هوشنگ ابتهاج از کشف حجاب در دوران دیکتاتوری پهلوی در رشت
یک افسری بود که برادرش قاضی عسکر بود؛ مال نظامی ها. این آدم خیلی ظالمی بود، همیشه یک تعلیمی به دست میگرفت و تو خیابون راه می رفت. خودشو مالک شهر میدونست، بی بهانه مردمو میزد که تو چرا اینجا و ایستادی، بیخودی میزد … دوره رضاشاه برافتاده بود، اما روحیه ها هنوز باقی مونده بود
هوشنگ ابتهاج در خاطراتش، کتاب «پیر پرنیان اندیش» درباره کشف حجاب توسط رضاخان و پسرش در شهر رشت چنین بیان کرده:
«[سوال] استاد! آشنایان شما، خانواده شما، رضاشاه رو دوست داشتن؟
نه، خوب نبودن باهاش. می ترسیدن ازش. اگر می خواستن حرفی بزنن بچ بچ می کردن. با اینکه اون زمان میکروفون نبود اما باز ازش می ترسیدن. رضاشاه هم یک خصومت عجیبی با گیلانی ها داشت.
[سوال] قضایای کشف حجاب یادتونه؟
نه، خیلی بچه بودم
[سوال] خانواده شما حجاب داشتن؟
بله، مادرم چادر نماز، نه چادر سیاه، سرش بود …
[سوال] در رشت هم عزاداری محرم ممنوع شده بود؟
بله، دسته های سینه و زنجیرزنی ممنوع بود. بعد از شهریور ۲۰ هیئتها آزاد شدن. مردم هم حیلی ناراحت بودن از ممنوعیت عزاداری ها.
[سوال] خانواده شما چی؟
مادرم خیلی ناراحت بود. چون خیلی مذهبی بود.
[سوال] روز رفتن رضاشاه یادتونه؟
بله … چقدر مردم خوشحال بودن …
یک افسری بود به نام سرگرد […] که برادرش قاضی عسکر بود؛ مال نظامی ها. این آدم خیلی ظالمی بود، همیشه یک تعلیمی به دست میگرفت و تو خیابون راه می رفت. خودشو مالک شهر میدونست، بی بهانه مردمو میزد که تو چرا اینجا و ایستادی، بیخودی میزد … دوره رضاشاه برافتاده بود، اما روحیهها هنوز باقی مونده بود. یک زن مسنی با چادر نماز سفید داشت از خیابون رد میشد، سرگرد رفت و این تعلیمیش رو گذاشت زیر چانه این پیرزن و چادر زنو از سرش برداشت؛ کشف حجاب کرد، زن زیر چادر یک پیرهن خواب رکابی پوشیده بود. زنه نشست رو زمین و خودش رو جمع کرد از بخت بد این سرگرد، در جایی این اتفاق افتاد که نزدیک مرکز فرماندهی روسها بود، یه افسر قدبلند بود که می اومد بیلیارد بازی میکرد و خیلی عالی بیلیارد بازی میکرد، انگار که قهرمان جهان باشه. این افسر اومد پایین و خوابوند تو گوش سرگرد. سرگرد تو خیابون پخش شد و کلاش افتاد اونور پیادهرو، مردم جمع شدن و دست زدند برای افسر روس. خُب دل خونی از سرگرد داشتن، هم تو زمان رضاشاه و هم بعدش. اون افسر روس دیگه محبوبِ مردم شده بود، هرجا میرفت مردم از دکاندار، بقال و فلان بهش احترام میذاشتن…»
منبع: پیر پرنیان اندیش، میلاد عظیمی و عاطفه طیّه در صحبت سایه، هوشنگ ابتهاج، سخن، تهران، دهم، ۱۳۹۴، ج۱، ۶۰-۶۲٫