آقا مصطفی محور فعالیتهای فرهنگی بچهها در مسجد سیدالشهدا بود
علی فرجاللهی
پیشنماز مسجد حاج آقای پیشوایی پسری داشت که از لحاظ سنی سه چهار سال از ما بزرگتر بود، هیکل نحیفی داشت و صورتی مهربان و خندهرو، اسمش مصطفی بود اما بهش میگفتیم آقا مصطفی
علی فرجاللهی
اشاره: شهید سیدمصطفی پیشوایی در خانواده ای روحانی و اهل بندر انزلی، در سال ۱۳۴۵ متولد شد و در حالی که تنها ۱۶ سال داشت، در روز ۱۰ خرداد ۱۳۶۱ در مناطق عملیاتی غرب کشور به شهادت رسید. پدر این شهید، حضرت حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدجواد پیشوایی تنها چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با حکم امام خمینی به گیلان بود و در تثبیت پایه های انقلاب اسلامی در آن منطقه تاثیر داشت. امروزه ایشان از علمای برجسته ساکن تهران هستند و مشغول تبلیغ دین هستند. پدربزرگ شهید، مرحوم آیت الله سیدابوطالب پیشوایی مجتهد برجسته بندر انزلی در دوران پهلوی دوم و امام جمعه این شهر بود که منشا خدمات بسیاری در دوران فشار و اختناق رژیم بود.
همزمان با ایام شهادت این شهید، یادداشت کوتاهی از یکی از شاگردان شهید به نام آقای «علی فرجالهی» منتشر میشود. آقای فرجَالهی خودش برادر شهید است و مردی مومن و انقلابی و ۴۸ ساله و ساکن تهران است که عمر خود را وقف خدمت به محرومان نموده و در ایام سیل اخیر در مناطق سیل زده خدمات زیادی نموده است. در یادداشت زیر، ادبیات نویسنده، به همان شکل اولیه محفوظ مانده و تغییری در آن داده نشده و ویرایشی جزئی صورت گرفته است. با تشکر از آقای سیدمجتبی پیشوایی، برادر شهید، که این خاطره و توضیحات را برای رنگ ایمان ارسال کردند.
×××
سال پنجاه و هشت بود که از نارمک اومدیم خیابان دردشت، یه محله پر از مشکلاتی مثل فقر و اعتیاد و نابرابری اجتماعی کات. / برای نماز جماعت راهی مسجدی میشدیم به نام سیدالشهدا (ع)، از شانس ما پیشنماز آن، روحانی سید جلیل القدری بود به اسم حاج آقا پیشوایی. یادم نمیاد چی باعث شد که پای من و بچه محلها باز شد به مسجد و جذب فعالیتهای فرهنگی شدیم کات / پیشنماز مسجد پسری داشت که از لحاظ سنی سه چهار سال از ما بزرگتر بود، هیکل نحیفی داشت و صورتی مهربان و خندهرو، اسمش مصطفی بود اما بهش میگفتیم آقا مصطفی کات / تئاتری رو تمرین میکردیم به اسم «احمدک»، ماجرای فاصله طبقاتی توی یه روستا رو به تصویر میکشید. فاصله میان بچه خان ده و بقیه بچههای ده. تشکیل گروه سرود و نمایش فیلم و آموزش نظامی، چراغش روشن بود و محور این فعالیتها مصطفی بود کات / بعضی وقتها میرفتیم خونه حاج آقا پیشوایی، خانه کوچک و سادهای نزدیک مسجد، و بعضا اونجا کارها برنامهریزی میشد، تو این بین بزرگترهای مسجد به شدت مخالف حضور نوجوانان تو مسجد بودن. بهانه این مخالفت بحث رعایت نشدن پاکی و نجاست بود. خداییش بعضی وقتها بچهها با کفش میومدن رو فرش مسجد، و این موضوع تکرار شده بود، اما ما پارتی بزرگی داشتیم و اون مصطفی بود که به رغم همه طعنهها و فشاها به هدف بزرگتری فکر میکرد کات / اون سالها زود گذشت تا به سال شصت و یک رسید، مصطفی داوطلبانه رفت کردستان، ظهر روزی از روزهای خرداد مصادف با ماه رمضان کوملهها به پاسگاه نیروهای انقلاب، حمله کردن و مصطفی با زبان روزه به شهادت رسید. از گروه پنج نفره سرود، فکر کنم سال شصت و چهار، سلیمان ولیان و رسول مددی به شهادت رسیدند کات / مصطفی شاگرد دبیرستان کمال، خوشفکر و باهوش بود دوستان همرزمش میگفتن با اسرای کومله و دمکرات صحبتهای فلسفی میکرد، کلا از سنش خیلی جلوتر بود، او که میتوانست از رانت و نفوذ پدر استفاده کنه، امام به حاج آقا پیشوایی حکم نماینده ولی فقیه در انزلی رو داد و مسوولیتهای دیگه انقلاب اما وی همیشه امام جماعت مسجد کوچک سیدالشهدا رو به کار سیاسی ترجیح میداد، مصطفی میتوانست بحثهای فرهنگی رو در محیط امن تهران ادامه بده اما همه دنیا رو به جبهه و شهادتش فروخت و آسمانی شد کات / بعد از مصطفی، راه فعالیت فرهنگی رو ادامه دادیم اما نیروهای ریش سفید به مرور سنگر فعالیتهای فرهنگی رو فتح کردن و بچهها راه رو از مسیر دیگه ادامه دادن، هر کدام به نوبه خود منشا اثر شدن تو محل خود، این روزها یهویی دلم هوای بچه آخوند صبور و خندهروی محله دردشت کرد، واقعا دلم میخواست بود و من و امثال من به رسم ادب، پای درس معرفتش، پای حرف محبتش مینشستیم و نگاه از صورت نورانیاش بر نمیداشتیم کات / یادش گرامی، واقعا برای حفظ کشور و نظام چه زحماتی کشیده شد، حالا ما یا قدر میدانیم یا نمیدانیم، بحث دیگری است کات. سالروز شهادتش و یاد همه شهیدان گرامی باد، دهم خرداد سال نود و هشت ساعت ده و نیم صبح.