در سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای لشت نشاء به دنیا آمد. کودکی اش را بانشاط و پر جنب و جوش سپری کرد. از همان زمان شجاعت ویژگی بارزش بود.
**
حسن به دبستان رفت و تا ششم ابتدایی را در مدرسه روستای شان گذراند. علاقه اش به حوزه علمیه سبب شد که در همان دوران نوجوانی مسیرش را انتخاب کند. به حوزه علمیه آستانه اشرفیه رفت.
**
بعد از مدتی به قم رفت. در قم، درس و بحث را جدی تر دنبال کرد. پس از مدتی با امام خمینی (ره) آشنا شد و به خیل دوستداران امام پیوست. به همراه عده ی دیگری از طلاب، علاوه بر تحصیل، فعالیتهای سیاسی را نیز شروع کرد. با پخش اعلامیه ها، نوار و متن سخنرانی های امام (ره)، افکار ایشان را ترویج می کرد.
**
سال ۱۳۴۲ که ماموران شاه وحشیانه به مدرسه فیضیه حمله کردند حسن نیز آنجا حضور داشت. در گیر و دار درگیری، یکی از مامورها او و چند تن دیگر از دوستانش را از معرکه فراری داد. با هم به خانه پیرزنی در اطراف گذر خان پناه بردند و تا چند روز همان جا بودند و بعد که جو کمی آرام شد از خانه خارج شدند.
**
هنوز طلبه ها در شهر امنیت نداشتند، به خاطر همین عده ای مخفیانه و یا با لباس مبدل در شهر حاضر می شدند. انتشار فتوای امام خمینی (ره) مبنی بر حرمت تقیه در این دوران سبب شد که شوری دوباره در میان سربازان و مریدان امام ایجاد شود. در پی همین امر شیخ حسن عسگری به گیلان رفت و سخنرانی کرد، سخنان امام را به گوش مردم رساند، علیه رژیم موضع گرفت و از جنایتها و خیانتهای رژیم پرده برداشت. ساواک او را دستگیر کرد و در بازجویی به شدت مورد توهین ماموران قرار گرفت. بعد از ۲۰روز با وساطت آیت الله ضیابری و آیت الله لاکانی آزاد شد.
**
شیخ حسن بعد از تبعید امام خمینی (ره)، جهت ادامه تحصیل به مشهد رفت. در مشهد تفکر و خط مشی امام (ره) را در آیت الله شهید هاشمی نژاد و آیت الله خامنه ای پیدا کرد. از شاگردان خاص شهید هاشمی نژاد شد و در درس مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای که به خاطر حساسیت مامورین رژیم شاه، صبح ها قبل از طلوع آفتاب برگزار می شد نیز شرکت می کرد.
**
در سال ۵۵ به گیلان برگشت. قصد کرد در کوچصفهان ساکن شود. کوچصفهان از بخشهای تابع رشت بود. این بخش چهره ی مبارزی نداشت و موقعیت خوبی هم بین رشت و آستانه و لاهیجان داشت که این دو عامل سبب شد که شیخ حسن آنجا را برای فعالیتش برگزیند.
**
می خواست در کوچصفهان خانه بسازد، نزد مجتهد صاحب نام رشت آیت الله ضیابری رفت استخاره کرد. قبل از اینکه درباره نیتش چیزی بگوید، آیت الله ضیابری قرآن را گشود و به او گفت: «می خواهی خانه بسازی، خانه ات ابدی است!» این آیه در وصف اهل بهشت آمده بود: «ماکثین فیها ابدا» (سوره کهف،آیه۳)
نزد یکی از علمای آستانه اشرفیه آیت الله ضیایی نیا هم رفت و استخاره گرفت. ایشان هم در جواب به شیخ حسن گفت: «از عسل بهشتی میل خواهی کرد، ما را هم یادآور باش…»
**
از بدو ورودش به کوچصفهان فعالیتهایش را شروع کرد، لذا ساواک هم از همان ابتدا او را به شدت تحت نظر گرفت. دریکی از روستاها بعد از سخنرانی، شخصی در خلوت از او خواست که برای شاه دعا کند، شیخ حسن هم قاطعانه جواب رد داد. مدتی بعد پاسگاه کوچصفهان او را احضار کرد و گفت: چرا در فلان روستا برای شاه دعا نکردی؟!
**
از تنبلی و کسالت به دور بود و روحانی بودن مانع از انجام کار و تلاش اقتصادی اش نبود. برای امرار معاش، کشاورزی و دامداری میکرد. گاهی همسایهها قبل از طلوع آفتاب، شیخ حسن را مشغول کار کشاورزی میدیدند. قسمتی از خانهاش هنوز آماده نشده بود، آنجا را مرغداری کوچکی درست کرد. کرم ابریشم هم پرورش میداد.
اینکه خودش هم مانند مردم زحمت می کشید و از دسترنج خودش استفاده می کرد برای مردم جالب بود. اندام بسیار نحیف و لاغری داشت؛ امّا به اندازه غذا میخورد، نه کم و نه زیاد. خوابش هم سبک بود. تواضعش نسبت به مردم کاملا مشهود بود. اینها مشخصاتی بود که خیلی زود باعث شد شیخ حسن در قلب مردم نفوذ کند و محل رجوع مردم گردد.
**
خانه اش تقریبا آماده شده بود ولی هنوز در نداشت. شیخ حسن دری خریده بود و داشت آن را به خانه می برد. قبل از نصب، شخصی در بازار او را دید و از ناتوانی در اتمام خانه ای که دارد می سازد گله کرد و گفت که با قرض و قوله، خانه ای ساخته ام ولی هنوز تکمیل نشده و نیاز به در دارد. شیخ حسن آن شخص را با خود برد و دری که برای خانه خودش خریده بود به آن شخص بخشید.
**
تابستان ۵۶ در مسجد حسن آباد کوچصفهان کلاس قرآن تشکیل داد و با استقبال نوجوانان مواجه شد. جلساتی را هم در منزل خودش راه انداخت و برای نوجوانان و جوانان متناسب با مقتضای سن شان، از کتاب «اصول کافی» حدیث می خواند و تفسیر می کرد.
مدتی بعد هم هیاتی هفتگی را تشکیل داد و جلسات روضه را برقرار کرد. مردم از هم اقشار واصناف در جلسات هیات شرکت می کردند. ابتدا مراسمات در خانه خودش برگزار می شد و پس از استقبال مردم، به طور هفتگی در منازل اعضای هیات برگزار می شد. این جلسات جرقه های حرکت انقلابی مردم را شعله ور کرد.
**
ساواک که فعالیتهای مستمر شیخ حسن عسکری را می دید سخت گیری اش را بیشتر کرد تا حدی که مثل تبعیدی ها باید هر ماه خودش را معرفی می کرد.گاهی مجبور بود برای فرار از دست مامورین با لباس مبدل فرار کند. بعد از پیروزی انقلاب که اسناد به دست نیروهای انقلاب افتاد، پرونده شیخ حسن عسگری را هم به خودش دادند. پرونده اش ۲۰۱ صفحه بود و گزارشات بسیاری از فعالیت های او را شامل می شد. عنوان این پرونده این چنین بود: «شیخ حسن عسگری، سردسته چماق دارها»!
**
گاهی که می خواست از خانه بیرون برود تعدادی اعلامیه را زیر قبا می گرفت می آنها را توزیع می کرد. یک بار دوستانش از او پرسیدند با توجه به اینکه خطرناک است و ممکن است دستگیرت کنند چرا اینها را با خود می بری؟ او در جواب گفت: اینها را با خود می برم که اگر دستگیرم کردند و گفتند چرا از این کارها می کنی، به آنها بگویم که مولایم فرموده و من سرخود این کارها را نمی کنم.
**
حضور فعّال در راهپیماییها و تجمعّات و سازماندهی آنها، سخنرانی و افشاگریهای کوبنده ضدّ رژیم، مدیریّت و رهبری فعّالیّتهای انقلابی سبب شده بود که علاوه بر مردم و نیروهای مذهبی، آن دسته که دنبال تفکّرات مارکسیستی بودند هم او را رهبر خود در مبارزات علیه شاه قرار دهند. مارکسیستها که جایگاهی در میان مردم نداشتند در صدد بودند تا با نزدیک کردن خود به به مبارزین بزرگ، برای خود وجهه و محبوبیتی میان مردم کسب کنند.
**
شاه که اصلاحات ارضی کرد، عده ای از مردم به خاطر اینکه زمینهای کشاورزی از مالکان گرفته شده و به آنان واگذار شده بود نسبت به رژیم خوشبین شدند. در این هنگامه حاج آقا عسکری سخنرانی کرد و مردم را از اهداف شوم رژیم پهلوی آگاه کرد و از ثمرات تلخ اصلاحات ارضی برای شان گفت. این در حالی بود که هنوز در بسیاری مناطق کسی جرات چنین روشنگری را نداشت.
**
بهمن ۵۷ زمزمه های بازگشت امام به ایران در سرتاسر کشور پیچید. روز ۱۲ بهمن در تهران بود و آمده بود تا پیر مرادش را ببیند؛ علاوه بر آن به مردم شهرش اهمیت و نقش بارز رهبری و ولایت را تاکید کند. وقتی که استقبال از امام به پایان رسید، شیخ حسن هم به سرعت به گیلان بازگشت تا منطقه کوچصفهان را به سمت اهداف انقلاب، رهبری کند. وقتی که بازگشت مردم اطرافش را گرفتند و با او همراه شدند. درباره اش می گفتند: «ذوب در امام بود.»
**
بعد از انقلاب، معاون شورای انقلاب در کوچصفهان شد. با همکاری جوانان منطقه ابتدا کمیتهی انقلاب اسلامی و سپس بسیج سپاه پاسداران را در کوچصفهان پایه گذاری کرد. پس از مدّتی با سازمان دادن مردم در روستاهای مختلف، نیروهای مقاومت و انجمن اسلامی را برای فعّالیّتهای جدّیتر به راه انداخت. با پیگیریهای خودش بنیاد مسکن و کمیتهی امداد هم در کوچصفهان به راه افتاد که مسئولیّت آنها هم به عهدهی حجت الاسلام عسگری گذاشته شد. به عنوان نمایندهی حضرت امام(ره) در شورای مرکزی جهاد سازندگی کوچصفهان هم فعّالیّت کرد.علاوه بر همهی اینها، تبلیغ و رهبری دینی مردم، برنامههای جوانان، رسیدگی به نیازمندان، برقراری امنیّت شهر و روستاهای اطراف نیز جزء فعّالیّتهای اصلیش بود که در این سنگر دوشادوش آیت الله مستقیم(ره) امام جمعه کوچصفهان نفس میزد.
**
اوایل انقلاب بود و هنوز امنیّت کامل در برخی روستاها و محلّهها برقرار نبود. با سازماندهی حجت الاسلام عسگری قرار شد عدّهای شبها در قسمتهای مختلف شهر و روستاهای اطراف نگهبانی دهند. خودش شخصاً به نگهبان ها سرکشی میکرد. گاهی چندین کیلومتر را در تاریکی شب پیاده به روستاها میرفت و جویای احوال آنها میشد.
در آن زمان مسئول پاسگاه کوچصفهان و امنیت منطقه هم بود، عده ای از جوانان را برای اینکار سازماندهی کرده بود.گاهی اوقات خودش پاسگاه را نظافت می کرد و کارهای خدماتی را انجام می داد.
**
جلسهای در یکی از مدارس رشت با حضور علما و روحانیون برگزار شد. همه آمده بودند: همین که شیخ حسن وارد مجلس شد، همه به احترامش بلند شدند. آیت الله احسانبخش نمایندهی امام در گیلان و امام جمعه رشت رو به حضّار کرد و گفت: آقایان! نمیدانید این شیخ در کوچصفهان چه کرده است.»
**
شاه و ایادی اش از کشور بیرون رانده شده بودند، اما عده ای فرصت طلب بودند که هرطور منافعاشان اقتضا می کرد موضع می گرفتند. عده ای از اینها در زمان رژیم طاغوت، از شاه طرفداری می کردند ولی بعد از پیروزی انقلاب، به خاطر غفلت مردم در بین نیروهای اصیل و انقلابی نفوذ کرده و در صدد جلب منافع شان بودند. این افراد می توانستند برای رسیدن به منافع شان، لطمات جبران ناپذیری را به پیکر انقلاب وارد آورند.
شیخ حسن از وجود این افراد رنج می برد و در صدد پاکسازی این افراد بود. منافقین هم فعالیت های زیادی انجام می دادند و تلاش داشتند تا فضا را خودشان به دست گیرند. آنها با تبلیغات سوء، پخش اعلامیّهها و شب نامهها در مدارس و میان مردم و با برگزاری جلسات مختلف توانستند عدّهای از مردم و خصوصاً جوانان را جذب کنند. این دو گروه موانع جدّی بر سر راه شیخ حسن و هم قطارانش در مسیر انقلاب بودند.
**
برای حفظ امنین شهر تعدادی سلاح از طرف ارتش در اختیار نیروهای انقلابی کوچصفهان گذاشته شده بود. به خاطر اینکه سلاحها از دستبرد در امان بماند؛ هر شب مکانشان را عوض میکردند. مدّتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک اسلحه گم شد. خبرها حاکی از آن بود که عناصر فرصت طلب در راه همکاری با گروههای منحرفی چون منافقین بودند. خبر گم شدن اسلحه به ارتش رسید و ارتش به نام یکی از نیروهای شیخ حسن عسگری احضاریه داد، ولی شیخ حسن به او اجازه نداد که به ارتش برود؛ خودش رفت و شخصاً مسئولیّت کار را به عهده گرفت. ۹ بار دیگر هم احضاریه آمد، هر بار به اسم یکی از افراد. هر ۹ بار را هم خودش به ارتش رفت و پاسخگو شد.
**
پس از استعفای دولت بازرگان، حاج آقا از بنی صدر که با چهرهای مثبت، پا به میدان گذاشته بود حمایت کرد و برایش تبلیغات زیادی هم کرد؛ اما پس از گذشت مدت کمی با بروز اختلافات میان بنی صدر و شهید بهشتی، در حالی که هنوز ماهیت بنی صدر برای همگان عیان نشده بود، فتنه را تشخیص داد و علیه وی موضع گرفت و روشنگری کرد. جلساتی را با دعوت از رجال سیاسی در کوچصفهان تدارک دید که بعضی از جلسات آن با کارشکنی منافقین روبرو شد. این موضع گیریها سبب شد که بهانه دست افراد مغرض و منافقین بیفتد، علیه شیخ حسن تبلیغ کردند و شب نامه هایی نیز در این زمینه منتشر کردند.
**
شیخ حسن عسگری به مردم می گفت: اگر امام زمان(عج) بیایند ممکن است به پدر بگویند که پسرت را بکش، لذا باید خود را آماده کرد. یکبار یکی از دوستانش به شوخی به او گفت: اگر حضرت به تو بگوید مهدی – آخرین فرزندت- را بکشی، میکشی؟ شیخ حسن در جواب کاملاً محکم و قاطعانه گفت: اگه آقا بفرماید هر چهار تا بچّهات را بکش، میکشم.
**
جدیت اش نسبت به بیت المال ضرب المثل شده بود. بارها شده بود که در جهاد کشاورزی یا کمیته امداد از او درخواست هایی کرده بودند که با حقوق مردم منافات داشت. جواب شیخ حسن هم همیشه قاطعانه منفی بود.
**
جنگ که شروع شد جزء نخستین روحانیونی بود که لباس رزم پوشید و از طرف جامعه روحانیت رشت راهی جبهه ها شد.
**
نفوذ منافقین در میان جوانان منطقه زیاد شده بود، علاوه بر از بین رفتن امنیت نیروهای انقلابی، شیخ حسن نگران انحراف فکری و اندیشه جوانان نیز بود. برخی از جوانان را که به عضویت گروهک منافقین در آمده بودند به خانهی خود میبرد و آنها را نصیحت میکرد و مسائل را برایشان روشن میساخت. با اینکه گاهی شده بود که چیزی از خانهاش میدزدیدند امّا از این کار دست برنداشت.
**
چندتن از منافقین کوچصفهان را محاکمه و اعدام کردند. این مسئله باعث نا امنی برای نیروهای انقلابی و در راس آنها شیخ حسن شد. منافقین در صدد انتقام گیری بودند؛ در این میان افراد فرصت طلب از ترس پنهان شده یا به همکاری با منافقین تن در داده بودند. این مسائل باعث شد تا دوباره نگهبانی ها و مراقبت های سفت و سختی را سازماندهی کند. او شب ها به همراه نزدیک ترین دوستش سید عبدالمجید غفاری کشیک می دادند. این مسائل در حالی بود که هیچ آموزش نظامی ندیده بودند.
بعد از مدتی دوره آموزش دفاعی و نظامی در لاهیجان توسط دادستان انقلابی گیلان شهید ابوالحسن کریمی برگزار شد و شیخ حسن عسگری هم به طور جدی این آموزش را گذراند و تا مدت ها تمرینات تیراندازی را در کوچصفهان تکرار می کرد.
**
۶ شهریور ۱۳۶۰ تازه از جبهه برگشته بود. برای کار کشاورزی به مزرعه رفته بود و بعد ساعتها کار، برای نماز جماعت به پایگاه بسیج کوچصفهان رفت و نماز مغرب را در آنجا خواند. بعد از نماز عده ای از جوانان از او خواستند که محافظت از او را به عهده بگیرند. درجواب گفته بودکه: ما مسلح به الله اکبریم.
همان شب که به خانه رفت، چند نفر از تیم های ترور منافقین پشت حصار خانه اش کمین کرده و وقتی او وارد حیاط شد، رگبار گلوله به سویش روانه شد و شهید شیخ حسن عسگری با تبسمی بر لب به میهمانی آسمانیان شتافت.
این مطلب به پیشنهاد ماهنامه امتداد، در این مجله منتشر شده است. ماهنامه امتداد، شماره ۸۰، مرداد ۱۳۹۲، ص ۳۴- ۳۷٫