
حکومت شیعی و دیلمی جستانیان
جَسْتانیان خاندانی از حاکمان دیلمی که در سدههای۲- ۵ ق/۸-۱۱م بر سرزمین دیلم و عمدتاً در نواحی رودبار الموت، طالقان، و سواحل شاهرود و سفیدرود فرمانروایی داشتهاند.
عنایت الله مجیدی
حکومت های محلی گیلان که مانند جستانیان و آل بویه که شیعه مذهب بودند در دوران خودشان اقتدار زیادی یافتند تا جایی که آل بویه بر جهان اسلام حاکم شد و جستانیان نیمه شمالی ایران را تحت سیطره خود داشت. مطالعه درباره این حکومت ها نگاه مردم گیلان رابه تاریخ و سابقه شان روشن می کند.
جَسْتانیان خاندانی از حاکمان دیلمی که در سدههای۲- ۵ ق/۸-۱۱م بر سرزمین دیلم و عمدتاً در نواحی رودبار الموت، طالقان، و سواحل شاهرود و سفیدرود فرمانروایی داشتهاند.
در متون کهن، نام این خاندان آل جستان یا جستانیه است ( اشکال… ، ۱۴۵؛ جوینی، ۳/۲۷۰-۲۷۱؛ اصطخری، ترجمه، ۲۱۵؛ ابن حوقل، ۳۷۶؛ ابن حسّول، ۳۱؛ رافعی، ۱/۴۳) که گاه آل وهسودان نیز خوانده شدهاند (نک : ناطق بالحق، ۵۳؛ یاقوت، معجم البلدان، ۳/۱۴۸-۱۴۹؛ مُحلّی، ۲۲۵). این خاندان بیشتر به سبب مقاومتی که نزدیک به ۳ قرن در برابر حاکمان عرب و عربگرا از خود نشان دادند، شهرت یافتند (بلاذری، ۳۱۷؛ اصطخری، ۲۰۴؛ حافظ ابرو، ۴۳۱).
از برخی گزارشهای مورخان نزدیکتر به آن روزگار و نیز منابع مربوط به پیش از اسلام نیز، چنین برمیآید که برخی از شاهان محلی دیلم، به سبب موقعیت جغرافیاییِ آنجا و در دورانی که دولت مرکزی دچار ضعف و یا سرگرم جنگ با مسلمانان بود، از حکومتی تا حدی خودمختار برخوردار شده بودهاند ( نامه…، ۴۹ بب ؛ فخرالدین اسعد، ۳۶۱، ۴۴۶؛ رافعی، ۱/۴۲؛ مسعودی، ۵/۲۰۶؛ نیز نک : زریاب، ۱۶۹).
از آنجا که اثری مستقل و تکنگارانه از مورخان کهن دربارۀ این خاندان یا دیگر فرمانروایان دیلمی در دست نیست، یا اساساً نوشته نشده، از اینرو، تعیین زمان دقیق آغاز و پایان پادشاهی فرمانروایان جستانی تا حدی دشوار است و تنها به مدد قراین یا در ضمن شرح فتوحات عرب در ایران، و یا در شرح نبردهای عباسیان، طاهریان، صفاریان و سامانیان با علویان و زیدیان طبرستان و دیلمان، میتوان به آگاهیهایی اندک دست یافت. از این گروه منابع، بهجز تاریخهای عمومی طبری، تجارب الامم ابوعلی مسکویه و تاریخ ابن اثیر، تاریخ ابن اسفندیار و برخی دیوانهای شاعران عرب در سدههای نخستین اسلامی، مهم شمرده میشود. افزون بر این، باید از یک مجموعۀ مهم، یعنی اخبار ائمه الزیدیه نیز یاد کرد که به کوشش ویلفرد مادلونگ به چاپ رسیده است. در کتاب اخبار فخّ سهل رازی و التاریخ الصالحیِ ابن واصل مطالبی دربارۀ بنیادگذار خاندان جستانیان آمده است.
کسروی و چند تن از محققانِ پس از وی، بر مبنای همین منابع از ۷ شاه جستانی نام میبرند. نخستین تحقیق جدید و علمی دربارۀ جستانیان از آنِ کسروی است. با اینکه در زمان وی مجموعۀ اخبار ائمه الزیدیه چاپ نشده بود و به نظر نمیآید که او از منابع آن، دستکم به تفصیل آگاه بوده باشد، هنوز اثر او ارزشمند به شمار میآید. بعد از آن باید از تحقیقات علامه قزوینی یاد کرد (تعلیقات، ۳/۴۳۴-۴۴۵، یادداشتها، ۲/۱۴۸-۱۵۰، ۵/۳۲). از میان پژوهشهای خاورشناسان، اثر مادلونگ که در آن از ۱۳ شـاه جستـانی یـاد کرده است (نک : «ابواسحاق…»، ۵۲-۵۷، «سلسلهها…۱»، ۲۱۹؛ فاسمر، ۱۶۵)، بسیار ارزشمند مینماید.
سـرزمیـن دیلم و پایتخت جستانیان: حـدود دیلم در گذر زمـان دستخـوش تغییراتی شده است. هنوز هم در برخی از مناطق شمال ایران مواضعی با همین نام (مانند دیلمان سیاهکل) وجود دارد که بخشی از سرزمین دیلم آن روز است. این نام در آن زمان به ناحیۀ کوهستانی میان طالقان، خلخال، ابهر و رودبار اطلاق میشد ــ که اکنون بخش جلگهای پست آن در شمال، گیلان خوانده میشود ــ و از شمال به دریای مازندران، از جنوب به ایالت ری، از شرق به کوهستانهای طبرستان، و از غرب به آذربایجان محدود میشد و مردمی با زبان و ظاهری متفاوت از دیگر ایرانیان و حتیٰ دیگر ساکنان شمال ایران داشت. در این وضعیت، قزوین با قلعهای بسیار استوار که مانند پادگانی نظامی، همچون نقطهای در میان نیمدایرهای واقع است، از پیش از اسلام، مرز میان نقاط مرکزی کشور و دیلم ــ که همواره با حکومت مرکزی کشمکش داشتند (مسعودی، همانجا؛ حافظ ابرو، همانجا) ــ به شمار میرفت. در سدههای نخستین اسلامی نیز قزوین همین موقعیت و عنوان «ثغر» را حفظ کرد.
به تصریح مورخان، پایتخت جستانیان تا پیش از ظهور اسماعیلیانِ نزاری الموت، شهرک (شهرستانِ) رودبار (= رودبار دیلم، رودبار الموت یا رودبار قزوین)، و در دوران اسماعیلیان قلعۀ الموت (واقع در رودبار) بود. جستانیان قلعههای مستحکمی چون الموت، میمون دژ و لَمسَر و نیز شمیران در طارم را در اختیار داشتند (اصطخری، ۲۰۴-۲۰۵؛ جوینی، ۳/۲۶۸؛ یاقوت، همانجا؛ مـقدسی، ۳۶۰؛ ابوالفدا، ۴۲۸؛ ناطق بالحق، ۷۱؛ نیز نک : قزوینی، تعلیقات، ۳/۴۳۴-۴۳۸، یادداشتها، ۵/۳۲؛ کسروی، ۲۳؛ کتاب…، ۱/۳۶). شایان ذکر است که محل ضرب سکۀ خسروشاه بن ماناذر (از آل جستان) به تاریخ ۳۶۱ و ۳۶۳ق نیز رودبار است؛ نیز سکههای اسماعیلیان ایران در «کرسی دیلم» ــ که همان قلعۀ الموت رودبار است ــ ضرب شده است (ترابی، ۶۹؛ عقیلی، ۱۹۲، ۲۰۳، ۲۹۸؛ اعظمی، ۹۹-۱۰۳).
مردم شمال ایران بهویژه دیلمیان در برابر حملۀ عرب مقاومت بسیار از خود نشان دادند. وضعیت ویژۀ منطقه این امکان را به دیلمیان میداد که پس از جنگ چه پیروز ــ چه شکستخورده ــ به درون کوهستانهای صعب العبور خود پناه برند (بلاذری، ۳۱۳-۳۱۹). تأثیر این نبردها که حدود یک سده به درازا کشید، در روحیۀ عربها چنان بود که اشعار بسیاری دربارۀ آنها سرودند. بر همین اساس، گفته میشود که بایستی پادشاهانی در این سرزمین وجود داشتند که رهبری این نبردها را برعهده گیرند. هر چند گفتهاند که تا اواخر سدۀ ۲ق/ ۸ م، گزارش مبسوطی از آنان در دست نیست (کسروی، ۵، ۲۲)، ولی تحقیقات اخیر تاریخی (نک : ه د، ۱/۵۸۵-۵۸۶) نشان میدهد که دستکم بخش مهمی از این رهبری در دست آل باوند (ه م) بوده است. به هر حال، آگاهیهای بیشتر دربارۀ شاهان جستانی، پس از آغاز رابطۀ زیدیان با دیلمیان ــ نخست از ۱۷۶ق/۷۹۲م و سپس از ۲۵۰ق/ ۸۶۴ م بـه بعـد ــ که آنان بیشتر مورد توجه مورخان بودهاند، به دست میآید.
واژۀ جستان: در نسخههای دستنوشتِ برخی از متون نسبتاً کهن و نیز تحقیقات جدید، واژۀ «جَسْتان» بر وزن دَسْتان ضبط شده، و گویا شکل دیگری از «جهانستان» بوده است. معنای جستان در زبان دری، جهانستان، گیتیگشا، جهانگیر، جهانگشا، و ستانندۀ جهان است (ابوعلی مسکویه، ۶/۲۳۸؛ صابی، هلال، ۷/۴۸۷؛ قطران، ۱۱۱، ۲۷۸؛ عتبی، گ ۱۴۲ آ؛ منینی، ۲/۷؛ نجاتی، گ ۱۵۶؛ خوارزمی، گ ۶۶ ب؛ منجمباشی، گ ۴۹۶ آ؛ هدایت، ۲۹۵، ۲۹۶؛ قزوینی، تعلیقات، ۳/۴۳۲؛ نیز نک : لغتنامه…، آنندراج، ذیل جستان). اما به رغم این معنا و ضبطهای معتبر، برخی از مصححان متون، بدون ذکر مأخذ و بدون توجه به اینکه اصل نسخههای دستنوشتِ مآخذ بیشتر فاقد حرکتگذاری است، این واژه را به صورت جُسْتان، جِستان و جَسَتان آوردهاند (نک : ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی، ۸، قس: خطی، ۶؛ صابی، ابراهیم، چ مادلونگ، ۲۴: جُستان، چ زبیدی، ۵۱: جستان؛ طبری، ۱۰/۹۴، قس: چ دخویه، ۴/۲۲۱۶؛ طنجی، ۳۴۸، قس: خطی، گ ۱۴۲ الف؛ یوستی، ۴۴۰؛ بازورث، ۳۱؛ زامباور، ۱۹۲؛ مشکور، مقدمه، ۳۳؛ اولیاءالله، چ ستوده، ۶ ب، قس: خطی، گ ۵۴؛ دفتری، ۱۶۶). محمد قزوینی به استناد تاریخ یمینی و شرحهای آن، ضبطهای اخیر را نادرست میداند (همانجا). علاوه بر نظرِ قزوینی، توجه به معنای این واژه، یعنی جهانستان، نشان میدهد که ظاهراً از جُستان، جِستان و جَسَتان نمیتوان چنین معنایی را برداشت کرد. به هر روی، نام جَستان و نیز وهسودان همواره در میان دیلمیان بسیار مقبول و رایج بوده است ( قطران، همانجا؛کسروی، ۱۱۱، ۱۱۲، ۲۵۱؛ لاهیجانی، جغرافیا … ، ۱۶۳، ۲۴۸؛ وحدتی، ۳/۶۷).
اینک به اجمال به احوال حکمرانان خاندان جستانیان اشاره میشود:
۱٫ جستان (حک ح ۱۷۶ق/۷۹۲م): در تاریخهای عمومی و دینیِ نخستین، از پادشاهان محلی دیلم یا دیلمان غالباً با عنوان ملک الدیلم، صاحب الدیلم، رئیس الدیلم، مرزبان الدیلم و پادشاه دیلم یاد شده است (طبری، ۸/۲۴۳؛ یاقوت، همانجا؛ ناصرخسرو، ۸؛ ابوالعباس، ۷۲؛ ابن اثیر، ۶/۱۲۵؛ ابوعلی مسکویه، ۳/۵۰۷، ۶/ ۲۰۹؛ رازی، ۱۹۷؛ ابن اسفندیار، ۱/۲۳۵؛ اولیاء الله، ۱۰۴). جستان نخستین نام از این خاندان است که به عنوان ملکالدیلم در آثار مکتوبِ بر جای مانده دیده میشود.
در متون تاریخی دربارۀ چگونگی احوال بنیادگذار سلسلۀ جستانیان و آغاز حکمروایی او اطلاع موثقی وجود ندارد. تنها از یک گزارش مربوط به ظهور نخستین شیعۀ زیـدی ــ یحیی بن عبدالله بـن حسن بـن حسن بـن علی بـن ابـیطالب(ع) ــ یا پناه بردن او به پادشاه جستانی دیلم است که برخی اشارات و آگاهیهای اجمالی از این خاندان به دست میآید. ظهور یحیی بن عبدالله در دیلم در ۱۷۵-۱۷۶ق و در زمان خلافت هارونالرشید عباسی رخ داد و هارون برای فرو نشاندن این خیزش و احتمالاً جلوگیری از اتفاق زیدیان و دیلمیان، به یاری فضل بن یحیی برمکی ــ که ظاهراً با جستانیان (= دیلمیان) مناسبـاتی داشت ــ به اقدامات گستردهای دست زد. خوشبختانه اخبار یحیی بن عبدالله در متون تاریخی و زیدی به تفصیل بیان شده است. بهرغم آنکه بیشتر گزارشگرانِ این رویداد، به نام خاص پادشاهی که یحیی در رودبار دیلم به او پناه برد، اشارهای نکردهاند و تنها از او با عنوان ملک الدیلم یا صاحب الدیلم یاد میکنند (طبری، ابن اثیر، همانجاها؛ ناطقبالحق، ۲۹)، اما چند روایت معتبر کهن در باب این واقعه در دست است که با مطالعۀ آنها، از نام پادشاه دیلم که «جستان» بوده است، آگاه میشویم.
روایت نخست از ابوالبَختری وهب بن وهب (د ۲۰۰ق/۸۱۶ م) دولتمرد، قاضی، مورخ و محدث است که در سِمَت قضا، همراه فضل بن یحیی برای یافتن یحیی بن عبدالله به ری و دیلم رفته است (ابوالعباس، ۵۷) و همو ست که با طرح شبهات، سرانجام زمینۀ محکومیت یحیی را فراهم آورد (نک : ه د، ۵/۱۹۹). احمد بن سهل رازی (نیمۀ دوم سدۀ ۳ و ربع اول سدۀ ۴ق) در کتاب اخبار فخ ــ که از نخستین منابع تاریخ زیدیه به شمار میآید ــ گزارشهای اولیه مربوط به یحیی، از آن جمله، اخبار ابوالبختری را گرد آورده که بسیار ارزشمند است (نک : ص ۱۹۶ بب ). درمتن روایت ابوالبختری به صراحت نام جستان با عنوان پادشاه دیلم ۶ بار تکرار شده است. در تأیید نام جستان به عنوان ملک الدیلم دو مؤلف دیگر هم اشاره کردهاند: یکی عبدالله بن حمزه (۵۶۱-۶۱۴ ق) در الشافی (ص ۲۲۵)، و دیگری محلی (۷۹۱-۸۶۴ ق) در الحدائق (ص۱۷۸)؛ به اعتبار این ۳ مأخذ، بهویژه گزارش ابوالبختری، تردیدی که برخی پژوهشگران معاصر (مادلونگ، «ابواسحاق»، ۵۲؛ کسروی، ۲۴) در نام پادشاه دیلم کردهاند، از میان میرود. افزون بر این، شهرت این خاندان به آل جستان، باید به سبب نام بنیادگذار آن، جستان بوده باشد.
اهمیت دیگر روایت ابوالبختری، گزارش او از چگونگی برخورد جستان با نمایندگان خلیفۀ عباسی است. بدین معنا که از تمهیدات گستردۀ نظامی، سیاسی و مالی که هارون برای بیرون کشیدن یحیی از نزد جستان به کار بست، میتوان به اقتدار این امیر دیلمی در این روزگار پی برد (نک : ه د، ۵/۱۹۸؛ نیز طبری، ۸/۲۴۲- ۲۴۹؛ محلی، ۱۷۸-۱۹۸؛ قس: مسعودی، ۴/۲۰۲، که معتقد است جستان با دریافت صد هزار درهم یحیی را تسلیم کرد). اما گفتنی است که از گزارشهای یاد شده، آغاز حکمروایی جستان معلوم نمیشود، یعنی روشن نیست که پادشاهی او دقیقاً از چه سالی شروع شده، و پیش از او چه کسی بر دیلم فرمانروایی داشته است. پایان کار و درگذشت او نیز بر ما روشن نیست، فقط میدانیم فرزند او، مرزبان در ۱۸۹ق به جای پدر حکم رانده است (طبری، ۸/۳۱۶).
موضوع دیگری که تکمیلکنندۀ بحث در احوال جستان است و محققان یکسره از آن غفلت ورزیدهاند، وجود فردی به نام علی بن جستان است که ابن اسفندیار (۱/۱۸۰)، اولیاء الله (ص ۶۱)، و مرعشی (ص ۶۰، که به اشتباه علی بن حسان آورده) از او خبر دادهاند. از این اطلاع بر میآید که علی بن جستان، در دوران والیگری ابوالعباس فضل بن سلیمان طوسی (د ۱۷۱ق/ ۷۸۷ م) بر طبرستان، عهدهدار ادارۀ مسلحۀ (پادگان نظامی) ولاشجرد (ولاشگرد رویان دیلم)، با ظرفیت ۵۰۰ نفر بوده است. چون بنا بر گزارش برخی از مورخان (نک : ابن فقیه، ۵۷۴؛ ابوعلی مسکویه، ۳/۳۷۶؛ مرعشی، ۶۰، ۱۵۷- ۱۵۸، ۱۶۴؛ ابن اسفندیار، ۱/۱۸۰)، زمان والیگری نایب خلفا ــ پس از درگذشت اصفهبد خورشید بن دادمهر گاوباره (د ۱۴۲ یا ۱۴۴ق) ــ به سبب مقدم و مؤخر بودن و مدت کار هریک از آنان با چندین سال اختلاف ذکر شده است؛ از اینرو، تصدی علی بن جستان بر پادگان ولاشگرد را میتوان بین ۱۴۷ تا ۱۵۰ق دانست؛ و چون در این تاریخ، فعلاً شعبۀ دیگری از خاندان جستانیان که وی بدان سلسله متعلق باشد، نمیشناسیم، نتیجه چنین خواهد بود که او را فرزند دیگر همین پادشاه دیلم، یعنی جستان تلقی کنیم. با پذیرفتن این فرض میتوان گفت آغاز پادشاهی جستان بر دیلم، سالها پیـش از ۱۷۶ق/۷۹۲م ــ سـال قطعی پادشاهـی او ــ بوده است.
۲٫ مرزبان بن جستان (حک ۱۸۹ق/۸۰۵ م): از آغاز حکمرانی او آگاهی چندانی در دست نیست، اما در ۱۸۹ق رشتۀ امور را در دست داشته است (طبری، ۸/۱۸۹؛ قس: ابن اثیر، ۶/۱۹۱-۱۹۲، که بلافاصله پس از ذکر «مرزبان بن جستان صاحب الدیلم»، به جای «ابن جستان»، «جستان» آورده است که افتادگی چاپی به نظر میآید). در ۱۸۹ق، هارون عباسی در ری توقف کرد و ۳ شاه شمال ایران را که یکی از آنها مرزبان صاحب دیلم بود، احضار کرد. مرزبان به خدمت هارون رسید و خلیفه با محبت و خلعت او را باز گرداند (طبری، همانجا). کسروی از تمایز رفتار خلیفه با مرزبان نسبت به دو پادشاه دیگر، چنین نتیجه میگیرد که وی از حکمران دیلم فرمانبرداری و باجگزاری نخواسته است، بلکه عمل او نوعی دلجویی بوده است تا مسلمانان از گزند دیلمیان در امان باشند (ص ۲۴). در همین زمینه فقدان نام دیلم در «صورتحساب خراج ممالک» در عهد هارون (وصاف، ۴۴۳-۴۴۴) قابل توجه است. در گزارش دیگری که به سال ۱۹۵ق/ ۸۱۱ م بازمیگردد از جانب امین، پسر هارونالرشید، نامههایی به ملوک دیلم نوشته شده (ابوعلی مسکویه، ۴/ ۵۹) و از آنان خواسته شده است که راه خراسان را ببندند و مانع از رسیدن کمک به طاهر ذوالیمینین شوند؛ اما روشن نیست که این پادشاه، یا پادشاهان محلی چه نام داشتهاند، و آیا یکی از آنان مرزبان بوده است یا خیر؟
۳٫ جستان بن مرزبان (یا ابولیلی) (حک ۲۰۱ق/۸۱۶ م): از احوال او اطلاع چندانی در دست نیست. در منابع حتی دربارۀ وجود او و یا چگونگی نامش اتفاقنظر وجود ندارد. مأخذی نیز که به صراحت و به استقلال او را پسر مرزبان دانسته باشد، در دست نیست. ولی ابن واصل (ص ۱۲۷) نسب وهسودان (نک : شم ۴) را وهسودان ابن مرزبان ]بن جستان اول[ آورده است، و ابراهیم صابی (ص ۲۳)، ابوالعباس حسنی (ص ۷۲) و اولیاءالله آملی (ص ۱۰۴) به صورت وهسودانبنالمرزبان الملک یا مرزبان الدیلم آوردهاند. با توجه به سیاق عبارت و اینکه مرزبان یا مرزبان دیلم یکی از القاب پادشاهان دیلم است (ناصرخسرو، ۸)، به نظر میآید که مرزبان در اینجا نام خاص نیست، بلکه عنوان پادشاه است. اما منابع دیگر به صراحت نام پدر وهسودان را جستان دیلمی آوردهاند (طبری، ۹/۲۷۳، ۵۰۶؛ ابوعلی مسکویه، ۴/۳۳۲؛ ابن اثیر، ۷/۲۶۷)؛ به هر روی، روشن نیست که مقصود کدام جستان است، یعنی باید سلسله نسب وهسودان را وهسودان ابن مرزبان بن جستان بدانیم یا وهسودان بن جستان بن مرزبان ابن جستان.
ظاهراً کسروی (ص ۲۵) و محمد قزوینی (تعلیقات، ۳/ ۴۳۹) به سبب بُعد زمانی که صورتِ نخستینِ این سلسلهنسب دارد، به سلسلهنسب دوم معتقدند. بنابراین، باید بعد از مرزبان فرزند او جستان به پادشاهی رسیده باشد. افزون بر آنچه گفته شد، روایت ناطق بالحق (ص ۵۴-۵۵) از قول محمد بن وهسودان دایر بر آنکه جستان دو همسر داشته و «همسر جستان مادر وهسودان است و مادربزرگ او»، علاوه بر تأیید حدس کسروی (ص ۳۲) شخصیت تـاریخی جستـان را هم تثبیت میکند (نیـز نک : ابوعلی مسکویه، ۵/۱۰۳؛ ابن اثیر، ۸/۷۴). اما چنانکه یاد شد، از جزئیات احوال او خبری در دست نیست. دربارۀ اینکه ابولیلی نامی با عنوان پادشاه دیلم که در ۲۰۱ق/۸۱۶ م به وسیلۀ عبدالله ابن خردادبه، فرمانروای طبرستان در حملهای ناگهانی دستگیر شد، همان جستان دوم باشد (طبری، ۸/۵۵۶؛ ابن اثیر، ۶/۳۲۷- ۳۲۸) تردید وجود دارد. کسروی با شگفتانگیز شمردن رواج کنیه در آن روزگار در میان دیلمیان، و واحد بودن خبر دربارۀ عبدالله بن خردادبه بهعنوان فرمانروای طبرستان، اینگزارش را چنین تفسیر کرده است که نام لیلی برای مردان، بیآنکه تلفظ آن روشن باشد، در میان دیلمیان رایج بوده است، و چهبسا عربها آن را به صورت ابولیلی درآوردهاند (ص ۲۴-۲۵). کسروی به اعتبار آنکه لارَز (لاریجان کنونی) و شیرَز در نزدیکی آن هر دو در خاک دیلم واقع بوده، و ابنخردادبه آن را فتح کرده، معتقد است که ابولیلی از حکمرانان آنجا بوده است و عربها گمان کردهاند که او پادشاه دیلم است (ص ۲۵، حاشیه). جز این، برخی ابولیلی را از سرزمین لیل (از توابع لاهیجان) دانستهاند (لاهیجانی، جغرافیـا، ۲۰، حـاشیه؛ نیـز نک : سـرتیپپـور، ۴۷۸)، و معتقـدنـد احتمالاً او یا همان نعمان، مشهور به ابا لیلی، پادشاه مشرق و جنوب گیلان و دیلمان بوده که با سیدجلالالدین اشرف، برادر امام رضا(ع) جنگ کرده، و یا همان نعمان پدر لیلی بن نعمان دیلمی، مکنی به ابولیلی است (لاهیجانی، رجال … ، ۶۴-۶۵). از ابولیلی هیچ آگاهی دیگری در دست نیست.
۴٫ وهسودان بن جستان (د ۲۵۰، ۲۵۱ یا ۲۵۹ق/۸۶۴، ۸۶۵ یا ۸۷۳ م): ذیل احوال جستانِ دوم به نسب او اشاره شد. بیشتر مورخان نام او را به صورت وهسودان یا وهشوذان (نجاتی، گ ۱۵۵؛ ناطق بالحق، ۵۳؛ خوارزمی، گ ۲۷ آ)، و نسب او را نیز به همین صورت آوردهاند (طبری، ۹/۲۷۳؛ ابوعلی مسکویه، ۴/۳۳۲، ۵۰۶؛ ابن اثیر، ۷/۲۶۷). آغاز پادشاهی وی دقیقاً معلوم نیست. وقتی حسن بن زید، مشهور به داعی کبیر در ۲۵۰ق از ری به ساری آمد و طبرستان و بخشی از سرزمین دیلم را تصرف کرد، رؤسای دیلم، کجایا و لیشام و نیز وهسودان بن جستان (از شاهان محلی دیلم) به او دست بیعت دادند (همو، ۷/۱۳۰-۱۳۴، ۲۶۷). البته کمتر از یک سال بعد، وهسودان بنا به دلایلی که روشن نیست، بیعت خود را با داعی کبیر شکست، اما چند روز بعد درگذشت و ۴ هزار تن از مردان او به داعی پیوستند (ابن اسفندیار، ۱/۲۳۵). ابن اسفندیار در پی این خبر ــ و در مخاصمۀ سلیمان بن عبدالله طاهری (عامل خلیفه) بـا حسن بـن زید ــ از خورشیدپادشاه دیلم (یا خورشید دیلمان) نام میبرد، اما معلوم نیست که او همان جستان است، یا وهسودان بن جستان.
خبر دیگری از طبری نقل شده که بیانگر آن است که وهسودانبن جستان دیلمی در ۲۵۹ق/۸۷۳ م زنده بوده، و در جنگ محمد بن فضل قـزوینـی منهـزم شـده اسـت (نک : ۹/۵۰۶؛ نیـز ابـن اثیـر، ۷/۲۶۷). علامه قزوینی به اعتبار آنکه طبری معاصر وهسودان، و خود از اهالی طبرستان بوده است، و نوشتۀ او ۳ سده بر گفتۀ ابن اسفندیار پیشی دارد، سخن طبری را به صحت نزدیکتر میبیند (تعلیقات، ۳/۴۴۰، حاشیه). از دلیلهای دیگر درستی گفتۀ طبری این است که یکی از رجال آل بویه، ابـوعلی حسن بن احمد ــ در گزارش مهم خود از دژ شمیران ــ مدت حکومت جانشین وهسودان، یعنی جستان بن وهسودان را به صراحت ۴۰ سال گزارش کرده است (یاقوت، همان، ۳/۱۴۹) و چون درگذشتِ او در عهد سیدناصر (بین ۳۰۱ تا ۳۰۴ق) قطعی است، بنابراین، باید آغاز حکومت جستان پس از درگذشت وهسودان در حدود سال ۲۶۰ق بوده باشد، نه ۲۵۱ یا ۲۵۲ق (قزوینی، همانجا). در این قضیه اعتقاد کسروی و مادلونگ خلاف نظر قزوینی است و آنان معتقدند نوشتۀ ابن اسفندیار باید بر اساس منبعی قدیمتر بوده باشد و طبری در نقل خبر دچار اشتباه شده است (کسروی، ۲۷، حاشیۀ ۱۰؛ مادلونگ، «ابواسحاق»، ۵۳). موضوع درخور توجه دیگر در اینجا بنای قلعۀ الموت است. جوینی به نقل از تاریخ جیل و دیلم، یعنی کهنترین مأخذ موجود، به بنای قلعه در ۲۴۶ق/۸۶۰ م، و به دست یکی از ملوک ارجستان ]خوانده شود: آل جستان[ تصریح کرده است (۳/۲۷۱؛ و نیز نک : زکریای قزوینی، ۳۰۱؛ ابن اسفندیار، ۲۸۱)، و چون نزدیکترین حکمران از آل جستان در این تاریخ، وهسودان بن جستان بن مرزبان بن جستان دیلمی است، به احتمال بسیار وی را باید بانی قلعۀ مشهور الموت دانست.
یکی از پسران وهسودان، محمد بن وهسودان (زنده در ۲۸۲ق) است (ناطق بالحق، ۵۴-۵۵) که حکومت نداشت، اما از امرای بزرگ محسوب میشد. نخستین آگاهی ما از وی به ۲۸۲ق/۸۹۵ م باز میگردد که از او به عنوان یکی از سرداران محمد بن زید داعی بالحق یاد شده، و از مخاصمۀ بین او و محمد سرخاب، دیگر سردار محمد بن زید سخن رفته است (ابناسفندیار، ۱/۲۵۶؛ مرعشی، ۱۴۱).
از خبر دیگری که مورخان نقل کردهاند، معلوم میشود که محمدبنوهسودان، از متابعان مجدالدولۀ دیلمی، فرمانروای بویهی ری بوده، و در جنگ مجدالدوله و شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر نقش داشته است (عتبی، ۴۱۸؛ ابن اسفندیار، ۲/۹؛ جرفادقانی، ۲۳۹؛ رشیدالدین، چ روشن، ۱۱۰؛ مرعشی، ۸۴) و به همراه اسفهسالار بن گورانگیز ]= گورنگیج[، زرهوا، جستان بن اَشکلی و حیدر بن سالار به اسارت لشکر قابوس درآمده است. بر اثر این شکست، دیلمیان خسارت عظیمی از جانب گیلها متحمل شدند. اگرچه از سرانجام محمد بن وهسودان پس از اسارت او اطلاعی در دست نیست، اما بنا بر همین دو گزارش، آشکار میشود که وی عمری دراز داشته است.
۵٫ جستان بن وهسودان (حک ۲۵۱ یا ۲۶۰-۳۰۷ق/ ۸۶۴ یا ۸۷۴-۹۱۹م): او مشهورترین شاه جستانی است و فرمانرواییاش حدود ۴۰ سال دوام یافت (یاقوت، همانجا). چنانکه پیشتر یاد شد، به گفتۀ ابناسفندیار (۱/۲۳۵)، او بلافاصله پس از مرگ وهسودان بن جستان (۲۵۱ق)، به شاهی رسید؛ در حالیکه، طبری به اعتبار آنکه درگذشت پدر او را ۲۵۹ق میداند، وقایع این دوره را بـه وهسودان بن جستان (پدر جستان بن وهسودان) نسبت داده است (نک : کسروی، همانجا). کسروی این احتمال را نیز مطرح میکند که مورخان همۀ شاهان این خاندان را به «جستان» نسبت داده، «ابنجستان» را بهطور عمومی برای همۀ شاهان این خاندان به کار برده باشند. در واقع، این مورخان در ضبط اسامی دقت کافی نداشتهاند، و البته داستانهای ابناسفندیار دربارۀ این خاندان نیز پریشان و بدون تاریخ دقیق است (همانجا). بااینهمه، باید توجه داشت که اطلاق «صاحب الدیلم» و «وهسودان» و «وهسودان بن جستان» و «ابن جستان الدیلمی» در تاریخ طبری (۹/۲۷۳، ۳۷۲، ۵۰۶، ۱۰/۹۴) به همین شخص باز میگردد.از اینرو، باید گفت که هر دو مورخ از هویت نامهایی که گزارش کردهاند، آگاهی داشتهاند. با این فرض، مراد از آن وهسودان که در حوادث مربوط به این دوره آمده، نه وهسودان دوم، بلکه پسری از آنِ جستان سوم بوده که به دستور پدر فرماندهی جنگجویان دیلمی را برعهده داشته است و مورخان از او با عنوان «الدیلمی» یاد کردهاند. علی بن وهسودان که در حدود ۵۰ سال بعد، از او نام برده میشود (نک : دنبالۀ مقاله)، پسر همین وهسـودان و نوۀ جستـان سوم است. از اینرو، خسرو فیروز، پسر جستان که بعدها به شاهی رسید نیز برادرزادۀ علی خواهد بود.
حوادث روزگار جستانبنوهسودان با رویدادهای مربوط به حضور داعی کبیر، حسنبنزید علوی در طبرستان و شمال ایران گره خورده است. در ۲۵۴ق/۸۶۸ م، جستان ــ در راستای همسویی با جریان دشمنی دیلمیان و زیدیان با دستگاه خلافت ــ با تأیید داعی کبیر و همراه با نمایندگان او به ری تاخت و آنجا را برای داعی گشود. آنگاه فرماندار ری، عبدالله بن عزیز را که زیر نفوذ عباسیان بود، متواری کرد و پس از آنکه احمد بن عیسی را از جانب داعی بر ری گمارد، با گرفتن دو میلیون درهم از اهالی، شهر را به علویان سپرد (طبری، ۹/۳۷۲؛ ابن اسفندیار، ۱/۲۴۳؛ ابن اثیر، ۷/۱۷۷). البته گزارشها حاکی از آن است که این حرکت کشورگشایانه برای دستیابی حسن بن زید به تمام عراق عجم بوده است. چنانکه قزوین، ابهر و زنجان نیز به تصرف جستان و همپیمانانش ــ کـه در میانشان از شخصی علوی به نام حسنبناحمد کوکبی هم یـاد شده است ــ درآمد (طبری، ابناسفندیار، همانجاها؛ نیز نک : اولیاءالله، ۹۶؛ کسروی، ۲۶).
سال بعد، موسیبنبغا، سردار خلیفۀ عباسی، به طبرستان تاخت و شکست سختی بر علویان وارد کرد، چنانکه دیلمیان تا مدتها از حمایت علویان دست بداشتند (بلاذری، ۳۲۰؛ ابناسفندیار، ۱/۲۴۳-۲۴۴). از این پس، دیگر گزارشی از جستان دیده نمیشود، بلکه از وهسودان، پسر جستان سخن به میان میآید که ظاهراً پسر همین جستان است. وی در ۲۵۹ق/۸۷۳ م به قزوین حمله کرد و شکست خورد (طبری، ۹/۵۰۶؛ ابن اثیر، ۷/۲۶۷).
در دهۀ بعد، خبری از جستان در دست نیست. چنین پیدا ست که وقتی یعقوب لیث به قصد داعی کبیر به طبرستان آمد، جستان نخواست، یا نتوانست کمکی به داعی برساند (ابن اسفندیار، ۱/۲۴۵). داعی کبیر در ۲۷۰ق/۸۸۳ م وفات یافت و برادرش محمد بن زید، مشهور به داعی الحق جای او را گرفت و جستان نیز با او بیعت کرد (اولیاءالله، ۹۷- ۹۸؛ کسروی، ۲۷). این بیعت و حمایت از داعی جدید موجب شد تا رافع بن هرثمه که در خراسان قدرت یافته بود، در ۲۷۷- ۲۷۸ق/۸۹۰-۸۹۱ م بیشترین بخش دیلم را عرصۀ تاختوتاز خود قرار دهد و آنجا را ویران کند. سرانجام، میان رافع و جستان چنین قرار داده شد که او نه از داعی محمد حمایت کند و نه او را تسلیم نماید؛ ولی خزانۀ داعی را تسلیم رافع کند تا او دست از دیلم بردارد (ابن اسفندیار، ۱/۲۵۳-۲۵۴)، اما تا چند سال بعد، جستان همین قدرت و نفوذ در سرزمین خود را نیز از دست داد، زیرا با اتحاد رافع و داعـی در ۲۸۲ق/۸۹۵ م، سراسر گیـلان و طبرستان به داعی تعلق گرفت (همو، ۱/۲۵۶) و او دیگر به حمایت جستانیان نیازی نداشت.
در دهۀ ۲۸۰-۲۹۰ق/۸۹۳-۹۰۳م چند رویداد مهم دیگر رخ داد. رافع به لشکریان عمرولیث پیوست و پس از آن، دیگر برای دیلمیان خطری محسوب نمیشد. داعی محمد نیز در نبردی با سردار سامانی، محمد بن هارون کشته شد (۲۸۷ق/۹۰۰م) و دیلمستان به دست سامانیان فتح گردید. به زودی علوی دیگری از زیدیان به نام حسن بن علی، مشهور به ناصرکبیر اُطروش در طبرستان برخاست و از سویی، محمد بن هارون نیز از خداوندان سامانی خویش برید و با این ناصر متحد گردید. در چنین احوالی، برای جستان راهی دیگر جز پیوستن به این اتحاد و بیعت با ناصرکبیر باقی نماند. سامانیان نیز برای باز پس گرفتن قلمروِ از دسترفته روی به طبرستان نهادند و در نبردی با اتحادیۀ علویان، جستانیان و محمد بن هارون در ۲۸۹-۲۹۰ق/ ۹۰۱-۹۰۲م به پیروزی دست یافتند (همو، ۱/ ۲۵۹، ۲۶۲؛ ابن اثیر، ۷/۵۲۲؛ اولیاءالله، ۱۰۴-۱۰۵؛ کسروی، ۲۸- ۲۹؛ نیز نک : طبری، ۹/۵۰۶-۵۰۷).
در دهۀ بعد (۲۹۰-۳۰۰ق/۹۰۲-۹۱۲م)، ناصرکبیر به گسترش نفوذ و قدرت خود پرداخت. گزارشهایی ــ بیشتر از آنِ مورخان زیدیمذهب ــ حاکی از آن است که پس از قتل داعی محمد، جستان خود با اصرار، ناصرکبیر را به سرزمین دیلم دعوت کرد. او هم با اکراه پذیرفت و چون آمد، در آغاز تنها خود را به عنوان رهبری مذهبی نمایاند و جستان نیز با او به اعزاز و احترام رفتار کرد. گروهی از مردمان این بخش از دیلم ــ از سفیدرود تا پایان سواحـل شاهـرود الموت ــ به دست اطروش (در ۲۸۷ق) مسلمان شدند و به آیین زیدی درآمدند (صابی، ابراهیم، ۲۳؛ ابوالعباس حسنی، ۷۰؛ ناطق بالحق، ۸۸). ناصر چون پس از مدتی حمایت مالی و نظامی از جستان نیافت، به گیلان رفت و به دعوت پرداخت. او در بازگشت، صاحب داعیه شده بود و به همین سبب جنگهایی میان او و جستان روی داد. این نبردها در نهایت به سود ناصر پایان یافت (ناطق بالحق، ۵۲-۵۳؛ صابی، ابراهیم، ۲۳؛ ابوالعباس، ۷۵؛ اولیاءالله، ۱۰۶). به این ترتیب، کوششهای جستان برای به دست آوردن قدرتِ ازدسترفته به جایی نرسید.
بنا بر برخی اخبار، جستان بین سالهای ۳۰۱ تا ۳۰۴ق به دست برادرش، علی بن وهسودان کشته شد (قزوینی، تعلیقات، ۳/۴۴۱؛ ابن واصل، گ ۱۲۷). در سبب قتل او گفتهاند چون علی بنوهسودان مسلمان و کارگزار عباسیان شد، به دشمنی با برادر خود برخاست و سرانجام او را به قتل آورد (کسروی، ۳۱)؛ ناگفته نماند که جستان را دختری خُراسویه نام بوده است که همسر محمدبنمسافر (از آل مسافر طارم)، و مادر دو پسر معروف او، مرزبان و وهسودان است. خراسویه که زنی با تدبیر و سیاستدان بود پس از برکناری محمد بن مسافر، و به کمک دو فرزندش از ۳۳۰ تا ۳۶۰ق بر قلعۀ شمیران طارم حکم راند (ابوعلی مسکویه، ۶/۶۳، ۱۸۷-۱۸۸؛ یاقوت، همان، ۳/۱۴۹؛ کسروی، ۳۱؛ قزوینی، همان، ۳/۴۴۲، ۴۴۵).
۶٫ علی بن وهسودان (حک ۲۹۶-۳۰۷ق/ ۹۰۹-۹۱۹م): از برخی گزارشها چنین برمیآید که وی برادر جستان سوم بود و پس از کشته شدن وی جانشین او شد (ابن واصل، همانجا)، اما طول زمان شاهی جستان چنین امکانی را ضعیف میکند و گزارشهای معتبرتر نیز امکان مقابل را تقویت میکند که براساس آن علی فرزند وهسودان و نوۀ جستان بوده باشد.
از روایت مسعودی که محمدبنمسافر را خال علی بن وهسودان دانسته است (۵/۲۶۵)، پیدا ست که وهسودان خواهر محمد بن مسافر را به زنی داشته است.
اگر چنانکه دانشپژوه (ص ۲۰) معتقد است علیبن وهسودان مقدم دیلمیه و والی اسکندریه را با علیبنوهسودان مورد نظر ما در اینجا یکی بدانیم، میتوان گفت وی ــ که نظامالملک او را مردی سنی و سپهسالار المهدی خوانده است ــ پیش از آنکه به دستگاه خلافت عباسیان نزدیک شود، از طرفداران علویان بهشمار میآمد؛ این معنا از قضیۀ عبیدالله مهدی (۲۵۹-۳۲۲ق)، نخستین داعی فاطمیان مغرب که از دست عیسی نوشری، امیر مصر، به علیبنوهسودان (والی اسکندریه در حدود ۲۹۶ق) پناه برد و وی او را در زی تجار به طرابلس مغرب فراری داد، بهروشنی فهمیده میشود (رشیدالدین، ۲۰؛ ابوالقاسم، ۳۹؛ نظامالملک، ۲۷۳-۲۷۴؛ مقریزی، ۱/۲۷- ۲۸؛ نیز نک : عمادی، ۲۱۶).
اما از اهداف و چگونگی رفتن او به اسکندریه و دست یافتن به مقام والیگری آنجا و ریاست دیلمیه هیچ نمیدانیم. دلایل روی گرداندن او از علویان و پیوستنش به دستگاه عباسیان نیز بر ما روشن نیست. به هر روی، او که به گواهی نامش مسلمان شده بود، با خلافت عباسی همراه شد و در سال ۳۰۰ق/۹۱۳م، از جانب خلیفه مقتدر به حکومت اصفهان دست یافت، ولی به نوشتۀ ابوعلی مسکویه، در ۳۰۴ق به علت کشتن احمدبنسیاه، عامل خراج خلیفه در اصفهان از آن مقام معزول شد و به بلاد دیلم مراجعت کرد (۵/۹۳). او در حدود سال ۳۰۷ق و به شفاعت مونس خادم بار دیگر نایب خلیفه و عامل حرب در سراسر عراق عجم، ری، اصفهان، دماوند، قزوین، ابهر و زنجان بوده است (همو، ۵/۷۹؛ ابن اثیر، ۸/۷۴، ۹۷، ۱۰۲؛ حافظ ابرو، ۴۵۰). محمدبن زکریای رازی، کتاب الطب الملوکی و احتمالاً مقاله فی اَمارات الاقبال و الدوله خود را به نام او کرد که حاکی از شهرت و قدرت علی است (نک : قفطی، ۱۷۸، که به اشتباه او را فرمانروای طبرستان نامیده است (سپیتمان، ۵۴، ۵۷، ۷۲۸؛ محقق، ۱۱۸).
از جمله حوادث قابل ذکر در دوران وهسودان، پناهنده شدنِ حسن بن قاسم حسنی معروف به داعی صغیر است. پس از مرگ ناصرکبیر، حسن بن قاسم، مشهور به داعی صغیر امامت زیدیه را در دست گرفت. وی در جنگی که برای تثبیت قدرت خویش در طبرستان داشت، به دست اسپهبد محمد، پسر شهریار دستگیر شد و اسپهبد او را نزد علی بن وهسودان، نایب مقتدر باللٰه در ری فرستاد. علی به توصیۀ طاهربنمحمد کاتب، یکی از مشاورانش، و شاید به تبعیت از پدرانش که با زیدیان کنار آمده بودند، به عنوان عـامل خلیفـه، او را به جای بغداد در قلعۀ الموت ــ که از آنِ خاندان خود بود ــ محبوس کرد (ابن اسفندیار، ۱/۲۸۱؛ اولیاءالله، ۱۱۲).
دربارۀ مرگ او گزارشهایی با اختلاف در جزئیات در دست است. وی در جنگی با محمدبنمسافر ــ که بعداً قدرت منطقۀ دیـلم چنـدی به خاندان او انتقال یافت ــ شکست خورد (ابن اسفندیار، همانجا). برخی کشته شدن او را در بستر به سال ۳۰۵ق/۹۱۷م در قزوین و به دست محمدبنمسافر گزارش کردهاند. در منابع دلایل گوناگونی برای کشته شدن وی ذکر شده است. از جمله: مسلمان شدن او، تبعیت از خلیفه، و انتقام خون جستان، پدر همسر محمدبنمسافر (ابوعلی مسکویه، ۵/۱۰۳؛ نیز نک : ابن اثیر، ۸/۱۰۳ ، که به اشتباه احمد را به جای محمد و نیز ابن اخته را به جای ابن اخیه نوشته است؛ مسعودی، ۵/۲۶۵، که ری به جای قزوین ذکر شده؛ کسروی، ۳۱-۳۲؛ قزوینی، تعلیقات، ۳/۴۴۳، ۴۴۴، که ۳۰۷ق یا کمی بعدتر را ذکر کرده است؛ ابن واصل، همانجا).
۷٫ خسروفیروز بن جستان (زنده در ۳۰۸ق/۹۲۰م): ابن اسفندیار (۱/۲۷۴) و به تبع او مرعشی (ص ۱۴۶) او را پسر جستان دانستهاند (و مرعشی به اشتباه او را خسروفیروز و جستان آورده است)، اما ابنواصل (همانجا)، کسروی (ص ۳۳)، دفتری (ص ۱۶۵-۱۶۶) و قزوینی، (همان، ۳/۴۴۱، ۴۴۴) او را پسر وهسودان و برادر علیبنوهسودان میدانند.
خسروفیروز پس از جستان و همزمان با حکمروایی علیبن وهسودان در اصفهان، بر دیلم فرمان راند. ابن اسفندیار (همانجا) او را نخست از یاریدهندگان ناصرکبیر حسنبنعلی دانسته است که چون ناصرکبیر در وعدههای خود به خسرو خلاف ورزید، از او برگشت و به حسنبنقاسم، داعی صغیر پیوست، اما پس از پیروزی ناصرکبیر بر حسن بن قاسم، خسروفیروز بار دیگر به ناصرکبیر دست بیعت داد (۳۰۱ق).
از جمله وقایع قابل ذکر در احوال خسروفیروز، آزاد کردن حسنبنقاسم از قلعۀ الموت پس از کشته شدن علی بن وهسودان به دست محمدبنمسافر در حدود سال ۳۰۷ق است (همو، ۱/۲۸۱). بنا بر یک گزارش، خسروفیروز به خونخواهی علیبنوهسودان با قاتل او محمدبنمسافر جنگید و در همان جنگ به قتل رسید (ابن واصل، همانجا؛ قزوینی،همان، ۳/۴۴۴؛ کسروی، همانجا).
۸٫ مهدی بن خسرو فیروز (حک ۳۰۸-۳۱۶ق/۹۲۰- ۹۲۸م): دوران او هم چندان به طول نینجامید. از یکسو محمدبنمسافر در منطقه نیرومند میشد و از سوی دیگر اسفار، پسر شیرویۀ معروف در طلب قدرت بود. مهدی نیز با محمدبنمسافر به جنگ پرداخت و از پس او بر نیامد و به اسفار پناه برد. اسفار که نمیخواست قدرت دیگری را در کنار خود ببیند، به او کمکی نکرد و از آن پس دیگر نامی از او در جایی برده نشده است (همانجا).
در این هنگام (ح ۳۱۶ق/۹۲۸م) ظاهراً برای مدتی کوتاه قلعۀ الموت از دست جستانیان بیرون آمد، و آل مسافر بر آن تسلط یافتند. بدین معنی که پس از نومیدی مهدی از اسفار، محمدبن مسافر که در طارم حکومت داشت، برادرزادۀ خود، معروف به سیاه چشم را بر الموت گمارد، ولی چنانکه از گزارشها برمیآید، وی نیز در۳۱۶یا۳۱۹ق به دست اسفار کشته شد (جوینی، ۳/۲۷۱؛ ابـن اثیـر، ۸/۱۹۰-۱۹۱؛ نیـز نک : ه د، ۸/۳۱۵). برخی از محققـان (مادلونگ، «ابواسحاق»، ۵۴، «سلسلهها»، ۲۲۳؛ دفتری، همانجا؛ کتاب، ۲/۵۲) سیاه چشم را همان مهدیبنخسروفیروز دانستهاند که درست به نظر نمیآید، زیرا سیاهچشم، به تصریحِ ابن اثیر (۸/۱۹۱)، ابن خلدون (۴(۴)/۹۰۳)، نیز نویسندۀ العیون و الحدائق (۲/۴۹۱-۴۹۲)، و ابوعلی مسکویه (۶/۲۰۹)، فرزند مالک دیلمی است و مالک پسر مسافر و برادر محمد بن مسافر است (کسروی، ۱۱۲).
بـه گـزارش ابـوعلی سلامی ــ به نقل از جوینی (همانجا) ــ سیاهچشم از مجیبان اسماعیلیان مصر بوده است که این خود گواهی بر نفوذ اسماعیلیان در سرزمین دیلمِ آن زمان است (همانجا). فرزند سیاهچشم در ۳۴۷ق و در جنگ با حمدانیان موصل کشته شده است (ابوعلی مسکویه، همانجا). پس از سیاهچشم و در دوران حکمرانی اسفار، شیخی از شیوخ دیلم به نام «جایی» بر بخشی از دیلم و قلعۀ الموت تسلط داشته که از او به عنوان دوست اسفار نام برده شده است (ابن اسفندیار، ۱/۲۹۴). بعد از سقوط اسفار سرزمینهای تحت حکومت جستانیان بهویژه رودبار الموت به دست مرداویج و دیگر امرای آلزیار و رکنالدولۀ دیلمی (از دیالمۀ بزرگ) افتاده است (نک : ه د، ۲/۱۹؛ نیز حمدالله، ظفرنامه، ۴/۲۸۰، تاریخ…، ۴۰۹). روشن نیست که در این تاریخ (۳۲۰-۳۳۱ق/۹۳۲-۹۴۳م) از جانب آنان، چه کسی بر این بخش از دیلم حکومت میکرده است. قزوینی (همان، ۳/۴۴۵) سال ۳۱۶ق (یا ۳۱۹ق) را پایان سیطرۀ جستانیان بر دیلم دانسته است، اما کسروی ــ اگرچه بعد از مهدی حکمران دیگری از جستانیان را باز نشناخته ــ معتقد است این خاندان تا ۴۳۴ق/ ۱۰۴۳م همچنان پا برجا بودهاند (ص ۳۳-۳۴). به برکت تحقیق سودمند مادلونگ («ابواسحاق»، ۵۲-۵۷) وابستگی پنج امیر دیلمیِ شناخته شده ــ بعد از مهدیبنخسروفیروز ــ به خاندان جستانیان قطعی به نظر میآید (نک : دنبالۀ مقاله).
۹٫ ابـوالفوارس مـاناذر بن جستـان (حک ۳۳۱-۳۶۱ ق/۹۴۳-۹۷۲م): منابع نام او را به شکلهای گوناگون ذکرکردهاند: منادز، منـادَر، مانـاذر، مـاذر، مبادل، ماناد و مازیار (نک : ابن اسفندیـار، ۱/۲۹۹؛ مرعشی، ۷۵؛ ابنابیاصیبعه، ۲/۷۵)، اما بر سکۀ مورخ ۳۶۱ق خسروشاه، نام او به روشنی ماناذر خوانده میشود (ترابی، ۶۹؛ مادلونگ، «سلسلهها»، ۲۲۳-۲۲۴). باید دید پدر ماناذر (یعنی جستان) متعلق به کدام خاندان است؟ نخست آنکه جستانبنمرزبان بنسالار در ۳۴۶ق/۹۵۷م حاکم آذربایجان بوده است و قبول اینکه ماناذر ــ بر فرض که پسر این جستان باشد ــ در ۳۳۳ق/۹۴۴م، یعنی پیش از پدر، شاه دیلم بوده باشد، دشوار به نظر میرسد (همو، «ابواسحاق»، ۵۴)، پس انتساب او به سالاریان آذربایجان درست نیست. دیگر اینکه، اگر جستان را از خاندان آل مسافر طارم بدانیم، در این تاریخ و حدود آن، پادشاهی به نام جستان نمییابیم. پس باید پذیرفت جستانی که عبدالملک همدانی (ص ۱۱۷) درگذشت او را در ۳۲۸ق گزارش کرده، پدر ماناذر و از خاندان جستانیان دیلم است. از آنجا که قتل جستانبن وهسودان به دست علی بن جستان (یا وهسودان) در ۳۰۱-۳۰۴ق (یا ۳۰۷ق) قطعی است (ابن واصل، گ ۱۲۷)، بنابراین، باید این جستان (د ۳۲۸ق) را از فرزندان جستان بن وهسودان فرض کرد (مادلونگ، همانجا)، و ماناذر را به احتمال زیاد از نبیرههای جستان بن وهسودان دانست.
کسروی ماناذر را از سلسلۀ سالاریان دانسته است (ص ۱۰۹، ۱۱۳). آمـدرز در یکجا با استناد نادرست (۳/ ۷۹، قس: ۷/۱۰۰) به عبارتی از سبط ابن جوزی همین نظر را ابراز کرده، در صورتی که در تحقیق دیگر خود ماناذر را از جستانیان میداند. اما بنا بر تحقیقات مادلونگ (همان، ۵۵)، بورگل (ص ۵۲)، میلیه (ص (۴۷۳ و مایلز (II/2) ماناذر و اولاد او از جستانیان برشمرده شده است. احتمال میرود که ماناذر پسر یا نبیرۀ جستانبنوهسودان باشد. مادلونگ («سلسلهها»، نیز «ابواسحاق»، همانجاها) معتقد است که پذیرش این نظر که ماناذر و پسرش خسروشاه به سلسلۀ جستانیان تعلق داشتهاند، پیوندی منطقی و قابل قبول میان حکمرانان سدههای ۴-۵ ق/۱۰-۱۱م برقرار میکند.
در ۳۳۱ق/۹۴۲م آنگاه که حسن فیروزان، پسرعم و نایب ماکان در گرگان از وشمگیر شکست خورد (ابن اسفندیار، مرعشی، همانجاها)، نخست به ماناذربنجستان ]ضبط به اشتباه: مانادبنجستان، مازیاربنجستان[ پناه آورد و سپس به رویان رفت. این دو مورخ به مقام و منطقۀ جغرافیایی حاکمیت ماناذر در ۳۳۱ق اشاره نکردهاند. اما بنا به گزارش ابراهیم صابی (ص ۴۰-۴۲) و ناطقبالحق (ص ۱۳-۱۴) در ۳۵۳ق/۹۶۴م ماناذر به عنوان پادشاه دیلم، ابوعبدالله مهدی علوی (محمدبنحسنبنقاسم داعی بنیطالب) را از مدینه فرا خواند تا وی را به امامت در هوسم (رودسر) منصوب نماید که معلوم میشود قلمرو حکمروایی ماناذر در سدۀ ۴ق/۱۰م از طالقان، رودبار الموت، سفیدرود، اشکور، تا لاهیجان گسترش داشته است (ابن حسول، ۳۱؛ یاقوت، ۳/ ۱۴۹؛ فاخته جوبنه، ۲۹؛ فندرسکی، ۴۵؛ نیز نک : ه د، ۹/ ۷۸).
ماناذر دارای ۳ فرزند بود که دو پسر او، خسرو و فولاد جانشین پدر شدند و دختر او که همسر عضدالدولۀ دیلمی و مادر صمصام الدوله (بعداً شرف الدوله) شد، در ۳۷۵ق/۹۷۵م درگذشت (رودراوری، ۷/۱۰۰ بب ). جالب است که برخی از مورخان (ناطقبالحق، ۱۱۲-۱۱۳، حاشیۀ ۸۱؛ محلی، ۲۵۲) محل ملاقات مهدی با ماناذر را در رودبار ذکر کردهاند و مادلونگ (همانجا)، تصریح کرده است که مقصود از رودبار، رودبارِ الموت است. اینکه ابن خلدون (خطی، گ ۲۵۶، حاشیه) خزانۀ آل ماناذر را به صراحت قلعۀ الموت ذکر کرده، خود تأییدی بر این نظر خاورشناسان است.
آخرین گزارش از احوال ماناذر به ۳۵۸ق/ ۹۶۹م، و مناقشات همین مهدی و امیرکیا برمیگردد (صابی، ابراهیم، ۴۲). سال درگذشت او در بین سالهای ۳۵۸-۳۶۱ق/ ۹۶۹-۹۷۲م احتمال داده شده است (مادلونگ، «سلسلهها»، ۲۲۳-۲۲۴).
سکۀ خسرو شاه بن مناذر (۳۶۱ق/۹۷۲م) ضرب رودبار
۱۰٫ خسروشـاه بن مـانـاذر (حک ۳۶۱-۳۹۶ق/۹۷۲-۱۰۰۶م): احتمالاً وی از ۳۵۸ق (یا ۳۶۱ق) به بعد که دیگر خبری از ماناذر در دست نیست، به جای پدر فرمانروایی دیلم یافته است. دو مأخذ مهم تا حدی بخشی از زندگانی خسروشاه را روشن میسازد: یکی سکههایی است که از او باقی مانده است (ترابی، ۶۹؛ آمدرز، ۲۸۵؛ مادلونگ، همانجا؛ مینورسکی، ۱۹۱-۱۹۲). این سکهها که به تاریخ ۳۶۱ و ۳۶۳ق در «رودبار» ضرب شده، از موقعیت خودمختاری خسروشاه و نیز وجود ضرابخانه در دیلم قرن ۴ق/۱۰م حکایت میکند. اهمیت دیگر آن، ذکر نام پدر خسروشاه است که «ماناذر» بوده است: «الملک خسروشاه بن ماناذر». افزون بر این، قرار دادن نام عضد الدولۀ دیلمی بر روی سکه، حکایت از نزدیکی جستانیان دیلم با آل بویه دارد.
بخشی دیگر از احوال خسروشاه در زندگی جبرائیل بن بختیشوع (ه د، آل بختیشوع، نیز نک : ابنابیاصیبعه، ۲/۷۲- ۷۸؛ قفطی، ۱۴۶-۱۵۲)، پزشک نامی عضدالدولۀ دیلمی آشکار میشود که در پی درخواست صاحببنعباد، عضدالدوله جبرائیل را برای درمان بیماری خسروشاه از بغداد به دیلم فرستاد. این واقعه باید حدود سال ۳۷۶ق/۹۸۶م بوده باشد، زیرا معالجۀ خسروشاه، ۳ سال بعد از افتتاح بیمارستان عضدیِ بغداد در ۳۷۲ق، و درمان بیماری صاحب بن عباد در ری بوده است. برابر همین گزارش، جبرائیل ضمن معالجۀ بیماری دیافراگم خسروشاه، به درخواست این پادشاه رسالهای در باب این بیماری، با عنوان فی الم الدماغ بمشارکه فم المعده و الحجاب الفاصل بین آلات الغذاء و آلات التنفس المسمّی ذیافرغما، تألیف، و به او تقدیم کرد. بار دیگر به درخواست خسرو شاه جبرائیل به دیلم رفت و این سفر بعد از تقدیم کتاب الکُناش الکبیر او به کتابخانۀ ری بوده است. او ۳ سال نزد پادشاه دیلم ماند و بعد از آن با رنجش از نزد او رفت. زمانی که جبرائیل در دربار امیر ممهدالدوله در میافارقین بود، برای بار سوم خسروشاه از وی خواست پیش او برود و او نپذیرفت که البته خواست ممهدالدوله نیز همین بود. جبرائیل ۳ سال بعد از آن در ۳۹۶ق وفات یافت؛ بنابراین، زمان این مکاتبات باید بین سالهای ۳۹۳-۳۹۶ق بوده باشد (ابنابیاصیبعه، ۲/۷۶-۷۷؛ قفطی، ۱۵۱).
۱۱٫ ابـومنصور نجمالدوله فـولاد بـن مانـاذر (حک پـس از ۳۸۴ق/۹۹۴م): از سال تولد او اطلاعی در دست نیست. در ۳۷۵ق/ ۹۸۵م از او به عنوان یکی از سرداران برجستۀ صمصامالدولۀ دیلمی (۳۵۳- ۳۸۸ق) در بغداد یاد شده است (رودراوری، ۷/۱۳۱، جم ؛ ابن اثیر، ۹/۶۳، که به اشتباه فولاد بن زماندار آورده است). او از ۳۷۶ تا ۳۷۹ق/۹۸۶- ۹۸۹م به همراه صمصامالدوله در زندان به سر برد (رودراوری، ۷/۱۵۹). پس از رهایی از زندان کوشید تا در شیراز قدرتی به دست آورد، اما تلاش او برای براندازی والی صمصامالدوله در فارس ناکام ماند و مجبور شد در ۳۸۱ق/۹۹۱م از آن دیار بگریزد. وی عاقبت نزد فخرالدوله رفت و تا هنگام مرگ همانجا ماند (همو، ۷/۲۴۰). در گزارشهایی که ابوسعد آبی وزیر دربارۀ تاریخ آل بویه نگاشته، از فولاد به عنوان یکی از چهرههای متنفذ دربار فخرالدوله، و شاه دیلم یاد شده است. همچنین از حضور فعالانۀ وی و بسیاری از ملازمانش در وقایع اجتماعی سال ۳۸۴ق/ ۹۹۴م نیز ذکری به میان آمده است (یـاقوت، معجم الادبـاء، ۲/۳۰۴-۳۰۵؛ نیز نک : مادلونگ، «ابواسحاق»، ۵۶).
۱۲٫ ابن فولاد بن ماناذر (زنده در ۴۰۷ق/۱۰۱۶م): نام او در تاریخها ابن فولاد ثبت شده است و به احتمال زیاد وی پسر فولادبن ماناذر بن جستان است (همانجا؛ عتبی، ۵۴۳-۵۴۴؛ ابن اثیر، ۹/ ۲۶۸- ۲۶۹؛ جرفادقانی، ۳۵۸- ۳۵۹). عتبی بدون ذکر خاندان و انتساب فولاد به سلسلهای میگوید: ابن فولاد در زمان دولت آلبویه قدرت گرفت و منزلت والایی به دست آورد و نام و آوازۀ بلندی یافت. پهلوانان دیلم و کرد و عرب به گرد او جمع شدند و او از مجدالدوله و مادر وی، سیده خاتون (د ۴۹۱ق) ــ که کفیل حکومت بود ــ درخواست کرد که قزوین به وی واگذار شود تا او از درآمدهای آن برای تأمین هزینههای خود و لشکریانش استفاده کند (مادلونگ، همانجا). بههرروی، مسلم است که وی سرداری در خدمت مجدالدوله، پسر فخرالدولۀ دیلمی بوده، و اینکه بدون هیچ قیدی ابن فولاد نامیده شده و نیز مردانی از دیلم به حمایت وی برخاستهاند، همه نشان از این دارد که او از خاندان جستانیان است (همانجا). چنانکه گفته شد، ابن فولاد در ۴۰۷ق/ ۱۰۱۶م قزوین را از مجدالدولۀ دیلمی (۳۷۹ق) و مادرش درخواست کرد و چون پاسخ رد شنید، سر به شورش برداشت. در جنگی که مجدالدوله به دست اسپهبد فریم با او کرد، ابنفولاد مجروح شد و شکست خورد. ناگزیر به منوچهربنقابوس زیاری پناه برد و از وی کمک خواست. او در جنگ دیگری ری را به تصرف خود درآورد و مجدالدوله و مادرش را وادار کرد تا ضمن پذیرش صلح، اصفهان را به او واگذارند. پس از این، وی بـه نـام مجدالدوله والی اصفهـان شد (ابن اثیر، همانجا؛ نیز نک : ه د، ۱/ ۶۳۸).
۱۳٫ مرزبان بن حسن بن خَرامیل (حک ۴۲۰ق/ ۱۰۲۹م): آخرین حاکم دیلمی که در منابع از او یاد شده است، مرزبانبنحسنبن خرامیل است. بر اساس گزارش ابناثیر (۹/۳۷۳) آنگاه که محمود غزنوی در ۴۲۰ق/ ۱۰۲۹م ری را فتح، و مجدالدولۀ دیلمی را دستگیر کرد، مرزبان که یکی از فرزندان پادشاه دیلم بود به او پنـاهنده شد (نیـز نک : کسروی، ۴۶؛ مـادلونگ، «سلسلـهها»، ۲۲۴)؛ محمود او را به جنگِ سالار ابراهیم بن مرزبان به سرزمین او فرستاد. در این نبرد برخی از دیلمیان به سوی او گرویدند. از مرزبان خبر دیگری نداریم و چگونگی ربط او با جستانیان متقدم نیز به روشنی مشخص نیست (نک : همانجاها).
در سرانجام خاندان جستانیان، مادلونگ (همانجا) و کسروی (ص ۳۴) معتقدند پادشاهی که در ۴۳۴ق/۱۰۴۳م، طغرلبک سلجوقی از او اطاعت خواسته (ابن اثیر، ۹/ ۵۰۸-۵۰۹)، از خاندان جستانیان است که هنوز برپا بودند و در میان دیلمیان فرمانروایی داشتهاند، و ابن حسول (ص ۳۱) در اینباره نوشته است: پادشاهان ایشان هنوز ]در ۴۴۳ق[ جستانیاناند و همچنان بر آنجا حکم میرانند.
مآخذ: آمـدرز، ه . ف.، حواشی بـر «ذیل تجـارب الامم» (نک : هم ، رودراوری)؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۰۶ق؛ ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، بیروت، ۱۳۷۷ق/۱۹۵۷م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۰ش؛ ابـن حسول، ابوالعلاء، «تفضیل الاتـراک علی سائر الاجنـاد»، بلتـن (مل )؛ ابن حمزه، عبدالله، الشافی، صنعا/ بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛ ابنحوقل، محمد، صوره الارض، لیدن، ۱۹۳۹م؛ ابن خلدون، العبر، بیروت، ۱۹۵۸م؛ همو، همان، تصویر نسخۀ خطی موزۀ بریتانیا موجود در کتابخانۀ مرکز؛ ابن فقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶م؛ ابن واصل، محمد، التاریخ الصالحی، نسخۀ خطی کتابخانۀ فاتح استانبول؛ ابوحیان توحیدی، علی، اخلاق الوزیرین (مثالب الوزیرین)، به کوشش محمد بن تاویت طنجی، دمشق، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۵م؛ همو، همـان، نسخۀ خطـی کتابخانۀ اسعـد افنـدی استانبـول، شم ۳۵۴۲؛ ابوالعباس حسنی، «المصابیح»، اخبار ائمه الزیدیه، به کوشش و. مادلونگ، بیروت، ۱۹۸۷م؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۷۹ش؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، به کوشش رنو و دوسلان، پاریس، ۱۸۴۰م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، زبده التواریخ، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، ۱۳۶۶ش؛ اشکال العالم، منسوب به ابوالقاسم جیهانی، ترجمۀ کهن علی بن عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، تهران، ۱۳۶۸ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۲۷م؛ همان، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۷ش؛ اعظمی سنگسری، چراغعلی، «سکـهای یکتـا و بیهمتـا از دژ المـوت»، گوهـر، تهـران، ۱۳۵۱ش، س ۱، شم ۱؛ اولیاءالله آملی، محمد، تاریخ رویان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۸ش؛ همان، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ بازورث، ک. ا.، سلسلههای اسلامی، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران، ۱۳۴۹ش؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م؛ بیرونی، ابوریحان، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی، به کوشش مهدی محقق، تهران، ۱۳۶۶ش؛ ترابی طباطبایی، جمال، رسم الخط ایغوری، تبریز، ۱۳۵۱ش؛ جرفادقانی، ناصح، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۴۵ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۹۳۷م؛ حافظ ابرو، عبدالله، «مجمع التواریخالسلطانیه»، الانتخابات البهیه، به کوشش برنهارد دارن، پترزبورگ، ۱۲۷۴ق/ ۱۸۵۸م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ همو، ظفرنامه، به کوشش روحانگیز کراچی، تهران، ۱۳۸۷ش؛ خوارزمی، قاسم، الیمنی فی شرح الیمینی، نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ رئیسالکتاب ترکیه، شم ۸۵۷؛ دانشپـژوه، محمدتقی، حـواشی بر جامعالتواریخ (نک : هم ، رشیدالدین)؛ رازی، احمد، اخبار فخ، به کوشش ماهر جرّار، بیروت، ۱۹۹۵م؛ رافعی قزوینی، عبدالکریم، التدوین، بهکوشش عزیزالله عطاردی، تهران، ۱۳۷۶ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی، تهران، ۱۳۵۶ش؛ همو، همان، به کوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۸۶ش؛ رودراوری، محمد، «ذیل تجارب الامم»، همراه تجارب الامم، به کوشش آمدرز، قاهره، ۱۳۳۴ق/۱۹۱۶م؛ زریاب، عباس، «بادوسپانیان»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، ۱۳۷۵ش، ج ۱؛ سپیتمان (اذکایی)، پرویز، حکیم رازی، تهران، ۱۳۸۴ش؛ سرتیپپور، جهانگیر، نامها و نامدارهای گیلان، رشت، ۱۳۷۰ش؛ صابی، ابراهیم، «التاجی»، اخبار ائمه الزیدیه، به کوشش مادلونگ، بیروت، ۱۹۸۷م؛ همو، همان، به کوشش محمدحسین زبیدی، بغداد، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م؛ صابی، هلال، ذیل تجارب الامم، بهکوشش ابوالقاسم امامی، تهران، ۱۳۷۹ش؛ طبری، تاریخ؛ طنجی، محمد، تعلیقات بر اخلاق الوزیرین ابوحیان توحیدی، دمشق، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛ عتبی، محمد، الیمینی، به کوشش یوسف هادی، تهران، ۱۳۸۷ش؛ همو، همان، نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، شم ۳۵۵۴۳؛ عقیلی، عبدالله، دارالضربهای ایران در دورۀ اسلامی، تهران، ۱۳۷۷ش؛ عمادی، عبدالرحمان، «راه حسن صباح به دیلمان و الموت»، البرزکوه، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۸۹ش؛ العیون و الحدائق، به کوشش عمر سعیدی، دمشق، ۱۹۷۲م؛ فاخته جوبنه، قربان، تاریخ گیلان پس از اسلام، رشت، ۱۳۸۶ش؛ فخـرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، بهکوشش محمد روشن، تهران، ۱۳۷۷ش؛ فندرسکی، رضا، دیلمیان (از آغاز سدۀ پنجم)، رشت، ۱۳۸۶ش؛ قزوینـی، محمد، تعلیقـات بر تاریخ جهانگشـای (نک : هم ، جوینـی)؛ همو، یادداشتها، به کـوشش ایرج افشار، تهـران، ۱۳۳۳ش؛ قطران تبریزی، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تبریز، ۱۳۳۳ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، بغداد، مکتبه المثنی؛ کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران،۱۳۷۴ش؛ کسروی، احمد، شهریاران گمنام، تهران، ۱۳۳۵ش؛ لاهیجانی، م. م.، جغرافیای گیلان، نجف، ۱۳۸۹ق؛ همو، رجال دو هزار سالۀ گیلان، گیلان، مطبعه الادب؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محلی، حمید، «الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیدیه»، اخبار ائمه الزیدیه، به کوشش و. مادلونگ، بیروت، ۱۹۸۷م؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش محمدحسین تسبیحی، تهران، ۱۳۴۵ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، بهکوشش شارل پلا، بیروت، ۱۹۷۴م؛ مشکور، محمدجواد، مقدمه بر تاریخ طبرستان، (نک : هم ، مرعشی)؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۹۲م؛ مقریزی، احمد، اتعاظ الحنفاء، به کوشش جمالالدین شیال، قاهره،۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م؛ منجمباشی، احمد دده، جـامع الدول، نسخۀ خطـی کتابخانۀ توپکاپی سرای، شم ۲۹۵۴؛ منینی، احمد، الفتح الوهبی، قاهره، ۱۳۸۲ق؛ ناصرخسرو، سفرنامه، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی پاریس، شم R. 28.205؛ ناطق بالحق، یحیی، الافاده فی تاریخ الائمه الساده، تهران، ۱۳۸۷ش؛ نامۀ تنسر به گشنسپ، بهکوشش مجتبی مینوی، تهران،۱۳۱۱ش؛ نجاتی نیشابوری، بساتین الفضلاء و ریاحین العقلا، نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، شم ۳۶۷۸۱۰؛ نظامالملک، حسن، سیاستنامه، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ وحدتی، ناصر، دیلمان، سیاهکل، ۱۳۸۲ش؛ وصاف، عبدالله، تاریخ، بمبئی، ۱۲۶۹ق؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن آرای ناصری، تهران، ۱۲۸۸ق؛ همدانی، محمد، تکمله تاریخ طبری، بهکوشش البرت یوسف کنعان، بیروت، ۱۹۶۱م؛ یاقوت، معجم الادباء، بیروت، ۱۹۹۳م؛ همو، معجم البلدان، بیروت، ۱۹۷۹م؛ نیز:
Amedroz, H. F., »A Derham of Khusru Shah«, Royal Asiatio Society, 1905; Belleten, Ankara, 1940, vol. IV, nos. 14-15; Bosworth, C. E., »The Political and Dynastic History of the Iranian World (A. D. 1000-1217), The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Bürgel, J. Ch., Die Hofkorrespondenz ªAĐudal-Daulas, Wiesbaden, 1965; Daftary, F., The Ismā’īlīs: TheirHistory and Doctoriens, Cambridge etc., 1990; Justi, F., IranischesNamenbuch, Tehran, 2004; Madelung, W., »Abū Isħāq al-Ԩābī on the Alids of Ŧabaristān and Gīlān«, Journal of Near Eastern Studies, Chicago, 1967, vol.XXVI; id, »Minor Dynasties of Northern Iran«, TheCambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975; Miles, G. C., The Numismatic History of Rayy, New York, 1938; Minorsky, V., »Daylam«, EI2, 1985; Vasmer, R., »Die Eroberung Tabaristans durch die Araber zur Zeit des Chalifen Al-Mansur«, Islamica, London, 1922, vol. III; Zambaur, E. R. von, DieMünzprägungen des Islams, 1968.
سایت موزه کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی به نقل از دایره المعارف بزرگ اسلامی.