
مروری اجمالی بر نقش دکتر حشمت در نهضت جنگل
میثم عبدالهی
برای تاسیس نهضت جنگل، میرزاکوچک جنگلی در سال ۱۳۳۳ق از تهران، مخفیانه به گیلان رفت و در لاهیجان با دکتر میرزا ابراهیم حشمت الاطبای طالقانی دیدار کرد و نظر او را برای همراهی با قیام جلب کرد.
میثم عبدالهی
آغاز نهضت جنگل
میرزاکوچک در تهران تصمیم گرفت که برای اعاده مشروطه تلاش کند و نهضتی را به راه اندازد و مسلمانان را دعوت به اتحاد کند تا جلوی دشمنان مشترکشان بایستند. اندیشه اتحاد اسلام برای استقلال سرزمینهای اسلامی و بیرون راندن استعمار انگلیس و روسیه از خاک کشورهای اسلامی، اجتنابناپذیر بود. موج بیداری اسلامی و اتحاد اسلام از زمان سید جمالالدین اسدآبادی در ایران و بسیاری از کشورهای اسلامی، ایجاد شده بود.
میرزاکوچک در سال ۱۳۳۳ق در تهران، همراه با چهار نفر دیگر، همپیمان شدند که در شمال کشور، نهضتی بزرگ تأسیس کنند و برای استقلال ایران تلاش نمایند. او و دوستانش قرار گذاشتند به سمت شمال حرکت کنند و در روز موعود که باید به صورت مخفیانه از تهران خارج میشدند، تنها میرزاعلیخان سالار فاتح کجوری با میرزاکوچک همراه شد. او در ابتدا تصمیم گرفت که در منطقه کجور و تنکابن ـ در غرب مازندران ـ دست به قیام بزند و برای همین به مازندران رفتند، ولی میرزاکوچک که متوجه نگاه متفاوت سالار فاتح به قیام شد، از او جدا شده و مخفیانه به گیلان رفت. او در لاهیجان با دکتر میرزا ابراهیم حشمت الاطبای طالقانی دیدار کرد و نظر او را برای همراهی با قیام جلب کرد.
در این هنگام، ایران که تحت تاثیر شرایط جنگ اول جهانی، مورد اشغال انگلیس و روسیه قرار گرفته بود، تمام گیلان، همچنان در اشغال قوای نظامی روسیه تزاری بود که اینها همپیمان انگلیس در این جنگ بودند. میرزاکوچک که توسط روسها از گیلان تبعید شده بود، هنوز دو سال از پایان مدت محکومیتش مانده بود و حق حضور در منطقه را نداشت؛ ناچارا به صورت مخفیانه وارد رشت شد و در منزل یکی از دوستانش به نام میراحمد مدنی سکنی گزید. او برای اینکه فعالیتهایش را در گسترش دهد، نیاز داشت که بتواند به صورت علنی در رشت حضور یابد و برنامهها و جلسات خود را برای آغاز نهضت، داشته باشد. میرزاکوچک با دو نفر از مجتهدین برجسته گیلان یعنی آیتالله سیدمحمود روحانی[۱] و آیتالله میرزا محمدرضا حکیمی[۲] به طور جداگانه دیدار و گفتگو کرد و آنها را از قصد خود آگاه نمود و برای کسب تأمین از افسینکوف ـ کنسول روسیه در رشت ـ با آنها مشورت کرد و آنها قبول کردند که با کنسول صحبت کنند. دو مجتهد، جداگانه نزد کنسول رفته و درباره جواز ورود میرزاکوچک به گیلان، صحبت کردند. کنسول پاسخ داد که میرزاکوچک در صورتی که دست از پا خطا نکند و هیچ خطری را برای دولت روسیه به وجود نیاورد، اجازه دارد که در خانهاش در رشت زندگی کند و الا باید همان مدت ۵ سال تبعید به اتمام برسد. یک ماه بعد، تأمیننامه کنسولگری صادر شد و میرزاکوچک اجازه یافت که به طور علنی در رشت حضور داشته باشد. دوستانش خبر آمادنش از تهران را شایعه کردند و چند روز بعد، به طور نمایشی او را با یک درشکه از ورودی رشت، وارد کرده و به منزلش در استادسرا بردند و دید و بازدیدهای عادی انجام شد تا روسها شک نکنند.[۳]
تسلیم شدن بعضی دوستان
حاج احمد کسمایی در جمادیالاولی۱۳۳۷ق[۴] به نهضت خیانت کرد و تسلیم وثوقالدلوله نخست وزیر شد و تمام خاندان و برادران و برادرزادگان او که نقشهای مهمی در نهضت به عهده داشتند، کناره گرفتند و نیز روزنامه جنگل که توسط غلامحسین نویدی کسمایی برادرزاده حاج احمد منتشر میشد، برای همیشه متوقف شد و او نیز از نهضت فاصله گرفت. اما مهمترین آسیبی که این واقعه به نهضت وارد آورد، جدایی بین دو منطقه اصلی نهضت یعنی کسما و گورابزرمیخ از زیر نفوذ میرزاکوچک بود و تقریبا تمام نظم و انسجام و ساختارهایی که حاصل تلاش چند ساله هیأت اتحاد اسلام و شخص میرزاکوچک در این دو منطقه بود از دست رفت. بعد از این، امکان اقامت در گورابزرمیخ و کسما از بین رفت؛ چرا که حاج احمد و خاندانش به تمام جزئیات و مسائل نهضت آگاهی داشتند و احتمال اینکه این اطلاعات را در اختیار دولت بگذارند، زیاد بود و عملا تمام جنگلهای منطقه فومنات برای جنگلیها ناامن شده بود. میرزاکوچک دستور داد که تمام نیروها و سران نهضت به سوی لاهیجان، حوزه نفوذ دکتر حشمت بروند و نهضت جنگل، دیگر آن تشکیلات عظیمی که در این چند ساله در کسما و گورابزرمیخ شاهدش بود را هرگز تجربه نکرد.[۵]
حاج احمد کسمایی و سایر اقوامش، بعد از تسلیم شدن، نه تنها مورد تکریم قرار نگرفتند، بلکه دستگیر شده و تا مدتها در زندان و زیر شکنجه قرار داشتند و بعد از آن نیز تا چند سال روی آرامش ندیدند. وقتی احمد کسمایی خود را تسلیم کرد، او را به بهانه اینکه محل اصلی گنجها، اموال، پولها و سلاحهایی را که مخفی کرده را نمیگوید، محاکمه کرده و او را به عنوان «خائن به دولت» از تمام حقوق سیاسی و مدنی محروم کردند و تمام دارایی او در کسما و رشت را ضبط کرده و هیچ نوع حقوق مالکیتی برایش قائل نشدند. نزدیکانش مانند کربلایی ابراهیم (کبریت خان) نیز به همین مصیبتها گرفتار شدند. حاج احمد کسمایی در سال ۱۳۰۷ نامهای به رئیسالوزرا نوشته و از او به خاطر مصادره اموال و زندانی شدنش و سایر مسائلی که بعد از خیانت به نهضت در سال ۱۲۹۷، به سرش آمد، گله کرده و تقاضای غرامت کرد، ولی رئیسالوزرا به او توهین کرده و او را لایق هیچ غرامتی ندانست. حاج احمد کسمایی در بخشی از نامهاش به تسلیم شدنش و بلاهایی که بعد از آن بر سرش آمد، اشاره کرده: «تمام اسلحه خود را تحویل دولت نمودم. مأمورین دولت به عادت کارهای وحشیانه سابقه خودشان، اعتنا و اعتبار به خط و قول دولت نکردند، مرا با همراهانم حبس نمودند، آنچه هستی خودم و فامیل خودم داشتم به یغما بردند. بعد از مدت زمانی مرا در تهران آزاد نمودند.»[۶]
سرهنگ عبدالجواد قریب که از یاران وثوقالدوله بود و به کمک او به رتبه سرهنگی قزاقخانه رسیده بود. مأموریت یافت با کمک تیمورتاش، حکمران وقت گیلان، به عمر نهضت جنگل خاتمه دهد. وی با میرزاکوچک و سران نهضت مذاکرات بسیاری کرد و تلاش کرد تا آنها را با وعدههایش بفریبد و تسلیم دولت وثوق کند. در نهایت فقط توانست احمد کسمایی و دکتر حشمت را از نهضت جدا کند و میرزاکوچک فریب نخورد. او به دکتر حشمت، اماننامه دولت وثوق را که پشت قرآن نوشته شده بود داد که در ضمن آن، وعدههای فریبندهای داده شد. دکتر حشمت هم بعد از تسلیم، دستگیر شد و زیر شکنجه قرار گرفت و بعد از یک محاکمه فرمایشی، محکوم به اعدام شد. بازجویی و شکنجه تسلیم شدگان به عهده سرهنگ عبدالجواد قریب بود. وی در بازجویی دکتر حشمت، با وقاحت از دستگیری، شکنجهها و بلاهایی که بر سر حاج احمد کسمایی و کبریت خان آورده بود، سخن گفته است:
«ما میدانستیم که شما با ما مخالف بوده و هستید و هیچ وقت موافق نشده و نخواهید شد، به خیالتان ما را اغفال کردهاید، با آنکه دولت کراراً قائد و پیشوای شما را نصیحت و موعظه کرده و او را از ریختن خونهای ناحق منع نمود، چون فایده نکرد، نه شما و نه رفقای شما متنبه نشدید و از این ملایمت سوء استفاده کردید؛ لذا این دفعه تصمیم گرفت به هر قیمتی باشد شر شما اشخاص یاغی را از سر مردم بردارد و طوری شما را مجازات دهد که عبرت دیگران باشید. حاج احمد [کسمایی] و بستگان او با آنکه به قید قسم به قرآن به ما تسلیم شده بودند، با این وصف فریب آنها را نخورده و دستگیرشان نمودیم! دیشب جایت خالی بود ببینی او و برادرش ابراهیم [کسمایی] را در همین باغ، بعد از کتک زدن که غش کرده بودند، دستور دادم کشان کشان آنها را در همین رودخانه بیافکنند، وقتی به هوش آمدند، حاج احمد را زیر پله عمارت حاج شیخ علی، حبس کردند و گفتم به جای غذا، ماهی شور گندیده با یک تکه نان خشک به وی بدهند! سزای اشخاصی که با دولت متبوع و یا ولی نعمت خود یاغی شوند، جز عذاب و شکنجه چیز دیگری نیست. دولت اقتدار دارد، شما چکاره بودید که با شما صلح یا جنگ کند؟ اگر ما قسم یاد کردیم، برای این بود شما را با این تدبیر به چنگ آوریم»[۷]
دولت وثوقالدوله اعلانی صادر کرد و طی آن به صورت رسمی بیان کرد که حاج احمد کسمایی، خائن به دولت است و از تمام حقوق مادی و معنوی محروم شده و تمام اموالش مصادره میگردد! اعلامیه دولت وثوق به این ترتیب است:
«اعلان
با اینکه حاجی احمد کسمایی، شرایطی که انجام آن را تقبل کرده بود و در عوض از دولت اعلیحضرت شاهنشاهی [اماننامه و] عفو تقصیرات گذشته به او داده شده بود، اجرا نکرده و به دولت خود در ثانی خیانت نموده و درصدد اغفال مأمورین دولت برآمده، مقداری اسلحه خود را مخفی کرده، تسلیم ننمود، نظر به اینکه دولتِ عِلّیه نسبت به کسانی که در خدمتگذاری به دولت صدیق باشند، آنها را تحت حمایت خود قرار داده بر عکس خیانتکاران را مجازات مینماید، نظر به اینکه محکمه نظامی حاجی احمد مزبور را محاکمه کرده مقصر بودن او را محرز نموده، نظر اینکه دولت اعلیحضرت شاهنشاهی حکم محکمه را تصدیق فرموده است، لهذا:
۱ـ تمام حقوق سیاسی و مدنی حاجی احمد کسمایی سلب شده، خود او خائن نسبت به مملکت و دولت ایران محسوب میشود.
۲ـ تمام دارایی حاجی احمد کسمایی ضبط دولت علیه شده، برای مشارالیه هیچ نوع حقوق مالکیتی باقی نمیماند… »[۸]
عوامل دولت به تعقیب حاج احمد کسمایی و نزدیکانش که اماننامه داشتند، پرداختند و فشار به آنها زیاد شد. ظاهرا به بهانه خلع سلاح، ولی در واقع برای گرفتن پول و به توهم آنکه دفینهها و گنجینههای عظیمی از جنگل را او پنهان کرده، به زجر آنان مبادرت کردند. در این موضوع، میرزا غلامحسین جوینده که در زمره همراهان حاج احمد بود، مشاهداتش از فشار و اختناق علیه نزدیکان حاج احمد کسمایی را بیان کرده است. از نکات مهمی که در روایت وی وجود دارد، بحث حضور رضاخان پهلوی در زمره قوای سرکوبگر دولتی به کسما بود که آن زمان سرهنگ بود. وی در این زمان یک افسر قزاق در ارتش قزاق ایران بود. وی چماقی برای اجرای سیاستهای دولت تأمین کننده منافع انگلیس در ایران، یعنی وثوقالدوله بود. او با نفراتش در کسما اقامت داشت و برای تسلیم شدگانی که حاضر نشده بودند باج دهند، پرونده سازی کرده و آنها را به اتهام تحویل ندادن سلاح، خائن به دولت معرفی کرده و در مهلکه انداختند و حتی از خانوادههای آنها برای آزادیشان اخاذی میکردند و فضای رعب و اختناق را در مدت حضورشان در منطقه گستردند. میرزا غلامحسین جوینده، چنین نوشت:
«سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) والی گیلان بود و از جهت آنکه جنگلیها را به کلی قلع و قمع کند در قلمرو مأموریت خود اختیارات تامه داشت. پس از آن که میرزاکوچک خان و عده همراه او متفرق گردیدند و در کوههای تنکابن سرگردان بودند و دکتر حشمت اعدام شد و نفرات او به اسارت، پیاده به تهران و سفان [=سمنان] برده شدند، والی موقع را مغتنم شمرده، رویه امنای دولت علیه را که بد قولی و بد عهدی است، پیش گرفت و به نام ایجاد امنیت شروع به اخاذی و پر کردن کیسه خود نمود. اول از حاجی احمد کسمایی که سردسته تأمین گرفتگان و همه نوع وعده مساعدت به او داده شده بود، بیست هزار تومان پول خواست. چون حاجی به قول و قرار وثوقالدوله اطمینان داشت، جواب پاس داد، بنابراین پرونده سازی، در اطراف کارهای مشارالیه آغاز گردید، و به بهانه آنکه اسلحه را پنهان کرده و مقدار کمی را تحویل داده است، دستور دستگیری حاجی و کسان او را از وثوقالدوله دریافت و بعد چون از برادرش کربلایی ابراهیم [کبریت خان] که آن وقت در کسماء بود، تشویش داشته، میترسیدند مبادا مجددا نفرات ناراضی را دور خود جمع و قیام نماید. به هر زبانی بود حاجی را وادار نمودند که برادر خود را به رشت احضار کند. هنگام ورود به پسیخان، او را تحت نظر گرفته و در رشت دستگیر و توقیف کردند. سپس حاجی را نیز گرفته به حبس انداختند.
پس از توقیف عوض اسلحه، مطالبه گنجینه نقدی مینمودند و بنای آزار و اذیت را نسبت به این دو برادر گذاشتند. از انواع شکنجه فروگذار نکرده حتی آنان را لخت کرده و در آب سرد انداخته، سپس شلاق زدند و چند دفعه عوض شام و نهار، مقداری نان با ماهی شور به آنان خورانیده و آب نوشیدنی ندادند. در فومنات نیز رؤسای قزاق، افرادی را که تأمین داده بودند به بهانه گرفتن اسلحه دستگیر و از آنها مطالبه پول میکردند و اگر از خودشان موفق نمیشدند چیزی دریافت کنند، از کسان و اقوام و بستگان آنها دریافت میکردند. به این وسیله آتش عظیمی در تمام قراء فومن روشن شده و اهالی از قزاقها شدیده انزجار پیدا کرده بودند و هر روز آرزوی ورود قوای جنگل را داشته و نامههایی به میرزاکوچک خان نوشته و او را از اوضاع مستحضر و دعوت به آمدن مینمودند و مردم بسیاری در جنگلها پنهان و از ترس قزاقها جرئت آمدن به خانههای خود را نداشتند.
چون تحویل اسلحه هنوز خاتمه نیافته بود، اینجانب به اتفاق محمداسمعیل معروف به وجوهات، مأمور جمعآوری و برای اختتام همین امر در کسماء بودیم. سردار سپه که آن وقت رضاخان سرهنگ و بعدها شاه ایران شد با نفرات خود در کسماء اقامت داشت. روزی نگارنده را احضار و اظهار داشت کسان شما دروغ گفته و اسلحه را تحویل قوای دولت نمیدهند و این دو جعبه فشنگ را که میبردند مخفی نمایند قزاقها متوجه شده و آنها را گرفته و با خود آوردهاند و در ضمن اشاره به در جعبه فشنگ که نزدیک وی روی زمین گذاشته شده بود نمود. من رفته تحقیق کردم معلوم شد جعبهها را مخصوصا میآوردند تحویل دهند، در بین راه به چند قزاق مسلح مصادف شدند، قزاقها از آنها مطالبه پول نموده گفتند اگر پول ندهید شما را به عنوان آنکه میخواستید اسلحه را پنهان کنید توقیف خواهیم نمود. هر قدر عجز و ناله کردند که پول ندارند، مورد قبول واقع نشد و در نتیجه دستگیر شدند.
بنده دوباره به حضورشان رفته و عین واقعه را به عرض رسانیدم و مخصوصا تذکر دادم به این طریق، کار پیشرفت نخواهد کرد و اگر هم اسلحه باشد هیچ کس از ترس حاضر نمیشود آن را تحویل دهد. در این صورت مسئولیتی متوجه ما نخواهد بود. در مقابل این اظهارات به هیچ وجه جوابی نشنیدم، یعنی سردار سپه سر را پائین انداخته و ساکت بود. ناچار پس از چند دقیقه توقف از آنجا مراجعت کردم، یکی دو روز بعد غفلتا یک دسته قزاق با یک نایب سوم به سر وقت ما آمده، دفاتر و اوراق اداره وجوهات را ضبط و فرش و اثاثیه و لباسهای شخصی و حتی پولی را (هفده تومان) که موجود داشتم تصرف کردند. هر قدر اصرار کردم که من غریب این محلم، اقلا این مختصر پول را به من بدهید که بتوانم به ولایت خود بروم، کسی گوش به حرف من نداد. بالاخره یک پیراهن و شلوار خواستم آنرا هم ندادند و ما را به زور از آن خانه خارج کردند. ناچار من و محمداسمعیل کسمائی از راه نرگستان و از مرداب به پیربازار و از آنجا به رشت آمدیم و در رشت از گرفتار شدن حاجی و برادرش مطلع گردیدیم. پس از فرار از کسماء دستور دستگیری ما نیز از رشت صادر شده بود ولی مأمورین کسماء ما را از دست داده بودند. محمداسمعیل کسمائی چند روزی در رشت مخفی و بعد شبانه به کسماء رفته و در جنگلها پنهان گردید. »[۹]
شکنجه و فشار به حاج احمد و برادرش با شدت ادامه یافت. کبریت خان برای نجات از شکنجه، نیروهای دولتی را فریب داد و به مأمورین گفت که حاضرم به کسماء بروم و دفینه را تحویل دهم. سردار معظم خراسانی، حکمران گیلان، از این خبر خوشحال شد و چند مأمور با او به کسما فرستاد. صبح روزِ بعد از رسیدن به کسما، به بهانه قضای حاجت، توانست از دست آنها فرار کند. آنها چند تیر به طرف او شلیک کردند ولی به او اصابت نکرد. کبریت خان مدتها در حاشیه جنگل مخفی بود و جستجوی مأمورین و فشار به اقوام حاج احمد به نتیجه نرسید. فرار او بهانه خوبی برای اخاذی مجدد به دست حکمران و مأمورین داد. مأمورین دولت، مشی خود را به اوج رساندند و افرادی که در نهضت نبودند و البته نسبت دور و نزدیکی با جنگلیها داشتند را بیشتر تحت فشار قرار دادند.[۱۰]
دکتر حشمت نماینده جنگل در لاهیجان، چندی بود که در آنجا یک پادگان نظامی تأسیس کرده و شروع به آموزش نیروهای نظامی نمود و آن مرکز را نظام ملی مینامیدند. میرزاکوچک چند روز، در داخل شهر لاهیجان ماند و سرانجام هواپیماهای انگلیسی شروع به بمباران شهر کردند. تعقیب و درگیری نیروهای قزاق علیه یاران میرزاکوچک باعث شد تا میرزاکوچک برای در امان ماندن مردم از این خطرات، شهر لاهیجان را ترک کرده و راهی جنگل و کوه شود و کم کم به سمت کوههای منطقه تنکابن رفتند. قزاقهای ایرانی با سرعت آنها را تعقیب میکردند ولی میرزاکوچک برای جلوگیری از برادرکشی، دستور حمله نمیداد و اعلام میکرد که جنگ اصلی با نیروهای انگلیسی است. البته قزاقها حمله میکردند و تنها در چند مورد که بسیار نزدیک شدند و با نیروهای جنگل درگیر شدند، میرزاکوچک هم فرمان حمله داد و قزاقها را عقب راند. میرزاکوچک و نیروهایش دائم تحت تعقیب نیروهای قزاق قرار گرفته و امکان اینکه در جای ثابتی مستقر شوند، به وجود نیامد و در کوهها و جنگلهای مختلفی سکنی گزیدند.[۱۱] دکتر حشمت که از این تعقیب و گریزها خسته شده بود، به تأمیننامه نیروهای دولتی اعتماد کرده و به همراه ۲۵۰ نفر از یارانش تسلیم شد. او به دستور عبدالجواد متین الملک (قریب) و عبدالحسین خان سردار معظم خراسانی (تیمورتاش) حکمران وقت گیلان، در ۱۱ شعبان ۱۳۳۷ق[۱۲] اعدام گردید. تسلیم شدن دکتر حشمت باعث شد که پایگاه نهضت در لاهیجان از دست برود و منطقه شرق گیلان نیز از حوزه اقتدار جنگل خارج شود.[۱۳]
جمهوری ایران میرزاکوچک
میرزا احمدخان اشتری حکمران گیلان به همراه معاریف رشت از میرزاکوچک دعوت کردند تا وارد رشت شود. میرزاکوچک که به فومن برگشته بود، در صبح روز جمعه ۱۶ رمضان ۱۳۳۸ق مطابق با ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ در میان استقبال پرشکوه و کمنظیر مردم رشت وارد این شهر شد. میرزاکوچک مستقیما وارد سبزه میدان ـ مرکز شهر ـ شد و در آنجا سخنرانی کرد و تشکیل جمهوری خویش را اعلام کرد. سایرین هم سخنرانیهای پرشور انجام داده و مردم با شور و حرارت، از آنها استقبال میکردند. میرزاکوچک بعد از پایان برنامه، دیداری با راسکولنیکف و ارژنیکدزه داشت و آنها سپس به انزلی برگشتند.[۱۴]
در روز ۱۸ رمضان ۱۳۳۸ق مراسم بزرگی در قرق کارگزاری رشت (منطقه اداره ثبت اسناد فعلی) با حضور میرزاکوچک و سران نهضت برگزار شد که جمعیت زیادی از مردم در آنجا حاضر شدند. اعلامیهای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل گیلان» برای مردم خوانده شد و خود را با نام «جمعیت انقلاب سرخ ایران» نامیدند و سلطنت را در ایران ملغی اعلام کرده و حکومت جمهوری را جایگزین کردند و حفظ شعائر اسلامی را از فرائض دانستند. میرزاکوچک در جمع پرشور مردم، به مدفن دکتر حشمت حاضر شد و نطق کوتاهی در آنجا ایراد کرد و بر فقدان دکتر حشمت تأسف خورد.
کمیته موقت انقلاب در رشت تشکیل شد و اعضایش میرزاکوچک، کاژانوف، کامران آقایف (عضو حزب عدالت باکو)، احسانالله خان ، میرصالح مظفرزاده، حسنخان معینالرعایا، فردریش گائوک آلمانی (به نام هوشنگ)، کارگاریتلی (به نام شاپور) بودند و اداره امور در گیلان بر عهده همین کمیته بود.
طی اطلاعیهای در روز ۱۹ رمضان ۱۳۳۸ق از سوی کمیته انقلاب، اسامی اعضای کابینه به این ترتیب اعلام شد: میرزاکوچک سرکمیسر (رئیس جمهور) و وزیر جنگ، میرشمسالدین وقارالسلطنه کمیسر داخله (وزیر کشور)، سیدجعفر محسنی کمیسر خارجه، محمدعلی پیربازاری کمیسر مالیه، محمودِ رضا کمیسر قضایی، نصراللهِ رضا کمیسر پست و تلگراف و تلفن، محمدعلی خمامی کمیسر فوائد عامه، محمدجعفر کنگاوری کمیسر معارف و اوقاف، ابوالقاسم فخرایی کمیسر تجارت.[۱۵]
میرزاکوچک ادارات مختلف دیگری را برای اداره حکومتش تشکیل داد و مسئولیت هر کدام را به افراد مختلفی واگذار کرد. سعدالله خان درویش را به مسئولیت کماندانی و گارنیزون، که چیزی شبیه شهربانی بود گماشت. سعدالله خان هم کارهای مهمی انجام داد، مقابله با بعضی از جاسوسان و نفوذیها در نهضت، کنترل اقدامات اعضای ارتش سرخ در گیلان، برخورد با کسانی از اینها که جرمی مرتکب میشدند، مقابله با سران ادارات دولتی که از سوی دولت مرکزی ایران فرستاده شده بودند مانند رکنالدین مختاری، عیسی صدیق و محسن صدر که فاسد بودند، اخذ مالیات از ثروتمندان و ملاکین، بستن مشروبفروشیها، جمع کردن بساط کشت تریاک در رشت و جمعآوری تریاکهای موجود در قهوهخانهها و ممنوع کردن استفاده از آن، از اقدامات وی بود. او در روز ۱۹ رمضان ۱۳۳۸ق اعلامیهای منتشر کرد و طی آن اعلام کرد که «ارتش سرخ و عموم اهالی، باید عادات مملکتی و شعائر دینی را رعایت نموده، مرتکب منهیات نشوند. در صورت ارتکاب، مجازات خواهند دید.»[۱۶]
___________________________
پی نوشتها:
[۱] . برای مطالعه درباره زندگی آیتالله سیدمحمود روحانی ر.ک: فرهنگنامه علمای مجاهد گیلان، ج۱، ۲۰۵ـ۲۳۳٫
[۲] . برای مطالعه درباره زندگی آیتالله میرزا محمدرضا حکیمی ر.ک: فرهنگنامه علمای مجاهد گیلان، ج۱، ۱۲۹ـ۱۴۵٫
[۳] . قیام جنگل، ص۶۰ـ۶۱؛ تاریخ انقلاب جنگل، ص۱۶ـ۱۸؛ سردار جنگل، ص۲۲ـ۲۸٫
[۴] . اسفند ۱۲۹۷٫
[۵] . تاریخ انقلاب جنگل، ص۱۹۹٫
[۶] . گوشههایی از تاریخ گیلان، ص۲۲۷؛ سردار جنگل، ص۱۹۵ـ۱۹۷؛ نهضت جنگل اسناد محرمانه و گزارشها، ص۱۸۸ـ۱۸۹؛ تاریخ انقلاب جنگل، ص۲۲۲ـ۲۲۶٫
[۷] . تاریخ انقلاب جنگل، ص۲۱۹ـ۲۲۰.
[۸] . مجموعه اسناد نهضت جنگل، ص۲۱۱ـ۲۱۲٫ متاسفانه بخش دوم این سند مهم، مفقود است.
[۹] . تاریخ انقلاب جنگل، ص۲۲۲ـ۲۲۵٫
[۱۰] . تاریخ انقلاب جنگل، ص۲۲۵ـ۲۲۶٫
[۱۱] . سردار جنگل، ص۹۵؛ تاریخ انقلاب جنگل، ص۱۹۹ـ۲۰۲٫
[۱۲] . ۲۲ اردیبهشت ۱۲۹۸٫
[۱۳] . تاریخ انقلاب جنگل، ص۲۰۹ـ۲۲۲؛ سردار جنگل، ص۱۷۷ـ۱۸۵٫
[۱۴] . قیام جنگل، ص۱۴۰؛ سردار جنگل، ص۲۴۵ـ۲۴۶؛ خاطرات سعدالله خان درویش، ص۱۱۹ـ۱۲۰٫
[۱۵] . سردار جنگل، ص۲۵۰ـ۲۵۱٫
[۱۶] . خاطرات سعدالله خان درویش، ص۱۲۶ـ۱۳۲٫