ناگفته هایی از رقعات حزین لاهیجی
این مقال مروری دارد بر دو مجموعه از نامه های محمد علی حزین لاهیجی. مجموعه نخست که شامل یازده نامه است، بنا به اظهار کاتب، به نواب یحیی خان، صوبه دار لاهور نوشته شده است. این نامه ها در یک نسخه خطی تحت عنوان «رقعات شیخ محمد علی حزین» در کتابخانه خدابخش شهر پتنا نگهداری میشود.
ژاله تاج الدینی
این مقال مروری دارد بر دو مجموعه از نامه های محمد علی حزین لاهیجی. مجموعه نخست که شامل یازده نامه است، بنا به اظهار کاتب، به نواب یحیی خان، صوبه دار لاهور نوشته شده است. این نامه ها در یک نسخه خطی تحت عنوان «رقعات شیخ محمد علی حزین» در کتابخانه خدابخش شهر پتنا نگهداری میشود.
از متن نامه ها پیداست که حزین آنها را در شهر لاهور قلمی کرده است. لازم به ذکر است که حزین سفر ناخواسته خود به هند را در دهم رمضان 1146 با کشتی آغاز کرد و در اول شوال همان سال به بندر تته وارد شد. کراهت سفر به دهلی، سبب اقامت حدوداً سه ساله او در خدا آباد و ملتان و لاهور شد و هنگامی که بالاجبار در 1149 عازم دهلی شد تنها یک سال در این شهر دوام آورد و بعد به قصد برگشت به ایران مجدداً راهی لاهور شد. حضور حزین در لاهور تا دیر زمانی، (حدود یک سال) به طول انجامید و او که برای بازگشت به وطن روزشماری میکرد، ناکام از نیل به مقصد، به دهلی برگشت. زمان اقامت مجدد حزین در لاهور یعنی سال 51 ـ 1150 هجری، مصادف شد با حمله نادر شاه به قندهار و پیشروی او به سمت لاهور. از این رو بخش عمده مضمون این نامه ها را اخبار مربوط به محاصره و تصرف قلعه قندهار و چگونگی مواجهه نادر شاه با افاغنه تشکیل میدهد.
حزین از ذکر نام افراد در نامه هایش اجتناب دارد، به ویژه سعی میکند از نادر شاه صریحاً نام نبرد و پیوسته با ضمیر «او» از وی یاد میکند. علت این کار، بیم او از لو رفتن نامه هایش بوده، چنانکه در یکی از نامه هایش مینویسد: «قاصد فقیر چهارم یوم قبل از قندهار رسیده، بعض مراسلات را رسانیده، چون در راه نوشتجات او را گرفته و مکرر او را تصدیعات داده بودند و همه مراسلات را مفتوح نموده، بعضی در میان نبود، از حال حقایق احوال معلوم گردید.»
از آنجا که شاعری جزو طبیعت حزین بود، به مناسبت یا بیمناسبت در جایجای این نامه ها ابیاتی از خودش و دیگران آورده که به نوبه خود خواندنی و قابل توجهند.
کاتب نامه ها نام خود را ذکر نکرده اما در پایان نسخه یادآور شده که نامه ها در بلده ناتور در سال 1799 میلادی (سال 1214 هجری یعنی سی و چهار سال پس از رحلت حزین) کتابت شدهاند.
گزیدهای از رقعات حزین، نسخه خطی کتابخانه خدابخش پتنا
نامه نخست ـ قبله صورت و معنی سلامت. ارقام قلم مکرمت شمیم، دیده در غبار کلفت غنوده را قریر ساخت. از فرط التفات بر احوال این شکسته بال، تأکید تعجیل در گزارش حقیقت بقیه زندگانی که المیست روحانی و جسمانی رفته بود، خواست که علی الفور امتثالاً به دو کلمه مضیع نظر انور گردد، چون روزگار تیره سرانجام را شام رسیده بود و ضعف باصره و آشوبی که عارض است، به غیر از روشنایی روز قوه لحاظ نمیبخشد، ناچار انتظار صباح برده، امروز که هفدهم صفر است، به سعادت اطاعت ظفر یافت. کامل
نامه دوم ـ روشنایی دیده دل و جان سلامت. رشته زندگانی و تار ناهموار نفس هنوز باقی. و باقی تحریر پذیر نیست. الحکم لله العلی الکبیر. در این چند روز بیتی چند وارد شده، از آن جمله است:
نخواهد از شــکنج دام هــرگز کـرد آزادم
تغافلپیشه صیادی که خوش دارد به فریادم
اقامت در بساط زندگی دور است از غیرت
کند گر ناله امـدادی، غــباری در ره بــادم
اگر یکدم تــهی از گرد کـلفت دامنم میشد
سبکروحی نسیم صـبح را تـــعلیم میدادم
فراموشم نمیســازد حـزین از ناوک یاری
اسیر دلنوازیهای آن بیرحم صیادم
عرض شده بود که به کنار شهر نقل شده، منتظر نجات نشستهام… و چه ملامت سستی عزم کنم. عزیمتی نیست، اگر میبود، سست نمیبود. لا فاعل فی الوجود الا هو. از تنهایی به جان رسیدهام… سبحان الله و الله اکبر.
عار ناید شیر را از سلسله نیست ما را از قضای حق گله
تب عارضی از دوام افتاده و حرارت قلبی دائمی خود را عارضه نمیشمارد. ورم و درد پهلو گاهی سبک و گاهی گران است؛ لیکن آن هم عادی شده، پروایی نیست. سر تو سلامت باشد. به آشنایی قسم که نظر اغماض و ذیل عفو بر پریشانی این خاطر افکار در پوشی. ” حرف آزرده درشت است، برو خرده مگیر”
مدتی است که صلابت سنکه بیرون رفته بیآشنا ماندهام. غنیمت است که وکیلش در شهر است. حقایق اردوی نادر شاه آن است که خلاصه آن را گزارش نموده بود. قندهار بقیه نداشت که عرض شود، الّا آنکه مظنون بلکه معلوم شد که حسین افغان نمرده بود. او را به همان صورت که کرده، همراه دارد.
و حکایت بخارا چنان است که اظهار شده بود. مخالفت اقوال یا از بیخبری است و یا پاس ناموس. هنوز پسرش و طهماسب در آنجاست و پسر دیگرش در قندهار حاضر است و اغلب صبح و عصر او نشسته، مردم مجری خدمت، حضور مینمایند. ایلچی روم که مدتی است آمده و در اصفهان نگاه داشته بودند، به قندهار طلبیده، از رخصت یافتن او هنوز اطلاع نیست. سه نفر جلودار روانه نموده از قندهار تقریباً در ظرف یک ماه به لاهور رسیدهاند. پیغام به زکریا خان و حکمی به محمد خان ایلچی دارند. او را به تعدی تمام طلبیده است و تعلیقه به مهر او و خطاب به حکام و عمال به این شرح دارند که چون ابراهیم بیگ و حمزه بیگ و فلان بیگ جلوداران خاصه شریفه را مأمور به شاه جهان آباد به فلان جا فرمودیم، از دارالقرار قندهار تا وصول به والی فلان جا حکام و عمال باید سه رأس اسب چاپاری و چند نفر بدرقه همراه کرده به منزل دیگر رسانیده، اسبان چاپار را برگردانند و در هر منزل همین دستور معمول داشته، در عهده شناسند. فردا شاید از این شهر روانه شوند، بعد از وصول حقایق معلوم خواهد شد. خلاصه پیغام شاید این باشد که قدری چراگاه خواسته. چون مدتی است که سپاه و اسب در یک مقام داشته، گیاه نمانده است. مکانی برای توقف چند روزه ضرور است و بسا باشد که امر دیگر باشد، معلوم خواهد شد.
و آنچه مرقوم خامه مشکین شمامه بوده که از فلان جا و فلان جا خبر قندهار رسیده و حمل بر بیخبری اهل آن دیار فرموده، مجملی صحیح میتواند بود لیکن حقیقت این است که در ظرف این مدت، مکرر به سبب نزدیک رسیدن و غارت کردن وفوجی از سپاه قزلباش، آن حدود را آشوب و بر هم خوردگی تمام به احوال سکنه کابل و نواحی راه مییافت و صوبه دارش معلوم شد اصلاً به فلان جا ننوشته، ساکت است.
و چندی قبل به تقریبی از یکی از کارگزاران این شهر نیز شنیده شد که احوال قندهار و اوضاع و اختلال فلان جا و آن حدود را ناظم آن صوبه اصلاً نمینویسد و نمیگذارد که نوشته حقایق نگاران نیز برسد. وجهش این که شاید آن را لغو شمارد یا این که مناسب دولت خود نداند و چون قبل از این، ایشان را به کمال تشخص بر سر پرخاش؟ (یک کلمه از متن خوانا نیست) پنجاب آوردند و خلاف توقع به عمل آمده، به عذر شتّی و زبونی و خرابی تمام داوران را جان بخشی و تصدقی به خاطر رسیده، واگذاشتند. از این رهگذر آن نصرت شعار شاید نادر را نیز پریشان خاطری افزوده، لهذا شجاعت قلب کار فرموده، اظهار اضطراب و زبونی کردن را مناسب وقت نمیداند و خبر فتح قندهار را نیز گویا به همین مظنه در اظهار، صلاح نمیبیند. لهذا تمکین به کار میرود و دلیلش اینکه در این اوقات به فلان جا مینویسد و راه مفری برای روز نیک و بد میجوید و هو اعلم بمراتبه.
بالجمله چند کس از مردم فهمیده کابل در این شهر میباشند و متعلقان در فلان جاست و مراسلات پیوسته به ایشان میرسد و از ایشان شرح مکاتبات شنیده میشود. تفرقه بسیار به آن حدود راه یافته، چنان که دو کس از آنها از صوبه دار رخصت شده، برای آوردن منسوبان خود رفتند. حق تعالی آنچه صلاح عباد و بلاد داند، خواهد شد.
بخشی از نامه سوم ـ افسوس که از خدمتت دوام یک ساعت صحت را آرزو داشتم. باری زیاده چه نوشته شود. ورق نانوشته میخوانی، چون در این وقت دفع الوقت، این مدعا به حسب ظاهر از حوصله بر نمیآید. لهذا این قدر تسلی نمود که به خدمت اظهار شود و بعد آنچه شدنی است شود. لهذا مترصد که به زودی زود، با تسامح به چند کلمه این مهجور را شاد فرموده…
بخشی از نامه چهارم ـ الحق حالتی است که قابل دیدن و شنیدن نیست. طرفه عجز و اضطرابی در قاطبه خلق ظاهر است. گریختن و کشته شدن فلان بیاصل برآمد. الحال زنده و با اندک جراحتی که به دستش رسیده، دستگیر و در خانه نشاندهاند. برادرش به لاهور آمده و خود بعد از چند روزی که مورد عتاب بوده، اینقدر تفقد یافته که مرخص شده که شخصی برای تسلی خاطر عیال و گماشتگان که در این حدود دارد، بفرستد و فرستاده در اتک و رهتاس و ما یتعلق بها. تمام فوج قزلباش نشسته و ضبط و اخذ خراج از رعایا مینمایند.
در این شهر، تنگی و بیضبطی رواجی یافته، قاطبه سوای عجزه بیدست و پا مهیای فرار بودند، مانع آمدند. الحال همگی همچنان مهیا و آمادهاند، شاید مانع و ممنوع، صحابت و رفاقت سفر در نظر داشته باشند. والعلم عنده. قاصدی ملتانی از قندهار به ملتان رسیده؛ چون آدم یکی از آشنایان ملتان است، دیروز مکتوب او رسید. از نوشتجات خود و تقریر قاصد نوشته بود که پسر هفت ساله فلان، از مشهد با ده هزار سوار حسب الحکم به تعجیل به قندهار رسید و غلام نبی، حاکم آنجا نیز با او رفیق شده، از قندهار کوچ کردند و به موضع کلات که پنج منزلی قندهار است، آمده؛ در همان جا که فلان وقت آمدن چند یوم اقامت نموده بود و راه به هر طرف هست، فرود آمدند. و قاصد از آنجا جدا شده، به ملتان رسیده. و مردم ملتان را عقیده این شد که از راه دیره به ملتان میآیند و لطف علی خان پسر ملک محمود خان مدتهاست که در شال و پشتک نشسته تا چه شود.
عرض شده بود که چند نفری از فقیر همراه یاران آمدهاند. مکرر از آنها احوال رسید. چون ممنوع از جدا شدن از اردو به این سمت آمدند، لهذا معطل همراه ماندهاند. قلیلی از وجه کلبه موروثی که مکرر تأکید فروختن به آنها شده بود و به هزار مشقت به سبب فرط خرابی مردم آنجا به ثلث قیمت آن هم نیمی نقد و جنس و نیمی موعود، به انقضای یک سال و نیم فروختهاند. چیزی که همراه ایشان باقی مانده بود، قبل از آزار رسانیدند و بسیار بجا رسید. به فضل الهی و الطاف سامی چنان شده بود که مشغول ذمه احدی باقی نمانده از بلای دیون خلاص شده، والحمدلله علی ذلک. سوای آنچه از سرکار والا یافته که آن را انعام پدری بلکه گواراتر از آن دانسته. به هر حال چون عقده آلودگی از خاطر گشوده بود و از نعمای جلیله بود، به عالی خدمت که از فرط وداد در سّراء و ضّراء شریکند، گزارش نمود، الحال مرفه الحالم. حق سبحانه آن صاحب را مدام مرفه بدارد. اطال الله بقاک و رزقنی لقاک.
بخشی از نامه پنجم ـ قبله من. سابق و حال اضطراراً عبور از صوبه کابل و رسیدن به آن ملک خراب منظور بوده و ملحوظ است. اگرچه حیات مکروهه دارد و لیکن از مکروهات لا تعد و لا تحصی… حق تعالی سببی سازد و نجاتی بخشد. والسلام.
بخشی از نامه ششم ـ حالت تحریر که نوزدهم صفر است، تصمیم حرکت بیست و دوم به ملتان دارد. انشاءالله تعالی اگر ودیعت حیات پایدار باشد، حرکت به صوب مقصود که قندهار است، خواهد شد. اما معلوم شد که بدون رفتن به خداآباد عبور از آن طریق متصور نیست و راه نواحی ملتان را موانع بسیار و حرکت غیر مقدور است. قاصد فقیر چهارم یوم قبل از قندهار رسیده، بعض مراسلات را رسانیده، جون در راه نوشتجات او را گرفته و مکرر او را تصدیعات داده بودند و همه مراسلات را مفتوح نموده، بعضی در میان نبود، از حال حقایق احوال معلوم گردید. قلیل وجهی از اصفهان مدتهاست از جمعی بیدولتان عدیم المروت که بازماندگان خودند، طلب داشته، یحتمل که به سعی جمیع الحال چیزی برسد که تواند جنبش نمود و چون الحال بعد صوری در میانه زیاد میگردد و موانع بسیار، همّ آن نمود که مبادا بعد از این تحریر نیازنامه از دست بر نیاید، در این ضیق محال و تکدّر حال که یارای گرفتن قلم نبود، با خود گفتم:
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
و به تسطیر این سطور پرداختم. امید که پیوسته خوشوقت و شادکام بوده، این محب صادق از فراموشان خاطر نبوده باشد و اگر دماغ وفا کند، به وساطت رافع رقیمه دو کلمه مبنی بر چگونگی احوال خیر مآل مرقوم و مرسول فرمایند شاید به مطالعه آن تسلی یابد. زیاده بر این اطناب نمینماید، ادام الله عزکم و زاد قدرکم.
نامه هفتم
ز انتــظار به چــشمم ز بـس غبار افتاد
ز گــردش نگــهم گردبــاد بــرخیــزد
محیط شعله خطرناک و ما به کشتی خیس
نــشستهایــم کــه بــاد مــراد بـرخیزد
مقتضای وقت شکراً و شکایةً، حالاً و حکایةً لایق اشعار نیست و گنجایش صفحه اظهار ندارد.
نگــنجد نــامهام در زیـر گردون مصیبت خانهام بسـیار تنگ است
و ما احسن من قال:
بیــداد فـلک را به تغافل گـذرانیم
پوشیدن چشم است ز عالم سپر ما
دیری بود که به خطابی فرح یاب نبود.
عمری گذشت و گفت و شنو با تو رو نداد
ای بـینــصیب گوشــم و ای بـینوا لـبم
تا آنکه به وساطت صداقت مرتبت صلابت سنکه به گرامی نامه ملاطفت شمامه دیده روشن گردید. امید آن است که اگر چیزی از عمر مانده باشد، نارسایی طالع از ذیقدر نعمت محروم نسازد. حقیقت ضعف مزاج که از نقش خامه و فحوای نامه محقق بود، با دل دردمند چهها که نکرد.
هنوز که هفتم شعبان است، تمکن حرکت به ملتان و توفیق نجات نیافته. به تخمین چهار ماه است که تب نوبه مبرمی علاوه شده، کیفیت حال گفتنی نیست. چون از بازماندگان بیمروت خود که در اصفهان بودند و مکرر به ایشان اعلام شده، تا حال اصلاً خبری نرسیده، باز قاصد به قندهار فرستاده، به دو کس از آشنایان که در آن عسکر حاضرند، برای رسانیدن مکتوب به اصفهان و اصدار جواب نوشته، وعده معاودت نزدیک بود، چند روز تأخیر در جواب شده که شاید رسائل آن صوب برسد.
چون قاصد منتظر بود، زیاده تأخیر ننموده، به این ذریعه جسارت نمود. صلابت سنکه در حضور مکرر اشعار به آثار محبتهای سامی که حسبالواقع میدانم، مینمود. این هنگام مقدار معلوم و یک ثوب رضائی[1] فروخته این حدود رسانید. مشغول ذمه به دیون مردم بسیار و فرصت کم و اوضاعی در هم بود. قبول کرده گرفتم و با نفس خود گفتم که مال فلانی است، راضی شد.
اگر چند نفسی باقی مانده، مالک امر خود نیستم. نمیدانم چسان خواهد شد… برگ 16ب.
نامه هشتم ـ حزین در این نامه ابتدا از احوال شخصی خود مینویسد و بعد به اوضاع و احوال قندهار اشاره دارد:
خبری محقق سوای ضیق حال محصورین قندهار نیست. در این چند روز فتح قلعه اشتهار یافته، تا معلوم شود. محمد خان ایلچی که روانه حضور است، در چهاردهم وارد ملتان گردیده. چون میرزا رضای شریک الرساله در راه ملتان فوت شده، فی الجمله تأخیری در سرعت سیر ایشان نمود اما اگر خدا خواهد، خواهد رسید. چون طاقت گرفتن قلم نیست، زیاده مصدع نمیگردد. دام الله عزکم و عمرکم و مجدکم.
نامه نهم ـ از این نامه پیداست که مخاطب در نامه خود به حزین از کهولت خویش نالیده و حزین قصد دلداری او را داشته است. ظاهراً حزین به سبب بیماری مدتی به تریاک روی آورده و نامه های دیگرش نشان میدهد که پس از چندی آن را ترک کرده.
شرح احوال این سوخته فراق و بیان اشتیاق در خور اظهار نیست. چه نویسم؟ نه گفتنی مانده و نه نوشتنی.
گوشیم لب خموش و لبم گوش کر شده است
از بــس که بــستهام در گفــت و شنـید را
به این شادم که به انجام رسیده. والحمدلله علی ذلک. در این وقت که سیّم رمضان است، مرقومه گرامی که نوازشنامهای است به معرفت صلابت سنکه و ملفوف به مکتوب او رسیده، دیده را روشنی بخشید. از پیری شکایت فرموده بودند، چنین است از عالم بیوفا چه وفایی و از اجزای آن چقدر همراهی آید؟ له الحمد که به او محتاجیم ولی او بینیاز. صاحب من از شدت ضعف و اختلال دل و دماغ، این هایم مهموم را طاقت قلم گرفتن نیست. مدتهاست که تب نوبه رفیق و اعتیاد به قدر معتدی حاصل شده. باری عرض شد که لایق اظهار نیست.
چندی قبل چند کلمه نزد صلابت سنکه فرستاده شده بود، شاید از نظر گذشته باشد. از اول به حدی ممنون احسان بودم که امکان ازدیاد امتنان نبود. حال از تکثر انواع و افراد احسان حقیقت؟ را چه تفاوت. زبان شکرگزاری نداشتم و الآن کماکان چون زیاده طاقت مکث نمانده بود و از بازماندگان بیانصاف خبری نمیرسید، باز به تأکید به دو کس از آشنایان که الحال در قندهارند، نوشته بودم و مدتی است که از وعده قاصد گذشته؛ منتظر بودم که بیاید، بعد به خدمت نگارش شود. هنوز نرسیده، انتظار رسیدن هست.
خبر قندهار اینجا معلوم است لیکن خبر تازه نیست. همچنان نشستهاند و افغان در قلعه خاموش میباشند و به قناعت مدارا میکنند و هنوز چنان نیست که از جوع به روز زحمت باشند. چه معدودی سپاه ماندهاند و بس و از اول احاطه تا حال قزلباش اصلاً کاری به تسخیر و اهتمام در آن ندارد و تیری به قلعه نینداختهاند و فوج فوج عساکر به سبب عادت و تحصیل آذوقه و طمع، نواحی سنده را از کنار دریا تا کابل تاخت و غارت و قتل میکنند. افغانی در آن کهار باقی نمانده الا معدودی که برهنه گریخته به خدایار خان پیوستهاند به کابل و چون افواج مأمور تسخیر نیستند، پیوسته بعد از غارت قتل مراجعت کرده و شاید حاکم آنجا و امثال او بنویسند که ما گریزانیدیم، چون میدانند که آنکه بفهمد کیست.
و حرکت رومیهای اصل است. عبدالباقی ایلچی همراه ایلچی رومی یار گردیده، در اصفهان نگاه داشتهاند و گفته بعد از فتح قندهار خواهم طلبید. و از کربای معلی یک هفته پیش از این مکتوب چند کس از آشنایان رسید. رومی را با فرنگ جنگ به شدت در میان افتاده، چنان که وزیر هم حرکت کرده. الحال بر تقدیر محال نقض عهد، فرصت آن ندارند و به خود درمانده، لیکن حسب الواقع معلوم نمیشود که سبب این همه تغافل و نشستن در قندهار چیست. چیزی که تصور میشود این است که چون طهماسب خان وکیل جلایر با پسرش فتح بلخ و قلاع خوارزم و اندخود کرده، روانه بخارا شدهاند، خود انتظار تمشیت امور آن ملک و حصول فراغ آن لشکر از آن دیار دارد والعلم عند الله.
اوزبکیه هر روز میرسند و احوال بخارا را مفصل ذکر میکنند. جمعیتی در بخارا نیست. ابوالفیض خان با چهار هزار کس از هر جهت در بخارا است. زیاده میشود. امید که از فراموشان نبوده به چند کلمه نوازش یاب گردد. باقی عمرکم و مجدکم.
بخشی از نامه دهم ـ از کرم واهب النعم مامول آنکه در این عرصه پر شر و شور دامن فیض مآثر از هر گونه غباری دور باد. تسلی خاطر فکار و تمنای دل امیدوار سلامت. زبان حال با مقال در شکرگزاری به نعم متعاقبه که توفیق مطالعه دو طغرا نوازشنامه گرامی، مرقومه دوازدهم ذیحجه و نهم محرم است، همداستان میباشد. افسوس که این نسیم عنایت مدام نیست. بیتکی امیر خسرو به زبانی دارد. سابق زمان گویا به سامعه رسانیده بود. وساده بیهوشی از بیاض حافظه سترده. ندانم چون شد که حال از لسان قلم شوریده، تراوش نمود.
تــو گلی ز خـار من چه غم ای نگار داری
چو تو من یکی ندارم، تو چو من هزار داری
اظهار مراتب تحسر و ناصبوری در بلیه محرومی و شرح حال سرا پا ملال را کسی سراید که از عهده برآید.
«حکایت بود بیپایان به خاموشی ادا کردم». بالجمله در خدمت گزارش تصمیم سفر قندهار در چهارم محرم شده بود. قضا امضاء نکرد و اسبابی چند از باب تب و ورم پهلو و امثال ذلک تهیه نمود و تا حال که نوزدهم محرم است، در کنار شهر مکانی که نقل نموده بود، میباشد. امید که در این چند یوم میسر آید، به عونه و قوته. صاحب بنده از رقیمه اولی شیوع تب و کسل مزاج سامی مستفاد میشد و خاطر شوریده را بیقرار داشت. عنایت نامه اخیره تسلی بخشید. فحمدالله ثم حمدالله.
نامه یازدهم ـ ملاذ من، مجمل اخبار و احوالات آن است که در رقیمه اخیره اظهار شده بود. حسین افغان را بعد از دستگیر شدن به نهج فصح در معرض ایذاء و باساء در آورده، بعد از سلوکهای ناخوش، چشمها کشیده و دست و پا بریده، به زجر هلاک شد. عیال و اطفال او، داعیان افاغنه به همراهی جمعی از ابدالی و افشار به اصفهان فرستاده شد و بواقی اسیر سپاه و هندو و مسلمانی که در قلعه بود، تر و خشک در هم سوخته، مقتول و منهوب شدند. خزائن جلیله از نقد و نفایس بسیار که خود گمان نداشته، تعجب مینموده است، به تصرف آمد و سپاه را نیز غارت فراوان رسید. قلعه را در ظرف چهار پنج یوم هموار و از بنیاد برانداخته، شهر مستحدث معمور و موسوم به قندهار و قلعه نو موسوم به نادرآباد گردیده، به ضبط عبدالغنی خان بیگلر بیگی قرار یافته.
از مکاتیب مردم معلوم شد که در کابل آشوب و اضطرابی افتاده، جماعتی از اعیان به ملازمت رفتهاند و روسائی که در بنادراند نیز متزلزل و خیال فرستادن کوچ و عیال به دارالسلطنه دارند و صوبه تته و سند نیز خالی از اختلال نیست. آن احمق اول مبادر به آشنایی و تعهدات شده، آخر که معلومش شد که این مردم، مردم دیگر و این اوضاع، به وضع دیگر است، وحشت و دهشت نموده، خود را مرد معرکه ندیده، به کنار کشید. به حسب ظاهر مشکل است که بگذارند. لهذا خود برتافته و دل باخته است. هنوز پسرش با سردار در بخاراست و مردم قراقر و قلماق آمد و رفت دارند. ابوالفیض را به خراسان بردند و این بلاد بلامنازع به تصرف آمد. در این وقت خبر تحقیق رسید که بعد از فتح قندهار، فوجی باز روانه بخارا نزد سردار کرده. از طریقه و اطوار معلوم میشود که تا اطراف و اکناف آن ملک را صاف نکنند، دست بر نمیدارد. خصوصاً آلوسات قلماق و غیره که مدتهاست در آن حدود خودسرند. لهذا فکر تصفیه آن حسب الواقع دارد. این است آنچه از حقایق در این اوان مکشوف بود، جسارت به اظهار نمود. و به روز حرکت انشاءالله به دو کلمه نیازمندی مصدع میگردد. امید که به زودی به نوازشنامه تسلی شود. ظلکم ظلیل.
گزیدهای از رقعات حزین، نسخه موجود در مجموعه سبحان الله خان
اما دومین مجموعه مورد نظر از نامه های حزین در نسخهای خطی گرد آمده که متعلق به مجموعه سبحان الله خان در کتابخانه مولانا آزاد علیگر است. (نسخه شماره 9/8915528 که میکروفیلم آن نیز در مرکز میکروفیلم نور در دهلی موجود است.)
این مجموعه خود شامل دو دسته نامه است که مجموعه نخست شامل سی و دو نامه خطاب به نواب صدرالدین محمد خان معروف به فائز دهلوی و بخش دوم شامل شش نامه خطاب به فرزند نواب صدرالدین یعنی نواب اشرف الدوله میرزا حسن علی میباشد. در واقع توضیحات کاتب رقعات، اشرف علی خان استاجلو متخلص به گستاخ، مخاطب آنها را مشخص ساخته است.
بیمناسبت نیست توضیحی درباره مخاطب نامه های ذیل داده شود. همان طور که در چند سطر پیش اشاره شد، مخاطب سی و دو نامه از رقعات حزین که ذیلاً متن برخی از آنها آمده، نواب صدرالدین محمد خان معروف به فائز دهلوی است. مدت زمان رفاقت حزین با این شخص حدود یک سال طول کشید که منظور سال 1149 تا 1150 هجری است، زمانی که حزین برای بار نخست وارد دهلی شد. بعد از آن حزین برای مراجعت به ایران به لاهور سفر کرد و نواب هم در نبود حزین در 1151 هجری در دهلی رحلت کرد. علیرغم مدت زمان کوتاه مصاحبت حزین و نواب میان آن دو علقهای عمیق و محکم برقرار شد و این امر از نامه های حزین به نواب پیداست. از موجبات این علقه عمیق، همفکری و تجانس روحی حزین و نواب بود: هر دو اهل شعر و ادب بودند و هر دو منتقد دربار و محمد شاه تیموری. نسب نواب هم میتوانست عامل دیگری برای دلبستگی حزین به او باشد. او از نوادگان گنجعلی خان، از عمال و خدمتگزاران شاه عباس صفوی بود. مرحوم اطهر عباس رضوی در جلد دوم از اثر معروف خود، تاریخ شیعه دوازده امامی در هند، به طور کامل به معرفی نواب پرداخته و هجده اثر از تألیفات وی را معرفی کرده است. شش نامه از نامه های این مجموعه نیز خطاب به پسر نواب، اشرف الدوله است که در پی مرگ نواب، حزین صمیمانه نصایح خود را به او ابراز میکرد.
نامه های این مجموعه، در مقایسه با مجموعه نخست از تنوع بیشتری برخوردار است. به نظر میرسد چند نامه نخست در دهلی نوشته شدهاند و این امر تعجبی ندارد که حزین و مخاطب او هر دو در یک شهر بوده و با هم مکاتبه داشتهاند. تعدادی از این نامه ها نیز پس از سفر حزین به لاهور و از آن شهر ارسال شدهاند. تاریخ نگارش نامه ها همان سال 1149 تا 1150 است. از آنجا که موضوع برخی نامه ها عمدتاً شرح وضع جسمانی حزین بود، از ذکر آنها خودداری شد و نامه های مهمتر منعکس گردید.
نامه سوم ـ ظاهراً نواب یکی از نوشتجاتش را برای اظهار نظر نزد حزین فرستاده بوده. حزین در وصف قلم او مینویسد:
مجموع منثور که از فرائد فوائد کلک گهر سلک بود، وسیله نظم حواس این پریشان حال و مطالعه سوادش، جواهر سرمه دیده جوهر شناس گردیده. الحق آن را شایسته هزار گونه تحسین و آفرین و دستور منشیان بلاغت آیین یافت. تعریفش از مقوله توضیح واضحات و تعریف معرّفان است
نگــویــد خردپــرور هــوشـمند که گردون وضیع است و کیوان بلند
به بیدانشی انــدر آیــد حســاب چو گوید کسی، روشن است آفتاب
نامه پنجم ـ به نظر میرسد مخاطب نامه پیش از این سروده خود را نزد حزین فرستاده و توضیحاتی درباره وزن شعر خود جویا شده است. این نامه در پاسخ وی است:
صاحب همه دان و استظهار مخلصان. بحر هزج مثمن سالم جزوی محذوف، ارکانش هر مصراع، چهار مفاعیلن است و اگر در جزء اخیر نیز حذفی نبوده سالم باشد، در هر مصرع به جای رکن اخیر که مفاعیلن چهارم است، مفاعیلان آورند. و بحر غزل سامی همین بحر هزج است، لیکن بنای آن بر پنج رکن گذاشته شده و این خلاف وزن مقرر موزونان و استادان فن است، مگر آنکه یک دو کس از شعرای معاصر را دیده بودم که یک دو غزل در بحری که ارکان مصرعش چهار مستفعلن است، ایشان به پنج رکن قرار داده، گفته بودند و سلیقه از قنوس ابا میکند، دیگر صاحب اختیار.
نامه هفتم ـ در این نامه حزین از نواب میخواهد که برای گذران اوقات او، کتاب یا رسالهای جهت مطالعه برایش بفرستد و ضمناً تأکید بر رازداری در مورد نامه یکی از آشنایان میکند:
صاحب و ملاذ محبان سلامت. مجموعه سرکار را چون جسارت به تسوید صفحهای نموده بود، مرسول خدمت داشت. اگر حاضر و در نظر نسخه مرغوبی که فی الجمله امروز و امشب طبع را به آن مشغول توان داشت ساخت، باشد به ارسال آن منت خواهند گذاشت. و چنان که التماس شد، از مراسله آن شخص به جهاتی که اکثر ملحوظ خاطر فطانت تخمیر است، باید که در این حدود اصلاً اطلاع احدی نشود. زیاده جسارت است. والسلام.
نامه هشتم ـ ظاهراً نواب در پاسخ به درخواست حزین، چند نسخه خطی را که برایش ناشناس هم بودند، نزد وی فرستاده و حزین درباره آنها توضیح داده است. نکته عجیب ترکیب کلمات فارسی و عربی توسط حزین است، مانند حسب الخواهش:
استظهار داعیان سلامت. نسخه فارسی مبسوط موسومه به مفتاح، از مصنفات اسوة الاولیاء، شیخ عزالدین محمود کاشانی است که جامع ظاهر و باطن و از عظمای مشایخ اصحاب ما و منسلک در سلسله جلیله معروفیه و صاحب شرح کبیر تائیه فارضیه و مصنفات کثیره است. اگرچه کتاب مذکور را گویا حسب الخواهش جمعی از طالبان مخالف مرقوم نموده و بنابراین خالی از حشو و زائد نیست. لیکن خود، جلیل الشأن و کتاب مشتمل بر فوائد نیز هست. و کتاب فارسی دیگر را یکی از محبان میر سید علی همدانی که او نیز از افاضل مشایخ همین سلسله است، تألیف نموده، لیکن مؤلف را رتبه نبوده. به این سبب نسخه قلیل النفع و خالی از رکاکت نیست. نسخه دیگر مشتمل بر چند کلام و خطبه امیرالمؤمنین7 است و مجموع، منتزع از کتاب نهج البلاغه است. معتبره و پاکیزه نوشتهاند. نسخه دیگر قصیده برده است که از کمال اشتهار، از وصف مستغنی است. و دیگری دوازده امام خواجه[2] با دعای توسل است. والسلام.
نامه نهم ـ این نامه گویای آن است که نواب صدرالدین از اوضاع و احوال روزگار شاکی بوده و از رقبای خود شکوه داشته است. حزین در این نامه میکوشد مخاطب را متذکر خدا شده و قوت قلب دهد:
صاحب بنده. بسیار عجیب از دانش و قوت قلب سامی که به سبب یأس و قطع امید از عاجز لئیم ناکس چند، مشوش خاطر و این همه مأیوس شوید. ما خود از بندگی خدا و ملک او بیرون نرفتهایم. چه واقع شده؟ تا امروز، خود ما را به عزت و رفاه داشته و بقیه ایامی که در این عاریت سرا بدارد، وا نخواهد گذاشت. «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» چرا باید خود را این همه مکدر و شکسته خاطر داشت و به دست وساوس شیطانی انداخت. متوقع است که وجود و عدم ایشان را متساوی و ردّ و قبولشان را یکی انگاشته، به قوت ایمان و اعتماد به کفایت معبود حق، مستمال و مطمئن خاطر بوده، خاطر محب را زیاده بر این افگار و بیقرار نفرمایید. چه یقین میداند که هرگز محتاج به ذلت و التجاء به اراذل، انشاءالله المستعان نخواهد شد. زیاده مقام را گنجایش نیست. ادام الله عزکم.
نامه دهم ـ در این نامه حزین به سؤال نواب درباره مقدار فطریه روزه ماه رمضان پاسخ میدهد. این نامه، بعد دیگری از اطلاعات حزین را که در عرصه فقه و احکام است بر ملا میکند:
ایام تمام میمنت و مبارکی سامی، مستدام باد. حد فطر صاعست و کمتر از صاع مجرا و مجزی نخواهد بود و زیاده یقین که اولیست، چه رعایت جانب مستحق درین مواقع ارجح است. اگر پنج سیر شاهجهانی بدهند، ظاهر آنکه رعایت این معنی شده باشد و زیاده را مختارند. ادام الله امالکم.
نامه یازدهم ـ ظاهراً مقدار سیر جهانشاهی برای نواب مبهم بوده و درباره آن از حزین سؤال کرده و او چنین پاسخ داده است:
صاحب داعیان سلامت. چون سابق فقیر مقدار مثقال صیرفی و صاع و سایر موازین را اعلام نموده بود، [3] اطال به مکافات لطف فرموده، از آن قرار مقدار یک سیر شاهجهانی معمول این شهر را بلا تفاوت اعلام بخشند.
نامه دوازدهم ـ در این نامه حزین به نواب پیشنهاد میکند که فردی به نام محمد رضا خوشنویس را به خدمت بگیرد:
صاحب بنده. از احوال سعادت اشتمال، محب مشتاق را اطلاع بخشند. چون خصوصیت وداد و نهایت خلوص پوشیده نیست، لهذا محمد رضای خوشنویس که به التفات سامی مرفه و شکرگزار است، التماس نمود که چون معلم سابق سرکار را الحال شغلی پیش آمده و به جای او دیگری را مقرر خواهند فرمود، اگر چنان شود که این خدمت به او مرجوع گردد، چنان که خود مرفه هست، به دولت سامی، عیالش نیز مرفه الحال خواهند گردید و مستدعی شد که اظهار التماس او، داعی نماید. حسب الخواهش او جسارت نمود. الامر منکم. والسلام.
نامه سیزدهم ـ حزین به خاطر غفلت در پاسخ گویی به نامه نواب از او عذرخواهی میکند:
صاحب اصدقاء سلامت. ضعف حواس پریشان، کمال تقصیر را لازم آورده که از جواب رقیمه سامی غافل گردید و بر آن خدا داند که چند روز گذشته، الحال در میان کاغذها به نظر آمد و چه انفعال که نکشید. خاطر دقیقه یاب حقیقت آگاه را وسیله نموده، معذرت میخواهد و امید است که معذور باشد.
نامه چهاردهم ـ در این نامه حزین به نواب صدرالدین که گویا به وی پیشنهاد تغییر محل سکونت و انتقال به جای مناسبتری را داده است مینویسد که قصد ندارد تغییر مکان بدهد. محل پیشنهادی ظاهراً متعلق به نواب و ملک وی بوده است.
داعیان ملاذ سلامت. نعما قیل:
سرشک از رخم پاک کردن چه حاصل عــلاجی بــکن کــز دلـم خون نیاید
از رهگذر نوازش مکرر، در باب خانه فرمودهاند. سابق که ملاحظه شده میگفتند که بسیار نمناک است. اگرچه این کلبه که تا حال به سر برده نیز انواع معایب و مکروهات جمع دارد و این فقیر منازل متعلقه به سرکار را اصلاً از مساکن قدیمه خود، تفاوت نمیگذارد و این وضع که حال واقع و روی داده است، به هر کلبه ویرانه هم میگذراند.
ذوق تعمیر نمیساخت به آب و گل من خــانه ســیل غتتم آباد که ویرانم کرد
لهذا حاجت ملاحظه و انتخاب نیست. لیکن دو چیز مانع است. یکی از بیدماغیها و بیحالیها و دشواری نقل و از جایی برخاستن و به جایی نشستن. دیگری ترصد نجات و خیال حرکت از این شهر به سمت اوطان مألوفه قدیمه که همواره مامول و مرکوز خاطر آزرده است. زیاده مصدع نمیگردد. ادام الله ظلّکم و عزّکم.
نامه هجدهم ـ این نامه را حزین بعد از سفر به لاهور و در حین اقامت در این شهر به نواب نوشت. حزین تصمیمش را برای برگشت به ایران عملی کرد و سفرش به لاهور به همین منظور بود. البته او به علت هرج و مرج ناشی از حمله نادر شاه به قندهار و نیز به علت بیماری سختش نتوانست از لاهور جلوتر رفته و مجدداً به دهلی برگشت. منظور از ناظم ایران در این نامه نادر شاه است که در این تاریخ به قصد حمله به هند، در قندهار بود.
ای شوق تو در مذاق چندان که مپرس دل را بــه تو اشتیاق چندان که مپرس
آن دست کــه داشتـم به دامان وصال بر سر زنم از فراق چــندان کـه مپرس
دیشب، شب نوزدهم به دو کلمه، نگاشته کلک گهر سلک در جواب ذریعه این مهجور مستهام قلمی و عنایت فرموده بودند، دیده روشن گردید. دو روز قبل چند کلمه احوال پریشان خود را در سلک تحریر در آورده، به معرفت عزیزالقدر میرشهاب الدین ارسال عالی خدمت نموده، امید که منشأ یادآوری گردد. الله داد ملازم سرکار را از لاهور رخصت و معینالدین را حسب الخواهش او نگاهداشتهام. حال چند روز در لاهور اقامت و بعد اراده حرکت به ملتان است. چون ناظم ایران در همان حدود است، شاید ممکن شود که بیزحمت سفر دریا از همین راه روانه خراسان شوم. جراحت مهجوری را ندانم چه چاره نمایم که مرهم پذیر نیست. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
بخشی از نامه بیستم ـ این نامه را نیز حزین از لاهور، در حالی که قصد مراجعت به ایران داشت نوشت. او از حضور نادر شاه در قندهار یاد کرده و تعجبآور اینکه مینویسد: در باب حرکت خود به او مراسله شده. تعجب از آن رو است که حزین میانه خوبی با نادر شاه نداشت و چنان که از سفرنامه او بر میآید مظنون به مشارکت در قتل حاکم دست نشانده نادر در لار بود.
مجمل احوال سراپا ملال آنکه از مخاطرات طریق محفوظ، روز شنبه دوازدهم وارد لاهور شده، آلام و متاعب سفر به مکاره و مشاق اقامت در بلد تبدیل یافت. تا نفس باقی است راه زندگی هموار نیست.
و به تاریخ پانزدهم، با آنکه در راه عشق دست و دل کس به کار نیست، بیاختیار به این چند کلمه پریشان که سواد پریشان حالیهاست، جسارت شد.
تا دور از وصال تو فرخنده ماندهام شرمنده ماندهام که چرا زنده ماندهام
چون ناتوانیها به کمال و بعض موانع دیگر دامنگیر است، لابد (از) چند روز اقامت در این شهر ناچار است. و اراده آنکه به عون الله بعد از چند یوم عازم ملتان شده، چون ناظم ایران به قندهار رسیده و حصار را در میان گرفته و از فرامین مستفاد میشود که شاید به زودی آن مهم فیصل پذیر گردد، در باب حرکت خود به او مراسله شده، شاید نوعی شود که بیتحمل سفر دریا از همان ضلع اگر حیات باشد، خود را به خراسان رسانم. امروز سیادت پناه، میر شهاب الدین، ملازم سرکار رسیده، فصلی اشک بیقراری جاری ساختم. اینقدر متوقع و مترصد میباشم که کرم عمیم مبذول و هر گاه دماغ وفا کند، به دو کلمه یاد و شاد فرمایند. دو مرتبه از بین راه مصدع شده، به جوابی هنوز مفخّر نگردیده. زیاده چه نگارد. ادام الله عمرکم و زاد عزکم و مجدکم.
نامه بیست و دوم ـ این نامه حزین نیز حاکی است که او هنوز در لاهور بوده و برای سفر به ایران روزشماری میکرده است:
مدتی شد که ره مهر و وفا مسدود است نــه کسی میرود آنجا، نه کسی میآید
از نارساییهای طالع مهجور قناعت به پاره کاغذی که از دیار وفا آید، نموده بود، از آن هم محروم است. صاحب دل و جان مستمندان سلامت. مکرر این نیازمند با وجود ضعف دماغ و ناتوانی تن که قوت قلم گرفتن نیست، مصدع گردیده.
خجالت میکشم از نامه های بیجواب خود
کـه بـار خـاطر آن رخنــه دیوار میگردد
توقع و ترصد از الطاف عمیم آن است که به دو کلمه حاکیه از احوال سعادت مآل، تسلیبخش خاطر حزین گردند. شاید عمر بیوفا، وفا به مطالعه آن کند. تا حال تحریر که پانزدهم شهر جمادی الاول است، در ویرانه لاهور اسیر قعید تقدیر میباشد و به نهج سابق، هر روزه عازم حرکت است. حق سبحانه نجات کرامت فرماید و چون از ملازمان سرکار کسی روانه بود، عجالة الوقت به این ذریعه مبادرت نمود. رزقه الله لقاک و اعلی مرتفاک. والسلام.
بخشی از نامه بیست و چهارم ـ در نامه دیگری حزین از چگونگی تحرکات نادر در قندهار خبر میدهد:
چیزی که لایق اظهار باشد، نیست. تا سی و هفت روز قبل از تحریر که شانزدهم است، آنچه محقق از خبر قندهار رسیده آن است که جمیع اطراف و اکناف آن ملک را معمور و بنای شهرها و قلعهها نموده، ایلات و احشامات از خراسان آورده، جای داده و همان حصار قلعه، زندان همان تیره بختان شده، هر چند التماس داشتهاند که نوعی بنای زندگانی در جایی برای ما گذاشته، عفو تقصیرات نمایید که مطیع باشیم، مقبول نیفتاده، میگفته از اول اگر میگفتید مسموع بود، الحال ممکن نیست و کار بر ایشان به مرتبهای از سختی رسیده که (از) دفن موتای خود عاجزند. این بوده احوال مردم آن حصار.
بخشی از نامه بیست و هفتم ـ حزین در این نامه مینویسد 9 ماه است که در لاهور مقیم است و هر روزه قصد حرکت به ملتان دارد. نامه در 22 شعبان نوشته شده. وی در این نامه به استمداد از خویشانش که در ایران بودند، برای بازگشت به وطن اشاره کرده و اینکه بستگانش به التماس او وقعی ننهادند. (ظاهراً از آنها درخواست کمک مالی کرده بود.)
مثل مسافری که وارد سرای شده باشد، هر روزه عازم حرکت بوده، و میباشد و از فرط مکاره یاد ایام اقامت شاه جهان آباد میکنم و حسرت دارم که به مراتب اوقات خوشتر بود و لااقل به این مرتبه تنهایی و بیکسی نبود. اگر همین ادراک حضور سامی و انس خدمت مابهالتفاوت باشد، هر آینه مقام حسرت عظیمی است. به هر حال موقوف به مشیت الهی است و از مثل من عاجزی چه آید. مکرر به مردم بیانصاف خود که در آن مملکتند، نوشتهام و ایشان را طلبیدهام، چه با وجود تنهایی و بیسامانی، حرکت متعذر است و آلودگیها و مشغول ذمه کفار بسیار شده، اصلاً تا حال چیزی از آنها نمیرسد. یفعل الله ما یشاء.
نامه بیست و هشتم ـ حزین در حالی که برای مدتی مدید در لاهور به انتظار سفر به ایران بود، از ایام اقامت در دهلی یاد کرده و احساسش را از ابتلائات روزگار، این گونه برای دوست صمیمی خود نواب صدرالدین مینویسد:
به جلال ذوالجلال جل جلاله قسمت که در حوصله و عهده و تقریر و بیان نیست، آنچه از دیر رسیدن و آنچه از رسیدن نامه سامیت روی میدهد. عجب حالیست. میپنداشتم که روزگار ناسازگار، آنچه در قوهاش بوده و توانسته نسبت به من تقصیر نکرده. به این سبب از خصمی او ایمن شده بودم؛ فارغ نشسته، ندانستم. چون دانستم چه سود. الحال ایمن شدهام به آن حالی که بودم. راضی نشد که در گوشه آن شهر افتاده باشم. همان قدر ناکامی وصال موانست رشکش آمد و به کام خود به ملال مهاجرت افکند. در متخیله من روزگار آزموده حوادث روزگار دیده، خطور نکرده که دیگر در بازار بیانصافی روزگار، متاع کساد آزاری مانده باشد که به کار دل آزرده من نکرده باشد و موقوف به آخر کار و اوقات توقف این شهر ادبار آثار گذاشته باشد. الحمدلله حمد الشاکرین. چه خواهد شد و چه خواهد کرد؟ الامر قریب و الاصحاب جلیل و نعما قال المولوی:
جــانهای بســته اندر آب و گـل خوش رهند از آب و گلها شاد دل
آرزوی یک ساعت ملاقات در دل است. دیگر چه نویسم. صبح امروز که بیست و چهارم رمضان المبارک است، از غرایب احوال آنکه چند بیت به خاطر من رسید. همین جا مینگارد و به نظر گرامی میرساند:
معنی کناره گیرد اگر از میان روم | خالیشود جهان چو برون از جهان روم |
بسیار دیده گردش ایام بخل ما | همراه گل نیامدهام تا خزان روم |
مردم ز هجر و دولت وصل تو رو نداد | هستمز بخت پیر و به حسرتجوان روم |
در کاروان شوق کسی نیست بیدلیل | دنبال بوی گل، سحر از گلستان روم |
پیش ره مرا نتواند کسی گرفت | خون دلم که از مژه خونفشان روم |
آمد شد بهار بسی دیدهام حزین | من برگ گل نیم که به باد خزان روم |
نامه سی و یکم ـ حزین در این نامه به اظهار لطف نواب که به او پیشنهاد گردش در باغش را داده بود، پاسخ داده است:
چو شمع بیتو نفسهای آتشین دارم که پر ز ناله دل از اشک آستین دارم
ودیعه حیات بیثبات هنوز که پانزدهم صفر است باقی و در آرزومندی به سر میرود. از فرط انزجار طبع از این دیار نکبت آثار، در حرکت از این شهر به صوب ملتان بیقرار است. نهایت در این ایام هر روز المی تازه و کسالت مجدد روی مینمود تا آنکه حدت هوا به حدی رسیده است که در گوشهای نشستن در کمال دشواری شده. نفس تنگی میکند و الحق زیر آسمان جای نفس کشیدن نیست. باری طاقت حرکت نمانده و هنوز قاصد که به قندهار رفته، مراجعت ننموده. شاید به نوعی که سابق ارشاد فرموده بودند، توقفی در این شهر روی دهد، لیکن اگر قاصد بر وجه مرغوب جواب رسانید، طاقت توقف هم چون نیست، البته به هر حالت که باشد، روانه خواهد شد. هنوز به سیر باغ سرکار نرفته. مانع اول مفارقت و مهاجرت از خدمت سامیست که سر و برگ زیستن نگذاشته. دوم نقاهت و ناتوانی تمام. سیّم متوقع بودن جمعی کثیر که بیحضورشان سواری فقیر باعث تکدر ایشان است. به هر حال اگر قسمت باشد، تخلف از فرموده ننموده، به هر نوع باشد، یک روز واقع خواهد شد. انشاءالله تعالی.
بنا به اظهار کاتب رقعات، حزین نامه های ذیل را به حسن علی خان (نواب اشرف الدوله)، فرزند نواب صدرالدین محمد ارسال کرده بود. در پی فوت نواب صدرالدین، حزین میکوشد به فرزند او قوت روحی دهد:
نامه نخست: نتیجة الامراء العظام، نور چشم کامکار، در کنف حمایت قادر متعال، مرفه و معز و مباهی به سعادت باشید. مرقومه شریفه در لاهور رسید و از مفاوضه میر شهاب الدین حقایق مفصله روشن گردید. از کم فرصتی و دون خصلتی ناکسان زمانه چه عجب و چه بعید. افسوس که در حین حضور وقت مساعد نشد که بر حسب دلخواه آنچه باید و شاید به عمل آید. به هر حال اصلاً به خاطر گرامی اندیشه و تفرقه راه نداده، به استکمال کمالات و توجه به احوال خویش کوشند و هیچگونه تشویش از هیچ رهگذر به خود راه ندهند. حق تعالی در هر باب حامی است و تا حیات این محب است، هرگز انشاءالله تعالی، ملالی و تشتتی در احوال راه نخواهد یافت.
بخشی از نامه سوم ـ در این نامه حزین شرایط زندگی در لاهور را در فصل بارانهای موسمی برای حسن علی خان تشریح کرده است. همچنین گویا مخاطب از حزین خواسته بود که دعایی خاص، برای خواندن و نگه داشتن به او تعلیم دهد و حزین به او پاسخ میدهد:
هشت روز باشد که شدت باران به حد کمال و با گرمی مفرط، رطوبتی ضم شده که بسیار مکروه و مضر است. شبانه روزی البته هفت یا شش مرتبه به شدت میبارد و باز وفور میکند. صاحب من! این کهنه عمارتهاست که متعاقب چنان بر سر هم میریزد که حیرت افزاست و عبرت افزا. در هیچ جا کسی ندیده باشد که متصل صدای ریزش خشت و سنگ زنند. باری تا حال حق صیانت نموده که این خرابه نریخته… والحمدلله رب العالمین و به نستعین. خواهش دعایی برای خواندن و نگه داشتن فرموده بودند، اگرچه محب سوای مسئلت و رفاه دوستان از این عالم چیزی نمیداند و لهذا عادت به نوشتن و تعلیم نمودن هرگز ننموده، لیکن چون از فرموده تجاوز هرگز روا ندارد، اگر حیات هست، در رقیمه آینده خواهد نگاشت.
نامه ششم ـ اگرچه کاتب رقعات، مخاطب این نامه را نیز فرزند نواب میداند، اما عنوان نامه به اسم فردی به نام غلامحسین است. در این نامه حزین به ایراد یکی از دوستانش درباره کثرت مخارج خود اشاره کرده و پاسخ میدهد که این مخارج عمدتاً به واسطه جابجایی و سفرهای دایمی اوست و گرنه او اسرافی در زمینه خورد و خوراک و پوشاک ندارد. به علاوه این نامه سندی است دال بر این که حزین در هند وضع مالی مناسبی نداشته و پیوسته در حال استقراض، به خصوص از دوستان ایرانی خود بوده است و مطالبی که درباره تقدیم هدایایی هنگفت به او توسط امرا و بزرگان هند میشود، صحت ندارد. او با راجه بلوانت سینک حاکم بنارس ارتباط داشت و از او هدایایی دریافت میکرد، اما این هدایا در قبال تعلیم و آموزگاری راجه چت سینک، فرزند بلوانت سینک بود.
اعتمادی غلامحسین به عافیت باشند. دیروز که پنجشنبه دهم شهر رمضان المبارک بود، قاصد اجیر رسیده، مرقومه رسانید و به مطالعه در آمده. مضامین مندرجه به وضوح پیوست. کمال خوشنودی و رضامندی از آن اعتمادی حاصل است. خدای متعال او را روسفید داشته، جزای خیر دهد که همیشه در خدمت و راستی و خیرخواهی قصور نکرده؛ خاصه در این وقت که به حد موفور خدمت به اخلاص به عمل میآورد و حاضر بودن آن اعتمادی در این بیکسی بسیار مرغوب بود. خدا قادر است که از این حدود حرکت میسر آید و اتفاق حاضر بودن روی دهد. تا حالت تحریر که یازدهم است، حیات باقی است. ناتوانی به سبب روزه زیاد شده، لیکن فضل الهی است که به عمل آمده. بیماری صعب عارض است. در باب کثرت اخراجات از دوستی قلمی بود، چه کنم که چاره ندارد. نوکر متدین حلال نمک ندارم و خود به هیچ چیز نمیتوانم رسید. دماغ و حالت کجاست و حساب و سررشته دنیا قابل التفات نبوده و نیست. یک لقمه غذای خود است و لباس جامه کرباس سه چهار ساله در بر است. به مصرف خود هیچ صرف نمیشود الا بسیار قلیل. لیکن این همه قرض به سبب اخراجات بسیار این ملک است، خاصه سفر که به هیچ جا اقامت نمیشود که اسباب و مردم را تخفیف دهد. اگر یک سال و دو سال اقامت شود، مثل سرا است، مسافر وار نشستهام. به هر تقدیر خدا به فریاد رسد و مشغول الذمه احدی نگذارد. هندوی یک هزار روپیه رسید و قبض الوصول آن جدا نوشته ملفوف است.
[1]. رضایی: قسمی از شال هندی که در فصل زمستان بر سر اندازند. پوششی معروف در هند که در ایام زمستان بر سر گیرند. (لغت نامه دهخدا)
[2]. دوازده امام خواجه همان دعای توسل است که خواجه نصیرالدین طوسی قبل از توسل به هر یک از چهارده معصوم، ایشان را با عناوین شایسته ستوده و بعد به توسل پرداخته است.
[3]. حزین رساله ای دارد در اوزان.
منبع: جشن نامه استاد سیداحمد اشکوری