مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
پنج شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ - Thursday 18 Apr 2024
محتوا
سیرى در نهضت جنگل

سیرى در نهضت جنگل

  سعید خومحمدى هرج و مرج داخلى، آشفتگى اجتماعى و سیاسى، ناامنى، فقر، خشکسالى، نایابى، پراکندگى نیروهاى اجتماعى، سیاسى و… از جمله مسائلى است که پس از جنگ جهانى اول، گریبان گیر جامعه و مردم ایران شده بود. این مسائل، گرچه ریشه در ساختار اجتماعى، اقتصادى و سیاسى کشور داشت، ولى با کشیده شدن ناخواسته […]

سه‌شنبه 10 آگوست 2010 - 20:26

 

سعید خومحمدى

هرج و مرج داخلى، آشفتگى اجتماعى و سیاسى، ناامنى، فقر، خشکسالى، نایابى، پراکندگى نیروهاى اجتماعى، سیاسى و… از جمله مسائلى است که پس از جنگ جهانى اول، گریبان گیر جامعه و مردم ایران شده بود.

این مسائل، گرچه ریشه در ساختار اجتماعى، اقتصادى و سیاسى کشور داشت، ولى با کشیده شدن ناخواسته ایران به جنگ جهانى اول، گسترش یافت و به دلیل درازدستیهاى آشکار قدرتهاى خارجى: انگلستان، روسیه تزارى، آلمان و عثمانى در امور داخلى ایران، شدیدتر شد.

این مسائل در جامعه اى که در پى برپایى انقلاب مشروطه، آرمانهاى بلندى در سر مى پرورانید، بازتابها و واکنشهاى بسیارى در پى داشت، از آن جمله، مى توان پدیدارى جنبشهاى انقلابى، در گوشه و کنار کشور، از جمله گیلان و آذربایجان را نام برد.

پیدایش نهضت جنگل، در چنین بستر و برهه اى بود. رهبر این نهضت، روحانى و تربیت یافته حوزه و محضر علماى بنام بود. آزادى خواهى، استقلال طلبى و ستیز با استبدادیان، هدف، آرمان و جزء جدایى ناپذیر زندگى او بود.

 

میرزا در انقلاب مشروطیت

وى در جریان انقلاب مشروطه و شورش ترکمنان، که به انگیزانندگى محمد على شاه، علیه مشروطه خواهان به پا شد، زخم کارى برداشت. براى درمان، به روسیه گسیل شد. گویا درمان بهانه بوده و ایادى محمد على شاه، با هماهنگى روسها، بناداشته اند که وى را نابود کنند که خداوند او را براى آفریدن حماسه بزرگ جنگل نگه داشت و از دست خون آشامان رهاند. وى، پس از بازگشت از روسیه، براى به پادارى اصول مشروطه باژگون شده و به دست آوردن استقلال و زدودن ستم به پاخاست.

میرزا،ابتدا در تهران، با آزادى خواهان و از جمله، سران اتحاد اسلام، پیوند برقرار کرد. پس از آن، براى پدیدآوردن و آفریدن حرکت اسلامى همه سویه و بنیادین به زادگاه خویش، شمال کشور، رخت کشید. نخست به مازندران و سپس به گیلان رفت و به تکاپوهاى گسترده دست زد. در جریان دستگیرى گروهى از انقلابیان رشت و انزلى، او نیز دستگیر شد. در میان این جمع، چند تن، حکم اعدام گرفتند; گروهى به زندان و تبعید محکوم شدند که در این میان، سهم میرزا، پنج سال تبعید و محروم شدن از بودن و ماندنِ در زادگاهش بود.

پس از چندى، میرزا، با میانجى گرى حاج سید محمود روحانى، داماد حاج محمد خمامى، آزاد شد و بى درنگ تلاش خود را در راه آزادى ایران و مبارزه با استعمار و استبداد، از سر گرفت.

تلاشها و تکاپوهاى میرزا روز به روز، بیش تر دامن مى گستراند و فکر و اندیشه و آمال و آرزوهاى او، بیش از پیش عرصه هاى جدید را در مى نوردید و نیروهایى را از دل جامعه بیرون مى کشید. کار به جایى رسید که کنسول روس در گیلان احساس خطر کرد و گزارش داد:

«یک عده دیگر از اشرار، به سرکردگى میرزا کوچک… مشغول جمع آورى اسلحه و ازدیاد نفوس خود هستند… همه روزه، بر عده خود مى افزایند…»۱

میرزا در پى گرایش مردم به نهضت و استقبال از آن، گروهى را پیرامون خود گرد آورد و به یک سلسله حرکتهایى علیه استبدادیان دست زد و به دفاع از حقوق مردم برخاست و براى کوتاه کردن دست غارت گران از گیلان، دست به اسلحه برد. اوج گیرى این تلاشها و حرکتها، سبب شد تا افسینکوف، کنسول روس در رشت، در پى چاره جویى برآید و حاکم گیلان را وادارد که چاره جویى کند.

نخستین برخورد میان نیروهاى دولتى و یاران میرزا، در محلى به نام (داوسار) در نزدیکى پسیان رخ داد. پس از این رویداد، تا زمانى که سرانجام میرزا، در کوهستانهاى پوشیده از برف یخ زد و جان به جان آفرین تسلیم نمود، نهضت جنگل، به پایمردى، نستوهى و عرصه دارى میرزا کوچک و جنگلیها، خواب خوش را از چشم دولتیان و حامیان خارجى آنان ربود.

نهضت جنگل، تبلور روح ایمان راستین، ایستادگى، شجاعت، دشمن ستیزى حوزه و روحانیت بود، در کالبد عاشقى که به خاطر اسلام و قرآن به جهاد برخاست و تا آخرین قطره خونش از مبارزه و دفاع دست بر نداشت و با همه تنگناها، دشمنیها، غربتها، تنهاییها و بى وفاییها، به راه خویش ادامه داد، تا قهرمانانه شربت شهادت نوشید.

اگر ما به گذشته بنگریم، در مى یابیم که اگر نهضت و یا انقلابى در شیعه پا گرفته و پایدار مانده و در زمان خود خوش درخشیده و نور افشانده، از آن روى بوده، که ریشه در دریاى نور داشته و جرعه نوشِ چشمه سار حوزه هاى دینى بوده است.

میرزا کوچک به سال ۱۲۹۸ق/۱۲۵۹ش، در محله استادسراى رشت چشم به جهان گشود. پس از آن که خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت، به حوزه روى آورد. در مدرسه حاجى حسن، با استادى پرشور و پراحساس و آشناى به مسائل به نام خلخالى آشنا شد. سخنان معلم روشن بین و آزاده، شعله در جان او افکند و او را در اندیشه هاى عمیقى فرو برد: چگونه مى توان مدینه فاضله را بنیاد گذارد؟ از چه راه باید جامعه را از آلودگیها و زشتیها پاک ساخت و چگونه مى توان عفریت فقر و بدبختى را بیرون راند؟ آیا جز مبارزه وسیله دیگرى وجود دارد؟

محیط مدرسه حاجى حسن و جامع رشت براى روح بلند همت والاى او تنگ بود، به تهران رخت کشید. در مدرسه محمودیه، به زحمت حجره اى گرفت و به ادامه تحصیل پرداخت. در همین هنگام بود که با علماى شورآفرین، آگاه، زمان شناس و انقلابى تهران آشنا شد. رویدادهاى اجتماعى و سیاسى و گرفتاریهاى گریبان گیر مردم اجتماع خود را آنى از نظر دور نمى داشت و به مطالعه روزنامه ها سخت علاقه ند بود.۲ و به تکاپو برخاست و با دیدگاه هاى گوناگون آشنا شد. افزون بر علم آموزى فکر مبارزه را نیز در سر مى پروراند و معتقد بود در کنار درس حوزه باید به فکر کشور بود و به چگونگى مقابله با استبداد و ستم نیز اندیشید. با همین احساس و درک و فهم رویدادهاى زمان بود که به کمک ستارخان در رویارویى و نبرد با شاهسونها شتافت.

در فتنه انگیزى ترکمنها که با صحنه گردانى محمد على شاه، پدیدار شده بود، در دسته مشروطه خواهان داوطلب قرار گرفت و براى خاموش کردن فتنه، به گمش تپه گرگان رفت. در همین نبرد بود که زخمى شد و به همراه سه تن از زخمیها به قفقاز فرستاده شد تا در یکى از بیمارستانهاى آن جا درمان شود.

محمد ساعد مراغه اى، که بعدها نخست وزیر ایران شد، در این تاریخ سرکنسول دولت ایران در تفلیس و بادکوبه بود، در خاطرات خود از چگونگى آشنا شدنش را با میرزا کوچک خان، چنین گزارش مى دهد:

«آشنایى من و میرزا کوچک خان، به نحوى عجیب آغاز شد. در آن تاریخ سرکنسول تفلیس بودم و براى بازرسى به بادکوبه آمده بودم. به من اطلاع دادند که: چهار ایرانى مجروح در یک کشتى روسى به سر مى برند و کشتى در بادکوبه لنگر انداخته است. مقامات رسمى روسى، از من خواستند که شخصاً آنها را تحویل بگیرم. به این طریق، با میرزا کوچک خان که یکى از آن چهار تن بود، آشنا شدم. این چهار ایرانى چنان مجروح شده بودند که هوش و حواس عادى برایشان نمانده بود، حتى تا دو سه روز بعد از این که آنها را به بیمارستان منتقل کردیم به هوش نیامدند. دو تن از این مجروحان در نتیجه شدّت جراحاتى که برداشته بودند، درگذشتند. ولى میرزا کوچک خان خوشبختانه زنده ماند و خداوند خواست این روحانى مخلص زنده بماند (میرزا روحانى دلسوز و وطن پرستى بود که به آزادى و استقلال میهنش عقیده داشت و حاضر بود در این راه کشته شود) از تهران به کنسولگرى دستور رسید که مخارج معالجه او را تمام و کمال بپردازیم و پرداختیم. روسها هم خوى و اخلاق او را سخت مى پسندیدند و براى شخصیّتش احترام زیادى قائل بودند. روزى که از بیمارستان مرخص شد، یکسره به دیدنم آمد و قول داد که این دوستى نو یافته را هرگز از دست ندهد و خدماتم را روزى جبران کند.

میرزا کوچک خان، مردى بود وطن پرست ولى داعیه هاى فراوانى داشت. مبارزى بود مذهبى که مى خواست افکار انقلابى خود را در جامه مذهب عرضه کند و فوق العاده تیزهوش و قاطع و سریع الانتقال بود.»۳

محسن صدر «صدرالاشراف» که در زمان نهضت جنگل، ریاست عدلیه رشت را به عهده داشت و بارها با میرزا دیدار و گفت وگو کرده بود، او را چنین توصیف مى کند:

»واقعاً هیکل او رسا بود. قامت بلند با تناسب داشت. سینه و پشت شانه او به اندازه دو نفر آدم متوسط پهن بود و کمرباریک داشت و بازوهاى او قوى و خیلى با تناسب و پیشانى گشاده و گردن بلند داشت با چشمهاى زاغ گیرنده و متناسب و گیسوان بلند که روى شانه ریخته بود و هیکل خوب او جملگى براى نفوذ او بود.«۴

میرزا مبارزى واقعى مجاهدى حقیقى بود که عمر خود را در راه به پادارى و استوارسازى آزادى و رهایى میهن از چنگ بیگانگان گذرانیده بود.

میرزا کوچک پس از انقلاب مشروطیت به زادگاه خویش، گیلان، بازگشت و زندگى ساده و عادى خویش را در پیش گرفت. در ضمن از تکاپوها و کوششهاى سیاسى خویش در راه استقلال ایران اسلامى باز نماند و گستره آن را گستراند. امّا چون این خیزشها و تکاپوها و هدفهاى اسلامى را که میرزا در پیش گرفته بود، با هدفها، برنامه ها و منافع روسیه تزارى ناسازگار بود، کنسول روسیه در رشت او را از ماندن در زادگاهش محروم و به تهران تبعید کرد و او ناچار به سوى تهران رهسپار شد. مدت تبعید وى در تهران چهارسال به درازا کشید. تمام این مدت را وى در فقر و سختى گذرانید، ولى از تنگدستى و فقر خویش در هیچ جا و پیش هیچ کس، سخنى به میان نیاورد و دست نیاز، حتى به سوى همرزمان و دوستان خویش که به پستهاى حساس دست یافته بودند، دراز نکرد.

او، همانند دیگر ایرانیان مسلمان از رخنه گرى و چیرگى بیگانگان و به قدرت رسیدن دوباره مستبدان به سختى رنج مى برد و لحظه اى از فکر چاره جویى باز نمى ایستاد.۵

چیزى نگذشت که جنگ جهانى اول در سال ۱۹۱۴م۱۲۹۳/ش. آغاز گردید.

ایران با این که بى طرفى خود را در جنگ به طور رسمى اعلام کرد، امّا از آسیبها و بلایاى جنگ در امان نماند. قواى روس و انگلیس و عثمانى هر کدام، از یک سو وارد کشور شدند و آن را مورد تاخت و تاز قرار دادند. فرماندهان بیگانه، در تمامى شؤون و امور مملکت دست درازى مى کردند. حقوق و آزادیهاى مردم، از سوى ایادى بیگانه و فرماندهان سرمست از قدرت، نادیده انگاشته مى شد. ارتش روسیه تزارى، در گیلان دست به یغما و چپاول زده و سرنوشت مردم را بازیچه سربازان بى وجدان، آزمند و خدانشناس خود قرار داده بود.قدرت نظامى کشور در تشکیلات بریگاد قزاق همایونى خلاصه مى شد. افراد بریگاد قزاق همایونى، زیر نظر افسران روسیه تزارى آموزش دیده بودند و حتى لباس آنان هم، همانند لباس نظامیان روسى بود.روشن است در این فتنه بزرگ و بلاى خانمان سوز، انتظار نمى رفت که نظامیان ایران، به رویارویى با قزاقان روس برخیزند و با آنان برخورد دشمنانه داشته باشند.

دولت ایران، سخت در تنگنا، سستى، ناتوانى و فقر به سر مى برد. آشفتگى و از هم گسیختگى نظام، هر انسان دلسوز و آگاهى را اندوهگین مى ساخت.نظام ادارى و اجتماعى از هم گسیخته و وضع اقتصادى، بسیار در هم ریخته بود. بیش تر مردم در فقر و تنگدستى به سر مى بردند و موجى از خشم و ناخرسندى سراسر کشور را فرا گرفته بود.

زمامداران، شایستگى و توان رویارویى با درازدستیهاى ارتشهاى بیگانه و در پیش گرفتن سیاستهاى خردورزانه و درست را براى بازدارندگى بیگانگان از درازدستى نداشتند.بدبختى و پریشان حالى ایرانیان به مرحله غیردرخور تحملى رسیده بود. دیگر میرزا نمى توانست ساکت بنشیند. در تکاپو بود که با هم فکرى مردان علم و عمل و مبارزان، راه چاره اى بیابد. در تهران، که در حال تبعید به سر مى برد، با چند تن از روحانیان و دوستان و یاران دوران طلبگى به رایزنى پرداخت. از این راه، به سازمان اتحاد اسلام راه یافت. این سازمان به رهبرى سیدجمال الدین اسدآبادى شکل گرفته بود و در ایران شمارى با همان هدف، تلاش مى کردند.و هدف ، گردآوردن تمام مسلمانان جهان در زیر یک پرچم و متحد ساختن آنان براى مبارزه با استعمار و پدید آوردن یک وزنه سیاسى اسلامى، براى دنیاى اسلام بود.

 

خیزش مسلحانه در جنگلهاى شمال

میرزا کوچک پس از رایزنى با یادشدگان و شمارى از روحانیان دیگر، به این نتیجه رسید که اگر کانون ثابتى علیه درازدستیها و بیدادگرى خارجیان و ایادى داخلى آنان به وجود آید، از شدت ستم و فشار کاسته خواهد شد و راه اصلاح جامعه در شکل جامعه اى مذهبى اسلامى هموار خواهد شد.بدین ترتیب، اندیشه تشکیل یک گروه فداکار و بسیجى گونه براى خیزش و رویارویى مسلّحانه به وجود آمد. کانون این مبارزه به نظر میرزا، جز جنگهاى انبوه گیلان نمى توانست باشد.

این طرح را، شمارى از اعضاى گروه پذیرفتند و آن را نیکو شمردند. براى به حقیقت پیوستن و جامه عمل پوشاندن به این آرمان، اعضاى آن جلسه، داوخواه همراهى و همکارى با میرزا کوچک خان گردیدند و شکى نداشتند که آرمان و اندیشه هاى بلند میرزا، جز سربلندى، تحفه دیگرى در بر نخواهد داشت. على خان دیوسالار، معروف به سالار فاتح، همکارى و همراهى خود را با میرزا اعلام داشت.

سالار فاتح، از آزادى خواهان و پیشاهنگان نهضت مشروطیت ایران بود. وى در مبارزه با استبداد و خلع محمد على شاه قاجار از سلطنت، تلاشهاى فراوان کرد. در این برهه حساس به درکى دقیق رسید و بایسته دید که میرزا را یارى کند.از این روى، با علاقه و عشق، با میرزا همراه شد، امّا به روایتى اختلاف نظر و سلیقه در مورد کانون مبارزه، سبب جدایى آنان از یکدیگر گردید.

سالار فاتح، که خود اهل کجور بود و گذشته از آشنایى با جغرافیاى مازندران و جنگلهاى آن، در این سرزمین هواداران و دوستانى داشت، بر این نظر بود که جنگلهاى مازندران از هر جهت، جایگاه مناسب ترى براى نبرد، ایستادگى و رویارویى با دشمن است.

میرزا که اهل گیلان بود و با این سرزمین آشنایى و اُنس داشت، با نظر سالار فاتح موافق نبود و جنگلهاى گیلان را برترى مى داد.

به گمان ما، تنها اختلاف نظر در این مورد، سبب جدایى آنان از یکدیگر نشده و چه بسا، اختلاف نظرهاى دیگرى نیز بوده است.

در هر حال، میرزا به تنهایى سفرش را ادامه داد. ابتدا به لاهیجان رفت.۶ در لاهیجان با دکتر حشمت دیدار کرد و دیدگاه ها، برنامه ها و هدفهاى خود را با وى در میان گذاشت.

دکتر حشمت موافقت خود را با هدفها، برنامه ها و اندیشه هاى میرزا اعلام کرد و قول داد از هیچ گونه کمک و همکارى با وى دریغ نورزد.۷

میرزا در رشت و دیگر ناحیه هاى گیلان، پنهانى با شمارى از علما، روحانیان، طلبه ها و مبارزان راه استقلال میهن و روشنفکران تماس گرفت و آنان را از اندیشه ها و هدفها و برنامه هاى خود بیاگاهاند.این حرکت و تلاش، یعنى گفت و گو با تک تک بزرگان دینى و سیاسى، تلاش و حرکت سترگى بود و دستاورد بسیار درخشانى هم به بار آورد. بیش تر کسانى که میرزا با آنان دیدار داشت و از چند و چون کارى که در پیش گرفته بود، آنان را آگاهاند، با میرزا عهد بستند که به یارى مادى و معنوى وى همّت گمارند.اینان از میرزا خواستند، هر چه زودتر حرکت بزرگ خویش را بیاغازد. شمارى هم، خواهان عضویت در نهضت جنگل شدند. از جمله کسانى که در شروع کار، میرزا را یارى داد، حاجى احمد کسمایى بود که در کسما و فومنات، داراى جایگاه بالایى بود و نفوذ درخور توجهى داشت. میرزا به کمک او، مقدارى تفنگ و فشنگ تهیه کرد و یک کانون سرّى در جنگل بنیان گذارد.

زمینه کار آماده بود; زیرا براى مردم رنج و درد کشیده گیلان،راهى جز رویارویى و ستیز، با بیگانگان نمانده بود. چیرگى بیگانگان و دخالتهاى نارواى آنان در تمام کارها و امور زندگى مردم و نیز نادیده انگارى حقوق اولیه انسانى و… مردم را براى هر حرکت ستم ستیزانه آماده کرده بود و در انتظار کانونى بودند که این شعله را برافروزاند.گیلان، که در زیر چکمه قزاقان روس دست و پا مى زد، آتشى بود زیر خاکستر و آماده براى شعله ور شدن.

نماینده سیاسى دولت تزار، نکراُسف، حاکم مطلق العنان گیلان به شمار مى رفت. به دستور او، چند تن از جوانان روحانى و آزادى خواه اعدام گردیده و جمعى از روشنفکران نیز از گیلان بیرون رانده شدند.

کارگزاران دولت روسیه،به بهانه پشتیبانى از روسهایى که در ایران زندگى مى کردند، مردم را زیر فشار قرار مى داند و هر تبعه روس، به آسانى مى توانست به مال و جان و ناموس مردم، دست درازى کند.

 هرگونه شکایتى از اتباع روس در (کارگزارى) رسیدگى مى شد و مقامهاى قضایى و ادارى ایران، حق نداشتند براى احقاق حق و حقوق مردم به هیچ عملى دست بزنند.

در چنین روزگار ترس آور و دهشت انگیز، پایه هاى انقلاب نهضت اسلامى جنگل گذاشته شد و شمارى از نیک مردان فداکار با هدف مبارزه با استبداد و بى عدالتى، بیرون راندن بیگانگان از کشور و پایان دادن به استیلا و چیرگى خارجیان و برقرارى امنیت و به پادارى عدالت اجتماعى، هم پیمان شدند.

 

هدفها و آرمانهاى نهضت جنگل

آنان، هدفها و آرمانهاى خود را چنین اعلام کردند:

«ما قبل از هر چیز، طرفدار استقلال مملکت ایرانیم، استقلالى به تمام معنى کلمه،یعنى بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبى و از این نقطه نظر، تمام دول اجانب، چه همجوار و چه غیر همجوار، در مقابل [ما] یکسان است. به هیچ کسى نظر دوستى و دشمنى نداریم، با دوست ایران اسلامى دوستیم و با دشمن این آب و خاک با تمام خصومت دشمن…. بعد از احراز استقلال، اصلاحات اساسى مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتى نقطه نظر ماست که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است و بس… این است نظریات اساسى ما که تمام ایرانیان مسلمان را بدون استثنا دعوت به هم صدایى کرده و بالخصوص از عموم ایرانیان فداکار، خواستار مساعدتیم….»۸

پس از آن نهضت جنگل گسترش یافت و شمارى از افسران براى تربیت افراد و آموزش فنون نظامى، به آنان پیوستند. هدف جنگلیها در نخستین سالهاى تشکیل این گروه، در چند کلمه خلاصه مى شد:

۱- بیرون راندن نیروهاى بیگانه از خاک ایران

۲- برقرارى امنیت و عدالت اجتماعى در داخل کشور

۳- مبارزه با خودکامگى و استبداد

امّا در کنگره کسما، که به سال ۱۲۹۹ش. برگزار شد، روش انتخاب و مشى آینده جنگل روى مرام و اصول اسلامى مذهبى و دفاع از حقوق ستمدیدگان، اصلاح امور جامعه و عدالت اجتماعى بنیان گذارى شد.

جنگلیها بر آن شدند، تا زمانى که به هدف خود نرسند و نیروهاى بیگانه را از خاک ایران بیرون نرانند، به آرایش سر و صورت نپردازند و بنابراین در طول مبارزات جنگل، با موهاى انبوه و ژولیده و ریشهاى بلند به درگیرى نظامى با دشمن پرداختند.۹

پس از آن، کار نهضت بالا گرفت و افسران آموزش دیده و آشنا به فنون نظامى به خدمت جنگلیان در آمدند. در این برهه، در شکل و سیماى شمارى از جنگلیها هم تغییرهاى دیده مى شد. بیش تر آنان به شکل نظامیان حرفه اى در آمدند. با این حال، حتى در همین دوره نیز، جمعى از جنگلیان قدیم، و در رأس آنان خود میرزا کوچک، لباس و هیأت پیشین را حفظ کردند و در عکسهایى که از آن دوره مانده، این وضع به خوبى نمایان است.

افزون بر حفظ ظاهر پیشین، در دل نیز همچنان شور و هیجان روزگار طلبگى را داشتند و مشى سیاسى ـ اجتماعى جنگلیان برابر مرامنامه اى که از آنان به جاى مانده چنین است:

در ماده اول مرامنامه جمعیت جنگل، حق حاکمیت ملت (متمرکز در مجلس شوراى ملّى) به روشنى بیان شده است، و نیز اعلام شده: تمامى شهروندان بى هیچ گونه فرق نژاد و مذهب، از مزایاى حقوق مدنى بهره مند هستند.

این حقوقها (حقوق مدنى افراد) در ماه دوم مرامناه، به روشنى بیان گردیده که عبارتند از:

الف. مصونیت افراد و خانه هاى آنها از هر نوع تعرّض مقامهاى دولتى، جز در مواردى که قانون اجازه جست و جوى خانه یا جلب صاحب خانه را بدهد.

ب. تساوى زن و مرد در کلیه حقوق مدنى و اجتماعى.

ج. آزادى فکر، آزادى عقیده، آزادى کلام، آزادى اجتماعات، آزادى مطبوعات، آزادى مسافرت و آزادى شغل براى تمام شهروندان کشور.

برابر ماده سوم، هر شهروند ایرانى که به ۱۸ سالگى رسیده باشد، حق انتخاب کردن و از ۲۴ سالگى به بعد، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن هر دو را احراز مى کند.

در ماه چهارم مرامنامه جمعیت، طرح زیربناى اقتصاد کشور بر مبناى ملّى شدن املاک تحت تصرف دولت (خالصجات) و ملّى شدن رودخانه و مراتع و جنگلها و معادن و کارخانه ها، پیش بینى شده و مالکیت خصوصى در زمینهاى کشاورزى، به شرطى که محصول این زمینها، بهره تولیدکنندگان شود، تأیید گردیده است.

ماده پنجم، به روشنى اعلام مى کند:

آموزشهاى ابتدایى رایگان به تمامى کودکان کشور از وظایف اجبارى دولت است. تحصیلات متوسطه و عالى، تنها در اختیار آن گروه از جوانان کشور که از استعداد و برازندگى بیش ترى برخوردارند، قرار مى گیرد و هزینه تحصیلات آنان، بر عهده دولت است. در همین ماده (ماده ۵) آزادى ادیان مختلف اعلام گردیده است.

و در ماده ششم که موضوع قضاوت است، آمده: قضاوت باید سریع و مجانى باشد. زندان با اعمال شاقه باید به مدرسه و دارالتربیه اخلاقى تبدیل شود.

مرامنامه جمعیت به پرورش دسته جمعى جوانان توجه ویژه دارد و در ماده هفتم آمده:

ورزش و مشق نظامى در دبستانها و دبیرستانهاى کشور باید اجبارى باشد. نیز تأسیس دانشکده افسرى به عنوان یکى از مهم ترین هدفهایى که زمامداران کشور باید در فکر اجراى هرچه زودتر آن باشند، در این ماده، سفارش و تأکید شده است.

در ماده هشتم ایجاد کار براى تمام افراد سالم کشور و ریشه کن کردن گدایى، مفتخوارى و بیکارى پیش بینى شده است.

ماده نهم روى تأمین بهداشت همگانى و تأسیس بیمارستانهاى عمومى و نگهداشت بهداشت در هتلها و کارخانه ها، بویژه جلوگیرى از نوشیدن نوشابه هاى الکلى، جلوگیرى از به کار بردن افیون و دیگرمواد مخدر تاکید دارد.

مرامنامه جنگل نشان مى دهد که میرزا و جنگلیها، داراى روشن بینى و جهان نگرى ژرف، همه سویه و بالایى بوده اند. توجه و علاقه به عدالت اجتماعى و مساوات و برابرى و نیز اندیشه هاى آزادى خواهى و اسلامى مذهبى از درونمایه و مادّه هاى مرامنامه به خوبى آشکار است.۱۰

پیدایش کانون انقلاب در جنگل، روسها را بسیار نگران و آشفته ساخته بود. میرزا، با هفده تن از یاران، حرکت مسلحانه و چریکى خود را علیه روسها آغاز کرد.

مبارزان جنگل، با حمله ها و یورشهاى پراکنده به دشمن، موجودیت خود را اعلام کردند. روسها که از گسترش نهضت جنگل سخت بیمناک بودند، مقامهاى دولتى گیلان را براى سرکوبى و از میان بردن جنگلیها زیر فشار قرار دادند.ابتدا شمارى پلیس به سرپرستى محمودخان، رئیس نظمیه رشت، و به اتفاق نماینده کنسول روس براى یافتن محل اجتماع جنگلیها گسیل شدند.

سپس چند تن از مأموران پلیس و آگاهى در دهکده پسیخان (۶کیلومترى رشت) مستقر گردیدند تا رفت و آمد رهگذران را زیر نظر قرار دهند. همزمان با این حرکتها، بنا به خواست کنسول روس، عبدالرزاق شفتى، یکى از خانهاى شفت، که با روسها پیوند نزدیکى داشت، به حکومت فومنات، برگمارده شد.

وى، به همراه کسان خود، آهنگ سرکوبى جنگلیها را کرد، ولى در برخورد با آنها دچار شکست شد و پس از به جاى گذاشتن چند کشته و اسیر، از صحنه کارزار گریخت.شکست عبدالرزاق، جنگلیها را در چشمها بزرگ، کارآمد، توانا و جسور جلوه داد و سبب شد که مردم از آنان به بزرگى یاد کنند و آنان را بستایند و فوج فوج به مبارزان جنگل بپیوندند و سیل کمکهاى مالى را به سوى جنگلیها روان سازند.

پس از شکست مأموران نظمیه رشت، نصرت الله خان طالش، معروف به امیر مقتدر، به نیابت حکومت فومنات گمارده شد و همراه برادرش سالار شجاع، به رویارویى با جنگلیها پرداخت;اما کارى از پیش نبرد، بدین جهت، کنسول روس، خود بر آن شد ابتکار عمل را در دست بگیرد و نهضت جنگل را با قزاقان روسى در هم بکوبد. سیصد قزاق روس را همراه با پنجاه تن سرباز ایرانى، به فرماندهى یاور ابوالفتح خان روانه جنگل ساخت. قزاقان روسى، پس از گذر از کسما، در قریه ماکلوان با جنگلیها رویارو شدند. مبارزان جنگل که در تپه هاى گسکر، سنگربندى کرده بودند، با شجاعت و از جان گذشتگى به نبرد پرداختند و با آن که شمار آنان بیش از هفتاد نفر نبود، توانستند گروه سیصدو پنجاه نفرى دشمن را که به ساز و سلاح بسیار: توپ، تفنگ، نارنجک و…تجهیز شده بودند، دچار شکست سازند. از این گروه سیصد و پنجاه نفرى، تنها ۱۳۴ تن موفق به فرار شدند و خود را به صومعه سرا رساندند و دیگر افراد، کشته، زخمى یا اسیر شدند. این پیروزى اعتبار و نفوذ جنگلیها را افزایش داد و سبب گردید که شمار درخور توجهى از مردم گیلان به نهضت مردمى اسلامى جنگل روى آورند.

روسها که از توان و ابتکار عمل نهضت جنگل دچار بیم و هراس شده بودند، به مستوفى الممالک رئیس الوزراى وقت، فشار آوردند و خواستار سرکوبى نهضت شدند.

از طرف دیگر، دکتر حشمت نماینده جنگلیها در تهران با مستوفى الممالک دیدار کرد و او راد ر جریان کار جنگلیها و هدفهاى اسلامى و مذهبى بلند آنان قرار داد. همچنین انگیزه هایى که میرزا و یاران او را به قیام مسلحانه، برانگیزانده بود، یک به یک برشمرد و بازگو کرد.

آنچه بیش از هر چیز، دشمن را به هراس افکنده بود، باور ژرف میرزا و یاران او به اسلام و آموزه هاى حیات بخش آن بود.

قیام جنگل، پشتوانه قوى مردمى داشت. بیش تر مردم، بویژه رده هاى پایین جامعه ، مردمان فرودست، زجر کشیده، بلادیده، شلاق خورده، ستم دیده و پابرهنه، از جنگلیها، با جان و دل پشتیبانى مى کردند. امّا بزرگ مالکان، خانهاى بى رحم، مردمان مرفه و بى درد و پرورش یافته در ناز و نعمت، با نهضت جنگل مخالف بودند و با هر حرکتى که علیه آنان دست به کار مى شد، همکارى مى کردند و از کمک مالى دریغ نمى ورزیدند.

جنگلیها، با پشتیبانى خالصانه مردم، روز به روز بر دامنه تلاش و مبارزه خویش مى افزودند و نهضت را مى گستراندند:

در گوراب زرمیخ، یک مدرسه نظامى بنیان گذاردند که ریاست آن با ماژورفین پاشن آلمانى بود و چند افسر خارجى و ایرانى نیز، شاگردان مدرسه را آموزش مى دادند.

در کسما، مرکز تشکیلات ادارى و مالى کمیسیون جنگ تشکیل شد.

در لاهیجان، نظام ملى بنیان گذاشته شد.

هیأت اتحاد اسلام، در این زمان، شکل کمال پذیرترى داشت و مرکز ثقل و هدایت گر جنگلیان در حرکت و خیزش بود.

از بیست و هفت تن اعضاى تشکیل دهنده هیأت اتحاد اسلام، روحانیان و علما، بیش ترین شمار را داشتند.

اینان ، با همکارى، پیشقراولى و پیشاهنگى روحانى شجاع و مبارزى چون میرزا کوچک، نهضت ضد استبدادى و استعمارى جنگل را در سخت ترین و دشوار ترین روزگار و برهه تاریخ ایران، هدایت کردند و از هر گونه کژراهه روى جلو گرفتند.

با این همه، نقش بنیادى و محورى از آن میرزا بود. او، مشعل دار همیشه در میدان بود، به پیش مى تاخت، دشمن را از گوناگون عرصه ها مى تاراند، نیروهاى خودى را سامان مى داد و نهضت را از هر گونه گزندى در امان مى داشت و….

 

فروپاشى روسیه تزارى

در این هنگام در روسیه انقلاب رخ نمود و افسران ارشد روسى، تزار را وادار به استعفا کردند و در پانزدهم مارس ۱۹۱۷ دولتى موقت به ریاست پرنس لوووف تشکیل شد. الکساندر کرنسکى در این دولت به مقام وزارت دادگسترى برگزیده شد. در ماه ژوئیه ۱۹۱۷، کرنسکى به جاى لوووف، پست نخست وزیرى را به عهده گرفت.

کرنسکى، پس از آن که عهده دار پُست نخست وزیرى شد، به فرماندهان روسى در ایران، دستور داد خاک ایران را ترک گویند و به روسیه باز گردند.

راه برگشت روسها از جاهایى بود که جنگلیها بر آنها چیره بودند. از این روى لازم بود پیش تر قراردادى در این باره، بین رهبران و فرماندهان روسى و جنگلیها بسته شود، تا واپس نشینى سربازان روسى به درگیرى نینجامد. این قرارداد بسته شد و بیرون رفتن لشکریان روسى از ایران آغاز گردید.

شهر رشت، در اختیار نیروهاى جنگل در آمد و امیر عشایر خلخالى که پیوند نزدیک و دوستانه با جنگلیها داشت، به حکومت رشت برگمارده شد. دیگر رئیسان اداره ها هم، از میان کسانى برگزیده شدند که مورد اعتماد جنگلیها بودند. اندکى بعد از این رویدادها، کابینه دوم وثوق الدوله، معروف به کابینه قرارداد، در تهران روى کار آمد(۱۵ مرداد ۱۲۹۷ ش۷/ اوت ۱۹۱۸) دولت جدید، سید محمد تدّین بیرجندى را، که مردى سخنور و چرب زبان و چاپلوس بود، از طرف دولت براى گفت و گوى با جنگلیها گسیل داشت. تدّین پس از رسیدن به رشت، به وسیله میرزا مهدى خان فرّخ (معتصم السلطنه) که در این تاریخ کارگزار گیلان بود، از میرزا کوچک وقت دیدار گرفت. امّا از گفت و گوهایى که انجام داد، برخلاف انتظارى که داشت به نتیجه مورد نظر دست نیافت. وى با همه سخنورى و توانایى در استدلال و دلیل آورى، نتوانست پیشواى جنگل را وادار به کنار آمدن با حکومت وثوق الدوله سازد; از این روى بى نتیجه، به تهران بازگشت. هنگامى که دوستانش در حزب دموکرات از او پرسیدند وضع گیلان را چگونه یافتى، با دو کلمه و به گونه خلاصه، پاسخ داد: (جنگلِ مولا بود!)

جوانان مسلمان و سراسر شور و هیجان گیلان براى فراگرفتن فنون نظامى از هر سو به گوراب زرمیخ روى آوردند و نهضت مردمى الهى جنگل سراسر گیلان را زیر چتر خود قرار داد.

جاه مندان مازندران از جمله: عباس منتظمى (منتظم الملک) امیراسعد فرزند سپهسالار، سالار رشید و امیر انتظام دست دوستى و اتحاد به سوى جنگلیان دراز کردند و براى استوار ساختن رشته هاى دوستى، در کسما با سران جنگل دیدار کردند.

در اکتبر ۱۹۱۷ قدرت نهضت جنگل به اوج رسید، قدرتى اسلامى و قدرتى الهى. و این امر نتیجه توان مندى و نفوذ سیاسى و مردمى این روحانى مبارز بود که سبب شده بود این نهضت در دل تک تک مردم جاى بگیرد. سازماندهى گروه هاى مذهبى با همّت و برنامه ریزى روحانیان و علما، در مسجدها و هیأتهاى مذهبى انجام مى گرفت و این گروه ها، با نقش آفرینى و رهبرى میرزا، کمکها و یاریهاى خود را به سوى جنگلیها سرازیر مى کردند.

 

فراخوانى سربازان روس از ایران

در همین زمان، مشى سیاسى روسها و طرز رفتار افسران و قزاقان روسى تغییر یافت و سبب شد کرنسکى رئیس دولت روسیه به ژنرال باراتوف، فرمانده قواى روس در ایران، دستور بازگشت بدهد. نبود پیوند و بستگى بین ژنرال باراتوف و فرماندهى ارتش قفقاز و مشکلاتى که در اثر انقلاب روسیه براى پرداخت حقوق و مخارج سربازان، پدید آمده بود، همچنین از هم گسیختن رشته هاى نظم قبلى، سبب گردید که ژنرال باراتوف از نظر قدرت فرماندهى و چیرگى بر روى افراد خود دچار سستى گردد و به سربازان خود دستور بازگشت بدهد. چندین هزار سرباز روس که خود را رها شده از هر قید و بند مى دیدند، از کرمانشاه، همدان و قزوین به سوى شمال به حرکت درآمدند، تا خود را به بندرانزلى برسانند و از آن جا به وطن خود باز گردند. قزاقان روس در هنگام گذر از شهرها و روستاها، دست به کشتار مردم و به یغما بردن داراییهاى آنان زدند و از هیچ زورگویى و درازدستى به اهالى بى دفاع روى گردان نبودند، حتى گه گاهى که با دفاع مردم روبه رو مى شدند، به سوزاندن خانه ها و داراییها و بناهاى آنان دست مى یازیدند. همان گونه که در شهر همدان، بسیارى از خانه ها را به آتش کشیدند. جنگلیها با آگاهى از رفتار سربازان روس خود را براى رویارویى با آنان آماده کردند. اهالى گیلان به شدت وحشت زده و ناراحت بودند. دولت از رویارویى و در افتادن با قزاقان روس، ناتوان بود. در این برهه و هنگامه حساس، مردم به همّت والاى میرزا کوچک خان چشم امید دوخته بودند. میرزا که وظیفه خود مى دانست به دفاع از مردم مسلمان و ستمدیده برخیزد، شمارى از نیروهاى مسلح خود را در منجیل مستقر ساخت، راه گذر قزاقان روس را بست. همزمان با این پیش گیریها، نمایندگانى از سوى خود نزد فرمانده روس فرستاد و ضمن پیامى اظهار داشت: هیأت اتحاد اسلام و مسلمانان در گیلان، با بازگشت لشکر روسیه به کشورشان موافقت دارند و در این زمینه نیز از فراهم آورى هیچ گونه زمینه و بسترى، براى آسان شدن و هموار گردیدن راه بیرون رفتن سربازان روسى خوددارى نخواهند کرد; اما به شرطى که گذر از شهرها و دیه هاى ایران، مردمان را به رنج نیفکنند و مال و دارایى آنان، از سوى سربازان روسى، به یغما برده نشود. و پیروان آیینها و قانونهایى باشند که هیأت اتحاد اسلام ارائه خواهد کرد و در اجراى دقیق آنها، نظارت خواهد داشت.

با دریافت این پیام، فرماندهى قشون روسیه ترتیبى داد که از درازدستى قزاقان نسبت به اهالى جلوگیرى شود و در ضمن به گفت وگو با هیأت اتحاد اسلام پرداخت که به عقد پیمانى در ۹ ماده انجامید. برابر این پیمان، روسها عهده دار شدند که با دقت و سرپرستى و فرماندهى همه سویه، سربازان خود را از گیلان بگذرانند، و هیأت اتحاد اسلام، در برابر بر عهده گرفت زمینه ها، بسترها و مسائل و راه هاى لازم را جهت گذر سربازان روس فراهم سازد. بدین ترتیب با همّت بالاى میرزا کوچک، یکى از گرفتاریهاى اساسى مردم، از میان برداشته شد.

با پایان پذیرفتن دراز دستیهاى افسران تزارى در امور گیلان، نفوذ مبارزان جنگل افزایش یافت. ژاندارمرى، شهربانى، پادگان سربازان و سایر سازمانهاى دولتى در اختیار مبارزان جنگل قرار گرفت و رئیسان این سازمانها، از سوى جنگلیها برگمارده شدند. جنگل، چنان قدرت و نفوذى پیدا کرد که حتى به کمک مردم تهران برخاست و براى آنان که دچار قحطى شده و با گرسنگى و بیمارى دست به گریبان بودند، آذوقه و پول نقد ارسال داشت. در این هنگام نمایندگانى از تهران (حاجى آقا شیرازى و تدین) به جنگل گسیل شدند تا مبارزان جنگل را به ترک دشمنى و پیروى از دولت وادارند; امّا چون این نهضت پایه اش براساس اسلام و قرآن و دفاع از ستمدیدگان و رویارویى با ستم و استکبار بود، تلاش آنان به نتیجه نرسید.

 

جنگلیها سدّ راه انگلیسها در دسترسى به قفقاز

جنگلیها، که قدرت را در گیلان به دست گرفته بودند، اجازه نمى دادند قواى انگلیس به روسیه بروند. انگلیسیها بر آن بودند براى گسترش و پابرجا ساختن حاکمیت خود در دریاى خزر و دست یافتن به مخازن نفتى، به قفقاز یورش برند و آن را در اختیار خود بگیرند. ژنرال دنسترویل فرمانده قواى انگلیس عامل اجراى این نقشه بود. وى درخاطرات خود به این موضوع اشاره مى کند:

«تحصیل سیادت و حاکمیت بحر خزر، آخرین مقصود و از جمله تصمیمات قطعى ما بود. من یقین داشتم که حکومت متبوع من، معتقد خواهد شد، چنانچه عاقبت هم معتقد شد که حق نظارت و تفتیش بحر خزر، فقط در دست کسى خواهد بود که شهر بادکوبه را در تصرف داشته باشد.»۱۱

به هر ترتیب، جنگ در بالاى پل سابق منجیل، محل کنونى سفیدرود، آغاز شد. این حمله براساس شناساییهایى انجام گرفت که از سوى دو هواپیماى انگلیسى پیش از حمله انجام و ارائه گردیده بود.

ابتدا، توپخانه کوهستانى روسها، سنگرها و خندقهاى جنگلیها را زیر آتش گرفتند و زره پوشهاى انگلیسى به سوى جنگلیها یورش آوردند و گروه هاى تیرانداز پیاده روسى و انگلیسى، بى درنگ جلگه را اشغال کردند. و اسکادران هوسار انگلیسى از دو سو به حمله پرداختند. جنگلیها، با شلیک گلوله هاى تفنگ و مسلسل پاسخ مى دادند. وقتى نیروى دشمن، به پل منجیل رسید، جنگ تن به تن آغاز شد. در این هنگام، شمارى از مبارزان جنگل، از جمله محمودخان ژولیده با هیجده تن از افرادش، که در نخستین سنگر موضع گرفته بودند، کشته شدند. جنگلیها، شروع به عقب نشینى کردند. شلیک بدون وقفه توپخانه روس، جنگلیها را واداشت از ایستادگى در جلوى خط آتش دست بکشند. شمارى از جنگلیها شهید و شمارى زخمى و شمارى اسیر دشمن شدند. روایت گران روایت کرده اند: صد نفر شهید، ۵۰نفر اسیر و شمار بیش ترى هم، زخمى و ناپدید شده اند. از لشکر دشمن ۵۰نفر به هلاکت رسیده اند.۱۲

جنگ در پل منجیل، با شکست افراد جنگل پایان یافت و نیروهاى روس و انگلیس به سوى رشت و انزلى حرکت کردند. انگلیسیها تا مدتى بر منطقه چیره بودند و شهر رشت در اختیار انگلیسیها قرار گرفت.

سربازان انگلیسى، که سخت خشمگین بودند، پس از واپس نشینى مجاهدان جنگل، خانه حاجى احمد کسمائى و عزت الله خان هدایت، نماینده جنگلیها را در رشت، آتش زدند و آقابالا مطبعه، تکیه مستوفى، مهمانخانه متروپل و چند خانه مسکونى را ویران کردند، سپس به بازرسى منزلها پرداخته و هر کجا که گمان مى بردند مجاهدى به سر مى برد، آن جا را به گلوله مى بستند. بازرسى خانه ها و اذیت و آزار مردم از سوى سربازان هندى و انگلیسى به مدت چند روز ادامه یافت. ادامه درگیریها و نبردهاى پارتیزانى بین جنگلیها و نیروى انگلیس، نیروهاى هر دو سوى را از توان انداخته و خسته کرده بود.

انگلیسیها، همیشه در بیم به سر مى بردند و هر آن احتمال مى دادند که جنگلیها از راه برسند و شراره هاى مرگ را بر آنان فرو ریزند و به زندگى سرتاسر ننگ و نفرت آنان پایان دهند. از آن سوى، جنگلیها مى دیدند بهره وافى و لازم را از جنگ نبرده و آن گونه که مى خواستند نتوانستند ریشه هاى تباهى را بخشکانند و با این حال، اهالى رشت به سختى افتاده بودند و ادامه درگیرى و جنگ و گریز، به مردمان فرودست آسیبهاى جبران ناپذیرى وارد مى ساخت.

از این روى، وقتى کنسول فرانسه به میانجى گرى برخاست، از سوى هر دو جبهه استقبال شد. هر دو طرف، پیشنهاد گفت وگو را پذیرفتند و نمایندگان خود را براى گفت وگو برگماردند. از طرف قواى انگلیس، کلنل ماتیوس و مستر مایر و از سوى جنگلیها دکتر ابوالقاسم فربد و رضا افشار برگزیده شدند. این کسان، روز ۲۲ مرداد ۱۲۹۷ در صفه سر (سه کیلومترى رشت) با یکدیگر به بحث و گفت وگو پرداختند و دست آخر، براى عقد یک قرارداد ۸ ماده اى به شرح زیر، به سازگارى و هم رأیى رسیدند:

« ۱- نمایندگان کمیته اتحاد اسلام متعهد مى شوند قواى مسلح، در راه قزوین ـ انزلى، که معروف به راه عراق است، نزدیکیهاى آن نگاه ندارند.

۲- نمایندگان اتحاد اسلام متعهد مى شوند صاحب منصبان خارجى را اخراج نموده و از دولتهایى که با انگلستان در حال جنگ هستند، صاحب منصب استخدام ننمایند.

۳-  نمایندگان کمیته اتحاد اسلام متعهد مى شوند که تهیه خواربار لازم را براى نیروى موجود انگلیس در گیلان بنمایند و نمایندگان نظامى انگلیس متقبل مى شوند که افراد مسلح، یا غیر مسلح براى جمع آورى آذوقه به صفحات گیلان اعزام ندارند.

۴-  نمایندگان اتحاد اسلام متقبل مى شوند اسراى دولت انگلیس را که عبارت از کاپیتن نوئل و لیوتنان موریس و کلنل شامانف و کاپیتن استریک و صمصام الکتاب مى باشند رد کرده، اسراى کمیته اتحاد اسلام را در هر نقطه باشند تحویل بگیرند.

۵- نمایندگان نظامى انگلیس متعهد مى شوند در امور داخلى ایران مداخله ننمایند، مگر در صورتى که ایرانیها با دشمنان انگلیس مساعدت کرده به ضد انگلیس اقدام کنند.

۶-  نمایندگان قشون انگلیس قول مى دهند به هیچ وجه در مقاصد کمیته اتحاد اسلام، مادام که مربوط به پیش بردن منافع دشمنان انگلیس نباشد، ضدیت ننمایند.

۷- از اهالى دعوت مى شود که براى حفظ خود، حاکمى به طور موقت انتخاب کنند، تا حکومت ایران نماینده اش را بفرستد.

۸-  نمایندگان طرفین متعهد مى شوند که قواى مسلح آنها به هیچ وجه داخل شهر نگردد.»

پس از امضاى قرارداد، بى درنگ اسرا مبادله شدند و چندین افسر آلمانى، اتریش و ترک عثمانى، که مجاهدان را آموزش مى دادند، جنگل را ترک کردند.

جنگلیها به مفاد قرارداد عمل کردند و قواى انگلیس بدون برخورد با هیچ بازدارنده اى از گیلان گذشتند. امّا انگلیسیها پس از چند ماه قرارداد را آشکارا زیر پا نهادند.

اگر در نظر گرفته شود که قرارداد معروف ۱۹۱۹ وثوق الدوله در همین زمان بسته شده، انگیزه تغییر روش انگلیسیها و رفتار خشونت آمیز آنان روشن مى شود.

از سوى دیگر شدت گرفتن اختلافهاى میرزا و حاجى کسمایى، بویژه آهنگ و اراده کسمایى به تسلیم و پذیرش پیروى از دولت مرکزى، انگلیسیها و هم پیمان آنان، وثوق الدوله را برانگیخت که در برابر نهضت جنگل سیاست خشنى را در پیش بگیرند و به کار بندند.

اختلاف بین میرزا و حاجى احمد از مدتى قبل ظاهر شده بود. سخن چینى و آتش بیارى کینه ورزان در بروز این اختلاف نقشى اساسى داشت. پیرامونیان حاجى احمد و مجاهدان کسما، بر این نظر بودند که میرزا به کسما توجه ندارد و براى جلوگیرى از افزایش نفوذ حاج احمد، پایگاه نظامى را در گوراب پایه گذارى کرده و بیش تر از افراد غیر محلى استفاده مى کند. نزدیکان میرزا نیز مجاهدان کسما را به ناپاى بندى به قانون و آیین، متهم کرده و بر این باور بودند که تفکر حاجى احمد با نیازهاى زمان سازگارى ندارد.

حاجى احمد که از سویى، به خاطر بدگویى و سخن چینى کینه ورزان و آتش بیاران نسبت به میرزا بدبین شده بود، دچار ناامیدى و بیم شد و به فکر چاره جویى افتاد. از این روى، برادرش شیخ محمود کسمایى را محرمانه به تهران فرستاد و در پیامى به وثوق الدوله، دولت خواهى و وطن پرستى خود را به اطلاع وى رسانید و درخواست کرد که به او و کسانش تأمین جانى و مالى داده شود. شیخ محمود در تهران موضوع را به طور کتبى به آگاهى رئیس الوزراء رسانید و وثوق الدوله، که خود را به هدف نزدیک مى دید، ضمن ارسال امان نامه شرایط دولت را تشریح کرد. حاجى احمد کسمایى بعد از دریافت امان نامه، سر تسلیم فرود آورد. بیش تر مجاهدان کسما نیز از او پیروى کرده و بستگى و پیوند خود را با نهضت جنگل گسستند.

شمار کمى از آنان نیز به اردوى میرزا کوچک خان پیوستند. مبارزان جنگل، درتنگنا قرار گرفتند. تسلیم حاجى احمد، روحیه ها را در هم شکست. از سویى دیگر هواپیماهاى انگلیسى حمله ها و یورشهاى خود را آغاز کردند و قواى دولتى به فرماندهى میرپنج ایوب خان از راه رشت و ماسوله به طرف جنگل به حرکت درآمدند. میرزا بر آن شد از جایگاه خود در فومنات عقب نشینى کرده، به قواى دکتر حشمت در لاهیجان بپیوندد. در راه حرکت به سوى لاهیجان، قواى جنگل هدف حمله هواپیماهاى انگلیسى قرار گرفت و شمارى از مبارزان شهید و شمارى دیگر به سختى زخمى شدند. صبح روز بعد هنگامى که اردو در حال حرکت به سوى رانکوه و دیلمان بود، قاصدى از سوى سعد الدوله واردشد. سعدالدوله، در نامه اى به میرزا نوشته بود:

«اکنون چهارهزار قزاق وارد خاک تنکابن شده و شما از هر راهى که عبور کنید، با آنان روبه رو خواهید شد. از سوى وثوق الدوله، رئیس الوزراء نیز،اعلامیه اى منتشر شده که ضمیمه نامه ارسال مى شود. بهتر است که پس از اطلاع از متن اعلامیه، حسن نیّت نشان داده سلاحهاى خود را تحویل مأمورین دولت بدهید.»

در اعلامیه دولت خاطرنشان شده بود مجاهدانى که اسلحه خود را تحویل دهند آزاد خواهند بود و هیچ کس به آنان کارى نخواهد داشت. البته این نیرنگ و فریبى بیش نبود. دکتر حشمت، با این که امان نامه دریافت کرده بود، به دار آویخته شد.

میرزا، چون مى دانست، استبدادیان پاى بند به قول و وعده خود نیستند و امان دادن، دامى است که پیش پاى جنگلیهاى به تنگ آمده از یورشهاى بى امان قواى استبداد و انگلیس، گسترده شده، سر تسلیم فرود نیاورد و وقتى شنید دکتر حشمت تسلیم شده، بى اختیار گفت: «انا للّه و انّا الیه راجعون» با اداء این آیه او را از دست رفته به حساب آورد. ۱۳

در این هنگام، که حاجى احمد کسمایى و دکتر حشمت و یاران سر تسلیم فرود آورده بودند، گستاخیهاى دولت مرکزى، بیش تر شد و قواى دولتى با سرسختى و جدیت هر چه تمام تر مجاهدان جنگل را تعقیب مى کردند. عقب نشینیهاى جنگلیهاى پراکنده، بین گروه هاى رزمى و مبارز جدایى مى افکند و تماس میان آنان را قطع مى کرد، به طورى که پیاپى از وضع یکدیگر، بى اطلاع بودند. هر روز که مى گذشت، از شمار جنگلیها کاسته مى شد، شمارى از بیمارى و خستگى، چشم از جهان فرو مى بستند و شمارى دربرخورد با نیروهاى دولتى به شهادت مى رسیدند و یا دستگیر مى شدند و شمارى نیز فرار کرده به جاهاى امن پناه مى بردند. سختیها، دشواریهاى توان فرسا و غیر در خور تحمل، سبب شده بود که شمارى از مجاهدان نیز به کلى از ادامه مبارزه ناامید شده، خود را به قواى دولتى تسلیم نمایند. از سران جنگل که تا روزهاى آخر به میرزا وفادار ماندند، تنها گائوک آلمانى و معین الرعایا آلیانى بودند که دوشادوش میرزا حرکت مى کردند، تا به چنگ استبدادیان بى رحم نیفتند و بتوانند در کنامى قرارگیرند و در برهه اى دیگر شورآفرینند.

این سه تن دوشادوش راه مى پیمودند، تا این که پسر عموى معین الرعایا، به نام کربلایى نقره، به عموزاده خود پیغام داد: داستان جنگل به پایان رسیده و مقاومت و فرار هیچ فایده اى ندارد، از این روى به خیر و صلاح شماست که دست از مقاومت بردارى و سر تسلیم فرود آورى، تا در امان مانى.

معین الرعایا، پس از اندیشه بسیار، دست آخر، بر آن شد دست از مقاومت بردارد و تسلیم شود. او که تمام راه ها و کوره راه هاى جنگل را به خوبى مى شناخت، در هنگامى که میرزا و گائوک متوجه نبودند، یا در خواب بودند، از آنان جدا شد و به عموزاده اش پیوست و توسط وى به قواى دولتى تسلیم گردید.

وى تنها کسى بود که از جاى سلاحها و ساز و برگ و جنگ افزارهاى جنگلیها آگاهى داشت و پس از آن که تسلیم شد، جاى سلاحها را به قواى دولتى نشان داد.

میرزا، راه خلخال را در پیش گرفت. او، بر آن بود که به خلخال برود و با کمک عظمت خانم فولادلو، همشیره امیر عشایر شاطرانلو، خود را از دم تیغ استبدادیان برهاند و دوباره به سازمان دهى علیه استبداد و استعمار بپردازد.

عظمت خانم نیز، که از وضع میرزا آگاه شده بود، بسیارى از سواران خود را، در مسیرهایى که ممکن بود میرزا از آن مسیرها به سوى خلخال در حرکت باشد، قرارداد تا او را از خطر نجات داده، به خلخال رهنمایى کنند; اما افسوس که تلاش سواران بى نتیجه ماند; زیرا میرزا و گائوک که از سوى گروه هاى قزاق دنبال مى شدند در هنگام فرار گرفتار برف و طوفان و سرماى سخت شده و در گردنه گیلوان از پاى درآمدند.

ییک مکارى، به نام کَرَم که از خلخال، به سوى گیلان در حرکت بود، آنان را در واپسین آنات حیات، میان توده هاى برف پیدا کرد. کَرَم که میرزا را شناخت، با شتاب به خانقاه، نزدیک ترین دهکده رفت و از اهالى کمک خواست. مردم دهکده، در آن سرماى سخت و استخوان سوز، به محل واقعه شتافتند و جسدهاى بى جان میرزا و گائوک را به دهکده حمل کردند. سالار شجاع برادر امیر مقتدر طالش، همین که از حادثه آگاه شد، به همراهى چند تن از سواران مسلح به خانقاه شتافت و در برابر دیدگان اشک آلود روستائیان، به رضا اسکستانى، از جیره خواران فرومایه خود، دستور داد سر میرزا را از بدن جدا سازد. جسد بدون سر در میان مویه، زارى و شیون مردان و زنان روستایى در گورستان دهکده به خاک سپره شد و سر پرشور سردار جنگل را، سالار شجاع به رشت برد و به فرماندهان نظامى تحویل داد. آنان نیز سر بریده را کنار سربازخانه، به مدت چند روز، در فرا دید اهالى قرار دادند.

خالوقربان، سربریده میرزا را برداشته و براى خوش خدمتى، به سردار سپه تقدیم کرد. سردارسپه دستور داد سر بریده میرزا را در گورستان حسن آباد دفن کنند. پس از چندى، کاس آقا حسام، که از دوستان صمیمى و یاران قدیمى میرزا بود، پنهانى سر را از گور کن گرفته به رشت برد و در محلى به نام سلیمان داراب، به خاک سپرد.۱۴ پس از کناره گیرى رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، علاقه مندان به میرزا، جسد وى را از خانقاه به رشت آوردند و در جوار سر او به خاک سپردند. پس از انقلاب اسلامى، بناى یادبودى در مزار او ساخته شد و اکنون مردم، عاشقانه بر سر مزار او گرد مى آیند و بر روح بزرگ و والاى آن بزرگ مرد، درود مى فرستند و از خداوند براى آن عزیز طلب بخشش مى کنند.

 

پى نوشتها:

۱٫ فصل نامه تحقیقات تاریخى گنجینه اسناد, شماره ۱٫

۲٫ مردى از جنگل, احمد احرار, نوین; میرزا کوچک خان, حسن افشارى۱۴/ ـ ۱۵ .

۳ . روزنامه اراده آذربایجان, شماره آذرماه ۱۳۵۴ .

۴ . خاطرات صدرالاشراف۲۵۳/, وحید, تهران ۱۳۶۴٫

۵ . تاریخ نقلاب مشروطیت ایران, مهدى ملک زاده۱۲۹/ ـ ۱۷۹, ابن سینا, تهران; انقلاب مشروطه ایران, ایوانف, ترجمه آذر تبریزى۱۲۴/, شبگیر و ارمغان, ۱۳۵۷٫

۶ . قیام جنگل, یادداشتهاى میرزا اسماعیل جنگلى, خواهرزاده میرزاکوچک خان, با مقدمه اسماعیل رائین۶۱/, جاویدان.

۷ . نشریه سایبان, دوره ۸, شماره ۱۴۵, فروردین ۱۳۳۸, مقاله شهادت دکتر حشمت۱/ ـ ۴; دکتر حشمت که بود؟ جنگل گیلان چه بود؟ محمد تمیمى طالقانى۱۲۸/, شرکت شعله, تهران.

۸ . روزنامه جنگل, شماره ۲۸, سال اول جمادى الآخر۱۳۳۶٫

۹ . خاطرات سیاسى فرخ, تقریر سید مهدى فرّخ (معتصم السلطنه) به اهتمام و تحریر پرویز لوشانى, ج۲۰/۱ ـ ۲۱٫

۱۰ . فروغ, دوره اول, شماره ۳۶ و ۱۸, دى ماه ۱۳۲۴/۱, ۳ و ۴; سایبان, دوره ۶, شماره ۸۶, ۱۲آذر ۱۳۳۶, مقاله کوچک جنگلى و فدائیان جنگل.

۱۱ . خاطرات ژنرال دنسترویل, ترجمه حسین انصارى۲۰۳/, فرزان.

۱۲ . همان.

۱۳ . سردار جنگل, ابراهیم فخرایى۱۷۷/ ـ ۱۷۸, جاویدان.

۱۴ . شهید میرزا کوچک خان جنگلى۱۳۶/, اعلمى, تهران ۱۳۵۴٫

 

منبع: مجله حوزه شماره ۱۱۲

ارسال دیدگاه

enemad-logo