زندگینامه خودنوشت آیت الله صادق احسانبخش
اوّلین کسى که بر شخصیّت علمى و اخلاقىام تأثیر گذاشت، مرحوم علم الهُدى بود که خیلى چیزها از او آموختم. روزى از قم به محضرشان رفتم و قصه طلّاب و جبهه ملّى و تشییع جنازه رضاخان را که طلّاب تحریم کرده بودند با آب و تاب برایش گفتم، به من گفت: سیاستِ چرچیل در جهان زیر سؤال رفته و در منطقه باید سیاست دیگرى جاىگزین سیاست انگلیسها شود و آن آمریکا است و اینها منادیان آمریکا هستند.
اشاره: این زندگینامه در آخرین سالهای حیات ایشان نوشته شده و در زمستان سال ۱۳۷۹ در زمان حیات ایشان، در کتاب خبرگان ملت به چاپ رسید. ایشان در پایان این شرح حال، خوانندگان را به کتاب خاطراتش کتاب «خاطرات صادق» ارجاع داده تا تفصیل شرح حال او را در آن بخوانند. لازم است نقدهایی به عمکلرد آقای احسانبخش هم به این متن اضافه تا این زندگینامه به واقعیت نزدیک شود، ولی به خاطر حفظ اصالت این متن، در اینجا چیزی افزوده یا کاسته نشد و عینا در اینجا نقل می گردد.
***
نام: صادق
شهرت: احسان بخش
زادگاه: روستاى لیفشاگرد، از توابع رشت
نام پدر: غلامرضا
سال تولد: ۱۳۰۹شمسى
مسئولیّت: سرپرستى کمیتههاى استان گیلان، به امر حضرت امام، نمایندگى حضرت امام در گیلان و امامت جمعه رشت، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره اوّل از استان گیلان.
تولد و دوران کودکى
اینجانب در سال ۱۳۰۹شمسى در روستایى به نام «لیفشاگرد»، واقع در نوزده کیلومترى رشت به دنیا آمدم و دوران کودکىام را در آن ده سپرى کردم.
پدرم حاج غلامرضا فرزند یحیى انسانى زاهد و با تقوا بود، اهل نماز شب و زیارت وارث بود. مادرم سیّده زینب فرزند سیّد مهدى از سادات مورد احترام بودند و او نیز زنى متدیّن بود.
وضعیّت خانوادگى ما از حیث معیشت خوب بود، پدرم هم کشاورز بود و هم مال و حشم داشت و نیز به کسب و کار سمّاکى مشغول بود، غروبها نماز را براى ما به جماعت مىخواند و ما چهار برادر و سه خواهر بودیم، غروبها من وظیفه داشتم با صداى بلند اذان بگویم.
دوران تحصیل
تا شهریور ۱۳۲۰ در روستا به مکتب مىرفتم و پس از آن به «تولم شهر» آمدم و در سال ۱۳۲۳شمسى وقتى که پدر و مادرم از زیارت عتبات برگشتند مرا براى درس طلبگى تشویق کردند، سرانجام در روز چهارشنبه چهاردهم جمادى الثانى (در سال تحصیلى ۱۳۲۳ – ۱۳۲۴شمسى) به حوزه علمیّه رشت آمدم و پدرم مرا به مرحوم آیه اللّه آقا سیّد مهدى رودبارى مؤسّس حوزه علمیّه پس از رضاخان سپرد و پیش اساتید آن مدرسه به خواندن صرف مشغول شدم.
اساتید
عوامل، النموزج و صمدیه را پیش مرحوم شیخ ابوطالب مدرّس خواندم و پس از مدتى با شخصیّتى بزرگ بهنام مرحوم شیخ على علمالهدى از شاگردان برجسته مرحوم آیهاللّه شیخ الشریعه آشنا شدم. او هم خوب درس مىگفت، هم معلم اخلاق خوبى براى ما بود و چون او قاضىِ جنگلِ مرحوم میرزا کوچک خان بود، قضایاى جنگل را گاهى که حال داشت براى ما مىگفت.
سیوطى، حاشیه، شمسیه و مقدارى از مطوّل را نزد این استاد بزرگوار آموختم و مىتوانم شهادت دهم که یک غیبت از ایشان نشنیدم. و از این رو بود که طلّاب او را دوست مىداشتند. وى روزى چهار درس مىگفت.
جامى و شرح رضى را نزد آیهاللّه شیخ کاظم صادقى فرا گرفتم. مرحوم آیهاللّه آقا سیّد مرتضى مرتضوى لنگرودى فرمود: «من و سیّد حسن بحرالعلوم و شیخ کاظم صادقى درس نائینى را مباحثه مىکردیم». معالم را نزد مرحوم آیهاللّه شیخ حسین اوحدى همدانى خواندم و در درس شرایع آیهاللّه بحرالعلوم شرکت نمودم.
در سال ۱۳۲۷شمسى به حوزه علمیّه قم آمدم و جلدین لمعه را نزد آیهاللّه شهید صدوقى و آیهاللّه منتظرى فراگرفتم و قوانین را نزد مرحوم آیهاللّه لاکانى و آیهاللّه شیخ حسین نورى همدانى و شیخ اسداللّه اصفهانى آموختم. مکاسب را نزد مرحوم آیهاللّه العظمى نجفى مرعشى خواندم و جلدین کفایه را محضر بزرگانى چون مرحوم طباطبائى، مرحوم مجاهد تبریزى و مرحوم شیخ عبدالحسین فقیهى بهره بردم. رسائل را از محضر عالمانى چون آیهاللّه مشکینى، آیهاللّه بتولى، آیهاللّه شیخ مهدى مازندرانى – که در حقیت خارج رسائل مىفرمود – و آیهاللّه لاکانى فرا گرفتم.
شرح تجرید، اسفار و تفسیر را نزد مرحوم علّامه طباطبائى و منظومه را نزد مرحوم آقا رضا صدر و مرحوم فکور فراگرفتم.
سال ۱۳۳۱شمسى در درس خارج فقه و اصول مرحوم آیهاللّه العظمى بروجردى شرکت کردم و در این هنگام با چهره ملکوتى امام خمینى(ره) آشنا شدم. زمانى که امام(ره) در مسجد کوچه حرم درس اصول شروع کرده بودند، به آنجا رفتم، امّا پس از مدتى آن مسجد تحمّل آن همه شاگرد را نداشت. از این رو، درس امام(ره) به مسجد سلماسى منتقل شد.
تا زمانى که در قم بودم از بحثهاى بسیارى از فقهاى دیگر مثل آیهاللّه العظمىگلپایگانى و آیهاللّه شریعتمدارى استفاده مىبردم. اوّلین سالى که درسخارج را آغاز کردم، در درس خارج مرحوم آیهاللّه العظمى سیّد محمد تقى خوانسارى شرکت کردم. به من گفتند: «اگر مىخواهى حرف نائینى را خوب بدانى، در درس مرحوم آیهاللّه سیّد مرتضى مرتضوى لنگرودى شرکت کن و چون این درس، گاهى با درس امام(ره) همزمان مىشد، من تقاضاى کافى بودن بحث را مىنمودمو فرزندشان آقاى محمد حسن – که اکنون از آیات بزرگ حوزه است – خوشحال مىشد.
علوم دانشگاهى
سالى که درس خارج امتحان دادم، در تصدیق مدرّسى تهران نیز شرکت کردم که از میان چهارصد نفر شرکت کننده، ۱۲۰ نفر پذیرفته شدیم.
دکتر سیّد على شایگان وزیر آموزش و پرورش کابینه دکتر مصدق، تصدیق مدرّسى را به عنوان دیپلم نشناخت. از این رو، با اینکه یک سال در دانشکده بودیم دستور داد که در خرداد ماه، اوّل امتحان دیپلم برقرار شود و در صورت قبولى، در شهریور ماه، امتحان سال اوّل دانشکده را برگزار کنند که از میان ۱۲۰ نفر شرکت کننده در امتحان، شصت نفر قبول شدیم. حقیر خوب به یاد دارم که سال دوم دانشکده بودم که شهریّهام قطع شد و گفتند: «آقاى بروجردى راضى نیست». نامهاى به ایشان نوشتم و نام اساتیدم از جمله مرحوم شیخ مهدى مازندرانى را یادآورى کردم و ضمناً گفتم که تنها بر سر درس انگلیسى مىروم و گاه گاه درس ادبیّات. مرحوم آقاى بروجردى(ره) دستور دادند شهریّه مرا بپردازند. سرانجام در سال ۱۳۳۵شمسى فارغالتحصیل شدم و درس و بحث طلبگى را دنبال کردم تا اینکه در سال ۱۳۴۰شمسى به دعوت مرحوم آیهاللّه ضیابرى براى افتتاح مدرسه علوم جدید در رشت دعوت شدم. در آنجا به تأسیس دبستان، دبیرستان دین و دانش و بعدها راهنمایى دین و دانش اقدام کردیم و بعد با فرهنگیان خوشنام که آشنا شدم گروه فرهنگى ابوریحان را تأسیس نمودیم که از این مدرسه، بعدها خیلى استفاده کردیم؛ چون کلاس شبانه هم داشتیم و خادم مدرسه یکى از آشنایان بود، ما که شبها درس دانش آموزان را پلىکپى مىکردیم، نامههاى حضرت امام(ره) را هم شبانه پلىکپى و تکثیر مىنمودیم. لازم به ذکر است پس از فراغت از تحصیل من و مرحوم دکتر ضیائى استخدام نشدیم؛ چون به نزدمرحوم آیهاللّه العظمى حاج سیّد احمد خوانسارى رفتیم و قضیّه استخدام گفتهشد فرمود: «ولاترکنوا إلى الّذین ظلموا»[۱] و ما از استخدام شدن صرفنظرنمودیم.
دوستان و معاشران
در حوزه دوستان و معاشران زیادى داشتم، در دانشگاه با مرحوم آیهاللّه دکترمحمد مفتّح و مرحوم دکتر سیّد عبداللّه ضیائى حشر و نشر بیشترى داشتم و درحوزه علمیّه با حجّهالاسلام والمسلمین آقاى حجّتى و نصرالهى (در مدرسهحاجى ملّا صادق) و آیهاللّه سیّد على غیورى که هم اتاق بودیم، ارتباط زیادىداشتم. بعد از ازدواج، من و آقاى حجّتى هم خانه بودیم و حجره ما در مدرسهحاج ملّاصادق با حجره مرحوم آیهاللّه شیخ عبّاس ایزدى و آیهاللّه شیخ ابراهیم امینى نزدیک بود و در نتیجه با اصفهانىها مخصوصاً نجف آبادىها دوستىِ بیشترى داشتم.
دوستان حوزوى
آیهاللّه محمدى گیلانى، آیهاللّه شیخ عبّاس محفوظى، مرحوم محى الدّین قاضى، مرحوم شیخ عنایتاللّه نصرالهى از معاشران نزدیک من بودند و بیشتر طلبههاى گیلانى نیز به سبب اینکه بنده مسئولیّت برگزارى مجالس جشن را به عهده داشتم، با من در ارتباط بودند. همچنین با مرحوم آیهاللّه سیّد مصطفى خمینى، آیهاللّه ابطحى، آیهاللّه شیخ محمدرضا توسّلى، آیهاللّه مسعودى و بسیارى دیگر نیز معاشر بودم. با آیهاللّه امامى کاشانى در درس مکاسب شرکت مىنمودم.
عوامل مؤثر بر شکل گیرى شخصیّت علمى و اخلاقى
اوّلین کسى که بر شخصیّت علمى و اخلاقىام تأثیر گذاشت، مرحوم علم الهُدى بود که خیلى چیزها از او آموختم. روزى از قم به محضرشان رفتم و قصه طلّاب و جبهه ملّى و تشییع جنازه رضاخان را که طلّاب تحریم کرده بودند با آب و تاب برایش گفتم، به من گفت: «برو درس بخوان و ملّا بشو، از فرصت جوانى براى تحصیل استفاده کن». آنگاه فرمود: «پسرم! سیاستِ چرچیل در جهان زیر سؤال رفته و در منطقه باید سیاست دیگرى جاىگزین سیاست انگلیسها شود و آن آمریکا است و اینها منادیان آمریکا هستند. من براى آنکه مژده مشروطیت را به قم ببرم، یک چوب دستى برداشتم و به تنهایى با پاى پیاده به قم رفتم زنده باد جنگل، ولى بعد فهمیدم ما را وسیله قرار دادهاند».
دومین نفر، مرحوم آیهاللّه شیخ مهدى مازندرانى بود که هر شب براى شیخ فضلاللّه مىگریست و قصهاى از آن واقعه مىگفت و درس را شروع مىکرد. شبى گفت: «در مدرسه صدر تهران حجره داشتم، در شب شهادت شیخ فضل اللّه در تمام حجرهها جشن برپا بود، طلّاب رشت حجرههاى خود را با کلّه ماهى تزیین کرده بودند، حجرهاى را تاریک دیدم و صداى گریه شنیدم، در را گشودم، دیدم شیخ على حلقه بستهاست که بعد لقب «علمالهُدى» را به خود اختصاص داد. به او گفتم: تو که مشروطه خواهى، چرا گریه مىکنى؟ گفت: «بر اسلام گریه مىکنم، شیخ فضل اللّه را نکشتند، بلکه اسلام را کشتند».
سومین عامل تأثیر گذار بر شخصیّت علمى و اخلاقى بنده، اساتید بسیار خوبى بودند که از وجودشان بهرهمند شدم؛ مخصوصاً حضرت امام(ره) که در وجودش، شاگردان او – از جمله بنده – ذوب شده بودند. تمام حرکاتش آموزنده بود و نوشتن و گفتن شرح حال امام(ره) کارى بس دشوار است و شاگردان امام(ره) بیانگر افکار امام شدند.
عوامل مؤثر بر شکل گیرى شخصیّت سیاسى و اجتماعى
در رشد سیاسى و اجتماعى این جانب شخصیّتهاى والایى چون مرحوم والد،شیخ على علمالهُدى، امام امت(ره)، آیهاللّه ضیابرى و برخى عوامل دیگر مانند انقلاب و حضور در میان جوانان و پذیرفتن مسئولیّت و نیز ریاست مدرسه دین و دانش نقش داشت. قابل ذکر است که این جانب درعصر امام (ره) داراى تشخیص بودم به گونهاى که پس از رحلت آیهاللّه بروجردى(ره) مبلّغ مرجعیّت حضرت امام(ره) و مورد عنایت آن حضرت بودم به طورى که هیچگاه در طول عمر مبارکشان با وقت قبلى به محضرشان شرفیاب نمىشدم. امام(ره) از حیث اخلاق و سیاست، معلمى سازنده برایم بود.
فعّالیّتهاى علمى
- دائرهالمعارف آثار الصادقین (در ۳۲ جلد با ۵۰۰/۴۶ هزار حدیث با ترجمه و اعراب و بنا از کتب معتبر شیعه و سنّى)؛ ۲٫ خوارج و علل پیدایش آن (سه جلد)؛ ۳٫تفسیر سوره قیامت (قیامت از نظر قرآن و حدیث)؛ ۴٫ نقش دین در خانواده (دو جلد)؛ ۵٫سى گفتار در ماه مبارک رمضان (دو جلد)؛ ۶٫ تفسیر سوره احزاب (فتنه یهود)؛ ۷٫ تفسیر سوره نحل؛ ۸٫ شاگردان مرحوم شیخ مرتضى انصارى از گیلان؛ ۹٫تفسیر سوره اِسراء.
- فرزانگان گیلان از تاریخهاى گذشته؛ ۲٫ خاطرات من.
- مستدرک آثار الصادقین (سه جلد)؛ ۲٫ تفسیر سوره بنى اسرائیل؛(در دست چاپ)؛ ۳٫ تفسیر سوره کهف؛ ۴٫ تفسیر سوره فرقان؛ ۵٫ تفسیر سوره مریم؛ ۶٫ تفسیر سوره شعراء؛ ۷٫ تفسیر سوره نمل؛ ۸٫تفسیر سوره قصص؛ ۹٫ تفسیر سوره عنکبوت؛ ۱۰٫ تفسیر سوره یس؛ ۱۱٫ تفسیر سوره مرسلات؛ ۱۲٫گورباچف در سنگلاخ.
در حوزه علمیّه رشت، به تدریس صرف، نحو و منطق اشتغال داشتم و در حوزه علمیّه قم نیز مغنى، مطوّل و شرح لمعه را درس گفتهام و در مراجعت به رشت، ضمن سرپرستى حوزه علمیّه رشت، عهدهدار تدریس مغنى، مطوّل و جلدین شرح لمعه شدم و در سال ۱۳۷۶شمسى، موفق به گفتن یک دوره فقه جلدین شرح لمعه شدم.
ج) فعّالیّتهاى مهم علمى و تحقیقاتى
- تأسیس مدرسه دینى براى طلّاب؛ ۲٫ سرپرستى کتاب خانه ایران در گیلان؛ ۳٫سفر به لندن و حضور در کتاب خانه آنجا براى تحقیقات؛ ۴٫ سفر به پاکستان و حضور در کتاب خانه بزرگ اسلامآباد براى امر تحقیقات؛ ۵٫تحقیق و تفحص تمام کتبى که به عنوان سند در آثارالصادقین است؛ ۶٫تحقیق یک ساله در باره علل پیدایش کمونیست (گورباچف در سنگلاخ).
همچنین از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷شمسى مدیریّت دبیرستان دین و دانش را به عهده داشتم و ضمن آن به تدریس ادبیّات فارسى، عربى و روانشناسى مشغول بودم.
فعّالیّتهاى سیاسى
نخستین بار که پا به عرصه سیاست گذاشتم زمان دکتر مصدق بود و من نیز در شمار گروهى بودم که به شهربانى قم حمله کردیم. در آن روز مأموران شاه با گاز اشکآور به ما حمله کردند که بعضى مانند فرزند آیهاللّه زنجانى مجروح گردید و بعد از آن گاهى به مجالسى که مرحوم نوّاب و مرحوم سیّد حسین واحدى در قم تشکیل مىدادند شرکت مىکردم، لکن از سال ۱۳۴۰شمسى، زمانى که دستخطّى از حضرت امام(ره) گرفتم و مدیر مدرسه شدم و پس از یک سال توقّف در رشت، امام جماعت شدم، مسجد من محلّ اجتماع جوانان شد و منبرهاى انتقادىِ شدیدى داشتم؛ براى مثال زمانى که شاه در مشهد به روحانیّت حمله کرد، من در حضور انبوه جمعیّت، به صراحت به شاه حمله کردم، آن روز آیهاللّه محمدى گیلانى به رشت آمده بود و نهار را مهمان من بود که مرا به ساواک بردند و با وساطت مرحوم آیهاللّه ضیابرى آزاد شدم.
زمانى که دبستان، راهنمایى و دبیرستان و نیز گروه فرهنگى ابوریحان را تأسیس کردم، نفوذم در بین فرهنگیان زیاد گردید و من به راحتى افکار امام(ره) را بین آنان پخش مىکردم و به خصوص افکار دوستانم را در گروه فرهنگى امامگونه کردم؛ چون در آن مدرسه کلاس شبانه داشتم، هر شب موضوعات بحث را پلى کپى مىکردیم و به دانشآموزان مىدادیم آنگاه در آخر شب، نامههاى حضرت امام(ره) را نیز هم تکثیر مىکردیم که تا روز آخر، ساواک محلّ توزیع آنرا نتوانست بفهمد. اگرچه بهمدرسه من مشکوک بود، ولى چون خادم گروه از بستگان بود، این کار به راحتى انجام مىگرفت.
همه مردم رشت مىدانند که جرقه حرکت علیه رژیم ستمشاهى از مدرسه دین و دانش شروع شد. دانش آموزان را به خیابانها مىکشاندم و از تمام فرهنگیان استان دعوت به همکارى و ترک کلاسها مىکردم و به مدارس دیگر هم براى سخنرانى مىرفتم حتى مدارس دختران تا جایى که ساواک بعضى از خانوادهها را تحریک کرد که در جلو مدرسهام بیایند و بر ضدّ من شعار بدهند.
ساواک براى آنکه زهر چشمى از من بگیرد، روستاییان را به رشت آوردند و به خانهام حملهور شدند، مدرسه و خانهام را شکستند و تیراندازى نمودند و بارها تهدید به قتل شدم.
از سال ۱۳۴۰شمسى تا پیروزى انقلاب، رابطهام با حضرت امام(ره) هرگز قطع نبود مگر زمانى که امام۱ در ترکیه بودند. در آن زمان، خانه من مأمنى براى انقلابیون بوده است.
از سال ۱۳۴۱شمسى به عنوان روحانى ضدّ رژیم شناخته شده بودم و از هر فرصتى در سخنرانىها بهره مىگرفتم. از این رو، مدّت دو سال ممنوع المنبر شدم و در سال ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵شمسى ممنوع الخروج نیز شدم.
زمانى که نرخ برق مصرفى یک ریال اضافه شد، من در مسجد آیهاللّه بحرالعلوم منبر رفتم و گفتم: برقها را خاموش کنید و چراغ زنبورى روشن کنید. مردمِ بازار و مساجد چنین کردند و شهر در تاریکى فرو رفت، به ساواک به عنوان اخلالگر در نظم جامعه احضار شدم و امثال اینها فراوان است.
تهدید و دستگیرى
بارها به ساواک احضار شدم و مرا اهانت کردند و شبى (ساعت دو بعد از نصف شب) قصد ربودن مرا داشتند و با عنوان این که مدرسهات آتش گرفته به دنبالم آمدند و بعد معلوم شد که قصد ربودن مرا داشتهاند. گاهى مىگفتند: «مغزت را با یک گلوله وِلو مىکنیم».
در ماه رمضان سال ۱۳۵۷شمسى بعد از آنکه جمعیّت زیادى پاى منبرم فریاد زدند: «مرگ بر شاه» شب نوزدهم دستگیر شدم و مرا به تهران به کمیته ضدّ خرابکارى و از آنجا به اوین و در سلول انفرادى بردند و پس از عید آزاد شدم.
فعّالیّتهاى مهم در جریان پیروزى انقلاب
پیش از ماه مبارک رمضان در اجتماع خطبا و گویندگان رشت، از اوضاع مملکت گفتم و در آن جلسه تصمیم گرفتیم که از اوّل ماه رمضان بى پرده مطالب را بگوییم و آغازگرِ آن هم، من باشم و خطباى دیگر نیز پذیرفتند. در همین وقت از آیهاللّه ضیابرى دستخطّى مبنى بر انزجار از رژیم دریافت کردم. بعد از آن جلسه، شهربانىهمه ما را احضار کرد و پس تهدید و تشویق، نسبت به من احترام کرد وگفت: «ایشان از امام چه کم دارد؟» در حضور همه فرماندهان و علما گفتم: مؤدبباش! من هر چه دارم از امام دارم. به من اهانت کرد و گفت: «این لچک بهسر چه مىگوید؟» مرحوم حسام (پسرم) به سخن آمد و گفت: «تیمسار! چه دل شما بخواهد و چه نخواهد، آیهاللّه خمینى مرجع تقلید است و سخن ایشان براى ما حجّت شرعى است».
در نتیجه روستاییان را به شهر آوردند و با گفتن زنده باد شاه به خانه و مدرسهام هجوم آوردند و مرا مورد تعرّض قرار دادند؛ امّا خانه من به تدریج کانون حرکتها و راهپیمایىها شد و از خانه من روحانیان به شهرها و روستاها اعزام مىشدند.
در آبان ۱۳۵۷ وقتى که شخصیّتهاى مملکت در نامهاى شاه را از سلطنت خلع کردند یکى از امضا کنندگان نامه من بودم.
در موقع تشریف فرمایى امام(ره) همراه حدود هفتاد نفر از علماى رشت به تهران آمدیم و در راهپیمایى بزرگ تهران شرکت کردیم و در مسجد دانشگاه متحصن شدیم و جزء علمایى بودم که در مدرسه علوى در جلسه تصمیمگیرى ملاقات بختیار با امام(ره) حضور داشتم که امام نپذیرفت.
زمانى که در مسجد دانشگاه بودم، مرحوم آیهاللّه صدوقى، آیهاللّه منتظرى وآیهاللّه شهید بهشتى بنده را خواستند و فرمودند: «مصلحت نیست به هنگامتشریف فرمایى امام، شهرى بسته باشد»؛ چون روز قبل عدّهاى در رشت کشته شده بودند و جوانان، در شهر راهبندان ایجاد کرده بودند، درختهاى خیابانها را بریده بودند و شهر در اضطراب بود. من به دستور آنان، بىدرنگ حرکت کردم و ساعت دوازده ظهر به رشت رسیدم، در مسجد جامع اعلام کردند: «فلانى که یک هفته در تهران بوده است با شما سخن و پیامى دارد». یک ساعت بعد، مسجد پر از جمعیّت شد، من پیام آقایان را دادم و فوراً حرکت کردیم براى پاک سازى خیابانها و تا غروب، شهر را دور زدیم، پس از پاک سازى راهى تهران شدم و یک یا دوِ بعد از نیمهشب به تهران رسیدم و صبح به همراه گروهى که جزء استقبال کنندگان امام(ره) بودند، به فرودگاه رفتیم و پس از زیارت امام در داخل فرودگاه احساس کردم تمام خستگىهایم فرو ریخت.
فعّالیّتهاى بعد از پیروزى انقلاب
در شب پیروزى انقلاب، رئیس شهربانى براى اوّلین بار به منزلم تلفن کرد و گفت: «به طورى که گزارش رسیده، مردم قصد حمله به کلانترىها را دارند، شما مردم را از این عمل منع کنید». من گفتم: شما کلانترىها را به ما تحویل دهید. گفت: «هر چیزى پیش بیاید مسئولش شما هستید!» خبر رسید در جلو کلانترى ۳، دو نفر شهید و یازده نفر مجروح شدند که این خبر، بر عصبانیّت انقلابیون افزود. از این رو، تمام کلانترىها را تصرّف کردند و در ساعت هشت شب نیز به طرف ساواک حمله کردند، در اینجا بود که همه از من مىخواستند که به مردم بگویم برگردند و سرانجام حدود ساعت یازده شب مقاومت ساواکىها در هم شکسته شد و بالأخره اداره ساواک نیز به تصرّف انقلابیون درآمد. در این درگیرى، یازده نفر از سران ساواک و رؤساى شهرستان که همه در آنجا جمع بودند به دار آویخته شدند، گرچه بنده که فرماندهى این عملیّات را به عهده داشتم، با به دارآویختن شبانه موافق نبودم، ولى در برابر خشم انقلابى مردم قرار داشتم و چارهاى جز این امر ندیدم. پس از اعدام انقلابى آن عناصر پست و از خدا بىخبر، دستور دادم: در همان شبانه جسد منفورشان را در محوطه اداره ساواک به خاک بسپارند؛ امّا مردم به خشم آمده، بار دیگر این اجساد را از زیر خاک بیرون کشیدند و به دار آویختند. آرى، این امر چیزى جز نتیجه تلخ آن فشارها و شکنجههاى طاقت فرساى ساواک نبود. و خلاصه این که روز بعد جنازهها را به دوراز چشم مردم به خاک سپردیم و خود با عدّهاى به طرف استاندارى و خانهاستاندار رفتیم و آنجا را مقر فرماندهى قرار دادیم و فوراً از مساجد براى ادارهشهر کمک گرفتیم تا شهر دستخوش حوادث و غارت نشود. در این زمینه، ازگروهى فرهنگیان و غیره براى تقسیم ارزاق و پخش نفت کمک گرفتیم و با تشکیلشوراى ۲۵ نفره به اداره شهر مشغول شدیم که سرپرستى آنها با اینجانب بود و در این شرایط تا صبح شهر را دور مىزدم و روزها به شکایات مردم از سراسر استان رسیدگى مىکردم و گاهى به شهرستانها مىرفتم و رفع تشاجر و اختلاف مىنمودم و با توجّه به وضع سیاسى و اجتماعى گیلان مشکلات از استانهاى دیگر بیشتر بود.
مسئولیّتهاى پس پیروزى انقلاب
- سرپرستى کمیتههاى استان گیلان؛
- رسیدگى به سفارتخانههاى پاکستان، هند و بنگال از سوى امام(ره) که در این زمینه حجم زیادى پرونده از مجموعه این سفارتخانهها جمع کردم و به محضر امام آوردم؛
- امامت جمعه رشت از سال ۱۳۵۹شمسى تاکنون؛
- نمایندگى خبرگان رهبرى در دوره اوّل مجلس از استان گیلان.
خاطرهاى از گزینش رهبرى
پس از رحلت جانسوز حضرت امام(ره) وقتى که در اجلاس خبرگان نام مبارک حضرت آیهاللّه خامنهاى -مدّظلّهالعالى- به عنوان رهبرى مطرح شد، خبرگان پس ازبحث، شخصیّتى را همتاى ایشان براى اداره امور مملکت ندیدند و بر این باورشدند ناخدایى که بتواند کشتى طوفان زده را به ساحل برساند همین شخصیّتبزرگوار است. از این رو، به رهبرى ایشان رأى داده و امروز هم که روزهاىآخر عمرم را مىگذرانم بر این رأى مفتخرم و هم چون گذشته (زمانحضرت امام(ره)) توفیق نمایندگىشان را در استان گیلان به عهده دارم و از خطّولایت و امامت و رهبرى همواره حمایت نمودهام و در طول سالهاى انقلابتلاش کردهام که استان گیلان را نسبت به استانهاى دیگر کم مسئلهدارتر قراردهم و به همه سفارش مىکنم: از خطّ ولایت فاصله نگیریم و اگر خداى نکرده روزى از خطّ ولایت فاصله گرفتیم، بر سر ما آن خواهد آمد که در رژیم ستم شاهى آمده بود.
خداوند در روزهاى پایان عمرم توفیق داد که کتابى در باره شرح زندگىام بنویسم. مىتوانید بقیّه خاطراتم را در آن کتاب بخوانید. همه خوانندگان را به خدامىسپارم بهامید اینکه خطّ ولایت و رهبرى تا پایان روزگار در این مملکت حاکم باشد و خداوند وجود شریف رهبر انقلاب حضرت آیهاللّه خامنهاى – مدّظلّهالعالى – را بهسلامت دارد و همه مراجع تقلید را در خدمت به اسلام مؤیّد و منصور بدارد.
_____________
[۱] . هود (۱۱) آیه ۱۱۳٫
منبع: خبرگان ملت، دفتر اول، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبرى، قم، اول، زمستان ۱۳۷۹، ص ۷۷-۹۲٫