امیرحسین فردی گیلانی نبود اما امروز از او در سایت های گیلانی مطلب منتشر می شود. چرا که دینی به گردن ما گیلانی ها دارد. فردی رمانی به نام کوچک جنگلی دارد که رمان «کوچک جنگلی» در ۲۴۰ صفحه در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات قدیانی در تهران منتشر شد و مورد اقبال زیادی قرار گرفت به طور که در زمان کمی به چاپ پنجم رسید. در سال ۱۳۸۸ این کتاب با همان محتوا ولی با طرح جلدی متفاوت در انتشارات انجمن قلم ایران به چاپ رسید. و الان هر دو چاپ اخیر این کتاب در بازار وجود دارد.
اما آنچه که کتاب فردی را از سایر رمان هایی که درباره میرزاکوچک نوشته متمایز می کند نگاهی است که او به جریانات و به رهبری نهضت دارد. فردی با نگاهی اسلامی، نهضت جنگل و رهبری روحانی آن میرزاکوچک را به نظاره نشسته است و آن را برای ما روایت می کند. مصاحبه ای که در ادامه می آید به بهانه چاپ این رمان در سال ۱۳۸۰ انجام شده و در یکی از مجلات آن زمان منتشر شده است. اصل این مصاحبه در آرشیو سایت رنگ ایمان- موسسه مطالعات مبارزات اسلامی گیلان موجود است. به مناسبت درگذشت این نویسنده ارزشی و مجاهد امیرحسین فردی، مناسب دیدیم با انتشار این مصاحبه گوشه ای از ارادت او به سردار بزرگ اسلام شهید میرزاکوچک جنگلی را به نمایش بگذاریم.
از چه زمانی فکر نوشتن دربارهء میرزا کوچک خان به ذهن شما رسید؟
سالهای اولیه دههء پنجاه،بعد از خواندن کتاب سردار جنگل،آن هم در کتابخانهء مسجد محل که عضو آن بودم.بعد از خواندن کتاب دلم برای تنهایی میرزا سوخت. او وظیفهاش را انجام داده و رفته بود،حالا ما بودیم و آنچه که باید انجام میدادیم.روشنفکران غربزده و نیز وابسته به دربار به امثال میرزا کوچک خان نظر خوشی نداشتند. مارکسیستها هم، همینطور،میرزا با استقامت و شهادت خود چهره واقعی حاکمان شوروی را در میان ملل شرق و خاورمیانه افشا کرده بود،بنابراین دستگاه تبلیغاتی وابسته به شوروی در داخل،به شدت در جهت تحریف چهره و رسالت میرزا کوچک خان فعالیت میکرد تا مانع رسوایی کشور به اصطلاح شوراها شود.فکر انقلاب دینی آن سالها کمکم پا میگرفت و من هم آن زمان تصمیم گرفتم به سهم خود فکری برای سردار جنگل و آرمانهای شریف او بکنم و آن نوشتن کتابی درباره زندگی او بود که خوشبختانه این توفیق در آغاز دهه هشتاد نصیب بنده شد.
تحقیقات شما درباره شخصیت میرزا کوچک خان و قیام جنگل به چه صورت شکل گرفت؟
من اولین بار میرزا را در کتاب ارزنده سردار جنگل،نوشته ابراهیم فخرایی که از نزدیکان میرزا و نیز وزیر فرهنگ و معارف نهضت جنگل بود،شناختم.اما وقتی خواستم زندگی او را بنویسم تنها به آن کتاب اکتفا نکردم.برای اینکه دامنه تحقیقاتم گستردهتر باشد،کتابهای بیشتری خواندم،از جمله کتاب شوروی و نهضت جنگل،نوشته مصطفی شعاعیان را که از مارکسیستهای معروف بود در کتابش به نکات مهمی اشاره کرده است.
این مطلب که باید تاریخ در نگاه نویسنده دورنی شود و سپس با نگاه نویسنده به رشته تحریر درآید تا چه حد صحیح است؟ در مورد کوچک جنگلی آیا این اتفاق افتاده است؟
نه تنها تاریخ،بلکه جغرافیا هم باید در نگاه نویسنده درونی شود تا حاصلش یک اثر هنری بشود.اصلا کار هنرمند بازآفرینی جهانی است که در آن زندگی میکند و این تنها با درونی کردن جهان امکانپذیر است،در غیر این صورت آنچه که بر قلم جاری میشود فاقد فرایند خلاقانه و هنرمندان خواهد بود.
با توجه به اینکه داستانها تابع ضرورتهای هر جامعهای هستند، اکنون که با فروپاشی شوروی تز مارکسیسم به انزوا کشیده شده است،به نظر شما تا چه حد این داستان میتواند مشکلات فعلی جامعه را پاسخگو باشد؟
در قانون اساسی برای حل مشکلات فعلی و حتی آتی جامعه قوای سه گانه پیشبینی شده است،به نظرم بهتر است از تداخل در کارها بپرهیزم،بیخود جلوی دست و پای آنها را نگیریم و بگذاریم خودشان مشکلات جامعه را بر اساس شروع وظایفی که دارند حل کنند.یک بار در شوروی مورد اشاره، ادبیات را بهعنوان انبر و چکش و پتک برای حل مشکلات جامعه وارد میدان کردند،که در این میان پشم ادبیات ریخت و تبدیل به پدیدهای مضحک و بیبو و خاصیت شد،چرا؟ برای اینکه میخواستند از ادبیات و هنر بهعنوان تراکتور در کالخوزها و پیچ و مهره در کارخانهها استفاده کنند،که آبروی ادبیات روسیه را بردند.ادبیات،فراتر از مکان و زمان و مشکلات قضایی و اجرایی و مدنی است.ادبیات در عین پایبندی به مفاهیم متعالی،به سرنوشت انسان، و جامعه و تاریخ،نمیتواند تاریخ مصرف داشته باشد.نمیتواند نقش مقاله،طیز و فکاهه را ایفا کند.من اگر میخواستم با نوشتن کتاب میرزا کوچک خان تنها نظر به محکوم کردن حکومت شوروی داشته باشم،علیالقاعده نمیبایست مینوشتم.نگاه من به میرزا بهعنوان انسان متعهد،آزاده و مسلمانی نگاه کردم که در شرایط بسیار سخت تاریخی پرچم استقلال این ملت را به دوش کشید و در این راه شهید شد.برای من شخص میرزا،زندگی و آرمان او،که با آرزوهای ملت ما پیوند خورده بود،مطرح بود،دوستداشتنی بود. محکومیت شوروی و انگلیس و غیره در حاشیه قرار داشت.من اگر در ترسیم سیمای انسانی میرزا موفق میشدم،هم شوروی را محکوم کرده بودم،هم انگلیس را و هم استبداد داخلی را.باید سعی میکردم در داستانم دوباره به میرزا فرصت زندگی بدهم.او را زنده بکنم و به حافظه تاریخی سرزمین بسپارم.میرزا بماند،زندگی کند،حرف بزند.آن وقت مقصود حاصل میشد.
نوع کارهایی که با موضوع زندگینامه شخصیتهای بزرگ نوشته میشود،برای نویسنده چه دشواریهایی دارد؟
بزرگترین دشوراریاش برای یک نویسنده این است که مانع نویسندگی او میشود!اگر بپذیریم که نویسندگی یعنی ابداع،خلاقیت و طراحی جهانی دیگر،وقتی چنین نویسندهای با صخرهای به نام مستندات تاریخی و واقعیتهای غیرقابل انکار مواجه میشود،از حرکت باز میماند و اگر خیلی همت داشته باشد فرهادوار تیشه برمیدارد و از دل آن صخرههای سنگی،شخصیتتراشی میکند.مثل میکل آنژ،که شخصیتهایش را از دل سنگ بیرون میکشد و البته نه مثل رومن رولان که وقتی میخواهد زندگی میکل آنژ را بنویسد،به روایت ساده تاریخی متوسل میشود و دیگر رومن رولان جان شیفته نیست، بلکه تنها یک مورخ است که با کمی نثر ادبی و نکتهسنجیهای خاص، آنژ،گاندی و…نوشته،تنها یک ورخ ملایم،دقیق،نازکبین و جذاب است، اما آنجایی که ژان کریستف را مینویسد-که میگوید براساس زندگی بتهون شکل گرفته-دیگر پایبند هیچ قید تاریخی نمیماند و سر تا پای آن جهان باشکوه را خود خلق میکند تا یکی از بهترین رمانهای تاریخی را نوشته باشد، به نظرم رومن رولان بهترین مثال برای پرسش شما باشد. چریکهای فدایی،میزرا کوچک خان را قاتل حیدر عمو اغلی معرفی میکردند.واقعیت چیست؛و نقش حیدر عمو اوغلی چه بوده؟
واقعیت این است که حیدر خان عمو اوغلی توسط مجاهدین جنگل کشته میشود،اما نه به دستور میرزا کوچک خان،بلکه جنگلیها خودسرانه این کار را میکنند.
حیدر خان عمو اوغلی پس از کودتایی که احساناله خان و خالو قربان علیه میرزا انجام میدهند،ار شوروی به ایران میآید.در واقع قصد او و فرستادگانش این بوده که اوضاع جنگل را به سود شوروی سامان بدهد.حیدر خان عمو اوغلی از دوران انقلاب مشروطیت در صحنهء مبارزه حضور داشته.او ایرانی بود و از اهالی سلماس در حیدر خان عمو اوغلی پس از کودتایی که احساناله خان و خالو قربان علیه میرزا انجام میدهند،از شوروی به ایران میآید.در واقع قصد او و فرستندگانش این بوده که اوضاع جنگل را به سود شوروی سامان بدهد.حیدر خان عمو اوغلی از دوران انقلاب مشروطیت در صحنهء مبارزه حضور داشته.او ایرانی بود و از اهالی سلماس. در انقلاب شوروی به بلشویکها پیوست و مورد اعتماد آنها واقع شد
انقلاب شوروی به بلشویکها پیوست و مورد اعتماد آنها واقع شد.حیدر خان عمو اوغلی زمانی وارد ایران شد که تشکیلات جنگل از هم گسسته بود.مجاهدین به صورت گروههای پراکندهای درآمده بودند و سرخود عمل میکردند.وقتی او وارد جنگل میشود،مجاهدین او را شناسایی میکنند و چون میدانستند او عامل شوروی است،بدون کسب اجازه،بر اثر سوءتفاهمی حیدر خان را اعدام میکنند.وقتی میرزا این خبر را میشنود،ناراحت میشود.با شناختی که از شخصیت میرزا هست،اصولا او به این شکل اهل خشونت و آدمکشی نبوده و تا آنجا که امکان داشته سعی میکرده با صحبت و محبت مخالفان خود را مجاب کند،که همین شیوه بارها مورد اعتراض مجاهدین جنگل و گروهی از سران آن قرار میگیرد که میرزا بیش از حد رئوف و اهل مدارا و فاقد خشونت انقلابی است.میتوان گفت که حیدر خان عمو اوغلی، قرباین اوضاع آشفتهای شد که عوامل شوروی و کمونیستهای دست نشانده آنها مسببش بودهاند،نه میرزا کوچک خان.
با توجه به این که فضای حاکم بر داستان شما فضای یک استان شمالی کشور است،فکر میکنید چه مقدار از انتظار خوانندگان را درباره نمود فرهنگ،آداب و رسوم و لهجه…آنجا در داستانتان برآورده کردهاید؟
در مدتی که این داستان را مینوشتم،احساس میکردم در جنگل نفس میکشم و یا از یالهای کوهها بالا میروم.به میزانی که با منطقه آشنایی داشتم،از آداب و رسم و رسومات آنجا در داستان استفاده کردهام،از این نظر مشکلی پیش رویم نبود و احساس کمبود نکردم،البته اگر بیشتر با اجزای زندگی قهرمانان داستان آشنا میشدم.و در صورت لزوم آنها را در متن داستان به کار میبستم،بهتر میشد.
اگر اکنون بخواهید این داستان را برای بار دیگر بازنویسی کنید،دیگر دلم نمیخواهد برگردم و نگاهش کنم و بخوانم،چه برسد به بازنویسی و چندباره نویسی.اینکه موقع نوشتن آن چه تغییراتی ممکن است بیفتد،نمیدانم.
با توجه به نثر روان و صحنهپردازیهای خاص آن،آیا این داستان برای نوجوانان و جوانان نوشته شده یا مخاطب آن بزرگسالان بودهاند؟
یک اتفاقهایی در آن میافتد و حرفهایی زده میشود،که صلاح نیست نوجوانان خیلی با آنها درگیر بشوند،برای آنها هم ننوشتهام،مخاطب کتاب،بزرگسالان بودهاند،همینطور جوانان من با نوجوانها کاری نداشتهام.
در ترسیم مردمی که ابتدا با میزرا همکاری میکنند و سپس او را تنها میگذارند،داستان زبان روشن و صریحی را به تصویر نمیکشد.البته میدانیم که مردم از مبارزه و جنگ خسته شدهاند،ولی سرعت تغییرات میان ایمان و مارکسیسم یا حمایت و عدم حمایت از میرزا،مخاطب را غافلگیر میکند.نظر شما چیست؟
به نظرم تجزیه و تحلیل وقایع جامعهشناسانه را به گردن مورخ بیندازیم بهتر است.در کتاب کوچک جنگلی آن زن بیوهء روستایی به نمایندگی بیشتر مردم منطقه حرف میزند،آن زمان آرایش صحنه به گونهای بود که همه میدانستند دیگر میرزا شناسی ندارد،قدرتهای شرق و غرب و همینطور استبداد داخلی تصمیم گرفتهاند میرزا را کنار بگذارند و نهضت جنگل نهضتی نبود که بتواند بدون همپیمایی با یک قدرت به حیات خود ادامه بدهد.البته این همپیمایی به منزلهء وابستگی و پیروزی نیست،اما واقعیت این است که میرزا نمیتوانست همزمان در مقابل انگلیس،رضا خان و شوروی مقاومت کند.خود او این را میدانست،مردم هم میدانستند.هنر بزرگ میرزا شناخت شرایط و انتخاب شایسته بود.وقتی سفیر شوروی در ایران آقای روتشتن به میرزا میگوید که به نظر دولت متبوع وی تاریخ مصرف نهضت جنگل تمام شده است و بهتر است میرزا با گرفتن حقوق ماهیانهای در دولت شوروی به گوشهای برود و سر در زندگی خود فرو ببرد،میرزا برمیآشوبد،که مگر من با خواست دولت شوروی اسلحه به دست گرفتم که به میل آنها خود را خلع سلاح کنم؟و بدین ترتیب او ننگ وابستگی به بیگانگان را از خود دور میکند و راه کوهستانهای یخ بسته را در پیش میگیرد تا شاید بار دیگر فرصت و شرایط مبارزه برایش فراهم شود که چنین نمیشود.
به نظرم میرزا انسان بسیار واقعبین،باهوش و صادقی بود.بیجهت لجاجت نمیکرد و اطرافیانش را به کشتن نمیداد.درعینحال اهل ترس و محافظهکاری هم نبود.به همین دلیل هم با شهادت حماسی خود و نیز با نامهنگاریهایی که با صاحبان کرملین داشت،ماهیت حکومت شوروی را برملا کرد و چهره واقعی آنها را بر اهل نظر و مردم ایران شناساند.
شهید میرزا کوچک خان جنگلی،در تاریخ معاصر ایران مقامی بزرک دارد. زندگی و مبارزات او چراغ را آیندگان بود تا گام در تاریکی برندارد و راه را از چاه تشخیص بدهند.روانش شاد و روحش با اولیاء خدا مشحور باد.
به نظر شما تفاوت قیام جنگل و انقلاب اسلامی بر چه پایههایی است که قیام جنگل با شکست رو به رو میشود و انقلاب به پیروزی میرسد؟
قیام جنگل و قیام ۱۵ خرداد و نیز قیامهای مشابه دیگر،همه زمینهساز انقلاب اسلامی بودند.میدانید که برای پیروزی یک انقلاب بزرگ شرایط فکری، اقتصادی،سیاسی،صفبندی و آرایش نیروهای اجتماعی و نیز جهانی لازم است تا آن تحول بزرگ به وقوع بپیوندد.چنین کار عظیمی،امکان ندارد بدون آن مقدمات عملی شود.قیام جنگل،یکی از نخستین قیامهایی بود که با هدف استقرار یک حکومت دینی و ملی شکل گرفت،اما چون شرایط فراهم نبود،منجر به شهادت مؤسس آن شد.مردم ایران در آن زمان تعریف روشنی او حکومت دینی نداشتند،این نوع حکومت برای آن تبیین نشده بود.
در چه نقطهای نزدیکی بیشتری را با شخصیت میرزا کوچک خان احساس کردید؟
-خیلی جاها،اما دو جا بیشتر،یکی آن وقتی که تنها به گیلان میآید،و دیگر آنجا که جنازه منجمد گائوک آلمانی را به دوش میکشد و میخواهد از گیلان خارج شود.میرزا به نظر من در پایان زندگیاش نماد تام و تمام انسانهای اصیل این سرزمین و به معنایی گسترده،او فریاد مظلومیت ملتی بود که در آن زمان دامنه پژواکش در فضای کوهستانهای یخزده این سرزمین بسیار کم دامنه و محو بود.
این صدا در آن زمان در حلقوم سرد و منجمد کوهستان ماند و جایی نرسید. بیگانیگان و عوامل آنها با هایوهوی و پایکوبی استقلال ملت را پایمال کردند و فریادها در گلو ماند و یا در میان درهها سرگردان شد.میرزا فریاد درد و تنهایی این میرزا به نظر من در پایان زندگیاش نماد تام و تمام انسانهای اصیل این سرزمین و به معنایی گسترده،او فریاد مظلومیت ملتی بود که در آن زمان دامنه پژواکش در فضای کوهستانهای یخزده این سرزمین بسیار کم دامنه و محو بود.
ملت در آن زمانه بود و البته سند رسوایی استالینیزم خشن و خونریز که نهضت جنگل اولین قربانی برون مرزی آنها در زیر پای سرمایهداران انگلیس بود.
احساس میشود بعضی از شخصیتها وارد داستان میشوند و پس از اندکی از آن خارج میشود، به عبارت دیگر حضور مستمری ندارند،مثل مونس،نریمان و…چرا برای این شخصیتها این اتفاق میافتد؟
-برای اینکه این شخصیتها،شخصیتهای اصیل نیستند،پیرامونیاند،مأموریت دارند برای پیشبرد داستان وارد آن بشوند و بعد از ایفای نقش در زمان مناسب صحنه را ترک کنند،همه آنها بر گرد شخصیت میرزا جمع شدهاند تا نقش اصلی را او بازی کند.بنابراین آنها ناگزیر به حکم مأموریتی که داشتند باید میآمدند و چند صباحی چراغ صحنه را روشن نگه میداشتند و بعد هم میرفتند،حالا چه بد چه خوب.
بین برخی فصلهای داستان زمان اندکی میگذرد و برخی فصلهای دیگر ماهها با فصل قبل فاصله دارند، چرا این اتفاق میافتد؟
اگر بپذیریم که نویسنده التزام چندانی به چهار فصل ندارد و هر وقت احساس کرد که زمان گسست و پرسش فرا رسیده است با سه ستاره ناقابل فصلی را به پایان برساند و فصل تازهای را شروع کند،این عمل قابل توجیه میتواند باشد.این عمل بستگی به ضرورت پیشرفت داستان و البته توانمندی نویسنده دارد.به گمان من این کار به علت التزام سفت و سخت نویسنده به مستندات تاریخی خیلی مشکل بود.بههرحال باید یک جایی قال قضیه کنده میشد و از کوهستان به جنگل میپریدم و یا از زمستان به بهار،بههرحال ناگزیر باید زمان و مکان را مصرف میکردیم تا به پایان کار میرسیدیم.حالا شاید هم ریخت کار کمی شلخته و بیقواره از کار درآمده باشد که آن را هم باید یک خورده به حساب کوهستانی و جنگلی بودن جغرافیای داستان و نابلد بودن نویسنده نسبت به آنجا گذاشت.
چرا میرزا کوچکخان بیشتر از زبان شخصیتهای دیگر داستان روایت شده است؟
در تمام مدتی که این کتاب را مینوشتم،مراقب بودم خیلی به میرزا نزدیک نشوم.تا آن حدی که در کتابهای تاریخی شخصیت ایشان معرفی شدهبود،به میرزا نزدیک شدم،سعی کردم حد و حدود را رعایت کنم.میرزا،همان میرزا بماند و من بیشتر تأثیر حضور او را بر روی شخصیتهای خودم منعکس کنم. این دیگران باشند که درباره میرزا حرف بزنند و قضاوت کنند و الی آخر.در داستان من،گمان نمیکنم میرزا حرفهای تازهای زده باشد.او مثل خودش است،همانی که بود،من فقط کمی هالهای از خیال پیرامون او به وجود آوردهام تا در مرز واقعیت و خیال باشد.
گاهی نویسنده آنقدر به میرزا کوچک خان علاقهمند است که نثرش تحت تأثیر قرار میگیرد.مانند این که قزاقها در داستان دشمن خطاب میشوند!
اگر اینطور است که میفرمایید،حتما از دستم در رفته. بیاختیار میرزا بنویس مجاهدین جنگل شدهام و به عنوان یک نویسنده،بیطرف نماندهام!تنها میتوانم بگویم که میزان ارادتم به سردار جنگل موجب این غفلت تکنیکی شده است.اگر این ارادت و مودت نبود، اصل کار میلنگید و کتابی نوشته نمیشد.در هر حال حق با شماست،قرار است موقع نوشتن داستان،اصل بیطرفی رعایت شود و داور به نفع کسی سوت نزند!
شخصیتهایی چون مونس، پدرش و نریمان،واقعی بودند یا زاده تخیل شما هستند؟
جملگی محصول کارخانهء خیالبافی نویسنده هستند،تا بیایند و برای میرزا بازار گرمی کنند تا نویسنده دستش در داستاننویسی باز باشد و از پرچین مستندات بیرون بپرد و برای جذابتر شدن اثرش کاری کرده باشد.در فقدان آن آدمها، کتاب میشد یک زندگینامهء خشک و عبوس.آنها رنگ و بویی به کتاب بخشیدند و معرکه را گرم کردند.
رابطهء میرزا کوچکخان با گائوک را چطور ارزیابی میکنید؟برداشت گائوگ از این نهضت چه بود؟
گائوک یک افسر آلمانی بود که به عنوان کارشناس نظامی به نهضت جنگل و میرزا کمک میکرد.او از بازماندهء افسرانی بود که در جنگ اول به روسیه حمله کرده و بعد شکست خورده بودند.گائوک از طریق قفقاز خودش را به ایران رسانده بود.البته او تنها نبود.تعداد دیگری کارشناس نظامی آلمانی در جنگل بودند،اما در میان آنها چهرهء گائوک به هوشنگ ایران برگردانده میشود.این افسر آلمانی تا آخرین لحظه در کنار میرزا میماند و زیبا میمیرد.
منبع: مجله ادبیات داستانی، شهریور ۱۳۸۱، شماره ۶۰، گفتگو: فرصتی دوباره برای میرزا، ص ۱۲-۱۴٫