خاطره اولین پرواز یک خلبان گیلانی/ امیر سرتیپ خلبان محمود انصاری از اولین پرواز خود میگوید
متن زیر خاطراتی از زبان امیر سرتیپ خلبان محمود انصاری می باشد که خانم فاطمه دهقان نیری زحمت مصاحبه و تدوین آن را برعهده داشته اند و رنگ ایمان قسمتهایی از این خاطرات را که درباره اولین پرواز امیر انصاری بوده است، با تصرف و تلخیص انجام گرفته روی آن برای استفاده عموم منتشر می نماید
فاطمه دهقان نیری
اشاره: امیر گیلانی نیروی هوایی ارتش سرتیپ خلبان محمود انصاری بعد از انقلاب اسلامی مسئولیتهایی مانند فرماندهی دانشکده خلبانی پادگان قلعهمرغی تهران، جانشین فرمانده دانشکده پرواز در اصفهان، فرماندهی سازمان حفاظت و اطلاعات نیروی هوایی پایگاه مهرآباد، پنج سال فرماندهی پایگاه هوایی همدان و شش سال فرماندهی آشیانه جمهوری اسلامی در پایگاه مهرآباد را بر عهده داشته است.
متن زیر خاطراتی از زبان امیر سرتیپ خلبان محمود انصاری می باشد که خانم فاطمه دهقان نیری زحمت مصاحبه و تدوین آن را برعهده داشته اند و رنگ ایمان قسمتهایی از این خاطرات را که درباره اولین پرواز امیر انصاری بوده است، با تصرف و تلخیص انجام گرفته روی آن برای استفاده عموم منتشر می نماید:
ما یک گروه ده نفره بودیم. استادها را از قبل معرفی میکردند. با سرویس میآمدیم پایگاه قلعهمرغی، هرکس میرفت سراغ استاد خودش. استاد مدتی در کلاسهای زمینی ما را توجیه میکرد. بعد میبرد پای هواپیما و بعد داخل کابین مینشستیم. نشان دهنده ها، سوئیچهای گوناگون و فرامین پرواز داخل هواپیما را نشان میداد. بعد دوباره بریفینگ[۱] داشتیم. یک هفته با استاد خلبان خودمان آموزش زمینی داشتیم. پای هواپیما به ما آموزش میدادند.
ابتدا یک تمرین روی زمین انجام میدادیم. بعد اجازهی پرواز اول را میدادند. پرواز اول، نشستن روی باند بود. نزدیک باند، نحوهی نشستن را به ما نشان میداد تا تصویر حقیقی از آن را در ذهن داشته باشیم. تقریباً پیشبینی شده بود که ده راید[۲] پرواز کنیم. بستگی به ساعت پرواز داشت. چهارده، پانزده ساعت میشد. هواپیما هم هواپیمای بیگل پاپ قدیمی بود. مثل هواپیمای شکاری، کنترل دستی داشت.
اولین پرواز
اولین پروازم در فرودگاه قلعهمرغی بود ولی خاطرم نیست دقیقا چه زمانی بود اما تمام صحنهی پرواز اول را یادم هست. روی باند که آمدیم، رفتیم داخل کابین، اول خیلی گرم بود، محیط برایم غریب بود. بوهای عجیب غریب میآمد. بوی بنزین هواپیما، بوی روغن هواپیما. استاد راهنمای مافوق، کنارم نشسته بود و صحبت میکرد. صحبتهایی که داخل کلاس گفته نشده بود.
معلمهای من یکی پاکستانی بود به نام جمیل، مرحوم نوروز ناصری[۳] معلم دیگرم بود. یک معلم هم داشتم، به نام جناب افشار.[۴] این سه نفر معلم بنده بودند. ولی پرواز اولم را فکر میکنم با جناب افشار بودم.
البته من نمیتوانستم پرواز را انجام بدهم. استاد خودش پرواز را کنترل میکرد، توجیه میکرد، تغییر را نشان میداد. هواپیما را به حالت لِوِل یا صاف درمیآورد، میگفت اوجگیری اینطوری است، فرود اینطوری است. جیِ منفی و مثبت و گردش اینطوری است. برای این که بفهمم پرواز چهطوری است، مدت کوتاهی را باید پرواز میکردم. استاد به دستهی کنترل هواپیما اشاره کرد و گفت: «این را راحت نگه دار.» بعضی از بچهها در همان پرواز اول حالشان بد میشد، ولی من نمیدانم چهطور بود که حالم بد نشد. بعضیها به خاطر تهوع رد شدند. نتوانستند پرواز کنند.
یک مدتی هم استاد آموزشم در هواپیمای بیگل پاپ، مرحوم ناصری بود.
گفتند چون دانشکدهی خلبانی آمریکا خالی است، ما مستقیم و سریع، ده سورتی[۵] پرواز کنیم و بقیه را برویم در آمریکا و دورهی کامل را آنجا ببینیم. چون دایی من با رژیم شاه مشکل امنیتی داشت، من ده ماه ماندم.
[در این مدت که از اعزام به آمریکا ماندم] هواپیمای جدید F-33 بونانزا[۶] آوردند؛ گفتند شما باید با بونانزا هم دورهی آموزشی را ببینید و سولو[۷] بشوید. هواپیمای یک موتوره بود. سنگینتر و بزرگتر از بیگل پاپ بود. ترجیح دادند همهی دانشجوها با این هواپیما پرواز کنند. چون مدرنتر بود.
پرواز مستقل
من روی این هواپیما پرواز مستقل انجام دادم. پرواز مستقل اول برایم دنیای عجیبی بود که هنوز هم در ذهنم هست. یک جوان نوزده، بیست ساله، هواپیمای آمریکایی که تازه به کشور آمده، چرخهای جمع شونده دارد. موتور جدید دارد. مشخصات بسیار عالی و پیشرفته، نگران بودم نتوانم از عهدهی این کار بر بیایم. با امید به خدا انجام شد. روی زمین شروع کردم به حرکت. استاد نشست داخل اتاق کنترل.[۸] تمام لحظات پرواز را نظارت میکرد. هر استادی که شاگردش تنها میرفت، مینشست توی کاروان، با افسر کنترل مواظب بود و تا لحظهی آخر، پرواز شاگرد را مراقبت میکرد و موقعی که نیاز بود راهنمایی میکرد. چون هر لحظه احتمال خطر بود. خوب من تا آنموقع با استاد میرفتم، حالا باید تنها میرفتم. هواپیما بزرگتر و مدرنتر بود. مجاز بودم روی فرودگاه قلعهمرغی بلند بشوم، هفت، هشت کیلومتر مسیر پروازی بود، نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم، جلوتر دور بزنم و برگردم برای نشستن.
[استاد خلبان پیش از سولو ] آقای جمیل پاکستانی بود. مرد خیلی خوبی بود. قبلاً ده راید با هواپیمای سبکتر پرواز کرده بودم. هواپیما، هواپیمای جدیدی بود. چرخهایش جمع شونده بود. فرمان داشت، بزرگ و سنگین بود. یک دورهی تخصصی این هواپیما را گذراندم. تقریباً هشت، نُه بار با آن پرواز کردم. استادمان اجازه داد تنها پرواز کنم. با هواپیمای دورهی قبلی اجازه ندادند تنهایی پرواز انجام بدهم. وقتی استاد اجازه داد پرواز مستقل انجام بدهم، اعتماد به نفس زیادی پیدا کردم. حالت عجیبی داشتم. باورم نمیشد. من با علاقهی وافرم به پرواز در دورهی دبستان و دبیرستان، خودم تنها داخل هواپیما بودم. هنوز آن حالت را دارم. خیلی انگیزه، شعف، شادی و شوق داشتم و به درگاه خداوند شکر میکردم.
استادم آنجا نشسته بود، من را تشویق میکرد. چرخها را دادم پایین و رفتم برای نشستن. میگفتند با برج به انگلیسی صحبت نکنیم، چون ممکن است اشتباه کنیم، تازه اولین بار بود. ولی من علاقهمند بودم، انگلیسی صحبت کردم. برج فکر کرد استاد صحبت میکند، جواب انگلیسی به من داد. استاد گفته بود: «این شاگرده.» جواب را به فارسی داد. گفت: «خیلی عالی صحبت میکنی.» دیگر من جواب ندادم. همان وسط کار، برج گفت خیلی عالی بود. استاد گفت سکوت کند. بعد روی باند نشستم.
رسم بود وقتی دانشجوی خلبانی برای اولین بار پرواز مستقل انجام میداد، بچهها با سطلهای آب، روی پشتبام و پشت در، آماده بودند. سعی میکردند غافلگیرش کنند. قایم میشدند و یک دفعه از هر طرف آب را روی او میریختند. در دانشکدهی خلبانی اصفهان، حوضی درست کرده بودند و دست و پای خلبان را میگرفتند، میانداختند داخل حوض.
در هر سولو و در هر هواپیمای جدیدی که سولو میشدیم، بچهها آب میریختند. دیگر میدانستیم که در اولین پرواز مستقل، خیس میشویم. گفتم: «بابا پشت در قایم نشوید.» چون من ارشد کلاس هم بودم. گفتند: «نه قایم نمیشویم.» یک دفعه از پشتبام و از پشت در، حسابی من را خیس کردند. پوتینها پر از آب میشد. خیلی شیرین بود. همه عکس میگرفتند از این قضیه.
منبع: وبلاگ تاریخ شفاهی دفاع مقدس http://k-faramarzi.blogfa.com با تصرف و تلخیص
———————————————————-
[۱] . دادن اطلاعات لازم.
[۲] . راید: هر بار عبور هواپیما از روی هدفی خاص، مثل هدف تمرینی، جنگی و رزمی یا حتی نمایشی، یا مکان مشخص مثل ارتفاع و هر چیز دیگر را راید میگویند. تعداد رایدها برابر است با تعداد هر بار عبور از روی هدف، ضرب در تعداد هواپیماهای شرکت کننده در آن عملیات یا مأمویت.(راوی)
[۳] . مرحوم نوروز ناصری همان موقع هم سنشان بالا بود ولی خلبان خوبی بود. در پروازهای سمپاشی، هواپیمایش سقوط کرد و شهید شد.(راوی)
[۴] . سرهنگ افشار، خلبان F-4 بود. در حال حاضر بازنشسته شده است.(راوی)
[۵] . سورتی: به هر بار اعزام و بازگشت یک هواپیما٬ جهت انجام مأموریت، یک سورتی میگویند. به ازای هر یک رفت و برگشت، در اصطلاح یک سورتی پرواز برای آن محاسبه میشود. (فرهنگ واژههای نظامی/ سرتیپ ستاد محمود رستمی)
[۶] . هواپیمای Bonanza F-33، ساخت شرکت آمریکایی به نام Beech Aircraft که در سال ۱۹۴۷معرفی شد. بونانزا هواپیمایی بود که بیش از ۱۷۰۰۰ فروند در مدل های مختلف آن تولید شد.(مجله صنایع هوایی)
[۷] . سولو: پرواز مستقل و بدون حضور استاد.
[۸] . اتاقهایی بود مثل برج مراقبت ولی کوچکتر. نزدیک باند میگذاشتند که از نزدیک مراقبت کنند، برج مراقبت جای دیگری بود که آن هم کنترل میکرد.