زندگی، شخصیت و اندیشه های میرزا کوچک خان جنگلی
دکتر صفر یوسفی پیشگفتار نهضت جنگل یکی از پرافتخارترین حرکتهایی بود که در تاریخ معاصر ایران برای مقابله با مسندنشینان مستبد حکومت مرکزی و مبارزه با سیادت طلبان مستکبر خارجی و اقامه عدل، در ادامه نهضت عدالت طلبانه و عدالتجوی مشروطیت ایران برپا شد. رهبر این نهضت میرزا کوچک خان جنگلی بود: مردی […]
دکتر صفر یوسفی
پیشگفتار
نهضت جنگل یکی از پرافتخارترین حرکتهایی بود که در تاریخ معاصر ایران برای مقابله با مسندنشینان مستبد حکومت مرکزی و مبارزه با سیادت طلبان مستکبر خارجی و اقامه عدل، در ادامه نهضت عدالت طلبانه و عدالتجوی مشروطیت ایران برپا شد. رهبر این نهضت میرزا کوچک خان جنگلی بود: مردی که دلش چون دریا بود و فکرش بس بلند. نهضت جنگل نیز مانند انقلاب مشروطیت قصه پر غصه ای در دل و جان و ذهن ایران و ایرانی گردید، اما خاطره دلاور مردی، آزادگی، عدالتجویی، دفع ستمگری، بیگانه ستیزی، عیارصفتی، ایثارگری، نوعدوستی، آرمانخواهی و آرمانگرایی، آزادیخواهی و میهن دوستی رهبر آن میرزا، در همیشه تاریخ ریشه کرد. از آن جایی که شناخت نهضت جنگل بدون شناخت رهبر این نهضت ناقص خواهد بود، در این مقاله کوشش شده است، تا زندگی، شخصیت و اندیشه ها و تفکرات میرزا کوچک خان جنگلی مورد بررسی قرار گیرد.
زندگینامه میرزا
در سال ۱۲۹۸ در استادسرای رشت ، یونس دیگری به جهان آمد تا در اعماق تاریکیهای زمانی و دریای ظلمانی حیات، مونسی باشد برای دردهای انسان ایرانی، مرهمی بر جانهای دردمند و نوشدارویی برای زخمهای کهنه فراموش شدگان ایران زمین.
میرزا اگرچه به نام کوچک، ولی به مرام بسیار بزرگ بود. او در مدرسه نیکیها و در مکتب خوبیها در شهر خوبان ،”رشت“ ، صیغه های عشق را صرف کرد و منشور مهر را ضابطه بست.
به مکتب رفت و اگرچه از قبل درس عشق را می دانست، آن گاه که در گلشن جان گیلان و ایران بالید، معنا یافت و رونقی به بستانسرای خاکی داد و چه خوش بالید.
خوش هیکل، قوی بنیه با بازوانی ستبر و مردانه و ورزیده، با چشمانی به رنگ جنگل و پیشانی ای به وسعت دریا، متخلق به فضایل اخلاقی، درس آموز ادب، فروتن، خوش مشرب، هوشمند و صریح در گفتار، عفیف و باعاطفه و محبوب، طرفدار عدالت و حامی ستمدیدگان و مستجع جمیع کمالات
انسانی و فضایل اخلاقی بود.
آهسته گوی، سنجیده سخن، اهل مطایبه و لطیفه و مزاح، با متانت ، با بیانی مسحور کننده، گرم و دلنشین، با جاذبه ای عجیب در قیافه و شخصیت، آرمانگرا، بسیار معتقد و مومن، مجذوب کننده و پرجذبه، دارای روح آزادگی و سلحشوری و در عین حال تجسم تبسم و تبلور مهربانی و تندیس محبت بود. روان چون رود، ساکت و پر رمز و راز چون جنگل، آرام چون رودی که به دریا رسیده باشد و عمیق چون دریا بود. در او عشق و ارادتی خاص به فردوسی هویدا بود و رو به سمتی داشت که در آن درختان حماسی پیدا بودند. اگرچه در دریای شجاعت به سان نهنگی بود، ولی گاهی که به دلیل واقعه ناگواری دلتنگ می شد، یار غارش اسبی بود و تفنگی. در دوران معرفت آموزی و عنفوان جوانی که همگان و همگنان به شکوفایی جان و تن خویش می اندیشیدند و می اندیشند، میرزا چون بزرگمرد بیدارگر مشرق زمین(سید جمال الدین اسدآبادی) به دردها و اندوه و محن وطن و هموطنان خود می اندیشید. رنجهای مزمن وطن رنجه اش می داشت و فقر، بی سامانی، ستم و سلطه بیگانه که میراث همیشگی انسان ایرانی بود، بر تار جان خسته اش زخمه می زد.
هنگامی که اهریمن بدگهر ستم و استبداد، خانه ملت و میهن را آماج تیر کین و فتنه خود ساخت، میرزا بر سمند ستوار و رهوار آزادی هم رکاب با سپاهیان رهایی، خانه استبداد و ستم را ویران ساخت و سفیر آزادی وطن گردید. در فتح قزوین و جنگ سه روزه مجاهدین انقلابی مشروطه با نیروهای اهریمنی استبداد ، رشادتها نمود. در رادمردی آن قدر بزرگ بود که اجازه تعدی به مردم را به هیچ کس، حتی به همرزمانش و مجاهدان راه آزادی نمی داد و برنمی تافت، چنان که شمه ای از آن را در فتح قزوین به نمایش گذاشت و نیز بعد از فتح تهران از برخی از اعمال ناشایست برخی از مجاهدان که شایسته آزادیخواهی و آزادیخواهان نبود، به شکوه درآمد و سخت بشکوهید. در طغیان ترکمنها به تحریک محمد علیشاه مخلوع، داوطلب جنگ شد و در جریان جنگ و مبارزه گلوله خورد.از محمدعلیشاه دستوری داشتند تا میرزا به دریا اندازند و طعمه ماهیان کنند، اما تقدیر چنان بود که یونس از این ماجرا جان به در برد. هنگامی که به دلیل فعالیتهای آزادیخواهانه به دستور کنسولدولت روسیه تزاری، مانند یوسف دیگری این بار نه با خیانت برادران همخانه، بلکه با سیاست دولتی بیگانه، مجبور به ترک وطن کنعانی خود (گیلان) گردید و در غربت جان بی قرار خود به مصر غربت دیگری (تهران)شد که درآن چندان هم بیگانه هم نبود و عزیز دیگری گشت. در آن جا در مقابل تجاوز و ستم و استبداد با تمام حنجره به فریاد برخاست و تمام تن اعتراض گردید.
در سال ۱۹۱۴ میلادی که دیو مرگ و اژدهای نابودی به دستور الهه جنگ بر طبل نیستی می کوفت و خون می طلبید و صدا و نفس مشئوم آن به کرانه های هستی جان انسان ایرانی نیز سرایت کرد، سپاهیان ترک و تتار (تاتار) و بربر (عثمانی، روسیه و انگلیس) از همه سو (سه جانب)، شمال و جنوب و غرب ، سرزمین اهورایی ایران را هدف آتش کین خواهی خود قرار دادند. الهه جنگ تشنه به خون، از خون مردمان مغرب زمین سیراب نشده بود، پس قصد کرد تا عطش سیراب نشدنی خود را با خون انسانهای مشرق زمین و ایران فرو بنشاند. به رغم اعلام سیاست بی طرفی از سوی دولت مرکزی ایران، مردم این سرزمین اهورایی به گرداب فقر و فاقه و خون گرفتار آمدند و حرکت برخی از رجال ملی و مذهبی به مناطق غربی ایران و تشکیل دولت ملی نتیجه داد. حکومت مرکزی توان مقابله با اشغالگران بیگانه را نداشت و نشانه هایی از رهایی و امیدواری برای ایران و ایرانی باقی نمانده بود. در این هنگامه تیره و تار بود که روزنه امیدی درخشیدن گرفت و فرزند پاک وطن، میرزا کوچک خان جنگلی با مشورت و مذاکره با برخی از رجال دین و سیاست و با صلاحدید و صوابدید آنها و با تکیه بر اندیشه های جمعیت اتحاد اسلام، تصمیم به مقابله با اشغالگران خارجی و مبارزه با تجاوزات و زورگوییهای آنان و ستمهای حکومت مرکزی گرفت تا با ایجاد یک کانون ثابت قدرتمند در گوشه ای از ایران (شمال)، امکانات و نیروها و مبارزان و آزادیخواهان را در یک مکان گرد آورد و حماسه جنگل از این جا آغاز می شود.
اهداف انسانی و اسلامی و ملی جنبش جنگل که اساس و ماهیت شکل گیری این نهضت را تشکیل می داد، مبارزه علیه اشغالگران بیگانه و استعمارگران خارجی، مبارزه با استبداد و ستم حکومت مرکزی، نجات میهن، برقراری امنیت و عدالت اجتماعی بوده است. میرزا آرشی دیگر در زمانه خود بود که یکه و تنها به دفاع از ایران و نجات میهن از زیر سم ستوران توران و تورانیان برخاسته بود و جان پاک و عزیزش را فدا کرد و میثاق خود را با نام میهنش جاودانی ساخت.
شخصیت میرزا کوچک خان به شهادت تاریخ، دوستان و همرزمان و حتی دشمنان و کین خواهان میرزا، وی انسانی صادق و با حسن نیتی والا و بالا بود. میرزا انسانی با فضیلتهای اخلاقی و عواطف انسانی بود.
انسانی که نمی آساید تا دیگران بیاسایند، انسانی که نمی آرامد تا دیگران بیارامند، انسانی که نمی خوابد تا دیگران را بیدار کند، انسانی که خود از درد خودپرستی به درد نوعدوستی می رسد، انسانی که از دردهای پوستی به درد دوستی می رسد و انسانی که از خودخواهی به دیگرخواهی می رسد. چنین انسانهایی در حالی که به دیگران می اندیشند و برای دیگران می زیند، چه تنهایند. آنان چون جزیره تنهایی در اقیانوس هستی هستند.
میرزا مرد صداقت بود و چگونه می شود سیاست را با صداقت به پیش برد؟ همیشه در جامعه انسانی، بزرگ ترین قحط سال عاطفی، قحطی صداقت بوده است. در جهانی که برای پیشبرد هیچ امر راستی نمی توان از دروغ استمداد نورزید،مردانی چون میرزا هماره مرید حق و صداقت بوده اند. میرزا انسانی بسیار عفیف و مهربان بود و در برابر مظلومان و ستمدیدگان دلی نازک تر از برگ گل داشت، ولی در مقابل ظالمان و متجاوزان صلابت و مقاومت و سرسختیش سخت تر از صخر ه های کوهستان بود. او نام و نان خود را فراموش کرد،چون به دیگران و سربلندی مام میهن می اندیشید. آن چه نام میرزا را عزیز داشته و ماندگاری بخشیده، همین صفت والای انسانی او بوده است. به نظر می رسد که هر گونه بررسیماهیت جنبش جنگل بدون بررسی شخصیت ویژه میرزا ناقص و ابتر خواهد بود. انسانی سخت مهربان و پاکدل و درهنگام جنگ با دشمنان داخلی و نیز بیگانه، شیر شرزه بود و مصداق اشداء علی الکفار و رحماء بینهم. مردان بزرگ در میان جمعند و به جمع و مردم می اندیشند، ولی در عین حال چه تنهایند.
اگر سیاست و مقتضیات آن ایجاب می کند که شخص در محاوراتش با اشخاص دیگر به دروغ و تقلب و تزویر توسل جوید، میرزا هیچ سیاستی را مفیدتر و موثرتر از راستی و درستی نمی شناخت و به همین دلیل بود که زبانش به غیر از حق و حقیقت گویا نبود.
اگر میرزا فقط مرد سیاست بود، هرگز نمی توانست یک انسان انقلابی آرمانگرا و صادق باشد. او چون مولایش علی(ع) می اندیشید که می گفت من هرگز پیروزی را با ستم به دست نمی آورم. میرزا یک سیاستمدار واقعی با تدبیر به مفهوم متداول و متعارف آن نبود که در پیشبرد سیاستهایش پیچیدگیهای خاص و تدابیر عقلانی لازم را به کار گیرد. باید گفت که دنیای سیاست همیشه هم با صداقت جمع نمی شود و صورت عملی به خود نمی گیرد. میرزا صداقت خود را در برابر دوستان و حسن نیت خود را در برابر مخالفان و مدارایی که با آنان نشان می داد، اثبات کرد، از جمله در مقابل کودتاچیان حزب سرخ عدالت، مخالفت خوانیها و دشمنیهای احسان الله خان و خالوقربان و حیدرخان عمواوغلی، پیمان شکنی سران انقلاب شوروی و غیره که حاجت به تکرار نیست.
مرگ میرزا که مرد شایستگیهای اخلاقی بود، چه سخت بود. مگر نه آنچه را که بشر به عنوان نوشدارویی فوری و حیاتی برای همیشه بدان احتیاج دارد، فضایل اخلاقی است؟ آیا آنچه که بشر را به گرداب و طوفان بلاها و مصیبتها می اندازد، سست شدن تعهدات اخلاقی انسانها نیست، پس مهم ترین درسی که از نهضت و جنبش جنگل و رهبر آزاده و بزرگمنش آن باید بیاموزیم، شایستها و فضیلتهای اخلاقی یک انسان مهربان و دوست داشتنی است. میرزا به فضایل اخلاقی می اندیشید، اما برای احیای این فضایل اخلاقی ، هرگز فضیلتهای خود را زیر پا نگذاشت. در آن صورت موضوع دفاع از فضایل اخلاقی از اصل منتفی و از نوع سالبه به انتفاع موضوع می بود. میرزا از این جهت، اگرچه در میان جمع بود و با جمع می زیست، ولی همیشه تنها بود و تنها می اندیشید و هیچ کس تنهاییش را چنان که باید در نیافت.میرزا بدان گونه که به ویژگی سیاستمداران است، سیاستمدار به معنای متعارف و معمول آن نبود، بلکه یک انقلابی آرمانخواه و آرمانگرا بود و اگرچه از مدیریت و سیاستمداری نیز از لحاظ نظری چندان بی اطلاع نبود،اما سیاست را به هر شکل و تدبیر نمی خواست و به پیمانی که از سر ضرورت و ناچاری و نه از روی مصلحت ، با دشمن می بست، پایبند و وفادار بود. میرزا ایوب دیگری در صبوریهای بی پایان در زمان خود و یوسفی دیگر در مصر غربت خویش بود با جمالی پر از مصر ملاحت و کمالی پر از حلم و حلاوت.
تفکرات و اندیشه های میرزا کوچک خان هدف از این مقاله آن نیست که میرزا را قهرمانی بی مثال و شکست ناپذیر جلوه دهد، زیرا به هر حال او انسانی بود باظرفیتهای یک انسان، ولی انسانی با ظرفیتهای بالا و صفات انسانی و اخلاقی.
میرزا به مثابه یک انسان جوانمرد و پرهیزگار و وارسته، شایستگیها و صفات ویژه اخلاقی خود را حتی قبل از شروع نهضت و جنبش جنگل در سایر مراحل دوران زندگیش به اثبات رسانده بود. درد و غم و رنج بزرگ میرزا که محرک و مشوق اصولی و بنیادین او در رویکردش به برپایی جنبش محسوب می شد، لگدکوب و پایمال شدن ثمرات انقلاب مشروطیت ایران بود. میرزا نمی توانست شاهد خاموش و نظاره گر بی تفاوت نابودی آرمانها و اهداف انقلابی باشد که در راه آن فداکاریها و ایثارها صورت گرفته و خون جوانان برومند آن بر زمین ریخته شده بود. او این رنج بزرگ را نمی توانست تحمل کند و عجیب آن که در راه آغاز جنبش و نهضت خود نیز چه تنها بود و همراهی مجاهد دیگر راه آزادی و مشروطیت ،”سالار فاتح“ علی خان دیوسالار با او نیز چه کوتاه بود !
این نکته که چه کسانی مشوق و محرک و مایه دلگرمی میرزا در اقدام به جنبش و نهضت بوده اند، وطن خواه و میهن دوست داخلی، اعضای جمعیت اتحاد اسلام، نیروهای ملی و مذهبی رجال دین و سیاست و غیره چندان اهمیتی ندارند و از تا.ثیر و اهمیت جنبش میرزا نمی کاهند. این نکته را نیز باید در نظر داشت که شاید یک سیاستمدار تحت تاثیر تشویقهای دیگران دست به اقدام بزند، اما یک انقلابی آرمانخواه یا آرمانگرا تا مایه های آرمانخواهی و آرمانگرایی در بطن جان و روحش نباشد، هرگز تشویقها و ترغیبهای دیگران در او درنمی گیرد و تاثیر نمی گذارد و اصولاً یک انقلابی، خود عامل روحیه بخش دیگران است، به ویژه یک انقلابی آرمانخواه، خود عامل ترغیب و تشویق یک گروه یا یک جمع به حرکت و اقدام است، پس چگونه می شود انقلابی آرمانگرایی چون میرزا کوچک خان، تحت تاثیر تلقینات دیگران دست به اقدام بزند؟
شواهد و مستندات تاریخی حکایت از آن دارند که میرزا یک انقلابی ناآرام و سازش ناپذیر و خود پیشگام و پیشقدم حرکتی انقلابی بود که به برپایی جنبش جنگل منتهی شد. بنابراین میرزا هیچ گاه یک قهرمان سیاسی نبود و یا نخواست یک قهرمان سیاسی شود و از راهکارها و روشهایی استفاده کند که او را در چشم مردم جلوه دهد. او نه می خواست قهرمان سیاسی باشد و نه یک انقلابی قهرمان.
میرزا تمام تلاش خود را انجام داد تا آرمانهای خود را محقق کند و به آرمانهایش جامه عمل بپوشاند و به آرمانخواهیش هیچ خدشه ای نمی توان وارد ساخت و در صداقتش به این که تا چه حد در دل، آرزومند تحقق آرمانهایش بود، هیچ شک و ریبی نیست. برای میرزا مهم این بود که همواره یک انقلابی و یک انسان آرمانخواه و آرمانگرا باقی بماند.
میرزا از نسل انقلابیون واقعی بود که ماهیت و هویت زندگی و حیاتشان در انقلابی بودنشان است. او از نسل مردانی بود که حتی اگر در جنبش خود و پیشبرد اهداف آن توفیق یابند، باز یک انقلابی باقی می مانند.
میرزا فقط به نجات گیلان نمی اندیشید، بلکه به ایران و در صورت پیروزی و موفقیت به نجات مسلمانان می اندیشید و به طور کلی به نوع انسان و نجات او از زیر سیطره و استیلای استعمار و استبداد و ستم فکر می کرد. اگرچه ممکن است برخی چنین قضاوتی را نپذیرند و قطعیتی بدان ندهند که تاریخ جای احتمالات و اگرها نیست، اما میرزا از جمله انقلابیونی بود که در صورت پیروزی هم، همیشه در درون خود یک انقلابی سرگردان و آواره باقی می ماند، چون درد وی تنها نجات گیلان و ایران نبود. او انسان آزادیخواه تمام عیاری بود که تنها با مشاهده آزادی دیگران خرسند می شد. چه تفاوتی است بین آن که با پروا می اندیشد و آن که به پرواز و رهایی و آزادی انسانها،بی پروا می اندیشد. میرزا ارنستو چه گوارای سرگردان و همیشه انقلابی ایران و شاید چه گوارا، میرزای همیشه انقلابی آمریکای لاتین بود و این هر دو، انقلابی آرمانخواه ماندند، نه انقلابی قهرمان و یا قهرمان سیاسی ، چنان که چه گوارا را نیز مثل میرزا سر بریدند، اما در بولیوی.
انقلابی در زندگی
میرزا در تمام دوران زندگیش، همیشه به رسم یک انقلابی زیست. زندگی وی از شروع جنبش و نهضتش در گیلان نیز با روحیات و آزادگی و آزادیخواهی و عدالتجویی و روح حماسی عجین و سرشته بوده است. خاطرات دوستان ایام تحصیلش موید این معنی است که میرزا در آغاز دوران جوانیش صفات عالی انسانی و اخلاقی ممتاز داشت و بین طلاب و همسالانش طرفدار عدل و حامی مظلوم به شمار می رفت. هر کس به دیگری تعدی می کرد یا کمترین اجحاف و بی عدالتی روا می داشت، مشت میرزا بالای سرش بلند می شد و تجاوز دانش آموزان دینی به حقوق یکدیگر را چه در داخل و چه خارج از بی کیفر نمی گذاشت.
او یک ایرانی ایده آلیست و یک مرد مذهبی تمام عیار بود. میرزا مردی زودرنج و حساس بود، چنان که بعد از فتح قزوین و در جریان مبارزه علیه استبداد صغیر، به علت کارهای خلاف قاعد ه ای که از بعضی از مجاهدین سر می زد، معترضانه به رشت برگشت، لیکن میرزا کریم خان رشتی (خان اکبر) که در آن وقت ریاست کمیته ستار را به عهده داشت، او و مجاهدین همراهش را با استمالت برگردانید.
میرزا در دوران اقامتش در رشت همواره به بیدادگیریها و ستمهای سربازان متجاوز روسیه تزاری معترض بود، بنابراین کنسول روسیه به خاطر اعتراضها و نیز سابقه مبارزات آزادیخواهانه میرزا، وی را از رشت تبعید کرد و میرزا به تهران رفت. در تهران نیز از کارهای ناهنجار برخی از مجاهدین افسرده شد و حتی با عبدالحسین خان معزالسلطان که بعد از فتح تهران لقب سردار محیی گرفت و نمی خواست یا نمی توانست از اعمال مجاهدین جلوگیری کند ، قطع رابطه کرد و با آن که در نهایت عسرت و تنگدستی می زیست، از پذیرفتن کمکهای مادی سردار امتناع ورزید.
او به معنای واقعی مردی میهن پرست بود، نه به وعده حکومت فریفته شد و نه مژده بزرگ تری او را منحرف ساخت. به وعده ها پوزخند زد و به نامه مشفقانه و خیرخواهانه سفیر روس بی اعتنایی کرد،هر چند اگر به مفاد نامه سفیر گوش می کرد،شاید کشته نمی شد و زنده می ماند ،اما او با اعزاز و حشمت زیست. میرزا با تمام تلاشی که کرد، از جامعه شناسی به دور بود. او یک عنصر انقلابی به معنی عام نبود و از خوی سیاسی و سیاستمداری بهره ای نداشت. او برای خود اربابی جز وجدان خویشتن و آرمانهای ملی نمی شناخت، ولی از درک صاحبان این آرمانها غافل ماند. میرزا مردی مذهبی بود که هر خیانتی را به هر اندازه هم که کوچک بود، گناه می شمرد. دارایی او فقط یک قران پولی بود که در جیبش یافت شد، ولی یک قران جاویدی که همیشه برای صاحبش نامی برابر گنج قارون به جا گذاشت.
انقلابی در مرگ
میرزا همچنان که در زندگی بزرگوار و آزاده بود، در مرگ نیز آزادگی و انقلابی بودن خود را ثابت کرد.او به وعده های مخالفان و دشمنان گوش نکرد و به سازش و تسلیم برای حفظ جان خود تن در نداد. یک انقلابی و آزادیخواه بزرگ چون میرزا چگونه می تواند آرمانها و ایده آلهایش را به دست تسلیم و سازش بسپارد؟! با تسلیم و سازش چه چیزی از آرمان یک انقلابی باقی می ماند؟ یک انقلابی بدون آرمان چگونه می تواند زنده بماند و در چه چیزی می تواند معنای بودن خویش را جستجو کند؟ میرزا در حالی که با توجه به وضعیت داخلی حاکمیت شرایط ویژه جهانی و بین المللی ، حلقه محاصره از همه سو بر او تنگ شده بود و هیچ راه چاره و بیرونی شدنی جز تسلیم و سازش و یا مرگ برای او باقی نمانده بود و جنبش جنگل آخرین نفسهای خود را می کشید و حماسه جنگل به پایان خود نزدیک می شد و آخرین ترانه اش ، نه ترانه آزادی وطن، بلکه سرود خداحافظی جمهوری جنگل و شخص میرزا بود که باید در گوش ایران زمین سروده می شد ، هرگز حاضر به تسلیم و سازش و مماشات و دست برداشتن از اهداف انقلابی خود تن نداد.
زمانی که جنبش جنگل دراثر درگیریهای داخلی و دخالتهای بلشویکها، کودتاها و توطئه ها، تعارضات ایدئولوژیک، بحرانهای داخلی، جنگهای متعدد فرسایشی با نیروهای قزاق و دولت مرکزی، خانها و حکمرانان محلی و منطقه ای، نیروهای بیگانه (انگلیس) به اندازه کافی و لازم تضعیف شد و در آستانه فروپاشی قرار گرفت،دیپلماسی خیانتبار بین المللی ، ضربه نهایی را بر پیکر جنبش جنگل وارد آورد و آن توافق مشترک و پنهان اتحاد جماهیر شوروی و انگلستان بر پایان بخشیدن به جنبش جنگل بود.
دولت شوروی برای متحقق ساختن اهداف تجاری و اقتصادی خود و نیل به سیاست همزیستی مسالمت آمیز بین المللی و در سازشی به مصلحت خود با دنیای بورژوازی و تجارت روابط بازرگانی آزاد با دنیای سرمایه داری و همزیستی دنیای کمونیست با غیر کمونیست، میرزا را وجه المصالحه قرار داد، او را قربانی سازش خود با دنیای بورژوازی و دولت انگلستان کرد ، دست از حمایت ضمنی خود از میرزا به عنوان رهبر یک جنبش انقلابی برداشت و با پراکندن نیروهای انقلابی و ایجاد اختلاف در بین سران نهضت و با خیانت برخی از سران جنبش چون احسان الله خان، حیدرعمواوغلی، خالو قربان و تسلیم و اعدام برخی از آنها همچون دکتر حشمت جنگلی که ضربه ای بزرگ بر پیکر جنبش جنگل بود، نهضت انقلابی میرزا را به لحظه های پایان خود نزدیک ساخت. داستان مرگ میرزا و یار همراهش گائوک (هوشنگ ایرانی)، حماسه بلند گذشت و ایثار و آزادگی است و باید همچون ترانه ای جاویدان و سمفونی ماندگار در گوش بنی نوع انسان در همه اعصار و زمانها و در سراسر پهنه گیتی تکرار شود.
مرگ میرزا نشان داد که چه تنها بود در سرزمین خویش و آشنا با یاری بیگانه (گائوک) و در آخرین لحظات زندگی ثابت کرد که هنوز فضلیتهای انسانی نمرده اند و یار بیگانه او را تنها نگذاشت و او یار بیگانه شد. دو یار، دو تن به دو کالبد از هم جدا، ولی یک جان در دو پیکر، میرزای ایرانی و گائوک آلمانی . عجیب از این بیگانه آشنا با دیار ایران و عجبا از آشنایان بیگانه با میهن. هنگامی که همگنان ایرانی، همگان میرزا را وانهاده و یکه و تنها گذاشته بودند، دلبستگی این آلمانی به ایران و وفاداری او به میرزا، شوری همیشگی به رگهای ایران و ایرانی دواند.
دوست بیگانه یا بیگانه دوست میرزا از پای درآمد. آن همدل غریب، آن غریب آشنا، آن آشنای غریب در آخرین لحظات از زندگی خویش دم نزد . سرمای کشنده گدوک بر گائوک غلبه کرد. نبض گرمش در حال فسردن بود. میرزا هنوز تاب و توانی داشت و می توانست گائوک آلمانی، هوشنگ ایرانی را واگذارد و با غریزه حب نفس و حفظ نفس، جان به سلامت به در برد، اما میرزای جوانمرد و عیار، انقلابی آرمانگرا و آرمانخواه و صداقت پیشه، متعهد و نوعدوست که هرگز به فکر نجات جان خود نبود و رستگاری انسان و خدمت به انسانیت، منشور زندگی او بود، چنین نخواهد کرد. یار دور از دیار وطن خود را بر دوش می کشد، اما توش و توان اندک خود را از دست می دهد و چشمان زیبایش را بر دنیای نامرادی و ناجوانمردی زمانه اش می بندد. دو دوست در آغوش هم، یکی دور از یار و دیگری دور از دیار، به خوابی ابدی فرو می روند و نفس زندگی در حنجره های آنان یخ می بندد. رضا اسکستانی سر میرزا را می برد و خالوقربان آن را برای وزیر جنگ (رضاخان) هدیه می برد. و مرگش چه زیبا بود. تداعی دیگری از حادثه کربلا. میرزا عاشق بود و سر خود را بر سر این عشق باخت. این مقال را با نقل بخشهایی از آخرین نامه ای که میرزا به آقای عربانی نوشته و بیانگر اوج تاثر میرزا از شکست جنبش جنگل و بی وفایی دوستان و انتساب نسبتهای ناروا به او و نابودی آرمانها و اهدافش است، به پایان می بریم. ”با رویه ای که دشمنان در پیش گرفته اند، شاید بتوانند به طور موقت یا دائم توفیق حاصل کنند، ولی اتکاء من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از مهالک حفظم نموده است.“
آخرین جمله نامه این است : ”امروز دشمنانمان، ما را دزد و غارتگر خطاب می کنند و حال آنکه هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفظ مال و ناموس مردمان برنداشته ایم. ما این اتهامات را می شنویم و حکمیت را به خداوند قادر حاکم علی الاطلاق واگذار می کنیم.“
منبع: ماهنامه شاهد یاران/شماره ۱۲ / آذرماه ۱۳۸۵