اعترافات منافقی که حجت الاسلام عبدالحسین رضایی را به شهادت رساند
تروریستی که حجت الاسلام رضایی را به شهادت رساند بعد از اینکه در چندین عملیات مسلحانه شرکت کرده بود دستگیر شد. رنگ ایمان قسمتی از اعترافات این منافق به نام حسین عباسی را منتشر می کند که در آن شرح واقعه را بیان می کند و به خوبی پرده از خیانت این فرقه گمراه به مردم و کشور خود را به نمایش می گزارد
اشاره: حجت الاسلام عبدالحسین رضایی که امام جماعت روستای بی بالان از توابع کلاچای رودسر بود در روز ۲۵ دی ۱۳۶۱ توسط اعضای سازمان منافقین ترور شد و به شهادت رسید. منافقین در سالهای ۶۰ و ۶۱ جنایات بیشماری را انجام دادند که این ترور نمونه ای از خباثتهای سازمانی آنها را نشان می دهد. تروریستی که حجت الاسلام رضایی را به شهادت رساند بعد از اینکه در چندین عملیات مسلحانه شرکت کرده بود دستگیر شد. رنگ ایمان قسمتی از اعترافات این منافق به نام حسین عباسی را منتشر می کند که در آن شرح واقعه را بیان می کند و به خوبی پرده از خیانت این فرقه گمراه به مردم و کشور خود را به نمایش می گزارد.
تروریست منافق حسین عباسی درباره ترور حجت الاسلام رضایی می گوید:
چهارمین جنایتی که من در آن شرکت داشتم ترور امام جماعت روستای بی بالان، حاج آقا رضایی بود. این جنایت در سال ۶۱ ماه دی بود و در زمانی بود که ۳ تن از افراد واحد ما در درگیری ها معدوم شده بودند.
طرح عملیات به این صورت بود که در جاده فرعی بی بالان به روستای سلاکجان ماشینی را مصادره کرده و از آنجا به روستای گلدشت آمده و در مغازه خواربارفروشی فردی بنام سهراب خانی که حزب اللهی میباشد رفته و افراد حزب اللهی را که در آنجا هستند شهید کرده و به جنگلهای اطراف روستای اربوسرا برویم که پس از اینکه شب شد بازهم به پایگاه خود در روستا بازگردیم تا سپاه به خیال اینکه ما بچههای جنگل هستیم، نیرو و انرژی خود را در جنگل تلف کند.
در این کارها احتیاج به راننده داشتیم چون ما رانندگی بلد نبودیم. با یکی از هواداران که علنی بود، به نام علی کهنسال، صحبت کرد و او قبول کرد.
در یکی از شبهای ماه دی ساعت ۱۲ شب از پایگاه حرکت کردیم و به روستای بی بالان رسیدیم. پایگاه ما در کنار رودخانه پلرود در گودالی که حفر کرده بودیم، بود. ساعت حدود ۳ بود که به محل کمین رسیدیم و در کنار تمشکها نشستیم تا ساعت ۵/۵ بعدازظهر حدود ۳۰ متری خودمان ماشین پیکانی را دیدیم (فاصله ما تا جاده ۴ متر بود )من به طرف جاده رفتم که جلوی ماشین را بگیرم که در کنار تمشکها سرم را به طرف جاده گرفتم دیدم حاج رضایی توی ماشین نشسته. فوراً به عقب برگشتم که در همان لحظه علی جامع به طرف جاده رفته و ماشین با دیدن او و بعد من سریع ایستاد. من گفتم با شما کاری نداریم ما ماشینت را میخواهیم و علی جامع به حاج رضایی گفت بیا پائین که یکبار پائین آمدند و سریع توی ماشین نشستند و در همان لحظه من به جلوی درب ماشین رسیدم و گفتم بیائید پائین ما با تو کاری نداریم که در همین لحظه که حدود دو دقیقه از ماجرا میگذشت علی سه تیر به طرف حاج آقا شلیک کرد و او با گفتن یک آخ دیگر چیزی نگفت و من هم دو تیر به طرفش شلیک کردم.
اینقدر حالت وحشت به من دست داده بود که نمی دانم تیرهایم اصابت کرد یا نه. به هر صورت در همان لحظه که در حال فرار بودیم به علی گفتم بی شرف چرا زدی؟! سه یا چهار بار تکرار کردم و خود علی کهنسال هم در جریانش بود و خود علی جامع هم از این موضوع با اطلاع هست که بعداً پس از دو ماه دیگر در بحثی که با من داشت گفت تو آن روز اصلا نمی توانستی کاری بکنی؛ اگر من نبودم آن ترور انجام نمی گرفت.
دو روز بعد از به شهادت رساندن حاج آقا رضایی، رادیو منافقین در برنامه اخبار روزانه خود اعلام کرد که رزمندگان مجاهد خلق در جنگل در یک عملیات متهورانه کمین، عبدالحسین رضایی یکی از عاملان شکنجه و یکی از ایادی سرکوب مردم منطقه و یکی از فئودالهای منطقه رودسر که در سرکوب مردم کشاورز و محروم منطقه دست داشته در روز فلان به دست رزمندگان اعدام انقلابی شد. من و علی پس از گوش دادن این خبر به علی گفتم راستی او همسایه شما بود و کسی بود که همه ما او را میشناختیم، او فردی بود که در بین مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بود و اگر این خبر به گوش مردم همین منطقه برسد و آنها کاملا به این خبر توجه کنند شاید تاثیر بدی بگذارد.
گفت در قدیم در منطقه ییلاقات (اشکورات) از مردم گندم میگرفته ولی آنچه مسلم بود ما میدانستیم که او فردی است با آنکه روحانی میباشد جزئی هم دارد و با این دو راه امرار معاش میکند. بعد از این خبر اکثر رادیوهای خارجی (ضد انقلاب) این خبر را با آب و تاب زیادی پخش کردند از جمله رادیو بختیار، رادیو اسرائیل، رادیو امینی و رادیو عراق و در ضمن رادیو عراق، اعلامیه سازمان را در این رابطه پخش کرد.
طبق خبرهایی که ما از کانالهای خود میگرفتیم اکثر مردم حتی کسانی که مخالف جمهوری اسلامی بودند از این واقعیت ناراحت بودند که چرا او را به شهادت رساندیم و کاملا تاثیر بدی روی تمام مردم گذاشته بود؛ به غیر از خانوادههای منافقین اعدامی و زندانی هیچکس از این عمل پشتیبانی نمی کرد و حتی خانواده من (مادرم) پس از این جنایت گفت شما این کار را کردید؟
اینقدر در جهل و نادانی غوطه ور بودیم که نمی توانستیم این مسئله را درک کنیم که ما و بچه ها، روبروی چه کسانی ایستاده اند و تمام جنایتهای ما را با توجیه کردن اینکه چرا حاج رضایی در سخنرانی هایش از جمهوری اسلامی دفاع میکند و یا اینکه چرا به جان امام دعا میکند [توجیه می کردیم]. این به خاطر جنایتی بود که انجام داده بودیم و بعدا پیش خود آن را توجیه میکردیم.
خودمان نمی دانستیم که خداوند به قلبهای ما مهر زده است و ما به غیر از اینکه یا میبایست بمیریم در همان راه یعنی منافق مردن که پس از مرگ برای ما ثابت بشود که منافق بودیم و یا اینکه در آنچه یعنی زندان بدون هرگونه حصاری به واقعیت برسیم که ما و سازمان چه بودیم و از نظر قرآن ما چه کسانی هستیم و در برابر چه کسانی موضع گرفتیم و زندگی فردی خود را مرور کرده و به جریان سیاسی نفاق از صدر اسلام تا کنون نگاه کرده و بعد ببینیم که ما چه کسانی را شهید کردیم و آنها چه میگفتند و ما چه میگفتیم.
منبع: سایت هابیلیان