندانیم. والسلام.»[۳۷]
اما واقعیت ماجرا چیز دیگری بود. شهید علی انصاری، استاندار وقت گیلان، در گفتگویی مطبوعاتی دربارهی ماجرای سخنرانی کوچصفهان رشت میگوید:
«آقای لاهوتی در یک مسجد در کوچصفهان اقدام به سخنرانی میکند. این سخنرانی بعد از یک ربع به دلیل درگیری بین محافظ ایشان و شخصی که آقای لاهوتی مدعی بود سخنرانی دفعه پیش ایشان را به هم زده است، قطع میشود و محافظ ایشان با مسلسل برای ترساندن شخص مذکور اقدام به تیراندازی میکند که در نتیجه، او و یک نفر دیگر در محیط مسجد زخمی میشوند.
در همین اثنا عدهای از بیرون به داخل مسجد هجوم میآورند و محافظ آقای لاهوتی با شلیک اسلحهی کلت زخمی میشود. بعد از این جریان که پاسداران کوچکترین دخالتی در آن نداشتند، فرماندار رشت به کوچصفهان اعزام میشود و بعد از صحبت با آقای لاهوتی به اتفاق به رشت مراجعه میکند و ژاندارمری محل دخالت میکند و این درگیری را خاتمه میدهد.»[۳۸]
به هر حال پس از چند روز مجدداً آیتالله سیدمرتضی پسندیده، برادر امام خمینی، در نامهای خطاب به حسن لاهوتی حمله به او را محکوم کرد.
نامه سیداحمد خمینی، با واکنش شدید اعضای حزب جمهوری اسلامی روبرو شد و علیاکبر ناطق نوری که آن زمان نمایندهی مجلس شورای اسلامی بود، در نطقی به تفاوت رفتار اعضای بیت امام نسبت به شهید بهشتی و لاهوتی اشاره کرد. ناطق نوری بعدها در کتاب خاطراتش در این باره نوشت:
«مرحوم لاهوتی به بنیصدر گرایش داشت. ایشان رفته بود که در کوچصفهان سخنرانی کند و بچههای حزباللهی مانع شده بودند. مرحوم حاج احمدآقا به حمایت از آقای لاهوتی حرفهایی زده بود. من خیلی عصبانی شدم، رفتم پشت تریبون مجس و خطاب به حاج احمدآقا گفتم: این چه برخوردی است که شما میکنید؟ این همه بر ضد آقای بهشتی جوسازی میکنند و صحبتهای ایشان را به هم میریزند، اما جنابعالی حرف نمیزنید؟ از آقای لاهوتی دفاع میکنید؟
و حدیث امام صادق (ع) به یکی از صحابههایش را که فرمود: «هر عمل بدی از هر کسی بد است، اما از مثل تویی بدتر و هر عمل خوبی از هر کسی خوب است، اما از مثل تویی خوبتر، چون مردم تو را به ما نسبت میدهند.» خواندم و گفتم: چون شما فرزند امام هستید نباید چنین دفاعی بکنید. شاید این نطق نظیری در تاریخ مجلس نداشته باشد.
بعد از چند روز قرار بود ملاقاتی با امام داشته باشیم. من گفتم اگر حاج احمدآقا را ببینم چه بگویم. گفتم یواشکی میروم شاید احمدآقا مرا نبیند. بر عکس همان جلوی حسینیه وقتی داشتم میرفتم، احمدآقا مرا دید و گفت: بهبه آقای ناطق … یاالله! مرا بغل کرد و بوسید. خیلی منفعل شدم که یک آدمی که آن طور با او برخورد کردم، این طور محبت کند. این از ویژگیهای خوب احمدآقا بود.»[۳۹]
البته سیداحمد خمینی هم چند ماه بعد و پس از آشکار شدن ماهیت جریان ضد انقلاب، از این جریان تبری جست. او بعدهاه دربارهی اقداماتش در دوران فتنهی سه سال اول انقلاب به روزنامهی اطلاعات گفت:
«دوست دارم مطالبی را که در این سه سال بعد از انقلاب دربارهی من شنیدهاید، در اینجا روشن کنم. من به عنوان فرزند امام هر کاری که میکردم بلافاصله عکسالعکل داشت؛ لذات سعی کردم و میکنم که کمتر حرف بزنم تا مبادا از جملهای از حرفهایم سوءاستفاده شود، کما این که در این مدت شد. مثلاً از جلسهای بسیار عادی که داشتم و صحبتی بسیار عادیتر که گفتم باید خط سومی را دنبال کرد که بعدها هم شرح دادم و مقصودم خط امام است.
مگر میشود چه شرعاً و چه عقلاً غیر از خط امام را ترسیم کرد و معتقد شد. خیلیها سوء استفاده کردند. تا شبی کلاهم را قاضی کردم و دیدم نباید سکوت کنم و گفتم آنچه میکنم و میگویم باید از خواست و میل امام منحرف نشود که اگر بشود، گناهکارم. از دو جهت اولاً سوءاستفاده از نسبت خود با امام که به خاطر این نسبت است که سراغم میآیند، والا از قبیل من بسیارند و بهتر از من بسیار بیشتر و ثانیاً اگر خدای ناخواسته عدهای بخواهند سوءاستفاده کنند که کردند و من ساکت باشم، به عذاب الیم الهی دچار خواهم شد.
مثلاً همان جلسه که پیش از یک جلسه نشد چه المشگنهای کردند. البته خود امام و دوستان نزدیکم مثل آقای هاشمی و آیتالله خامنهای میدانستند، ولی خب بقیه که نمیدانستند؛ لذا شرحش را دادم. یا منافقین آدمکش سعی میکردند از هر موضوعی استفاده کنند که باز کردند، ولی باز امام میدانستند و از این که امام از من راضی بودند و هستند خوشحالم. آنها برمیداشتند به عنوان من نامه مینوشتند، در حالی که هیچ گونه ارتباطی با من نداشتند و امام میدانند. من بودم که به ایشان تذکر دادم که رجوی به قانون اساسی رأی نداده است و نمیتواند کاندیدای رئیس جمهوری شود.
یا موضعگیریهای مرا در مقابل آنها، همهی دوستان خوب میدانستند و میدانند، ولی امام اجازه نمیدادند و میگفتند ساکت باش. با سکوت همهی داستانها حل میشود. در ابتدا هم اینها بودند که گفتند پولهایش در پاریس است و خودش دائماً به آن کشورها میرود. باز امام میفرمودند ساکت باش که باطل با سکوت هم روشن میشود.
هم اکنون هم به عنوان دفاع از خود چیزی نمیگویم و نمینویسم. اما همین قدر بدانید که در مورد بیشتر کارهایی که کردم، حداقل آقای هاشمی را در جریان امر میگذاشتم. در اوج داستان بنیصدر نقش مرا میتوانید در عزل او از فرماندهی کل قوا و روشن کردن نقش خائنانهی او از آقای هاشمی بپرسید. آقای هاشمی و سایر دوستان میدانند که اگر من نبودم، خیلی از کارها به این سرعت نمیشد و شهید بهشتی بارها این موضوع را میگفت.
من نمی گویم اشتباه نکرده ام، ولی از آنجا که به امام منسوب بودم، کاهی کوهی می شد، والا همه از من بیشتر اشتباه کرده اند، ولی همه پسر امام نبودند. ببینید مرحوم شهید محمد منتظری را که چون فرزند آقای منتظری بود هر عملی که انجام می داد با چه سر و صدایی منعکس می کردند. این چریک با خدا را چگونه در جامعه معرفی کردند. چگونه آقای منتظری را واداشتند تا در مقابل او آن نامه را بنویسد که بحمدالله در زمان خود او مسائل روشن شد. اینها را فقط از این باب می گویم که اگر اشتباهی کرده ام، مردم شریف مرا ببخشند، و اگر اشتباه نکرده ام، بدانند که دشمنان از هر سو می خواستند مرا از دوستان جدا کنند که با هوشیاری خودم نشد. من نمی گویم بی اشتباه بودم، می گویم تک اشتباهاتم، بی شماراشتباه منعکس می شد. و اما امام که نمی توانند از من تعریف کنند که نه لایق آن هستم و نه رسم امام است، ولی همین اندازه می گویم که از حضرتشان می خواهم تا در پیشگاه باری شفاعتم کنند که تنها اوست که باید از انسان راضی باشد.»[۴۰]
گزارش شهربانی از خودکشی وحید لاهوتی
سه روایت از یک مرگ
پیوند محکم حسن لاهوتی با سازمان مجاهدین خلق از طریق فرزندش وحید لاهوتی سبب شد تا اولین نمایندهی امام خمینی در سپاه پاسداران که روزی امام او را نور چشمش میخواند، سرنوشتی شوم داشته باشد. با تندتر شدن فضای سیاسی در بهار ۱۳۶۰ و عزل بنیصدر از ریاست جمهوری، حسن لاهوتی مانند یک سمپات تمام عیار به حمایت از جریان ضد خط امام پرداخت. شیخ حسن لاهوتی البته از مدتها پیش از ۳۰ خرداد با توجیه کسالت و بیماری در جلسات مجلس شورای اسلامی حاضر نمیشد، اما با توجه به اتفاقات پس از عزل بنیصدر ظهور رسانهای نداشت.
به هر حال در ۷ مهر ۱۳۶۰ و دو روز پس از سرکوب فاز شورش مسلحانهی خیابانی منافقین در چند خیابان مرکزی تهران، حسن لاهوتی در فرآیندی مبهم درگذشت. اکنون پس از گذشت بیش از ۳۰ سال از این ماجرا روایتهای مختلفی در این باره وجود دارد. دوستی عمیق و نزدیکی هاشمی رفسنجانی و حسن لاهوتی که موجب ازدواج دو پسر لاهوتی با دختران هاشمی رفسنجانی (فاطمه و فائزه) شده بود، سبب شد تا هاشمی رفسنجانی در هنگام اعلام این خبر در جلسهی علنی مجلس گریه کند. مرگ لاهوتی، ماهیتی اسرارآمیز داشت، زیرا بلافاصله پس از بازگشت از سوی نیروهای دادستانی انقلاب اسلامی مرکز درگذشت.
یک روز پیش از دستگیری شیخ حسن لاهوتی، نیروهای دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، وحید لاهوتی را در چهارراه سرچشمهی تهران در حالی که مسلح بود، دستگیر کردند. وحید لاهوتی بلافاصله نیروهای دادستانی را بر سر قراری ساختگی در ساختمانت پلاسکو در چهارراه استانبول تهران برد. او که قصد فرار داشت، خود را از طبقهی پنجم ساختمان پلاسکو به پایین پرتاب کرد و کشته شد.
ظهر روز بعد نیروهای دادستانی به منزل شیخ حسن لاهوتی مراجعه کردند و پس از بازرسی، حکم جلب را به شیخ حسن لاهوتی نشان دادند و او را با خود بردند. سعید لاهوتی که خود در روز دستگیری شیخ حسن لاهوتی در منزل حضور داشت، در توصیف روز ۷ آبان با بیان این مطلب که مأموران دادستانی خبر کشته شدن وحید لاهوتی را به شیخ حسن لاهوتی دادند، دربارهی نحوهی دستگیری وی میگوید:
«من آن موقع دانشجوی سالم ششم داندانپزشکی بودم. برادرم حمید سربازی بود. با مرحوم پدر و مادرم نشسته بودیم که در زدند. در را باز کردیم و دیدیم ۷ – ۶ نفر مأمور هستند. حکمی به امضای دادستان وقت آن زمان در دستشان بود که نوشته بود منزل حجتالاسلام لاهوتی را تفتیش کنید و هر کسی را که مشکوک شدید با خودتان بیاورید. آقایان آمدند و دیدیم که صحبت وحید است. پرسیدند اتاق وحید کجاست؟ تختخوابش کجاست؟ تمام خانه را گشتند و تعداد مأموران لحظه به لحظه زیاد میشد.
اول ۵ نفر بودند و بعد شمردم و دیدم ۱۲ نفر شدند. خانه را بیش از آن حدی که صحبت وحید بود گشتند. دو سه ساعتی گذشت و دیگر هوا داشت تاریک میشد. من تعجب کردم که چرا اینها نمیروند؟ یکی از مأموران دادستانی به نام آقای شهیدی گفت: سعید جان! من میخواهم چیزی به شما بگویم. به آقای لاهوتی بگویید ایشان جای پدر ماست … من رویم نمیشود، شما به لاهوتی بگو. گفتم: چه بگویم؟ گفت: ما دستور داریم خود آقای لاهوتی را هم ببریم.
دیدم دارد من من میکند. گفت: سعید جان! اگر نیاید، حکم تیرش را هم داریم. این است که من خواهش میکنم به حاج آقا بگویید با ما بیاید. گفتم: باشد. رفتم گفتم: آقا! آقایان میگویند شما باید با آنها بروید و اگر نروید حکم تیر شما را دارند. من تا آن موقع نمیدانستم حکم تیر یعنی چه و از آن مأمور پرسیدم حکم تیر یعنی چه؟ ما فقط از دندانپزشکی سرمان میشود. گفت: یعنی اگر ایشان نیاید، به او شلیک و دستگیرش میکنیم.
به مرحوم لاهوتی گفتم: آقا! اینها میگویند حکم تیر شما را دارند. ظاهراً قضیه جدی است. با توجه به این که مادر بیماری قلبی دارد و بالاخره شما هم اسمی دارید و از شما انتظاراتی میرود، من صلاح نمیدانم با مأموران که معذورند درگیر شوید. بالاخره اینها ماموریت دارند. حتی رویش نشد خودش به شما بگوید، به من گفت. همراه اینها بروید. بالاخره مشخص میشود قضیه چیست. درگیری با مأمور درست نیست، چون او فقط مأمور اجرای حکم است. ایشان این منطق را پذیرفت و گفت میرویم.
حتی یادم میآید که مرحوم پدر گفت: من از این زندانها زیاد رفتهام، این هم رویش. بار اول که نیست! آقای شهیدی خیلی محترمانه گفت: حاج آقا! ما مخصوصاً گذاشتیم شب و هوا تاریک شود که همسایهها نبینند داریم شما را میبریم و از چند ساعتی که اینجا بودیم عذرخواهی میکنیم. انشاءالله که زحمتی نبوده. پدر گفت: نه مسئلهای نیست. برویم.
ساعت ۸:۳۰ و هوا تاریک بود که آقایان رفتند و این آخرین دیدار من با مرحوم لاهوتی بود. ساعت ۱۱ شب از بیمارستان قلب زنگ زدند و پرسیدند شما پسرشان هستید؟ گفتیم : بله. گفتند: یکی دو دقیقه تشریف بیاورید اینجا. سوار ماشین شدم و گفتم: خدایا! ما که همهاش سرمان توی درس است، مثل این که دارند پای ما را وسط میکشند. رفتم جلوی نگهبانی بیمارستان و گفتم لاهوتی هستم و از بیمارستان زنگ زدند. گفتند: نه، با شما کاری نداشتیم و رئیس بیمارستان گفتند که آقای لاهوتی را ساعت ۱۰ آوردند بیمارستان و ایشان فوت کرده!»[۴۱]
فاطمه هاشمی، همسر سعید لاهوتی، در گفتگویی که در سال ۱۳۸۷ انجام داد، اظهار داشت که حسن لاهوتی توسط عوامل دادستانی انقلاب کشته شد. او در این باره میگوید:
«یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدر من هم با آقای لاجوردی تماس گرفت و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان هم گفت که یک سری سؤال و جواب است که انجام میدهیم و تمام میشود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوباره تماس گرفت که قرار بود آزاد بشود، چرا پایش شکسته؟ آقای لاجوردی هم گفت که میخواست ما را بر سر قراری در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری ببرد، اما یک دفعه فرار کرد و خودش را از طبقهای پایین انداخت که باعث شد پایش بشکند.
در این فاصله آقای لاهوتی هم فوت کرد تا این که یک روز دکتر عالی به خانهی ما آمد و گفت: وحید هم فوت کرده است. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم ۱۰ روز است که وحید را دفن کردهاند. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولاً وقتی که من به حزب میرفتم، شب سعید دنبال من میآمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که من نمیتوانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم: چرا؟ گفت: بچههای اوین با حکم آقای لاجوردی به خانهی ما آمدهاند و اجازهی خروج هم به من نمیدهند و من و بابا در خانهایم.
بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر در آن زمان رئیس مجلس بودند. ایشان ناراحت شدند و گفتند: اصلاً برای چه به خانهی آقای لاهوتی رفتهاند؟ گفتم: نمیدانم. فقط سعید گفت که اینها میگویند ما حکم تیر آقای لاهوتی را هم داریم و اگر نخواهد با ما بیاید، او را میکشیم. بابا گفت: من همین الان با آقای لاجوردی تماس میگیرم و میگویم که از خانهی آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد میکند. بعد تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفتهاند.
من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشدهاند. بابا ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول داده که آنها همین الان از خانه خارج شوند. سعید دوباره با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارند میبرند و من هم با ایشان میروم. گفتم: حداقل تو با آنها نرو تا بمانی و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمدآقای خمینی اطلاع دادم که آقای لاهوتی را گرفته و به اوین بردهاند و شما هم به امام بگویید.
احمدآقا هم به امام گفته بود و امام هم گفته بود که سریعاً آقای موسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زندان نرسد و ایشان را برگردانند! گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند و مطابق آنچه سیداحمدآقا به ما گفتند یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون، اما پیک که رسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کردهاند.
ساعت ۹ شب بود که سعید به من زنگ زد و گفت که ما گفتهاند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده و ایشان را به بیمارستان بردهاند و وقتی به بیمارستان رفتم، متوجه شدم ایشان فوت کردهاند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم استریکنین در معدهی ایشان وجود دارد و علت فوت همین مسمویت شناخته شد. بعضیها هم میگفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است که میگفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی میکردند!»[۴۲]
از سوی دیگر اسدالله تجریشی که از نزدیکترین دوستان شیخ حسن لاهوتی بود، مرگ وی را خودکشی میداند و در این باره میگوید:
«بعد از مدتها که آقای لاهوتی از سپاه خارج شد و با سران مملکت اختلافاتی پیدا کرد، به من زنگ زد که فلانی من در بیمارستان بستریام و ناراحتی قلبی دارم، نمیخواهی به دیدنم بیایی؟ من هم برایش پیغام دادم که انشاءالله دیدار من و تو در قیامت و ما همدیگر را نخواهیم دید. چون مسعود رجوی و افرادش برای وی گل برده و او را در چنگ و بال خودشان گرفته بودند، من دوست نداشتم ببینمش.
یکی از دوستان که مسئول گروه ضربت بود نقل میکرد که آقای لاجوردی حکم داده بود که بروید آقای لاهوتی را بیاورید. ما هم به اتفاق پسرش وحید به در خانهشان رفتیم، ولی هر چه در زدیم ایشان در را باز نکرد و گفت اگر مزاحم شوید، میروم پشت تیربار و یکی را زنده نمیگذارم. با آقای لاجوردی تماس گرفتیم و کسب تکلیف کردیم. ایشان گفت در را بشکنید و وارد شوید. میخواستیم در را بشکنیم که در را باز کرد. وارد منزل که شدیم، دیدیم سه تا تیربار، چند قبضه ژ۳ و تعدادی دلار و نامهها و مکاتباتی با مسعود رجوی روی میزش هست. وحید را هم با خودمان برده بودیم تا منزل را بگردیم. وحید به من گفت در کانال کولر پشتبام یک چیزهایی هست، برویم آنها را هم برداریم. خانهشان سه طبقه بود. ما را برد پشتبام و از غفلت ما سوء استفاده کرد و خودش را از بالای بام به زمین پرتاب کرد و یک مرتبه مخش ریخت روی زمین و از دنیا رفت.
آقای لاهوتی آمد و نگاهی کرد. خیلی تحت تأثیر پسرش بود و گفت: من آمادهام، ببریدم، ولی قلبم درد میکند، برویم داروی قلبم را بردارم. گفتیم: برو بردار. رفت سر جعبهی داروها، یک چیزی ریخت کف دستش و خورد و گفت برویم. توی ماشین که گذاشتیمش بعد از چند دقیقه دیدم دارد جان میدهد. سریع تماس گرفتیم که ایشان زهر خورده، آنجا آماده باشید. پزشک آمد و هنگامی که رسیدیم معاینه کرد و گفت ایشان مرده و علت مرگ هم مشخص شد که مرگ موش بوده است.»[۴۳]
گفتنی است حمید لاهوتی فرزند حسن لاهوتی و داماد اکبر هاشمی رفسنجانی نیز در گفتگویی به نقل از مرحوم سیداحمد خمینی، نظریهی خودکشی را تأیید کرده است. این مسئله با توجه به رابطهی نزدیک سیداحمد خمینی و شیخ حسن لاهوتی قابل توجه است. حمید لاهوتی در پاسخ به این سؤال که آیا مسئلهی مسمومیت را با سیداحمد خمینی مطرح کرده است، میگوید:
«دربارهی مسمومیت هم سید احمدآقا میگفت که شاید ایشان خودکشی کردهاند.»[۴۴]
از طرف دیگر مرحوم صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت و برادرزن مرحوم سیداحمد خمینی، روایت دیگری از مرگ حسن لاهوتی دارد و آن را مرگی طبیعی میداند:
«اگر بخواهم صادقانه نقل کنم، برای من هیچ نکته ابهامی در مورد مرگ آقای لاهوتی وجود ندارد و همهی اجزای آن برایم روشن است. شب قبلش من و احمدآقا در منزل آقای لاهوتی بودیم، البته دومین شب متوالی بود که آنجا بودیم. صبح آن روز یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود. پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم.
وقتی آقای لاهوتی خانه نبود، از طرف دادستانی به آنجا میریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا میکنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحهها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمیگردد و میبیند خانه را تفتیش و تخلیه کردهاند. خانمش هم بسیار از نحوهی برخورد آنها ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمدآقا کرده بود و با این موضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارند برایش دسیسه میچینند و بلند میشود و به دادستانی میرود که ببیند چه خبر شده.
وقتی به اوین میرسد، لاجوردی میگوید آقا وحید کلاه سر ماه گذاشته. آقای لاهوتی میبیند که ضربان قلبش فوقالعاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست. با ماشین دادستانی به خانه برمیگردد و قرصش را برمیدارد و به اوین برمیگردد و سراغ وحید را میگیرد. میگویند او گفت که با چند نفر از دوستان قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان استانبول است. بچههای دادستانی به اتفاق وحید به آنجا میروند و وحید خودش را از آن بالا پرت میکند پایین
آقای لاهوتی با شنیدن این خبر سکته میکند و تا او را به درمانگاه برسانند، فوت میکند. به احمدآقا خبر میرسد که آقای لاهوتی بازداشت شده و او به آقای هاشمی زنگ میزند، نمیتوانند لاجوردی را پیدا کنند و با دادستان تماس میگیرند که به آقای لاهوتی بیاحترامی نشود و زود ایشان را آزاد کنید و اگر کاری با ایشان دارید در منزلشان با ایشان صحبت کنید. آقای هاشمی تماس میگیرد و متوجه میشود که آقای لاهوتی فوت کرده است.
هر جا که احمد این مسئله را برای کسی تعریف میکرد، من حضور داشتم و بارها این قصه را شنیدهام. فاطی، خواهر من با خانم لاهوتی بسیار دوست بود و نقل داستان توسط او که از خانم آقای لاهوتی شنیده بود، صد در صد مثل همین چیزی بود که گفتم. بنابراین من دلیلی برای این که این داستان را به شکل دیگری بیان کنم، ندارم.
اما آقای هاشمی در مورد این مسئله کار مرا دشوار میکند؛ یعنی من ابتدا باید صداقتم را اثبات و بعد از جریانی دفاع کنم که توسط افراد بسیاری متهم شده است. در اینجا باید به شکلی دفاع کنم که قصد دفاع از کلیت عملکرد آن جریان از آن استنباط نشود. در مورد حزب جمهوری اسلامی، قصد دفاع ندارم؛ اما قصد تخریب هم ندارم. من از لاجوردی انتقادات زیادی دارم، ولی دلیلی ندارد که در مورد مرگ آقای لاهوتی یک امر غیر واقعی را به او نسبت بدهم.»[۴۵]
به روایت اسناد
در پاسخ به اتهامات علیه دادستانی انقلاب و شهید لاجوردی و شبهاتی که دربارهی نوع مرگ وحید لاهوتی و شیخ حسن لاهوتی مطرح شده است، رجوع به اسناد و مدارک میتواند بسیار راهگشا باشد. در گزارش پزشکی قانونی از مرگ وحید لاهوتی آمده است:
«جسد با مشخصات فوق مورد معاینه قرار گرفت. در معاینه اندامهای فوقانی و تحتانی و سر و صورت و گردن آثار ضرب و جرح شکستگی در اندامهای فوق دیده میشود و ضربهی مغزی و شکستگی استخوانهای جمجمه نیز وجود دارد. با توجه به علائم جسد و بافتهای فوق، علت مرگ خودکشی در اثر سقوط عمدی از ارتفاع بلند تشخیص داده شد.»
در واقع معاینهی پزشکی قانونی مؤید شاهدین عینی و مأموران دادستانی انقلاب است و درها را به روی هرگونه شبهافکنی و اتهامپذیری میبندد.
در خصوص مرگ شیخ حسن لاهوتی نیز میتوان به گزارش دکتر سید شجاعالدین شیخالاسلامزاده رجوع کرد که اولین شخصی بود که لاهوتی را در سلول معاینه کرد. شیخالاسلامزاده که وزیر رفاه دولت هویدا نیز بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر و سپس عفو شد، دربارهی شیوهی خودکشی لاهوتی مینویسد:
«در حدود ساعت ۷:۳۰ شب تاریخ ۶/۸/۶۰ که به اتفاق دکتر روحبخش و دکتر مفیدی و چند نفر از کارمندان بهداری مشغول خوردن شام بودیم، آقای قلعهبیگی پاسدار ۳۲۵ به اتاق آمد و کیف قهوهای کوچک زیپداری را ارائه نمود که داروهای آن را ببینم که آیا به بیمار میشود داد یا نه. داروها عبارت بودند از ایندرال، ایزوردیل و چند داروی فشار خون و چربی خون بود و در کیف ضمناً کارتی بود که نشان دهندهی تاریخ بستری شدن ایشان در بیمارستان قلب بود.
در بین داروها شیشهی کوچک سفیدرنگی بود که داروی گرد بلوری سفیدرنگ در آن بود و در شیشه از کارخانه بسته بود. از پاسدار پرسیدم این داروها مال کیست؟ ایشان اسم بیمار را نگفتند و اظهار داشتند مال شخص مطمئنی است. سر شیشه را باز کردم و مقداری به دکتر روحبخش دادم که مزه کردند و بسیار تلخ بود و دکتر مفیدی هم مزه کرد و گفت بسیار تلخ است. سر شیشه را بستم و در کیف گذاشتم.
در حدود یک ساعت و نیم دیگر مرا فوری خواستند برای دیدن بیماری. پاسدار اظهار داشت که [بیمار] در حدود نیم ساعت قبل لیوان در دست به دستشویی رفتند و وقتی برگشتند پتو خواستند که داده شد. پاسدار اظهار داشت که چون چای به ایشان نداده بودم، در حدود ۵ دقیقه بعد چای برای ایشان بردم و چون در را باز کردم دیدم حالش به هم خورده و نفس به سختی میکشند.
فوراً ایشان را معاینه [کردم] نفس به سختی میکشیدند و قلب ضعیف بود. اکسیژن داده شد و [ناخوانا] مصرف شد. فوراً از اورژانس آمبولانس خواستم و به بیمارستان قلب تلفن زدم و جا گرفتم. کیف دارو را باز کردم. همهی داروها بود جز شیشهی سفیدرنگ. به بهداری تلفن زدم که ببینند آیا روی میز من هست یا نه که نبود. فوراً به دکتر مفیدی تلفن زدم که فوراً به اتاق من رفت و گفت که دارو آنجا نیست. به دکتر روحبخش تلفن زدم و او هم اظهار کرد که شیشه را در کیف گذاشتیم. تمام اتاق را گشتیم و شیشه نبود و حتی توالت را هم دیدیم و شیشه نبود.
آمبولانس آمد و در تمام مدت ما ماساژ قلب میدادیم و اکسیژن میدادیم. [او را] به بیمارستان رساندیم. در قسمت سیسییو وسایل نصب شد. قلب نمیزد. مدتی به ایشان ماساژ دادند و آمپولی هم در قسمت فوقانی راست قفسهی صدری برای تزریق وارد کردند که بعداً محل آن در موقع کالبد شکافی معلوم بود. چون متأسفانه اقدامات انجام شده مفید واقع نشد، به زندان برگشتیم.
روز بعد پرونده بیمار را از بیمارستان گرفتیم که نشان دهندهی انفارکتوس قلبی در چند بار بوده است. جسد جهت کالبد شکافی به پزشکی قانونی برده شد که من هم حضور داشتم. پسر ایشان که گویا دندانپزشک است تشریف آوردند و من عین ماوقع و حتی مفقود شدن شیشهی گرد را به ایشان توضیح دادم. پس از برگشت جز اثاثیه ایشان یک شیشه والیوم که در آن گرد سفیدرنگی وجود داشت که شبیه همان گردی بود که در شیشه ذکر شده، وجود داشت.
تمام این مطالب در بیمارستان قلب، دکتر پزشکی قانونی، رئیس پزشکی قانونی متخصص سمشناسی بزشکی و پسر ایشان اظهار شده و تمام این مطالب با حضور پاسدار انجام شده و گاهی هم دکتر وصولیپور حضور داشت. به غیر از موارد ذکر شده هیچ فرد دیگری چه تلفناً و چه حضوری مطلبی از من نپرسیده است و برای این که مطالب تحریف نشود، عین ما وقع جهت ثبت در پرونده تقدیم میگردد.»
دست خط مهم شیخ
یکی از مهمترین اسناد موجود در پروندهی شیخ حسن لاهوتی، دستخط او دربارهی خودکشی فرزندش، وحید لاهوتی است. وی در این دستخط، فرزند منافقش را در زمرهی شهیدان دانست. وی سپس به جمهوری اسلامی به شدت حمله کرده و کشته شدن فرزندش را نه از سوی تاجبهسرهای سلطنتی! بلکه از جانب عمامهبهسرهای فریبکار قلمداد کرد.
لاهوتی همچنین با تکیه بر مثلت زر و زور و تزویر شریعتی، ادعا میکند که اکنون حاکمیت وقت اضلاع زر و زور را زیر عبای تزویر جمع کرده و کارهایی میکند که ستمگران تاریخ امثال آن کارها را کمتر کرده بودند! این دستخط گواهی بسیاری از مدعاهاست و نشان بطلان شماری ادعاهای دیگر است، اما با توجه به اهانتهای بیشمار این نامه و تعابیر توهینآمیز آن، رمز عبور از انتشار آن خودداری میکند.
_________________________
پاورقیها:
[۱] . نک: صحیفه امام، ج ۱۰، ص ۱۱۳.
[۲] . محمد سپهری پور پس از رفتن شیخ حسن لاهوتی از گرمسار به تهران، خود را بازنشسته کرد. او پس از پیروزی انقلاب در دوران دولت موقت، حدود ۶ ماه استاندار کرمانشاه بود.
[۳] . وجوهات را می گرفت و به مجاهدین می داد، گفت و گو با اسدالله تجریشی، هفته نامه شهروند امروز، شماره۷۰، ص۶۵
[۴] . همان، ص۶۷.
[۵] . خاطرات محمد خاکساران، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول۱۳۸۳، ص۲۷۹
[۶] . خاطرات سیدحسین موسوی تبریزی، تهران، نشر عروج، چاپ اول، ۱۳۸۴، ص۱۸۰، در ص۲۸۳ همان کتاب هم باز به ماجرای نامه آقای لاهوتی به امام درباره ی سازمان مجاهدین خلق اشاره شده است.
[۷] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، گفتگو با حمید لاهوتی، شماره بازیابی۲۱۴۶.
[۸] . بتول فقیه دزفولی، همسر عباس مدرسی فر بود که پس از انقلاب اسلامی در درگیری ای در کرج کشته شد.
[۹] . خاطرات آیت الله مهدوی کنی، غلامرضا خواجه سروی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۳، ص۱۴۶.
[۱۰] . رحمان معروف به وحید افراخته فرزند سعید متولد ۱۳۲۹ در تهران، از سال ۱۳۴۸ به سازمان پیوست. نخستین عملیات نظامی که در آن شرکت داشت در سال ۱۳۵۱ ترور ناموفق شعبان جعفری( شعبان بی مخ) از عوامل مشهور کودتای ۲۸ مرداد بود. افراخته در ترور سرهنگ هاوکینز، مستشار آمریکایی در سال ۵۲ نیز مشارکت داشت و به سرعت به یکی از مسئولان و کادرهای اصلی عملیاتی سازمان تبدیل شد. افراخته در سال ۵۳ با منیژه بوستان، ناظم دبستان رفاه ازدواج کردکه قبلا توسط پوران بازرگان با سازمان مرتبط شده بود. وحید که کاملا مورد اعتماد بهرام آرام و معاون وی بود و در سال ۵۴ به عضویت مرکزیت سازمان درآمده بود، برای طی کردن مدارج تشکیلاتی از انجام هیچ کاری رویگردان نبود و هرنوع عملیات نظامی مورد درخواست مرکزیت مارکسیست در خارج و یا داخل سازمان را بی چون و چرا می پذیرفت و اقدام میکرد. وی چند نام مستعار از قبیل حیدر، بهروز، رضا، بهمن، بابک و بیژن داشت. در اواخر خردادماه ۱۳۵۴ که برای پلیس امنیتی رژیم روشن شده بود که رحمان ( وحید) افراخته عامل اصلی چند ترور اخیر سازمان بوده است، همه نیروهای ساواک و کمیته مشترک برای به چنگ آوردن او بسیج شدند. آنها در آن روزها خلیل فقیه دزفولی، مرتضی صمدیه لباف و چند تن دیگر را برای یافتن افراخته توسط اکیپ های کمیته ی مشترک به گشت می بردند. البته ناگفته نماند که صمدیه تصویری از وحید در ذهن ماموران ایجاد کرده بود که با واقعیت تطبیق نداشت. مانند اینکه وی مواد انفجاری به خود بسته و اگر به او نزدیک شوید در صورت انفجار کشته می شوید، که بیشتر برای منحرف کردن ماموران بود. و به طور قطع او در این مورد طرح فریب ساواک را دنبال میکرد. خلیل دزفولی نیز چیزی نیافت و بنابراین حدود یک ماه و نیم تلاش ماموران نتیجه نداشت. افسر مسئول یکی از اکیپ های مشترک ( اکیپ حمید) در روز ۵ مرداد ۵۴ حدود ساعت ۳ بعدازظهر ضمن گشت به دو جوان که در مسیر موافق حرکت اتومبیل ها در خیابان یک طرفه پشت مجلس ( حوالی سرچشمه و بهارستان) تردد میکردند ظنین شد و درصدد تفتیش آنها برآمد. یکی از آن دو بلافاصله واکنش نشان داد و دستش را بسوی اسلحه برد، لیکن افسر مزبور(سرگرد بختیاری) که از قضا ورزیده ترین مامور کمیته مشترک بود ، مهلت نداد و او را – که وحید افراخته- بود به زمین انداخت و خلع سلاح کرد. فرد دیگری که همراه وحید بود در آن سوی خیابان متحیر و منتظر ایستاده بودکه توسط ماموران دستگیر گردید. این شخص سید محسن سید خاموشی بود. افراخته بلافاصله پس از دستگیری مورد شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت، اما پس از چند ساعت در بازجویی هایش اعترافات مفصلی درباره سازمان و مرتبطین آن کرد که موجب دستگیری بسیاری از اعضای سازمان و مرتبطین آن شد. افراخته گرچه همکاری گسترده ای با ساواک داشت، اما به دلیل آنکه در ترور آمریکاییها نقش داشت، در ۴ بهمن ۱۳۵۴ اعدام شد.
[۱۱] . سید محسن خاموشی در سال ۱۳۳۴ در تهران در خانواده ای بازاری و مذهبی متولد شد، تحصیلات دوران مدرسه را در محیط های آموزشی اسلامی طی کرد، ابتدایی را در دبستان جعفری و متوسطه را در دبیرستان علوی گذراند. در سال های آخر دبیرستان به انجمن ضد بهائیت (حجتیه) وارد شد و همزمان به تشویق برادرش سید مرتضی به مطالعه کتب سیاسی-مذهبی روی آورد. از سال آخر متوسطه و در آستانه ورود به دانشگاه در کلاس ها و سخنرانی های دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد شرکت و به تدریج حساسیت های سیاسی خاصی پیدا کرد. پس از ضربه شهریور ۵۰ در فضایی که پدیدار شده بود بیشتر به جانب فعالیت های سیاسی گرایش یافت و توسط یکی از دوستانش ( حسن صادق) مدتی به کار مطالعاتی و انجام ورزش هایی از قبیل کوهنوردی و جودو سوق داده شد. با ورود به دانشگاه و تحصیل در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۲، با علی خدایی صفت عضو علنی سازمان آشنا شد و پس از مطالعات مشترک نیمه منظمی که به راهنمایی فرد مذکور انجام داد، در هجده سالگی به سازمان مجاهدین خلق جذب شد. او از طریق خدایی صفت به بهرام آرام معرفی شد و پس از چندی تحت مسئولیت وحید افراخته قرار گرفت. مطالعه ی آموزشی کتاب هایی نظیر تکامل اجتماعی، انسان چگونه غول شد، اقتصاد به زبان ساده و شناخت را در اوان عضویتش انجام داد و ضمن آن در ضمینه پخش اعلامیه و جعل پلاک اتومبیل فعالیت کرد. محسن خاموشی در روند تغییر ایدئولوژی بدون کمترین مقاومتی مارکسیست و با پویایی که از خود نشان داده بود توسط وحید افراخته برای شرکت در عملیات ترور سرتیپ زندی پور رئیس کمیته مشترک انتخاب شد. وی در این عملیات که در تاریخ ۲۷ اسفند ماه ۵۳ صورت گرفت مسئول ایجاد راه بندان و راننده اتومبیل مخصوص این کار بود. در جریان ترور مجید شریف واقفی در ۱۶ اردیبهشت ۵۴ نیز شرکت داشت و مسئول حمل جسد وی به بیابان های مسگر آباد بود. او به اتفاق حسین سیاه کلاه، ضارب شریف واقفی جسد او را به آتش کشیدند و پس از قطعه کردن در چندین نقطه دفن کردند. در عملیات ترور دو مستشار آمریکایی سرهنگ ترنر سرهنگ شفر نقش فعال تری داشت و مسئول کشتن یکی از مستشاران بود. در ماجرای ترور مشکوک حسن حسنان مترجم سفارت آمریکا نیز که ظاهرا به جای کنسول سفارت مزبور کشته شد ، نقش داشت. به همراه وحید افراخته در ۵ مرداد ۵۴ توسط گشتی های کمیته مشترک دستگیر شد. در دوران بازداشت همچون وحید افراخته با پلیس همکاری زیادی کرد و در دفاعیه خود در دادگاه از مارکسیسم برید، اما در ۴ بهمن ۵۴ به جوخه اعدام سپرده شد. در وصیت نامه او آمده است:« ارث پدری مرا به مدت دو سال نماز و روزه بخرید و پول خون افرادی را که من کشته ام بدهید.»
[۱۲] . وحید افراخته اعتراف میکند که شیخ حسن لاهوتی قرار بوده دو قبضه اسلحه به بهرام آرام ، مسئول عملیات سازمان مجاهدین خلق تحویل بدهد. با پیگیری های ساواک در این باره، یک درجه دار ارتش اعدام و دکتر علی صادقی تهرانی که رابط این ارتشی و آیت الله لاهوتی بود به حبس ابد محکوم شد.
[۱۳] . بعد از انتشار بیانیه ی اعلام مواضع ایدئولوژیکی از اواخر سال ۱۳۵۴، به تدریج آقایان طالقانی، منتظری، ربانی شیرازی، انواری، رفسنجانی، لاهوتی، مهدوی کنی و عده دیگری از روحانیون و سایر مسلمانان را به بند یک اوین منتقل کردند. در میان این روحانیت سه نظر درباره ی برخورد با مارکسیست ها و از آن مهمتر سازمان مجاهدین خلق وجود داشت. یک گروه به رهبری آیت الله ربانی شیرازی و شهید لاجوردی، حبیب الله عسگراولادی، محمدرضا فاکر و مهدی کروبی خواستار سختگیری تمام و مرزبندی مشخصی با مجاهدین خلق و آیت الله طالقانی و شهید مهدی عراقی خواستار نرمش درباره ی آنها بودند. آیت الله منتظری و هاشمی رفسنجانی موضعی میانه داشتند. بالاخره پس از بحث های متمادی این عده اساس را بر جدایی کامل از مارکسیست ها گذاشتند و طی یک نقل فتوایی به تمام مسلمانان اعلام کردند که مارکسیست ها را کافر بدانند و از آنها خواستند که مرزبندی فکری و علمی خود را با مارکسیست ها به طور دقیق حفظ کنند و به آنها اعتبار اجتماعی ندهند. جدایی از مارکسیست ها در زندان نیز در این نقل فتوا تصریح شده بود. متن نقل فتوا چنین است :« با توجه به زیان های ناشی از زندگی جمعی مسلمانان با مارکسیست ها و اعتبار اجتماعی ای که مارکسیست ها بدین وسیله به دست می آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست ها ، جدایی مسلمان ها از مارکسیست ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان های جبران ناپذیر خواهد شد.»
[۱۴] . نک آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، گفتگو با حمید لاهوتی، شماره بازیابی ۲۱۴۶
[۱۵] . پس از آزادی هاشمی رفسنجانی و لاهوتی از زندان رژیم پهلوی، سعید لاهوتی با فاطمه هاشمی و حمید لاهوتی با فائزه هاشمی ازدواج کردند.
[۱۶] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، گفتگو با سعید لاهوتی، شماره بازیابی ۲۲۱۰.
[۱۷] . وجوهات را می گرفت و به مجاهدین می داد، گفتگو با اسدالله تجریشی، هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، ص۶۷.
[۱۸] . خاطرات محسن دعاگو، تدوین زهره کلاچیان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران ۱۳۸۲، ص۱۸۹.
[۱۹] . نک: نامه وحید لاهوتی به مطبوعات، نشریه مجاهد، شماره۲۸، ۲۹ اسفند ۱۳۵۸، ص۱۳.
[۲۰] . بابا گفت: به خاطر انقلاب سکوت کنید، گفتگو با فاطمه هاشمی، هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، ص۶۹.
[۲۱] . احمد رشیدی، عبور از شط شب، خاطرات علی محمد بشارتی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۳ صص ۲۳۵-۲۳۷.
[۲۲] . نک: خاطرات محسن رفیق دوست، تهران، ص ۱۸۹-۱۹۰
[۲۳] . آیت الله سید علی خامنه ای با تایید امام خمینی و تصویب شورای انقلاب سرپرست سپاه پاسداران شد و در اسفند ۱۳۵۸ به دلیل حضور در انتخابات مجلس اول از این سمت استعفا داد. این سمت آیت الله خامنه ای با توجه به این موضوع بود که مسائل مربوط به سپاه به شورای انقلاب واگذار شده بود.
[۲۴] . نفوذی های منافق هنوز هم هستند، گفتگو با جواد منصوری، ویژه نامه رمز عبور۲ روزنامه ایران، خرداد۱۳۸۸، ص۳۸.
[۲۵] . همان
[۲۶] . از قبل با سپاه هماهنگ شده بود، گفتگو با جواد منصوری، ویژه نامه میوه ی ممنوعه، ۳۰ سال انقلاب اسلامی و غرب، هفته نامه ۹ دی، مهر ۱۳۹۰، صص ۱۵-۱۴
[۲۷] . دکتر علی شریعتی اگر انقلاب را می دید، نظرش را عوض می کرد، گفتگو با مهدی عبدخدایی، سایت تاریخ ایرانی، ۲۵ آذر ۱۳۹۰، tarikheirani.ir، نکته جالب این دیدار واسطه شدن یکی از اعضای سازمان منافقین برای دیدار با شیخ حسن لاهوتی است. اصغر زهتابچی از زندانیان پیش از انقلاب است که پس از پیروزی انقلاب کانون توحیدی اصناف شاخه بازار سازمان مجاهدین خلق را بنا نهاد و نقش مهمی در تامین مالی تشکیلات سازمان داشت. زهتابچی در یکی از راه پیمایی های مسلحانه سازمان پس از ورود به فاز نظامی دستگیر و پس از محاکمه اعدام شد.
[۲۸] . شهید علی انصاری در سال ۱۳۲۳ در شهرستان رودسر در استان گیلان به دنیا آمد. وی پس از قبولی در دانشگاه، وارد دانشکده افسری شد، ولی بخاطر فعالیت های سیاسی و مذهبی از آن دانشکده اخراج گردید و به آموزگاری روی آورد. شهید انصاری پس از ده سال معلمی توانست همزمان دروس دانشگاهی را ادامه دهد و فارغ التحصیل گردد. وی در سال ۱۳۵۴ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و تا دکترای مهندسی صنایع ادامه داد، اما به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی، دفاع از رساله دکترای خود را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت. شهید انصاری همچنین در سال ۱۳۵۵، سفری به لبنان داشت و با شهید چمران و امام موسی صدر دیدار کرد. در سال ۱۳۵۸ استاندار گیلان و در ۱۵ تیر ۱۳۶۰ در شهرستان رشت توسط سازمان منافقین ترور شد و به شهادت رسید.
[۲۹] . خاطرات آیت الله مهدوی کنی، صص ۲۲۹ و ۲۳۰.
[۳۰] . نک: آیت الله لاهوتی خواستار محاکمه دکتر آیت شد، روزنامه انقلاب اسلامی، ۱ تیر ۱۳۵۹، ص۲
[۳۱] . نک: پس از امام اگر کسی باشد که انقلاب را به پیروزی برساند بنی صدر است، روزنامه انقلاب اسلامی، ۹ آذر ۱۳۵۹، ص۲
[۳۲] . نک: آیت الله طاهری اصفهان را ترک کرد، روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۵ آذر ۱۳۵۹، ص۲.
[۳۳] . اگر به من یا عکس من اهانت شد، مردم عکس العمل نشان ندهند، روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۷ آذر ۱۳۵۹، ص۲.
[۳۴] . توطئه برای حذف جمهوری وجود دارد. ظاهرش مخالفت با رئیس جمهور است، روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۷ آذر ۱۳۵۹، ص۱
[۳۵] . رابطه سید احمد خمینی و شیخ حسن لاهوتی به حدی صمیمی بود که در روزهای بهمن ۱۳۵۷ و اقامت امام در مدرسه علوی و رفاه ، سید احمد خمینی شب ها در منزل شیخ حسن لاهوتی در خیابان گوته بیتوته می کرد.
[۳۶] . در میانه درگیری های خط امام و خط لیبرال ، سید احمد خمینی و نزدیکانش و برخی نیروهای سیاسی که به آیت الله منتظری نزدیک بودند، خط ۳ را تشکیل دادند که نامه پیش رو نشان دهنده ی حمایت خط ۳ را عناصر خط مخالف خط امام است.
[۳۷] . نمی دانم چرا مسئولین چماقداران را دستگیر نمی کنند؟ روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۸ بهمن ۱۳۵۹، ص۱.
[۳۸] . سوء قصد به حجت الاسلام لاهوتی را به شدت تکذیب می کنم، نشست خبری مهندس انصاری استاندار گیلان، روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۸ بهمن ۱۳۵۹، ص۱۶.
[۳۹] . خاطرات حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری، ج ۱، ص۲۱۶.
[۴۰] . دلیل آفتاب، خاطرات یادگار امام، تهران، نشر عروج، چاپ اول، ۱۳۷۵، صص ۱۰۸-۱۰۹.
[۴۱] . آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، گفتگو با سعید لاهوتی، شماره بازیابی ۲۲۱۰.
[۴۲] . بابا گفت: به خاطر انقلاب سکوت کنید، گفتگو با فاطمه هاشمی، هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، ص۷۰٫ سعید لاهوتی هم شهادت می دهد که گزارش پزشکی قانونی مبنی بر وجود سم استریکنین در خون شیخ حسن لاهوتی را دیده است. این سم قوی، در مدت کوتاهی بین ده دقیقه تا نیم ساعت، کشنده است.
[۴۳] . خاطرات اسدالله تجریشی، نشر عروج، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۷، صص۱۱۴-۱۱۵٫
[۴۴] . پیک وقتی به اوین رسید که لاهوتی فوت کرده بود، گفتگو با وحید لاهوتی، هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، ص۷۵٫
[۴۵] . سه روایت از درگذشت، ویژه نامه رمز عبور ۲ روزنامه ایران، خرداد ۱۳۸۹، ص۱۰۰٫
منابع:
«سرنوشت شوم لاهوتی»، مندرج در کتاب صخره سخت: بررسی پرونده های امنیتی در جمهوری اسلامی ۱۳۵۷ـ۱۳۵۹، محمدحسن روزی طلب، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، دوم، تابستان ۱۳۹۳، ص۲۸۷ـ۳۱۹٫
«سرنوشت شوم لاهوتی: گذری بر زندگی شیخی که فریب منافقین را خورد»، محمدحسن روزی طلب، مجله رمز عبور، س۳، ش۲۱، ویژهنامه منافقین بدون سانسور، تیر و مرداد ۱۳۹۵، ص۱۱۰ـ۱۱۵٫