
زندگینامه خودنوشت آیت الله زین العابدین قربانی
روز موعود با مادرم به لاهیجان آمدیم و آن مرد خیّر مرا به مدرسه علمیّه نزد مرحوم آیه اللّه حاج شیخ مهدى مهدوى، رئیس مدرسه، برد و او نیز بنده را پذیرفت و دو سال را در آنجا ماندم و سیوطى، مغنى و حاشیه را نزد مرحوم حاج سیّد شفیع واحدى(ره) خواندم.
اشاره: این زندگینامه در ۶ شهریور ۱۳۷۹به قلم آقای قربانی نگارش یافته و در زمستان سال ۱۳۷۹ در کتاب خبرگان ملت به چاپ رسید. وقایع و مسئولیت هایی که در این شرح حال، نوشته شده، تا همان سال است که او امام جمعه لاهیجان بود و وقایع بعد از آن خصوصا نمایندگی ولی فقیه در گیلان و امامت جمعه رشت و مسئولیت های بعد از آن را شامل نمی شود. لازم است نقدهایی به عمکلرد آقای احسانبخش هم به این متن اضافه تا این زندگینامه به واقعیت نزدیک شود، ولی به خاطر حفظ اصالت این متن، در اینجا چیزی افزوده یا کاسته نشد و عینا در اینجا نقل می گردد.
***
نام: زین العابدین
شهرت: قربانى
نام پدر: غلامحسن
زادگاه: روستاى پنجاه از توابع آستانه اشرفیه
سال تولد: ۱۳۱۲شمسى
مسئولیّت: سرپرستى کمیته انقلاب اسلامى شرق گیلان، قاضى دادگاههاى انقلاب اسلامى گیلان، امامت جمعه لاهیجان، نمایندگى مجلس شوراى اسلامى در دوره دوم از آستانه اشرفیه، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره دوم و سوم از استان گیلان.
دوران تحصیل
در آغاز پاییز سال ۱۳۲۷شمسى به اتفاق برادر بزرگترم حاج غلامعلى یک مقدار برنج به عنوان مال الاجاره اراضى کشاورزى خود براى حاج یوسف محصّصى – مالک زمین – که از تبار روحانیان و فردى مؤمن و متدیّن بود به لاهیجان بردیم، وقتى با ما ملاقات کرد و ما را شناخت از من که سیزده ساله بودم پرسید: «سواد دارید؟»
گفتم: بلى.
پرسید: «اصول دین، فروع، مقدّمات و مقارنات نماز را بلدى؟»
گفتم: آرى و توضیح دادم.
پرسید: «میل دارى طلبه شوى؟»
گفتم: آرى.
فرمود: «دو روز دیگر که روز عید غدیر است بیا لاهیجان تا تو را به مدرسه علمیّه جامع لاهیجان ببرم و در آن جا مشغول فراگیرى دروس عربى بشوید».
روز موعود با مادرم به لاهیجان آمدیم و آن مرد خیّر مرا به مدرسه علمیّه نزد مرحوم آیه اللّه حاج شیخ مهدى مهدوى، رئیس مدرسه، برد و او نیز بنده را پذیرفت و دو سال را در آنجا ماندم و سیوطى، مغنى و حاشیه را نزد مرحوم حاج سیّد شفیع واحدى(ره) خواندم.
در سال ۱۳۲۹شمسى به قم رفتم. در آن جا تمام مقطعهاى درسى را به پایان رساندم و در درس خارج بزرگان حوزه شرکت کردم.
اساتید
اساتیدم در حوزه علمیّه قم عبارتاند از: حجج اسلام و آیات عظام آقایان: محسن جهانگیرى و آیه اللّه گیلانى (مطوّل و معالم) آیه اللّه ستوده و آیه اللّه حسین نورى همدانى (جلدین لمعه) امام موسى صدر (قوانین) آیه اللّه سیّدرضا صدر و آیه اللّه منتظرى (منظومه سبزوارى) آیه اللّه مشکینى (رسائل و مکاسب) آیه اللّه مجاهدى تبریزى و آیه اللّه سلطانى (جلدین کفایه).
پس از پایان یافتن دوره سطح به درس تکمیلى خارج فقه آیه اللّه بروجردى راه یافتم و با نمره عالى قبول شدم. هشت سال نیز مداوم در درس مرحوم امام(ره) حضور یافتم و یک دوره اصول و قسمتهایى از طهاره و مکاسب را خدمت ایشان خواندم.
شفا و اسفار و تفسیر را از محضر علّامه طباطبائى بهره بردم. پس از تبعید امام از محضر آیه اللّه گلپایگانى، حاج میرزا هاشم آملى و حاج شیخ عباسعلى شاهرودى استفاده نمودم.
در دوران تحصیل در قم با دوستانى چون: استاد عباسعلى عمید زنجانى، آقامیرزا على اصغر طاهرى کنى، سیّد اسداللّه خراسانى مقیم کاشان، آیه اللّه جلالى خمینى، استاد سیّد محمد خامنهاى، فاضل هرندى، شیخ قیّوم عراقى، حسین حقّانى و دیگران آشنا شدم و با آنان هم مباحثه بودم.
همچنین در این دوره افتخار آشنایى و هم رزمى حضرات آیات آقایان: خامنهاى (رهبر معظّم انقلاب)، هاشمى رفسنجانى، مهدوى کنى، محمدى گیلانى، شبسترى، حجّتى کرمانى، مکارم، سبحانى، خسروشاهى، مصباح یزدى، شهید مطهّرى، شهید بهشتى، شهید باهنر و دیگران نصیبم شد.
فعّالیّتهاى علمى
در این ایّام، یعنى از سال ۱۳۳۰ – ۱۳۴۲شمسى دوران شکل گیرى شخصیّت علمى و سیاسى من بود. آشنایى من با مرحوم نوّاب صفوى سبب شد تا شور انقلابى و ضدّ ستم شاهى و استکبار ستیزى در من جوشیدن گیرد و عملاً در صف فدائیان اسلام قرار گرفتم و در این راه حرکتهاى انقلابى زیاد داشتم و از سوى دیگر، رابطه شاگردى و علمى من با علّامه طباطبائى و امام خمینى(ره) روح پژوهش را در من زنده کرد. ارتباط با شهید بهشتى و آیه اللّه مکارم شیرازى اشتیاق به فراگیرى علوم و مسائل روز را در من به وجود آورد. از این رو، تابستانها در دبیرستان علوى و در کنار برادرانى چون: هاشمى رفسنجانى، ربّانى املشى، مهدوى کنى، امامى کاشانى و… به تحصیل پرداختم و دوره زبان انگلیسى را در دبیرستان دین و دانش قم با آقایان: مصباح یزدى، شهید حیدرى نهاوندى، هاشمى رفسنجانى و ربّانى املشى گذراندم. در جلسه چهل نفرى شهید بهشتى پیرامون حکومت اسلامى که بزرگان زیادى از قبیل: آیه اللّه مشکینى، سبحانى، هاشمى، امامى، محمدى گیلانى و… در آن شرکت مىکردند، شرکت داشتم. پس از مسافرت شهید بهشتى به آلمان، مرا دستگیر کردند و به ساواک بردند و پس از چندى آزاد شدم.
دیرى نپایید که جلسه اصول عقاید شیعه آیه اللّه مکارم دایر شد. این جلسه، شبهاى پنج شنبه در مسجد مدرسه حجّتیّه تشکیل مىشد و من جزء مستشکلین آن بودم. جلسه چهل نفرى نیز شبهاى جمعه در مَدْرَسِ مدرسه حجّتیّه تشکیل مىشد که کتاب اسلام در قلب اجتماع که یک بحث آن را من نوشتم، فراهم آمده این جلسه بود. جلسهاى نیز در روزهاى پنج شنبه با ریاست آقاى مکارم و مشارکت آقایان: محمد شبسترى، حسین حقّانى، على حجّتى کرمانى، عباسعلى عمید زنجانى و بنده تشکیل گردید. نتیجه پژوهشهاى این جلسه، کتاب زن و انتخابات و بلاهاى اجتماعى قرن ما بود. بر آن بودیم که کتاب سوم در باره اصول عقاید شیعه را بنگاریم، امّا بازداشت امام و تعطیل دروس و گرفتار شدن عزیزان و زندانى و تبعید شدن و عزیمت به نجف بعضى دیگر، جمع ما را پراکنده کرد.
مىباید در این کتاب به مسئله معاد مىپرداختم که با تعطیل کار دست جمعى، آن بحث را در کتاب به سوى جهان ابدى فراهم آوردم و در سال ۱۳۴۴شمسى تقدیم علاقهمندان شد.
از سال ۱۳۴۰شمسى به بعد سالهاى با برکتى براى حوزه بود. مجلّه مکتب اسلام، و مکتب تشیّع و مؤسّسه در راه حق پا به عرصه مطبوعات دینى نهادند و من با تمام آنها همکارى داشتم و عضویّت در هیئت تحریریه مکتب اسلام و نسل جوان و در راه حق بودم و در روزنامههاى نداى حق، وظیفه و دیگر روزنامهها مقالاتى مىنوشتم و سرانجام از نویسندگان حوزه شدم.
حدود ۳۵ اثر تألیفى، ترجمهاى دارم و پارهاى از آثار را تصحیح کرده و مقدّمه زدهام که از آن جمله است:
۱٫به سوى جهان ابدى؛ ۲٫تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى؛ ۳٫اسلام و حقوق بشر؛ ۴٫علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین؛ ۵٫ترجمه جلد نهم و دهم الغدیر (در زندان)؛ ۶٫در سایه قلم؛ ۷٫اصول دین در پرتو کلام معصومین(ع)؛ ۸٫فلسفه آفرینش انسان؛ ۹٫جبر و اختیار، به انضمام ترجمه خلق الاجمال مرحوم ملّاصدرا؛ ۱۰٫پیشینه تاریخى فرهنگى لاهیجان و بزرگان آن (با همکارى فرزندم)؛ ۱۱٫اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى؛ ۱۲٫علم حدیث؛ ۱۳٫زیربناى صلح جهانى (با همکارى استاد سیّدهادى خسروشاهى)؛ ۱۴٫تفسیر جامع آیات الاحکام (که تاکنون هفت جلد آن چاپ شده و جلد هشتم در دست تألیف است و چند جلد دیگر باقى است که از خداوند توفیق تألیف آنها را دارم)؛ ۱۵٫بزرگترین بیمارى قرن بیستم؛ ۱۶٫تصحیح و تعلیق و مقدّمه بر گوهر مراد فیّاض لاهیجى؛ ۱۷٫مقدّمه و پاورقى بر مناجات شعبانیه آیه اللّه گیلانى؛ ۱۸٫مقدّمه و پاورقى بر زیارت امین اللّه آیه اللّه گیلانى؛ ۱۹٫مقدّمه بر کتاب قرآن و سنن الهى آیه اللّه گیلانى؛ ۲۰٫یادنامه حکیم فیّاض لاهیجى و … .
به دلیل تعهّد و مسئولیّتى که خود را ملزم به رعایت آن مىدانستم، هرگز چه در حوزه علمیّه قم و چه در شهرستان لاهیجان از کار علمى و تدریس جدا نشدم. در حوزه علمیّه تا سطح را تدریس کردم و در شهرستان نیز به همین منوال اشتغال دارم و مدتى نیز براى جمعى از روحانیون، خارج عروه، به ویژه اجتهاد و تقلید آن را تدریس نمودم. در کنار کارهاى حوزوى و نیز نمایندگى مجلس دوره دوم و اکنون که در لاهیجان هستم در دانشگاه تدریس داشته و دارم. در تهران دانشگاه امام صادق(ع) به تدریس اصول استنباط، محکم و متشابه و جبر و اختیار و در دانشگاه پزشکى تهران به تدریس معارف اشتغال داشتم.
در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحکام، معارف، علم حدیث و خلاف شیخ طوسى و اصولفقه مظفر و تفسیر تدریس کرده و مىکنم که تا به حال ادامه دارد.
حدود هزار درس نهجالبلاغه گفتهام که شبهاى دوشنبه در رادیو استان گیلان پخش شده و نوارهاى آن موجود است. کتاب اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامى از امام على(ع) که به وسیله انتشارات انصاریان منتشر شده شامل این درسها است که با توفیق خداوند تتمّه آن را نیز به دست چاپ خواهم سپرد. امسال که به نام على(ع) از سوى مقام معظّم رهبرى – مدّظلّه – نامیده شد دو کتاب از آن درسها را به نام جهان بینى على(ع) در خطبه اوّل نهج البلاغه و منشور مملکتدارى در فرمان امام على(ع) به مالک اشتر آماده چاپ دارم.
در حال حاضر، شبهاى سه شنبه جلسه تفسیر قرآن به وسیله اینجانب در مسجد جامع شهر لاهیجان دایر است و شبهاى دوشنبه از رادیو گیلان پخش مىشود. همچنین هر صبح روز شنبه با مسئولان شهر جلسهاى دارم و پس از بررسى مشکلات شهر یک درس از کتاب اصول دین در پرتو کلام معصومین که براى همین جلسه نوشتهام تدریس مىکنم. روزهاى یکشنبه و شنبه در دانشگاه آزاد اسلامى لاهیجان آیات الاحکام، خلاف شیخ طوسى و … و در طول هفته براى طلّاب مدرسه اصول فقه مظفر مىگویم.
در سالهاى ۱۳۷۲ و ۱۳۷۴شمسى دو کنگره به منظور بزرگداشت ملّاعبدالرّزاق لاهیجى و حزین لاهیجى در لاهیجان برگزار کردم و کتابهاى زیادى از این دو عالم نامدار با تصحیح و تعلیق من و همکاران چاپ و منتشر شده است، از قبیل: گوهر مراد، سرمایه ایمان، دیوان فیّاض و حزین و… آخرین فعّالیّت من در این زمینه، تدارک مقدّمات کنگره مرحوم سلّار دیلمى صاحب المراسم العلویه است که – انشاءاللّه – تا دو سال دیگر در لاهیجان برگزارمىشود.
فعّالیّتها و مبارزات سیاسى
همان طور که قبلاً اشاره کردم، اوّلین جرقّه انقلابى را مرحوم نوّاب صفوى در من زد و جزء فدائیان اسلام شدم. وقتى که ایشان از زندان آزاد شد من و مرحوم گلسرخى کاشانى و برخى از برادران آن روز حوزه به منظور دیدن ایشان به تهران رفتم. هنگام مراجعت استاد خصوصىیى که نزدش درس مىخواندم، درسم را تعطیل کرد و در پاسخ سؤال من، گفت: «چرا به دیدن این سیّد انگلیسى رفتهاى؟!!»
شهید سیّد محمد واحدى نزد من سیوطى مىخواند. یک بار با وى به کاشان رفته و برنامههایى در آنجا داشتیم. پس از شهادت آن جوانمردان در سال ۱۳۳۴شمسى به مشهد رفتم. همنشینى با دوستانى از قبیل: مقام معظّم رهبرى، هاشمى نژاد، طبسى و… داغ شهادت آن عزیزان را التیام داد. شبها در درس مرحوم آیه اللّه میلانى و روزها در درس مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى در مدرسه نوّاب شرکت مىکردم.
وقتى که آیه اللّه بروجردى در سال ۱۳۴۰شمسى فوت کرد در مسئله تقلید،ما در شهرمان مردم را به امام ارجاع دادیم. پس از مدتى مسئله انجمنهاى ایالتى و ولایتى پیش آمد و امام مخالفت خود را در مسئله سوگند به کتابهاى آسمانى و دیگر موارد خلاف اسلام ابراز کرد. من که شاگرد و مقلّد امام بودم، از آن بزرگ پیروى کردم و در سال ۱۳۴۲شمسى به زندان افتادم و پس از مدتى نجات یافتم و از این زمان رسماً به جمع مبارزان پیوستم و اعلامیههاى امام را به شهرها مىبردیم. در منبرها علیه نظام طاغوتى سخنرانى مىکردیم، در زمان سخنرانىِ امام در فیضیّه و بعد از بازداشت آن حضرت و در پانزدهمخرداد در صف سربازان انقلاب قرار داشتم و به دلیل تبلیغ و روشنگرى بارها بازداشت و پس از مدتى آزاد مىشدم.
در سال ۱۳۵۰شمسى مجلس ترحیم مرحوم آیه اللّه سیّد اسداللّه اشکورى نمایندگى امام در انزلى، محلّه لنگرود برگزار شد. مرحوم حاج شیخ حسن لاهوتى و آقاى جعفرى گیلانى و حدود هشتاد تن از طلّاب قم براى شرکت در مجلس معظّمله آمده بودند. من سخنران مجلس بودم و چون در بالاى منبر نام امام را بردم همگى صلوات فرستادند و مجلس وضعیّت خاص و شورانگیزى به خود گرفت، سرانجام پس از چند روز، مرا دستگیر کردند و به زندان بردند و به شش ماه زندان و پنج سال ممنوعالمنبر و ممنوع الخروج بودن محکومکردند.
در این ایّام، فرصتى دست داد تا کتابهایى از جمله: ترجمه الغدیر، فلسفه آفرینش انسان و جبر و اختیار را بنگارم. شهید بهشتى ماهانه ۱۵۰۰ تومان به وسیله یک بزّاز تهرانى که براى طرف معاملهاش در لاهیجان، یعنى آقاى سیّد اسداللّه شرفى بزّاز مىفرستاد و او به من مىرساند. تکمیل کار نهج البلاغه موضوعى، اثر آقاى معادیخواه به وسیله استاد مطهّرى به من سپرده شده بود و کمکى از آنجا به من مىشد و با هر سختى که بود زندگى را مىگذراندم.
در این ایّام مرحوم مطهّرى که براى دیدن آقاى منتظرى به خلخال رفته بود در بازگشت به لاهیجان آمد و شب را در خانهام ماند و با توجّه به مشکلات من، پیشنهاد داد تا به تهران بروم و امامت مسجد ابوالفضل خیابان تاج (سابق) را به عهده بگیرم و من پذیرفتم. خانه شهید باهنر و آیه اللّه اردبیلى نیز در همان نزدیکى بود، حدود سه ماه در آن مسجد امامت کردم و شبها تفسیر مىگفتم و روزهاى پنج شنبه جلسهاى پیرامون همان بحث موضوعى نهجالبلاغه با آیه اللّه مهدوى کنى و آیه اللّه هاشمى رفسنجانى در کتابخانه مسجد داشتم.
دعوت از شخصیّتهاى انقلابى سبب شد تا مسجد رونق ویژهاى پیدا کند. چند صباحى نگذشت که از سوى ساواک، هیئت امناى مسجد را فرا خواندند و گفتند: این شیخ حق نماز خواندن در این مسجد را ندارد. ناگزیر به لاهیجان بازگشتم.
پس از چندى به مشهد رفتم. آیه اللّه خامنهاى از سفر من به مشهد باخبر شدند و به اتفاق برادرشان حاج سیّد محمد خامنهاى به دیدنم آمدند. ایشان پیشنهاد کردند در مشهد بمانم.
گفتم: ساواک نمىگذارد در اینجا بمانم و اگر در لاهیجان دستگیر بشوم، پدر زنم آیه اللّه کوشالى، خانوادهام را سرپرستى مىکند. معظّمله فرمودند: «این حرف صحیحى است شما بروید، ما با شما در ارتباط خواهیم بود».
با توجّه به آنچه گذشت، هر چه به انقلاب نزدیکتر مىشدیم مشکلات بیشتر و تکلیف سختتر بود تا ماه رمضان سال ۱۳۵۷شمسى فرا رسید. شب عید فطر و طبق معمول در مسجد آقا سیّد حسین لاهیجان که مرکز انقلابیان بود منبر رفتم. بعد از منبر، جوانان پرشور و متدیّن به خیابان ریختند و مشروب فروشىها و مراکز فساد را تخریب کردند. صبح که در خانه را باز کردم، دیدم در و دیوار خانهام را به کثافت آلودهاند. در روز ۲۲ بهمن همان سال، چماقداران طرفدار شاه به خانهام حمله و تهدید به آتش زدن خانه کردند و به کمک دوستان، ساعت ۹ شب کتابهاى خود را به خانههاى فامیل منتقل کردم و خودم نیز به خانههاى همسایگان پناه بردم.
مسئولیّتهاى پس از پیروزى انقلاب
سرانجام با فداکارى مردم شریف ایران، عمر طاغوتیان به سر رسید و با ورود پیروزمندانه حضرت امام به میهن، انقلاب اسلامى به ثمر نشست. با پیروزى انقلاب، منطقه دست خوش ناآرامىِ تحمیل شده از سوى سلطنت طلبان، کمونیستها و منافقین شد. از اینرو، مسئولیّت بنده سنگینتر گردید. در آن زمان آیه اللّه مهدوى کنى مسئولیّت کمیته انقلاب اسلامى شرق گیلان؛ یعنى از آستانه تا چابکسر را به بنده سپردند و با همکارى عزیزانى چون: ابوالحسن کریمى، ارسلان انصارى، على
قیامتیون و… منطقه را اداره مىکردیم. چندى نگذشت که از سوى جامعه مدرّسین بنده را خواستند. در آنجا آقایان: مشکینى، منتظرى و مؤمن از من خواستند تا قضاوت شرع استان گیلان را بپذیرم. بنابر وظیفه شرعى پذیرفتم و اوضاع قضایى استان را تا حدودى سروسامان دادم و حدود دو سال قاضى استان بودم تا دادگسترىها دایر شد و قضات دیگر به یارىام آمدند.
در این ایّام، آقایانى که حضورشان در استان مؤثر بود، به تهران و قم مهاجرت کردند. من نیز به تهران رفتم و مشکلات استان و عدم توانایى خود را در اداره منطقه، با آقایان: شهید بهشتى، هاشمى و خامنهاى در میان گذاشتم و از ایشان خواستم که به تهران یا قم برگردم. شهید بهشتى فرمود: «الان وقت مراجعت شما نیست». آقاى هاشمى با حاج احمد آقا تماس گرفتند تا وقت ملاقاتى با امام براى مان بگیرد. روز بعد به اتفاق آقایان: عمید زنجانى، محى الدّین انوارى و حاج شیخ فضل اللّه محلّاتى خدمت امام رسیدیم. گرفتارى استان گیلان را به عرض امام رساندم و خواستم تا اجازه مراجعت به تهران و قم بدهند.
امام فرمود: «اگر به مقدار موى دماغ علیه ضدّ انقلاب در استان نقش دارى واجب است برگردى». سپس در همان مجلس فرمان امامت جمعه را به نام من صادر فرمودند.
در دوره دوم مجلس شوراى اسلامى با حفظ امامت جمعه، از آستانه اشرفیه به مجلس راه یافتم و تمام مدّت چهار سال را ریاست کمیسیون ارشاد مجلس را به عهده داشتم و پس از پایان مجلس مجدّداً و حسب الامر مقام معظّم رهبرى به لاهیجان باز گشتم، امّا این بار بیشتر وقتم را صرف نوشتن و کار فرهنگى مىکردم.
این فعّالیّتها و مسئولیّتها مانع اندیشیدن به مسائل جنگ و حضور در جبهه نشد. همواره در تجهیز نیروها و حفظ پشت جبهه و فراهم کردن امکانات تلاش مىکردم. بارها به جبهه رفتم به تبلیغ و تقویت روحیّه رومندگان مشغول بودم و در دو جا یکى کلّهقندى نزدیک مهران و تنگه مریوان هدف توپ دشمن قرار گرفتیم و ماشین ما آسیب دید و بعضى از همراهان مجروح شدند.
در دوره دوم خبرگان رهبرى از استان گیلان انتخاب شدم و رأى دوم استان را کسب کردم. مسئله مهمى در این دوره مجلس خبرگان پیش نیامد و در کمیسیونى نبوده و نقش فعّالى نداشتهام و خاطرات جالبى هم از نمایندگى خبرگان ندارم؛ چرا که واقعه مهمى رخ نداد جز اینکه در آخرین نشست در مشهد توفیق زیارت حضرت رضا(ع) و بعد از آن ملاقات با رهبر معظّم دست داد.
در دوره سوم خبرگان رهبرى نیز از استان گیلان انتخاب شدم و اکنون نیز عضو خبرگان از گیلان مىباشم خداوند اعمال ناقابل ما را قبول فرماید از قصور و تقصیر ما درگذرد و با انبیا و صدّیقین و شهدا و صالحین و اساتید و شخصیّتهاى معنوى که در هدایت ما نقش داشته به ویژه آیه اللّه بروجردى و علامه طباطبائى و امام خمینى و استاد مطهّرى و شهید بهشتى و نوّاب صفوى محشور فرماید آمین یا رب العالمین.
۶/۶/۷۹
منبع: خبرگان ملت، ج۱، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبرى، اول، زمستان ۱۳۷۹، ص ۳۵۷– ۳۶۹