شهید پیشوایی به ما درس امر به معروف می داد
مجتبی طبری
در زمان طاغوت، سال ۵۶ ـ با ایشان دارم. یک روز درس زبان داشتیم و معلم ما خانمى بى حجاب و با سر و وضع آنچنانى بود. قبل از آن که وارد کلاس شود دیدم سیدمصطفى روى تخته سیاه کلاس نوشت: «اى زن شرف تو در حجاب توست». موقعى که معلم وارد کلاس شد چشمش به نوشته روى تخته سیاه افتاد با ناراحتى و عصبانیت پرسید: کى این را نوشته؟
مجتبی طبری[۱]
شهید سیدمصطفی پیشوایی
دوران راهنمایى را با شهید سیدمصطفى پیشوایى همکلاس بودم و شاید صمیمى ترین دوست همدیگر بودیم. گفتار، کردار، حرکات و سکناتش برایم خاطره و درس بود که تاثیر بسیارى در زندگى و آینده من داشت. آن زمان مقارن با شروع انقلاب بود ما با هم بعد از ظهرها کلاس اموزش نظامى مى رفتیم. عجب شور و حالى داشت.
مغز متفکر داشت و علاقه شدید به مطالعه. مى گفت پدرم هر هفته وجهى را براى خرید کتاب مى دهد که این موجب تشویق به مطالعه و داشتن یک کتابخانه خوب برایم شده، و من حسرت او را مى خوردم.
مى گفت دوست دارم بعد از دوران دبیرستان به حوزه علمیه بروم و علاقه شدیدى به طلبگى داشت و مرا نیز تشویق به این امر نیز مى کرد به طوری که در دوران دبیرستان خصوصا با شهادت ایشان، مصمم شدم و به حوزه آمدم که از سال ۶۰ تا کنون ۳۶ ساله در حوزه مشغول تحصیل و تدریسم.
یکى از خصوصیات اخلاقى ایشان بسیار مؤدب و متخلق به اخلاق اسلامى بود. متعبد، خوش فکر و روشنفکر مؤمنى بود. در همان سن نوجوانى و جوانى مدیر و مدبر بود براى آینده اش برنامه داشت. فهم بسیار بالایى داشت. مسائل علمى، سیاسى و اجتماعى را خیلى خوب مى فهمید و تحلیل مى کرد. وقتى با آدم صحبت مى کرد احساس مى کردى با یک آدم بسیار فهیم و جا افتاده و متفکر، هم صحبتى.
ایشان با سن کمى که داشت وقتى با سران کومله و دمکرات که دستگیر شده بودند صحبت مى کرد، گویى فیلسوفى در برابر آنان مناظره مى کند و در یک کلمه همان فرمایشى که امام در مورد فرزند شهیدش مصطفى فرمودند من در مورد ایشان به ذهنم خطور کرد و عرض مى کنم مصطفى امید اینده اسلام بود و شهادت زیبنده اش بود خوشا به سعادتش.
خاطره اى از دوران مدرسه سال سوم راهنمایى ـ در زمان طاغوت، سال ۵۶ ـ با ایشان دارم. یک روز درس زبان داشتیم و معلم ما خانمى بى حجاب و با سر و وضع آنچنانى بود. قبل از آن که وارد کلاس شود دیدم سیدمصطفى روى تخته سیاه کلاس نوشت: «اى زن شرف تو در حجاب توست». موقعى که معلم وارد کلاس شد چشمش به نوشته روى تخته سیاه افتاد با ناراحتى و عصبانیت پرسید: کى این را نوشته؟ هیچکس جرات حرف زدن نداشت، سید با جسارت تمام ایستاد و گفت: من. خانم معلم سیلى محکمى به صورت او زد که سرخى آن سیلى تا مدتى در چهره او باقى بود.
این درس امر به معروفى بود که یک نوجوان ۱۳-۱۴ ساله به همه ما آموخت.
————————
پی نوشت:
[۱] . از فضلا و اساتید حوزه علمیه قم و از دوستان شهید سیدمصطفی پیشوایی.
با تشکر از آقای سیدمجتبی پیشوایی برادر شهید که این خاطره را برای رنگ ایمان فرستادند.