مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 14 Dec 2024
محتوا
گفتگویی درباره درگیری انزلی در اوائل انقلاب

گفتگویی درباره درگیری انزلی در اوائل انقلاب

قسمتی از گفتگوی اختصاصی موسسه مطالعات مبارزات اسلامی گیلان با حجت الاسلام شیخ حسن رهنما و حاج نادر رضایی از مبارزین انقلاب، پیرامون درگیری انزلی سال ۵۹ معروف به درگیری صیادان را در متن زیر خواهید خواند

شنبه 31 دسامبر 2011 - 06:58

 قسمتی از گفتگوی اختصاصی موسسه مطالعات مبارزات اسلامی گیلان با حجت الاسلام شیخ حسن رهنما و حاج نادر رضایی از مبارزین انقلاب، پیرامون درگیری انزلی سال ۱۳۵۹ معروف به درگیری صیادان

گفتگو از: مرتضی عبدالهی و مصطفی حیدری نسب

 

رضایی: از قبل اعلام کرده بودند که احتمال دارد منافقین درگیری ایجاد کنند. سپاه انزلی خیلی کوچک بود و نیروی کمی داشت که اتفاقا بعد از آن درگیری از آن نقطه سپاه تغییر مکان کرد و به جایی دیگر منتقل شد.

قبلش اعلام کردند که در تالش، با چند تا خان درگیری شده است(که عده ای رفته بودند آنجا ) ولی قضیه انزلی که ما هم برویم آنجا، این است که شب قبل از اینکه درگیری پیش بیاید حدود ۱۲ بود که در سپاه بودیم. آقای واقفی بود؛ که هم آقای قلی پور و هم آقای واقفی مسئول عمیلات بودند. اول ورود کردیم به سپاه انزلی که گفتند شما بعد از اینکه رفتید در میدان کار ما هم می‌رسیم.

بعد از اینکه بررسی انجام شد گفتند به خاطر احتمال اینکه درگیری اتفاق بیافتد شما باید نیرو تامین کنید در آنجا. سریع برگشتیم برای رشت که نزدیکیهای ساعت ۳:۳۰ شب برویم به سمت انزلی.

رهنما: در انزلی اصل کار زیر نظر چریکهای فدایی اقلیت بود. آنها می خواستند کل انزلی را بگیرند و علت اینکه انزلی را هم انتخاب کرده بودند از هم گسیختگی فرهنگی و قومی آنجا بود بنابر تحلیل خودشان و بعد هم انگشت را روی صیادان گذاشته بودند. آن زمان هم که اینها هر چه کار می کردند دیگران می خوردند و بدبخت بودند. انقلاب هم که شد عملا بازارها کساد شده بود و وضع مالی آنها هم خراب بود.

اینها را تحریک کردند و انزلی را عملا گرفتند و مقر سپاه را آتش زدند اولین جا بود.

صیادها راهپیمایی راه انداختند و از میدان شهر تا فرمانداری راهپیمایی کردند البته فرماندار آن موقع هم آدم مریضی بود و از جبهه ملی بود. نمی دانم اصلا چه شد؛ همه جای ایران به شکلی التهاب داشت. درگیری ها و سر و صدا بود. در اینجا اصلا آنها صیادان را آورده بودند و برنامه ریزی داشتند و صیادها نمی دانستند. مردم شهر هم نمی دانستند که بعد کنترل شهر هم از دستشان خارج شد.

اصلا وقتی مردم از میدان شهر آمدند به طرف فرمانداری و شهربانی هم آنجا بود و از آنها کمک خواستند؛ ناگهان دیدند که سپاه آتش گرفته و عملا شده درگیری نظامی و تیر و تفنگ. مردم همه وحشت زده و شهر همه اضطراب بود. صیادها فکر می کردند می خواهند خواسته شان را بگویند و کسی خبری نداشت. تیر اندازی شد و آتش گرفت. همه وحشت زده و این صیادها هم کارگر بودند. عملا کنترل شهر از دست حکومت و نظام خارج شد. آن موقع شهربانی هم شهربانی نبود. در عرض چند ساعت چریکهای فدایی مسلط شدند و بقیه گروه های الحادی هم کمک کردند.

 انزلی

رضایی: ابتدا درگیری ها تکی و انفرادی و جدای از هم پبش آمد و تجمعی هم که در شیلات پیش آمد، درگیری بزن و بکش نبود؛ یک حالت تظاهرات داشت فقط.(این صبح است).

که به یک باره چند نفر آمدند داخل سپاه نارنجک دستی انداختند، کوکتل هم انداختند. ما نزدیک ۱۲۰ نفر داخل سپاه بودیم که تعدادی ما و برخی هم خود بچه های سپاه انزلی بودند؛ البته تعدادی از بچه های انزلی رفته بودند شیلات، تعدادی هم اطراف بلوار را گرفته بودند که اگر احیانا درگیری خواست ایجاد شود آنها باشند. حالا نگو یک دسته از گروه های چپ مثل چریک فدائی و … هم بودند داخل شهر به بچه ها گفته بودند که آماده باشید. فرمانده سپاه آن موقع انصافا خیلی زحمت کشیده بودند و یا همان آقای مومنی که گفتم از آدمهایی بود که قبل از انقلاب زندان کشیده بود که الآن فکر کنم بازنشسته سپاه باشد.

اول بحث تصرف نبود ولی آنها که آمدند(چریکها بودند، فدائی ها بودند) صیاد دیگر در این قضیه نقشی نداشت. می گفتند عده ای از کردستان آمده‌ بودند از گروه های وابسته بودند و اینجا را عملیاتی کرده بودند.

می خواستند در چند نقطه ایران شلوغ بشود تا هنوز انقلاب پا نگرفته (کمر خم کند). که یکی از آنها همین قضیه بود. یقینا این کارها با هماهنگی بعضی از بچه هایی که در نیروی دریایی بودند انجام می شد. اصلا آنها به اینها سلاح داده بودند که بعدا مشخص شد آن تعداد از بچه های نیروی دریایی  بودند هم فراری بودند و هم مجروح شده بودند با آن تیرهایی که ما زده بودیم. درگیری که شروع می شود می آییم بیرون سپاه. وقتی آمدیم بیرون، تعدادی از مردم بودند و تعدادی از گروهک ها که در بین مردم پخش شده بودند که عامل تحریک درگیری با ما بودند. مردم عادی هم نمی فهمیدند مثلا بعضی ها می گفتند که آره حق ماست که با اینها برخورد کنیم و در انزلی واقعا مردم شناختی از انقلاب و اسلام نداشتند.ما آمدیم به بیرون سپاه. گفتند هر سلاحی که هست سوزن ها را در بیاورید اگر اسلحه را هم گذاشتید اشکال ندارد تا اینها بخواهند سوزن برای اسلحه پیدا کنند خیلی طول می کشد. سلاحهای خودمان را که مال سپاه بود. ما آمدیم سریع سوزن اسلحه ها را در آوردیم و کسی هم که توانایی داشت ۴ یا ۵ اسلحه با خودش می برد بیرون که دست آنها نیفتد. چون داشتند می آمدند آنجا را تسخیر کنند مخصوصا با آن نارنجک دستی هایی که می آمدند و می انداختند. آنها تعدادشان به صد و خورده ای می رسید.

ما هم ۱۲۰ نفر بودیم ولی قصد تیر اندازی نبود؛ بعد ما نسبت به اینها شناخت نداشتیم بعد مردم هم آمدند با اینها. آنجا دو تا مدرسه هم بو. دبیرستانی هم بودند. دختر و پسر هم بودند آن طرف بعد اینها آمده بودند و بین آنها بودند و ما که نمی توانستیم مردم عادی را بزنیم؛ آنها هم که خودشان را نشان نمی دادند که ما کی هستیم.

ما آمدیم و هر کس به توان خودش چند تا اسلحه بر می داشت همه اسلحه ها ژـ ۳ بود و ما شاء الله سنگین هم بود مثل کلاش یا اسلحه های الان نبود که مثلا تیرباری را راحت بر می دارد و می برد و سریع حمل و نقل می شود و سبک هم هست.

در آن موقعیت و با آن وضعیت خیلی سخت است که آدم تصمیم بگیرد که چه می خواند بکند. خیلی سخت بود. می آمدند در گوش آدم حرف می زدند. تعدادی می آمدند جلو و فحش بی ناموسی می دادند، ما حرفی نمی زدیم. بچه ها می خواستند بزنند، گفتم درگیر نشوید. بگذارید هر چه دلشان می خواهد بگویند. اگر فحش هم می خواهیم بخوریم، به خاطر انقلاب می خوریم. یک عده ای به همین خاطر که دیدن اینها فحش می دهند و بچه ها جواب نمی دهند برگشتند. چون آنها به مردم فهمانده بودند که ما سرکوبگر مردم هستیم، و یک سرکوبگر هرگز اجازه نمی دهد به خودش که فحش بخورد. برخی برگشتند و رفتند. آن تعدادی که ماندند دیگر تیراندازی شروع شد. تیر اندازی هوایی و زمینی ولی معلوم نبود که چه کسی تیراندازی میکند. بچه های ما هستند یا آنها. گفتند متفرق شویم و برویم به سمت شهرابنی. شهربانی هم داخل بلوار بود ـ فکر کنم الان آنجا شهرداری باشدـ ما آمدیم رفتیم داخل ساختمان شهربانی، تعدادی هم بیرون. حالا داریم می بینیم و مانده بودیم که چکار کنیم تا نزدیکیهای ۲:۳۰ بعد از ظهر شد که عده ای نماز نخوانده بودیم، غذا نخورده بودیم که نوبتی بودیم تا بقیه غذا بخورند و نماز بخوانند. اینطور تغییر مکان می دادیم که نزدیک ساعت ۴:۳۰ یا ۵ کارهای ما طول کشید. که درگیری های داخل شهر هم شروع شده  که بعضی کنار پل درگیر شدند از بچه هایی که با قایق می آمدند، کنار پل بالا و در خیابان تیراندازی می کردند که تعدادی هم از بچه های نیروی دریایی بودند ـ بالاخره در ارتش هم بودند که مخالف نظام و انقلاب باشند ـ که در همین درگیری ها ـ خدا حفظ کند آقای مومنی را و خدا رحمت کند شهید نادر صفایی راـ که نمی دانم تا الان کسی خاطره ای از آنها جمع کرده ولی اگر به یاد آن بچه ها باشی خیلی با ارزش است. همین شهید نادر صفایی که می گویم بچه با ادب و مخلص و نماز شب خوان بود. من به شخصه می گویم اکثر اوقات نماز شب او ترک نمی شد. آن روز درگیری چهره اش نشان می داد که شهید شدنی است. در چهره اش کاملا نشخص بود یک حالت نورانی به خودش گرفته بود که از قضا داخل همان ساختمان شهربانی شهید می شود.

نیم ساعتی از این وقایع گذشته بود که باران شدیدی زد. آن باران واقعا برای ما نعمت بود که نه درگیری ادامه پیدا کند و نه کشت و کشتاری بخواهد بشود و نه اینکه مردم فکر بدی نسبت به سپاه داشته باشند. چون واقعا مظلومیت سپاه در همین بود که در شهربانی بیاید و آن تعداد شهید هم بدهد که مردم بفهمند سپاه مظلوم بود. آنها از سمت دریا هم تیراندازی می کردند. یعنی اگر آر پی جی می زدند همه را می کشتند ولی آن موقع آر پی جی نبود و اگر بود، این کار را میکردند ولی با تیر بار می زدند  با اسلحه ژـ۳ یا یوزی می زدند.در بلوار بود و فضای باز اصلا کسی را نمی توانستی بشناسی. از توی دریا تیر اندازی می کردند. توی قایق نشسته بودند و تیر اندازی می کردند. ما نه قایقی داشتیم و نه امکاناتی داشتیم که با آ«ها درگیر شویم. اصلا فکر سپاه هم این نبود که با آنها درگیر شود. می خواست قضیه را به شکل آرامی حل کند. سپاه نرفته بود که برای نظام مشکل آفرین شود.

Anzali8

باران که می آید همه چیز می خوابد. البته پراکنده تیر اندازی هایی می شد که یکباره بچه هایی مثل شهید عباد الله عزت پژوه و امیر گل و بقیه از طرف هشتپر می رسند. وقتی این کمک آمد ما هم نیرو گرفتیم. وقتی نیرو گرفتیم دیگر قضیه تمام شده بود که آنها رفتند و دیگر خبری نبود.

باران خیلی شدیدی باریده بود که شهید عباد اینها می آیند و قضیه را تمام شده میبینند که ۵ تا شهید دادیم و ۲ یا ۳ مجروح که البته نه به شکل مجروحیت آقای آرمون.

که ما زخمی ها را بردیم بیمارستان. آنها هم مجبور بودند زخمی هایشان را بیاورند بیمارستان که به ما اعلام شد باید بروید در بیمارستانها در کل حوزه گیلان جهت شناسایی که ما هم فردای آن روز ماموریت پیدا کردیم برویم بیمارستان پورسینا.

سه روز با لباس شخصی ـ با همان شکل و قیافه قبل از انقلاب که شلوار لی و کاپشن لی می پوشیدیم، سبیل می گذاشتیم و ریشها را می زدیم ـ در بیمارستان و اطراف آن بودیم که ۲ تا ۳ تا از آنها آمده بودند که بچه ها شناسایی کردند و آنها دستگیر شدند که اکثرا از کردستان و آن اطراف آمده بودند…

رهنما: آن موقع من رشت بودم. یک مشکل خانوادگی داشتم و در رشت مانده بودم. در سپاه نشسته بودم آقای انصاری من را دید گفت: «امام زنگ زده و گفته اند که انزلی را دریابید، انزلی را باید آزاد کنید» شهید انصاری به من گفت من تا فردا می خواهم خبر خوشحال کننده ای به امام بدهم و از این مسئله خیلی ناراحت بود. روز یکشنبه بود. گفت تو برو آنجا من تا چهارشنبه قول می دهم و بقیه کارها با من که من تا دوشنبه به امام خبر بدهم و بقیه کارها با خودم. با بچه های سپاه رفتیم. بچه های فومن و صومعه سرا هم آمدند و به صورت غیر رسمی و متفرقه وارد انزلی شدیم. من در ورودی غازیان با لباس آخوندی سخنرانی کردم، بچه هایی که از رشت آمده بودند و با بچه های انزلی  و مردم جمع شدند در میدانی نزدیکی نیروی دریایی بود. در آنجا سوره زلزال را شرح دادم که باید از خانه هایتان بیرون بیایید. قیامت از همین جا شکل می گیرد. اگر صیاد بودند چرا سپاه را آتش زدند ـ مسجدی را هم متعرض شده بودند و خراب کرده بودند ـ چرا مسجد را متعرض شدند. اینها با دین شما درگیرند. صیاد به این کارها چکار دارد، صیادها همه مسلمانند. آنها همه تکبیر گفتند و گفتیم که اگر درگیر نشوید و خونی ریخته نشود همه در امن می مانید. اولین کاری که کردیم فرماندار را گرفتیم  و معلوم شد که فرماندار با اینها سر و کار و رمزی دارد از آن طرف امیرگل و سایر بچه ها از تالش رسیدند که درگیری می شود.

اصل کشت و کشتار قبل از این بود. آنها که اول می خواستند سپاه را بگیرند این کشت و کشتار شد. در باز پس گیری و وقتی فرمانداری و فرماندار گرفته شد اینها کشته ندادند.

خلاصه وقتی فرمانداری گرفته شد و اعلام شد که سلاحتان را زمین بگذارید جمعیت حرکت کردند به سمت سپاه که اصلا طاقت درگیری با مردم را نداشتند و مردم هم آمدند.

البته عده زیادی از آنها از بچه های انزلی نبودند و بعد از اینکه چند تا از سر شاخه های آنها را گرفتند بقیه وا رفتند و عقب نشینی کردن و سلاحها را دادند و بعد آرام شد.

که بعد از ظهر هم سخنرانی گذاشتند که شهید انصاری آمد صحبت کرد و گفت از طرف امام اختیار تام دارم و صیادها بیایند حرفشان را بزنند و کشت و کشتار از شما نیست که فردا یک تظاهرات خیلی خوب مردمی شد و محکوم کردند و علنا انزلی آرام شد.

 

ارسال دیدگاه

enemad-logo