نثر: بزرگ همه سرو قامتان
…تو از تبار عالمان عامل بودى که علم و فضیلت را نه هدف، که وسیله مى دانستى و بر آن پیمان که خداوند ازعالمان راستین ستانده بود تا بر ستم ستمگران و بیچارگى مظلومان ساکت ننشینند، پایدار ماندى. لباس رزم پوشیدى و چون صاعقه بر سر دشمنان این ملت فرود آمدى و دنیاى پست […]
…تو از تبار عالمان عامل بودى که علم و فضیلت را نه هدف، که وسیله مى دانستى و بر آن پیمان که خداوند ازعالمان راستین ستانده بود تا بر ستم ستمگران و بیچارگى مظلومان ساکت ننشینند، پایدار ماندى.
لباس رزم پوشیدى و چون صاعقه بر سر دشمنان این ملت فرود آمدى و دنیاى پست دو روزه شان را در کامشان تلخ کردى، تا همه بیگانگان بدانند که در قانون اسلام، علم و عمل، دو بال براى رسیدن به حقیقت و سعادتند و بى هم، بى فرجام.
تو بزرگى را در کوچکى جستى و هر چند «کوچک جنگلى» لقب گرفتى، ولى بزرگِ همه سرو قامتان جنگل خواهى ماند.
پایدارتر از کوه ها
قدم که در جنگل هاى شمال مى گذارى، احساس مى کنى هنوز بوى تسبیح تربتش – که هماره در دست داشت – از لابه لاى درختان به مشام مى رسد؛ هنوز صداى پاى پر صلابتش، از خش خش برگ هاى بر زمین ریخته به گوش مى رسد.
جنگل، خاطرات همراهى نه چندان طولانى اش را با او، چون گنجى پر ارزش، در سینه کهن سال ترین درختانش جاى داده تا سینه به سینه به نهال هاى جوان و درختان آینده بسپارد؛ تا جنگل از یاد نبرد حماسه هاى کوچک جنگلى را؛ مردى که رتبه جنگل را در پایدارى و استوارى، از کوه ها بالاتر برد!