مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - Saturday 27 Jul 2024
محتوا
آخرین دفاعیات تاریخی دکتر حشمت؛ متن کامل بازجویی

آخرین دفاعیات تاریخی دکتر حشمت؛ متن کامل بازجویی

میثم عبدالهی
اهمیت این سند به آن خاطر است که سندی دسته اول درباره دکتر حشمت به روایت خود وی بوده و پاسخ بسیاری از شبهات و شایعاتی که توسط تاریخنگاران کج اندیش حول این شخصیت ساخته شده را به صورت مستند می دهد.

جمعه 10 می 2024 - 05:43

میثم عبدالهی

 

کتاب «تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان عینی»، از مهمترین و معتبرترین منابع نهضت جنگل است، نویسنده و گرداورنده اش محمدعلی گیلک (خمامی) از یاران نزدیک میرزا در طول دوران نهضت و در جمهوری ایران، کمیسر فوائد عامه نهضت جنگل نیز بود. او خودش شاهد بسیاری از مسائل نهضت بوده و بعد از شهادت میرزا کوچک و در دوران دیکتاتوری پهلوی، به طور سری، اولا روایت و اسناد خودش و ثانیا روایت و اسناد افراد مختلفی از شاهدان و موثران نهضت را در قالب یک کتاب جمع آوری نمود. گیلک در ۲۳ آبان ۱۳۴۵ درگذشت، این کتاب تا سالها به خاطر اختناق حاکم بر رژیم پهلوی امکان انتشار نداشت، تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۷۱ شمسی در رشت با تلاش فرزندش دکتر هوشنگ گیلک که به وصیت پدر عمل نمود و آن را منتشر ساخت. یکی از اسنادی که او در کتابش منتشر نمود، متن جلسه استنطاق یا بازجویی دکتر حشمت را که توسط سرهنگ عبدالجواد قریب بازجویی شده، درج نمود، ما نیز متن کامل آن سند مهم نقل و درج کردیم.

اهمیت این سند به آن خاطر است که بدون واسطه تحلیلها و نوشته های تاریخنگاران مختلف، روایتگر شخصیت و اندیشه دکتر حشمت است. سندی دسته اول درباره این شخصیت به روایت خود دکتر است و پاسخ بسیاری از شبهات و شایعاتی که توسط همین تاریخنگاران کج اندیش حول این شخصیت ساخته شده را به صورت مستند می دهد.

اولین نکته، فداکاری او در راه شرع مقدس است. او تعبد و دین داری را با سلوک و خودسازی نفس همراه کرده تا بتواند در آن شرایط بحران جنگ جهانی اول که چند امپراطوری نابود شدند، بتوانند در راه دین مقدس و کشور اسلامی اش فداکاری کنند و استقلال کشور اسلامی خودشان را تامین کنند. او با افتخار انگیزه خودش از دفاع از ایران را انگیزه اسلامی میداند و دلیل همراهی و هم عهد شدن با آن رهبر بزرگ را چنین توصیف میکند: «این مرد، کسی است که تمام همراهان خود را، قبلا قسم داد که برای حفظ اسلام و ایران از جان و مال بگذرند، این آدم با آن که انقلابی است، وطن دوست و ملت پرست [= ملت دوست] و دین پرور است.» و دکتر حشمت با چنین روحیه و انگیزه الهی بیش از چهار سال در قالب این نهضت با عوامل داخلی و خارجی استعمار مبارزه کرد و همزمان به مردم مستضعف خدمت کرد و در شرایط جنگی هم حتی یک لحظه کار کردن برای محرمان و مستضعفان را فراموش نکرد و دائم در حال خدمت در عرصه های مختلف بود تا در راه خدمت به آنها گامی بردارد.

نکته بعدی روحیه عزتمندانه دکتر حشمت در چند روز آخر، حتی موقع شهادتش حاکی از نوع الگوگیری از عاشورای حسینی و باور قلبی دکتر حشمت به شهادت در راه خدا را بهترین راه سعادت برای خودش میداند. وی در کنار جلادی مانند عبدالجواد قریب، او از موضع بالا با قریب صحبت کرده و پاسخش را میدهد و او و دول توثوق را رسوا میکند. در راه دفاع از آرمان حقیقی اسلامی میرزا کوچک تردیدی به خود راه نداد و شهادت را در آغوش میگیرد. آخرین روزهای شهادت این مرد الهی را در کنار مرگ ذلیلانه حقیرانه تیمورتاش جلاد بگذاریم متوجه خواهیم شد که کدام یک به سعادت رسیده و کدام یک به شفاوت رسیده است.

دکتر حشمت یک مسلمان معتقد و پاک بود و به احترام قرآنی که پشتش امان نامه وثوق الدوله درج شده بود، تسلیم شد. او یکی دیگر از جنایات دولت وثوق در خیانت و عهدشکنی را چنین افشا می کند: «همین رویه غلط دولت است که احدی به تأمین به عهد و به قسم عمال او اعتقاد ندارد، باید عمال دولت خارجی به ایرانی اطمینان بدهند. ما مگر دولت خود را نمیشناسیم، هر ایلی را خواست محکوم کند و هر کسی را که یک حرف حساب میزد خواست از بین ببرد اول قسم قرآن خورد بعد به آرزویش رسید. اول قرآن را زیر پا گذاشت بعد با نهایت وقاحت به قتل و غارت و حبس و اعدام پرداخت. بدیهی است به چنین دولتی نمیتوان اعتماد کرد.»

کمی جلوتر چنین اضافه کرده: «به احترام همان قرآن، با آن که میدانستیم شما با ما وفا نخواهید کرد، به دولت تسلیم شدیم، آیا در کجای دنیا رسم است اسیر را این گونه عذاب و شکنجه [کنند]؟ آن هم اسیری که برای نجات ملت و ترقی کشور قیام کرده باشد و به دنیا امتحان، درستی و صداقت خود را بدهد؟ آیا برای یک دولتِ حسابی، شایسته است افراد مملکت را به جرم وطن پرستی با بازوان بسته در کوچه بازار بگرداند؟ و راضی شود اراذل و اوباش به صورت آنها تف بریزند؟ و پای برهنه آنها را از این شهر به آن شهر ببرد؟ آیا خیال میکنید دست حقیقت، ستمکاران را روزی به جزای اعمال خود نمیرساند؟ و عملیات آنان در تاریخ ثبت نمیشود؟»

حضور دکتر حشمت در محل کنسولگری انگلیس در رشت، کار نادرستی بود. عبدالجواد قریب در بازجویی چنین گفته: «آقای حشمت شما که آمده بودید قونسولخانه انگلیس با حضور من و اعتبارالدوله و میرزا حسین خان صاحب و حاج آقا کوچصفهانی و معزالسلطنه کجوری (رضا خواجوی) قول داده بودید، بروید کوچک خان و همراهان او را با خود شما تسلیم دولت کرده… ». اما باید توجه داشت که دلیل حضور او چه بود؟ عبدالجواد قریب برای ملاقات دکتر حشمت، در محل کنسولگری انگلیس در رشت قرار گذاشت! و خودش به همراه عده دیگری از رجال انگلوفیل و بدنام منطقه نیز در همانجا حضور داشتند! این نکته می رساند کنسولگری انگلیس در رشت در دوران رئیس الوزرایی حسن وثوق، عملا دارالحکومه گیلان نیز بوده و اداره منطقه در آنجا صورت میگرفت! به احتمال قوی، نقشه اعدام دکتر حشمت نیز در همانجا طراحی و پیاده گشت.

متن کامل بازجویی را با دقت بخوانیم. بعد از پایان بازجویی روایت کوتاهی نیز از نحوه شهادت وی درج شده است که مکمل این بحث است.

***

 

«این متن استنطاق که به وسیله سرهنگ عبدالجواد قریب[۱] آغاز شده، در زیر آورده میشود:

س: شما چکاره اید و نام شما چیست؟

ج: بنده را شما میشناسید و نام مرا میدانید، کارم معلوم است، موجب این پرسش چیست؟

 

س: چرا شما یاغی شدید و علم طغیان برافراشتید و اسباب خونریزی یک مشت مردم نادان را فراهم ساختید؟

ج: ما یاغی نبوده و نیستیم، ما پشتیبان ملت و دولت بوده و برای اینکه این ملت خواب آلود را از چنگال اجانب و ستمکاران نجات دهیم، قیام کرده ایم. بدیهی است قیام ما را، مرتجعین و مخالفین، طور دیگر تفسیر کرده، ما را دزد و یاغی و طاغی معرفی نمودند، البته حق، چیزی نیست که به میل به کسی بدهند، ما تا توانستیم به پند و موعظه پرداختیم و دولت را به اصلاح امور و قطع ایادی ستمکاران و رفاه حال زارعین، دعوت کردیم و جز خیر و صلاح جامعه، منظوری نداشته و نداریم.

 

س: پس چرا مسلح شده از مردم، پول و مالیات میگرفتید؟

ج : وضعیت مملکت و کارهای بی رویه مأمورین دولت و دخالت بیگانگان در کلیه شئون کشور، به ما اجازه داد که اسلحه برداشته در راه استقلال و آزادی ایران، فداکاری کنیم و خود شما میدانید که پیش از جنگ و بعد از [شروع] جنگ بین الملل، اوضاع ایران چگونه بود. مالیات را ملت برای حفظ ناموس و جان و مال خود به دولت میپردازد، وقتی هیچ یک از آنها تأمین نشود، وقتی اجانب مرکز مملکت را در تحت فشار و اختیار خود در آورده و در تمام شئون ملی ما دخالت و هر روز به نیرنگی ما را مشغول کنند و از منابع ثروت که خداوند در این کشور به ودیعت نهاده، نگذارند ما بهره مند شویم، و حتی برای افراد ملت نه امنیت و نه حیثیتی باشد و تمام منابع ثروتش در مقابل قرضه در گرو دول خارجی قرار گیرد، و حکّام و مجریان قانون با دادن، پول حکومت شهرستانها را خریداری نمایند. با هر حاکمی یک نفر نماینده بیگانگان باشد که با نظریه او انجام مأموریت شود تا به منافع اتباع خارجه خسرانی وارد نگردد، و گذشته از آن که اتباع روس و انگلیس و عثمانی از دادن مالیات معاف باشند، بستگان و پیوستگان با آنها نیز مالیات ندهند و مالیات را فقط از یک مشت مردم بیچاره با شکنجه و زور مطالبه و دریافت نمایند. در این صورت، از شما می پرسم آیا اگر ملت برای تأمین جان و مال خود مالیات را به کسانی بدهد که از او حمایت کرده و منافعش را حفظ می نمایند، گناهی کرده؟ یا آن دسته که برای نجات آنان سربازی کرده و فداکاری می نمایند، حق ندارند به اندازه قوت لایموت از صندوق مالیه استفاده نمایند؟ آیا سزاوار است ملتی که با کد یمین و عرق جبین تمام عمر را به رنج و زحمت مشغول است ماحصل یک سال کارش را عمال دولت، مزدوران اجانب و اربابان بی مروت با شلاق و شکنجه از او بگیرند و اطفالش از داشتن ستر عورت محروم باشد؟ ما آقای قریب، اسلحه را برای برداشتن این خارها به دوش گرفته و مالیات را جهت صرف پیشرفت این منظور مقدس، دریافت کرده ایم.

 

س: آقای حشمت شما که آمده بودید قونسولخانه انگلیس با حضور من و اعتبارالدوله و میرزا حسین خان صاحب و حاج آقا کوچصفهانی و معزالسلطنه کجوری (رضا خواجوی) قول داده بودید، بروید کوچک خان و همراهان او را با خود شما تسلیم دولت کرده، از خر شیطان پیاده شوید، پس چرا به عهد خود وفا نکردید، و به قوای دولت، تسلیم نشدید، سهل است به نیروی دولت اعلیحضرت شاهنشاهی نیز حمله کرده و جنگ نمودید؟

ج: خیلی جای تعجب است که سبب این عهدشکنی خود شماها بودید، زیرا به من آن قدر فرصت ندادید تا با میرزا کوچک خان داخل مذاکره شده، نتیجه را به شما گزارش دهم. همین که دولت از نفاق بین حاج احمد و میرزا در فومن استفاده کرد و چنگال خود را در قلب جنگل فرو برد، دیگر برای هیچکس مجالی باقی نگذاشتید، فورا او را تعقیب و مرا تهدید نمودید. من یک دفعه خبردار شدم دیدم در محاصره قوای دولت و مظنون حلیف چند ساله خود قرار گرفته و دوست عهدشکن شناخته شده ام. شما بودید که روابط مرا با میرزا کوچک خان قطع کرده و به او گفته بودید به من تأمین و پول زیادی داده اید تا حقوق سه ماهه مجاهدین را پرداخته و آنان را برای تسلیم حاضر نمایم. آیا این مطلب حقیقت داشت؟! آیا شما به من تأمین و پول داده بودید؟! آیا من مقصرم یا آنهائی که به آتش فتنه دامن زده و برای استفاده خود از هیچ عملی روگردان نیستند؟!

 

س: ما می دانستیم که شما با ما مخالف بوده و هستید و هیچ وقت موافق نشده و نخواهید شد، به خیالتان ما را اغفال کرده اید با آن که دولت کرارا قائد و پیشوای شما را نصیحت و موعظه کرده و او را از ریختن خونهای ناحق منع نمود چون فایده نکرد، نه شما و نه رفقای شما متنبه نشدید و از این ملایمت سواستفاده کردید لذا این دفعه تصمیم گرفت به هر قیمتی باشد شر شما اشخاص یاغی را از سر مردم بردارد و طوری شما را مجازات دهد که عبرت دیگران باشید. حاج احمد [کسمایی] و بستگان او با آن که به قید قسم به قرآن به ما تسلیم شده بودند، با این وصف فریب آنها را نخورده و دستگیرشان نمودیم! دیشب جایت خالی بود ببینی او و برادرش ابراهیم [= کبریت خان] را در همین باغ، بعد از کتک زدن که غش کرده بودند، دستور دادم کشان کشان آنها را در همین رودخانه بیافکنند، وقتی به هوش آمدند حاج احمد را زیر پله عمارت حاج شیخ علی حبس کردند و گفتم به جای غذا، ماهی شور گندیده با یک تکه نان خشک به وی بدهند! سزای اشخاصی که با دولت متبوع و یا ولی نعمت خود یاغی شوند، جز عذاب و شکنجه چیز دیگری نیست. دولت اقتدار دارد، شما چکاره بودید که با شما صلح یا جنگ کند؟ اگر ما قسم یاد کردیم، برای این بود شما را با این تدبیر به چنگ آوریم، والّا شما مگر به قرآن اعتقاد دارید؟ من شنیدم میرزا کوچک خان و همراهانش بابی هستند و به قرآن اعتقاد ندارند! آیا با چنین اشخاص اگر کسی قرآن قسم بخورد و بعد آنها را دستگیر کند، از قرآن صدمه می بیند؟

ج: بله، روی همین رویه غلط دولت است که احدی به تأمین به عهد و به قسم عمال او اعتقاد ندارد، باید عمال دولت خارجی به ایرانی اطمینان بدهند. ما مگر دولت خود را نمیشناسیم، هر ایلی را خواست محکوم کند و هر کسی را که یک حرف حساب میزد خواست از بین ببرد اول قسم قرآن خورد بعد به آرزویش رسید. اول قرآن را زیر پا گذاشت بعد با نهایت وقاحت به قتل و غارت و حبس و اعدام پرداخت. بدیهی است به چنین دولتی نمیتوان اعتماد کرد. مثل آنکه اگر ما میخواستیم با برادران نااهل ایرانی و با قوای شیرازه دررفته همین دولت پوشالی بنای ستیزه را بگذاریم و یا از طریق سیاسی با آنها نبرد کنیم واضح است حکومت ایران را در دست میگرفتیم و فعلا فرمانفرمای کشور بودیم، زیرا همان دولتی [= دولت انگلیس] که عمال ایران دست نشانده او است، کراراً حکومت ایران را به ما پیشنهاد کرد و مبالغی هم پول میداد، ولی برای آن که تاریخ قضاوت کند که ما برای سلطنت و جاه طلبی و ریاست، قیام نکرده ایم و هدف ما نجات این ملت بود و برای آنکه استقلال خود را صیانت کنیم و اجانب، ما را استعمار نکنند و ما هم در دنیای مترقی مقامی داشته باشیم، قیام نموده ایم!

اما گفتید میرزا کوچک خان، بابی است و به قرآن اعتقاد ندارد، لازم است به شما بگویم که میرزا کوچک خان یک مرد به تمام معنی مسلمان بوده و تا حال دامنش به بی عفتی و بی دینی و دزدی و خیانت، ملوث نشده است. این شخص است که آرزو دارد اسلام را به اعلا درجه استعلا ببیند، دیانت اسلام را به تمام معنی قبول کرده و برای اجرای قوانین او لباس مجاهدت در تن کرد. هر صبح بامدادان در موقع طلوع فجر بیدار میشود، با کمال خضوع و خشوع به نماز و عبادت و تلاوت قر آن مشغول میگردد.

این مرد، کسی است که تمام همراهان خود را، قبلا قسم داد که برای حفظ اسلام و ایران از جان و مال بگذرند، این آدم با آن که انقلابی است، وطن دوست و ملت پرست [= ملت دوست] و دین پرور است.

به احترام همان قرآن، با آن که میدانستیم شما با ما وفا نخواهید کرد، به دولت تسلیم شدیم، آیا در کجای دنیا رسم است اسیر را این گونه عذاب و شکنجه [کنند]؟ آن هم اسیری که برای نجات ملت و ترقی کشور قیام کرده باشد و به دنیا امتحان، درستی و صداقت خود را بدهد؟ آیا برای یک دولتِ حسابی، شایسته است افراد مملکت را به جرم وطن پرستی با بازوان بسته در کوچه بازار بگرداند؟ و راضی شود اراذل و اوباش به صورت آنها تف بریزند؟ و پای برهنه آنها را از این شهر به آن شهر ببرد؟ آیا خیال میکنید دست حقیقت، ستمکاران را روزی به جزای اعمال خود نمیرساند؟ و عملیات آنان در تاریخ ثبت نمیشود؟

در این موقع دکتر گرم شده و با حرارت صحبت میکرد. ناگهان سرهنگ عبدالجواد قریب غضبناک گردید و گفت: خفه شو مردکه دزد پدرسوخته! و چند سیلی به صورت دکتر نواخت به طوری که عینک او از چشمش به زمین افتاد و آثار سرخی در گوشه های چشم و گونه وی نمودار گردید. چند فحش هم به میرزا کوچک خان داد. و در نتیجه این داد و فریاد دو سه نفر از افسران روسی و ایرانی داخل اطاق شده و قریب را از این عمل ملامت کردند و دکتر را از اطاق بیرون برده و در یکی از زیرزمینها که نه فرش و نه چراغ داشت محبوس نمودند.

و فردای آن روز در یکی از میدانهای وسط شهر که به قرق کارگذار معروف است، داری به پا و دکتر را برای به دار آویختن به آنجا بردند. جمعیت زیاد از زن و مرد در اطراف میدان جمع شده بودند. ازدحام عجیبی بود همه انتظار داشتند بینند که اعدام چگونه انجام خواهد شد. وقتی دکتر را به بالای سکو آوردند قیافه آرام و متین او مقدمات تأثر را در تمام چهره های تماشاچیان پدید آورد. نخست سرهنگ قریب علل اعدام دکتر را قرائت و سپس امر به آویختن کرد. دکتر چیزی گفت ولی معلوم نشد چه میگوید فقط دیده میشد آهسته نزدیک دار آمده عینک را از چشم برداشته بر زمین نهاد و طناب را بوسیده با دست به گردن خویشتن انداخت. در این موقع صدای گریه و ناله مردم طوری قزاقها را متوحش کرده بود که با چوب و شلاق وقنداقه تفنگ آنان را متفرق میکردند و چند تیر نیز به موا انداختند. همینکه جمعیت متفرق گردید جسد را از دار پائین آورده و برای دفن کردن تحویل مرده شوی دادند.

جمعی از آزادیخواهان مخفیانه پولی به مرده شوی داده او را وادار کرده بودند در نزدیکی قرق کارگذار در بقعه معروف به چله خانه جسد را با تعیین علامت به خاک بسپارد و فعلا قبر دکتر در همان محل میباشد و سکونی بر آن بسته اند و سنگی روی قبر نصب کرده و تاریخ وفات را نیز نوشته اند. از آن وقت تاکنون چند دفعه آزادیخواهان بر سر قبر دکتر جمع شده و میتینگ دادند و نطقهای با حرارت ایراد کردند.»

___________________

[۱] . سرهنگ عبدالجواد قریب از یاران صمیمی وثوق الدوله و به کمک او به رتبه سرهنگی در قزاقخانه نایل و بعدا در زمان رضاشاه به درجه سرتیپی رسیده و در دوران سلطنت شاه فعلی از قشون اخراج کردید.

 

 

منبع: تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان عینی، محمدعلی گیلک (کمیسر فوائد عامه نهضت جنگل)، نشر: گیلکان، رشت، اول، ۱۳۷۱، ص۲۱۷- ۲۲۲.

 

 

 

ارسال دیدگاه

enemad-logo