بررسی عملکرد میرزاکوچک جنگلی در نهضت مشروطه (۱۳۲۴ق-۱۳۳۰ق) + دانلود
بررسی عملکرد میرزاکوچک جنگلی در نهضت مشروطه (۱۳۲۴ق-۱۳۳۰ق) دکتر میثم عبدالهی[۱] جهت دانلود فایل مقاله اینجا کلیک کنید، فصلنامه فرهنگ گیلان، شماره ۴۲، ص۲۱-۳۲ میرزاکوچک جنگلی، اولین فعالیتهای سیاسی اجتماعی عمرش را از جوانی در دوره نهضت مشروطه آغاز کرد. با پیگیری علما و مردم ایران در نهضت مشروطه، مدل استبداد قاجاری فرو ریخت […]
بررسی عملکرد میرزاکوچک جنگلی در نهضت مشروطه (۱۳۲۴ق-۱۳۳۰ق) |
دکتر میثم عبدالهی[۱]
جهت دانلود فایل مقاله اینجا کلیک کنید، فصلنامه فرهنگ گیلان، شماره ۴۲، ص۲۱-۳۲
میرزاکوچک جنگلی، اولین فعالیتهای سیاسی اجتماعی عمرش را از جوانی در دوره نهضت مشروطه آغاز کرد. با پیگیری علما و مردم ایران در نهضت مشروطه، مدل استبداد قاجاری فرو ریخت و مشروطه سلطنتی جای آن را گرفت. مردم رشت فعالیتهای چشمگیری در مشروطه داشتند. تجربیات تلخ دوران مشروطه، هر چند با هزینه بسیار به وجود آمد ولی ثمرات زیادی داشت؛ از جمله اینکه دوست و دشمن، نفوذ و تحریف و افکار بیگانهپرستِ برخیها نمایان شد. نهضت جنگل نیز که در ادامه مشروطه به وقوع پیوست، با پشتوانه تجربیات میرزاکوچک در نهضت مشروطه به دست آمد. در منابع نهضت جنگل، عمدتا درباره حضور وی در مشروطه چندان سخنی گفته نشده و این برهه از بخشهای مغفول فعالیتهای سیاسی اجتماعی زندگی میرزاکوچک میباشد. در این مقاله تلاش شده تا همه فعالیتهای میرزا در نهضت مشروطه از منابع نهضت جنگل، نهضت مشروطه و روزنامههای آن دوره تجمیع شده و ارائه گردد.
شرح حال |
شیخ یونس رشتی، معروف به «میرزاکوچک جنگلی»، فرزند میرزا بزرگ، در سال ۱۲۹۸ق در محله استادسرای رشت به دنیا آمد. تحصیل در مکتبخانه را از سنین کودکی آغاز کرد و سپس شروع به تحصیل علوم دینی کرد و به یادگیری صرف، نحو، معانی، بیان، منطق، فقه و اصول پرداخت. او در «مدرسه علمیه حاجی حسن» واقع در محله صالحآباد رشت و سپس در مدرسه علمیه جامع واقع رشت سکونت اختیار کرده و به تحصیل علوم دینی پرداخت.[۲] میرزاکوچک سپس به تهران مهاجرت کرد و مدتی در مدرسه محمودیه سکونت گزید و تحصیل علوم دینی را در آنجا پی گرفت و از جمله اساتیدش در تهران میتوان به آیت الله شیخ محمدحسین یزدی اشاره کرد. ابراهیم فخرایی پس از درج مقدار تحصیلات علوم دینی میرزاکوچک مینویسد: «میبایست با این مقدمات، یک امام جماعت و یا یک مجتهد جامع الشرایط از کار در آید.»[۳]
فعالیتهای میرزاکوچک در مشروطه به قدری موثر بود که در سال ۱۳۳۰ق توسط دولت روسیه تزاری، مدت ۵ سال تبعید شد و حق حضور در گیلان را نداشت.[۴] میرزاکوچک، نهضت جنگل را تحت عنوان «هیات اتحاد اسلام»، برای حفظ استقلال ایران و مقابله با سلطه انگلیس و روسیه تزاری در روز عید فطر ۱ شوال ۱۳۳۳ق (۲۱ مرداد ۱۲۹۴ـ۱۲ آگوست ۱۹۱۵م) در جنگلهای منطقه فومنات بنیان نهاد. نهضت جنگل ۷ سال طول کشید و فراز و فرودهای بسیاری داشت و طولانیترین نهضت تاریخ معاصر، قبل از نهضت امام خمینی (ره) است. میرزاکوچک جنگلی در روز ۳ ربیع الثانی ۱۳۴۰ق (۱۱ آذر ۱۳۰۰ـ ۳ دسامبر ۱۹۲۱م) در حال تعقیب و گریز در ارتفاعات ماسال به سمت خلخال، در ۴۲ سالگی به شهادت رسید.[۵]
در ابتدای مشروطه |
میرزاکوچک بعد از شروع نهضت جنگل، به نام جنگلی شهرت یافت و قبل از آن با شهرت رشتی شناخته میشد. همزمان با آغاز زمزمههای نهضت عدالتخانه که به نهضت مشروطیت تبدیل شد، روحانی فاضل و جوان ۲۶ ساله بود که به تازگی از حوزه تهران به حوزه علمیه رشت بازگشته بود، یک گروه دینی سیاسی به نام «انجمن روحانیان ایران» در رشت تاسیس کرد. رابینوی انگلیسی دراینباره مینویسد: «انجمن روحانیون، از طلاب تشکیل شده و اجزای آن غالبا طلاب مشروطهخواه بودند.»[۶] انجمن برای اعضا، کارت عضویت صادر میکرد و دومین کارت صادر شده در ۲۸ جمادی الثانی ۱۳۲۵ق[۷] برای میرزاکوچک بود و در قسمت حرفه یا شغل او، چنین نوشته بود: «از سلسله جلیله طلاب و اهل علم است» و او را «رشتی الاصل و المسکن» دانسته بود. اعضای این انجمن برای تبلیغ مشروطه کار فرهنگی و سخنرانی انجام میدادند و علاوه بر آن، برای اعضای این مجمع که ملبس به لباس روحانیت بودند، آموزش نظامی را نیز در اولویت قرار دادند و برای آنها لباس متحدالشکل جنگی تهیه کردند و مخفیانه به تهیه اسلحه پرداختند.[۸] با اینکه بخشی از فعالیتهای سیاسی افراد مختلف در قالب انجمنها صورت میگرفت و حدود ۱۵ انجمن با گرایشات مختلف در رشت و در تهران هم بیش از ۵۰ انجمن کوچک و بزرگ فعالیت میکردند که برخی به دولتهای خارجی وابسته بودند اما میرزاکوچک و دوستانش، در قالب هیچکدام از این انجمنها قرار نگرفتند و از ابتدا تا آغاز استبداد صغیر، در قالب همین انجمن فعالیت کردند. زمانی که زمزمههای بسته شدن مجلس به امر محمدعلی شاه در کشور پیچید، میرزاکوچک برای کمک به مشروطه، به همراه اعضای انجمن روحانیون به صورت مسلح، راهی تهران شد ولی در منطقه رستمآباد، خبر به توپ بستن مجلس به دست قوای محمدعلی شاه و بسته شدن مشروطه را شنید و به رشت بازگشت.[۹]
در دوران استبداد صغیر |
در دوران استبداد صغیر فضای کشور برای نیروهای مشروطهخواه چندان امن نبود، به همین خاطر میرزاکوچک به همراه چند تن از دوستانش، بعد از بازگشت به رشت، راهی قفقاز شد و مدتی در تفلیس اقامت گزید.[۱۰]
میرزاکوچک در روز ۲۵ رجب ۱۳۲۶ق (۲ شهریور ۱۲۸۷) نامهای به یکی از دوستانش در رشت نوشت و از اینکه مشروطه تعطیل شده، ابراز ناراحتی کرد و برای دوران کوتاه مشروطه در ایران، تاسف خورد. او رفتارهای غلط مشروطهخواهان را یکی از دلایل نارضایتی مردم از مشروطه دانسته است. در بخشی از این نامه آمده است:
«علت این همه بیچارگی و سیه روزگاری از آن بود که از روز اول نخواستیم نه از آن جان و نه از جانان دست برداشته، بلکه میل داشتیم هر دو را دارا باشیم. سزاوار است با این حال، بعد الایام چون مردان پشتخمیده و زنان سالخورده در دلهای شب از خواب غفلت بیدار شده، دست کوتاه به دامن صاحبان حضرت ربالارباب دراز و از آنها بخواهیم که پریشانیهای ما را رفع کنند؛ یا خود، «گروهِ مرده» و جزو آنان باشیم… تا مردم، ما را گروه مُرده ندانند، تا جوانان با فتوت تبریز نگویند ما گیلانیان بسیار بیهمت بودیم، تا عندلیبان باغ و بوستان اروپا در هر راغ و چمن و در هر بوم و برزن نسرایند که ایرانیانِ بیعلم، قیمتِ این دُرّ پُربها را ندانسته، عاقبت اقتدا به «الناس علی دین ملوکهم» کرده یعنی پادشاه ایران تمام مملکت را به همسایگان فروخت و ایرانیها هم این حدیقه حریت و آزادی را در بازار نقاق و شقاق به دراهم معدوده به بیع در آورند. پس محض رفع التباس،[۱۱] چشمان خود را درست باز کرده ببینیم غیر از دعا کردن، علاجی داریم یا هنوز باید نشسته و دعا کنیم. ظاهراً از قدم، دریغ نکرده و نمیکنیم؛ از قلم، کوتاهی نداشته و نداریم. از حرف زدن و نصیحت کردن به مردم مضایقه نمیورزیم. از پول خرج کردن تعلل روا نداشته و از جان، فدا کردن تسامح و تکاهل را جایز نمیشماریم؛ ولی حقیقتاً ترس بلوای اخیر با چند مَن نمک، آن هم با انگشت آغاباجی هنوز ما را حال نیاورده است. بلی وقتی مردم را با اغراض فاسد، آلوده میکنیم، متوقع رشوه هستیم نمیدهند. عداوت ذاتی داریم [و مردم را] دشمن قلمداد میکنیم تا مجبور به دشمنی ما گردند. یا وقتی میگوییم؛ میزنیم نمیزنیم، میکشیم نمیکشیم، شکم پاره میکنیم نمیکنیم، البته مآل کار بهتر از این نمیشود. پس با این وضع غیر از دعا کردن چاره نداریم، «چه غم دیوار امت را که دارد چون تو، پشتیبان!»[۱۲] باری باز هم نباید مأیوس شد؛ «وصال چون به سر آمد، فراق هم به سر آید.»[۱۳] کاری که جمعیت یک مملکت بکند حتماً موفق میگردد. انگلیسیها و فرانسویها چه کردند؟ همین تازگیها ملت عثمانی چطور به زور شمشیر از پادشاه خود آزادی را گرفت؟ اگر باور ندارید، جراید عالم را مطالعه فرمائید معلوم است.
جهان را صاحبی باشد خدا نام کز او شوریده دلها، گردد آرام
آخر ما ودایع خدائیم؛ سالکان کعبه حضرتِ واجب العطا و یا نونهالان بوستان الله. [خدا] به ما فرمود از همه به شما نزدیکترم و از هر کس مهربانتر؛ مدتها است طفل حریت و مشروطیت را پرورش میدهیم؛ سالها است به پرستاری و تیمار او مشغول هستیم. کار فلکی یکسره بر منهج عدل است، هشدار که ظالم نبرد راه به منزل؛ «یریدون أن یطفئوا نور الله»[۱۴] ولی نمیتوانند. حالا آقا سیدعبدالله [بهبهانی] و آقا سیدمحمد [طباطبایی] را توقیف بکنند، سیدجمال [واعظ اصفهانی] را در همدان بکشند؛ بچههای نادان معلمخانه محمدی را از دم تیغ و توپ بگذرانند؛ حاجی میرزا ابراهیم آقا و ملک المتکلمین و میرزاجهانگیر خان [صوراسرافیل] را به دار بیاویزند. اندیشه نباید کرد برای آنکه هر ضحاکی را کاوه در پی است و هر سلطان ظالمی را بختالنصری در عقب؛ هر معتصمی چنگیزی در خور است و هر متوکلی را مردان صالحی در دنبال باش تا شام نکبتش بدمد! وجود منتقم حقیقی و الدنیا دار المکافات را کراراً مردان باتجربه امتحان کردهاند، منتهی چند روزی صبر لازم است.»[۱۵]
میرزاکوچک بعد از مدتی به خاطر مشکلات مالی، قفقاز را ترک کرد و به صورت مخفیانه راهی رشت شد. او به همراه ۸۰ نفر دیگر از طلاب و کسبه، در روز ۲ ذی الحجه ۱۳۲۶ق (۶ دی ۱۲۸۷) در کنسولگری عثمانی در رشت، متحصن شد و از دولت ایران درخواست اعاده مشروطه کرد. این تحصن بیش از یک ماه به درازا کشید. ماموران دولت، کنسولگری را محاصره کرده، متحصنین را تهدید کردند که آنها را با زور بیرون میکنند ولی چنین کاری نکردند. این ایام مصادف با اوج فعالیتهای مخفی کمیته ستار برای فتح رشت بود و میرزاکوچک برای هماهنگی با مشروطهخواهان، شبها مخفیانه از کتسولگری خارج میشد و بعد از هماهنگیهای مورد نیاز دوباره به آنجا باز میگشت.[۱۶]
در ماجرای تصرف رشت در ۱۶ محرم ۱۳۲۷ق هم میرزاکوچک حضور فعال داشت و در قضایای فتح قزوین و فتح تهران نقش پیشرو داشت و فرماندهی یک دسته از نیروهای مشروطهخواه مسلح را به عهده داشت. در طول مسیر تا منجیل، درگیریهایی با نیروهای دولتی در برخی نقاط ـ خصوصا پل انبوه ـ رخ داد. در شب فتح قزوین نیز در حاشیه شهر، درگیری بزرگی با نیروهای دولتی رخ داد و میرزاکوچک نقش پررنگی ایفا کرد.[۱۷]
«فئودور»، ـ که در منابع مربوطه از او به عنوان توپچی متبحر آلمانی یاد شده ـ و در جنگهای فتح تهران موثر بود[۱۸] در یکی از جنگها گفت که اگر توپ را بالای فلان کوه بگذاریم، در جنگ پیروز خواهیم شد. میرزاکوچک هم دست به کار شد و به همراه عدهای از مشروطهخواهان، توپ را بالای همان کوه برد و همین کار باعث شد که مشروطهخواهان پیروز شدند، ولی کمر میرزاکوچک آسیب دید و او تا پایان عمر دچار کمردرد بود.[۱۹]
برخی از منابع، دسته میرزاکوچک را اولین گروه در حرکت نیروهای گیلانی برای فتح قزوین دانستهاست.[۲۰]در سندی که درباره هزینههای کمیته ستار در اداره جنگ منتشر شده، نام «آقا میرزاکوچک» و مقدار ۱۵۰ تومان به عنوان هزینه او نوشته شده است.[۲۱] همچنین در سند دیگری که از هزینههای کمیسیون جنگ منتشر شده، در قسمتی نام میرزاکوچک در صدر «دسته سوارهای رشتی» ذکر شده است و نوشته شده که او و دستهاش از تاریخ ۳۰ جمادی الاولی ۱۳۲۷ق از کمیسیون جنگ مواجب نگرفته و بعد از مدتی، خودش و افراد دسته تصفیه حساب کردهاند: «دسته سوارهای رشتی، از ۳۰ ج۱، از کمیسیون جنگ مواجب نگرفتهاند، عجالتا به اینها داده شده، یکصد و بیست و پنج تومان تا حساب کرده تتمه به آنها پرداخته و اشخاص مفصله در صفحه آتیه مذکور است» سپس نام «آقا میرزاکوچک» درج شده و دنباله او نام ۱۶ نفر از سواران رشتی که اعضای دستهاش بودند ذکر شده و برای مجموع این دسته، ۱۲۵ تومان به عنوان مواجب، پرداخت شده است.[۲۲]
در فتح قزوین و تهران |
روزنامه خیرالکلام در روز ۱۶ ربیع الثانی ۱۳۲۷ق، یک روز بعد از فتح قزوین، تلگرافی از میرزاکوچک را درج کرده که به اخبار فتح قزوین اشاره دارد.
«لیله چهاردهم، یک ساعت از شب گذشته… با عموم مجاهدین وارد قزوین [شده] تا یک ساعت از شب گذشته نایره جدال، گرم [بود]. الحق همه مجاهدین داد مردانگی داده. عاقبت، حاکم و مسیح خان با پسرش قاسم آقای قزاق با جمعی از سرداران مستبد، گرفتار، دو عراده توپ شربنیل و دو توپ سرپر و مقدار هزار و پانصد قبضه تفنگ سهتیر و ورندل با ذخیره زیاد در تصرف ملت [افتاد]، تلفات قشون دولتی زیاد [است]، از طرف ملت سه نفر مقتول، هفت نفر مجروح. عموم مجاهدین گیلان سلامت [هستند].»[۲۳]
میرزاکوچک سران مشروطه مانند میرزاکریم خان رشتی و عبدالحسین خان معزالسلطان و سایرین، را انسانهای سالمی میدانست که از آن مفاسد به دور هستند. وی در مدت همراهی با مشروطهخواهان، عملکرد نامشروع آنها را در کمال ناباوری، به چشم میدید و به این کارها اعتراض میکرد. نیز سکوت سران مشروطه با عملکرد فاسد سایر مشروطهخواهان، باعث شد تا میرزاکوچک معترض باشد و در نهایت کار به جایی رسید که میرزاکوچک از ادامه همراهی با آنها صرف نظر کرد. میرزاکوچک مدتی بعد از فتح قزوین، در اعتراض به کارهای نامشروع مشروطهخواهان، همراه با دستهاش به رشت بازگشت. در رشت کریم خان رشتی با او صحبت کرد و از او دلجویی نمود و با سختی توانست او را به همراه نیروهای تحت امرش، راضی به بازگشت به محل درگیری کند.[۲۴]
میرزاکوچک در منطقه علیشاهعوض (شهریار امروزی) به مشروطهخواهان گیلانی رسید و همراه آنها در فتح تهران شرکت کرد و مامور جبهه قزاقخانه بود. [۲۵] سعدالله خان درویش چنین مینویسد: «یکی از مجاهدین برجسته که جزو دسته سردار محیی بود، مرحوم میرزاکوچک خان بود که عمامه را برداشته و جزء مجاهدین وارد تهران شد. در بادامک قبل از ورود به تهران رشادتهای نمایانی از خود بروز داد.»[۲۶]
میرزاکوچک بعد از فتح تهران در پایتخت سکونت اختیار کرد و تا شوال ۱۳۳۳ که برای تاسیس نهضت جنگل، راهی گیلان شد، در تهران سکونت داشت. او بعد از فتح تهران نیز تا مدتی به کریم خان رشتی و سردار محیی احترام میگذاشت و آنها را خادمین به مشروطه میدانست. علیاکبر دهخدا که میرزاکوچک را در همین ایام بعد از فتح تهران دیده، دراینباره میگوید: «میرزاکوچک خان از مجاهدین گیلان بود که با میرزاکریم خان و سردار محیی برای بیرون کردن محمدعلی شاه به تهران آمد. او سربازی بینهایت شجاع بود و سردار محیی و برادرش میرزاکریم خان با او معامله دوست میکردند، نه یک فرد مجاهد عادی؛ معهذا با همه ابرام، سردار محیی، هیچ وقت نمینشست و مانند یک نوکر در برابر این دو برادر میایستاد. در اول بار که او را دیدم جوانی خوشقیافه به سن سی ساله مینمود. در نهایت درجه معتقد به دین اسلام و به همان حد نیز وطنپرست بود، شاید آن هم از راه اینکه ایران وطن او، یک مملکت اسلامی است، دفاع از او را واجب میشمرد.»[۲۷]
قطع رابطه با سردار محیی |
بعد از فتح تهران، سران مشروطه گیلان مسئولیتهای متعدد و القاب مختلف را تصاحب کردند و هیچ مانعی در تسلط آنها بر کشور وجود نداشت؛ آنها نیز ظاهرسازی و عوامفریبیهای پیشین را کنار گذاشته و چهره واقعی خود را عیان کردند. میرزاکوچک که اوضاع را دید، حاضر نشد مسئولیتی قبول کند، بلکه از رفتارهای فاسد مشروطهخواهان ناراحت شده و ارتباطش را با آنها از جمله عبدالحسین خان سردار محیی قطع کرد. میرزا با اینکه در نهایت سختی در تهران، به سر میبرد، ولی از پذیرفتن حقوق ماهانه و کمکهای مادی سردار محیی و سایر مسئولین کشوری امتناع میکرد و از اینکه میدید عدهای کوتهنظر، مدعی نجات ملت ایران شدهاند، ولی وقتی به قدرت دست پیدا کردند، ملت ایران را فراموش کرده و دنبال منافع شخصی خود هستند، متاسف میشد. او میرزا کریم خان رشتی و سردار محیی را از عوامل منحرف شدن نهضت مشروطه میدانست و دیگر حاضر به همکاری با آنها نبود. فخرایی مینویسد:
«میرزاکوچک در ایام اقامت طهران، از کارهای ناهنجار برخی از مجاهدین افسرده شد، حتی با عبدالحسین خان معزالسلطان که بعد از فتح طهران لقب سردار محیی گرفت، و نمیخواست یا نمیتوانست از اعمال مجاهدین جلوگیری نماید، قطع رابطه کرد و با آنکه در نهایت عسرت میزیست، از پذیرفتن کمکهای مادی سردار امتناع میورزید.»[۲۸]
سعدالله خان درویش که در زمان حضور میرزاکوچک در تهران، در سنین کودکی به سر میبرد، به خاطر دوستیِ پدرش با میرزاکوچک، گاهی همراه پدرش به خانه میرزاکوچک میرفت و در خاطراتش درباره محل زندگی میرزاکوچک و اوضاع زندگی او در تهران به نکات بسیار مهمی اشاره کرده است: «میرزا برای ادامه زندکی، خانهای در خیابان شاهآباد، کوچه محمودی، که یک بنبست است و در ته آن بنبست خانه خیلی محقری به ماهی سه تومان، اجاره کرد و با نهایت عسرت و سختی زندگانی میکرد… گاهی به منزل محقر ایشان میرفتم. دو اتاق داشت، فقط یک اتاق فرش زیلو داشت. با اینکه در نهایت عسرت، [زندگی را] میگذراند [اما] هیچ وقت حاضر نمیشد به احدی اظهار [نیاز] کند.»[۲۹] او مینویسد: «پس از ورود به تهران، مرحوم میرزاکوچک که جزو دسته سردار محیی بود و سردار محیی پس از ورود و تصرف تمام ادارات دولتی، طمع دنیوی بر او غلبه کرد و شروع کرد به استفادههای مادی. مرحوم میرزاکوچک خان که مردی درست و حقیقتاً نمونه[ای] از راستی و پاکدامنی بود، این رویه سردار محیی در نظر او فوق العاده ناگوار آمد و بدون تأمل سردار محیی را ترک کرد و هیچ وقت حاضر نشد با او روبرو شود.»[۳۰] همچنین اشاره میکند که حتی وساطت میرزاکریم خان هم برای برقراری ارتباط مجدد، به نتیجه نینجامید: «هر قدر سردار محیی واسطه فرستاد، حتی میرزاکریم خان که همه گیلانیان میدانند، ید طولایی در حرّافی داشت و اساس امور گیلانیان در آن زمان در ید قدرت او بود، با همه این احوالات، نتوانست میرزاکوچک خان را متقاعد کند و با سردار محیی روبرو شود.»[۳۱]
میرزاکوچک در چنین حال و روزی در تهران، گرفتار یک ماجرای عجیب جنایی هم گردید و مدتی در حبس بود تا اینکه با بخشش شاکی خصوصی آزاد شد. او در مدت حبس، زیر نظر یپرم خان ارمنی، رئیس نظمیه (شهربانی) و مورد احترام او قرار داشت. فخرایی به نقل از خود میرزاکوچک، ماجرا را تعریف کرده است:
«خودش نقل کرد که روزی بسیار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ایران میاندیشیدم و رفتار بعضی کوتهنظرات را که مدعی نجات ملتاند، [مورد] مطالعه قرار داده بودم که گدایی به من برخورد و تقاضای کمک نمود. من که در این حال مفلستر از او بودم و درب جیبم را تار عنکبوت گرفته و به اصطلاح معروف بخیه به آبدوغ میزدم، معذرت خواستم و کمک به وی را به وقت دیگر محول ساختم. اما گدای سمج متقاعد نمیشد و پا به پایم میآمد و گریبانم را رها نمیکرد. در جیب، حتی یک شاهی پول نداشتم و فناء فی الله، به نحوه گذران آیندهام میاندیشیدم. نه میل داشتم از کسی تقاضای اعانت کنم و نه آهی در بساطم بود که دل را خشنود نگه دارم. لیکن گدای پررو دم به دم غوغا میکرد و اصرار میورزید و اصرارِ زیاده از حدش، خشمم را علیه خود برانگیخت. هر جا میرفتم از من فاصله نمیگرفت و با حملات مکرر و بیانقطاع، روح آزردهام را میکوبید. عاقبت به تنگ آمده، کشیدهای به گوشش نواختم. گویی گدای سمج در انتظار همین یک کشیده بود، زیرا فوراً به زمین نقش بست و نفسش بند آمد و جابجا مُرد! از مرگ گدا، با همه پرروییهایش متأثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات میدانستم، بیدرنگ به شهربانی حاضر و خود را معرفی کردم. رئیس شهربانی یفرم بود، از اینکه به پای خود به شهربانی آمده، خود را قاتل معرفی کردهام، متعجب شد. و مدتهای مدیدی برای همین ارتکاب در زندان ماندم. لیکن از احترامات رئیس شهربانی که از سوابقم به درستی آگاهی داشت، برخوردار بودم، تا آن که اوضاع تغییر کرد و با گذشت مدعیان خصوصی، آزاد گردیدم.[۳۲]
سندی کمتر دیده شده درباره حضور میرزاکوچک در ۲۹ رمضان ۱۳۲۸ق[۳۳] در تهران وجود دارد. در این سند، اداره نظمیه خبر از سرقت زین و برگ اسبی که از سوی کمیسری تحویل میرزاکوچک شده بود، داده و در آن از میرزاکوچک با عنوان «سردسته مجاهدین» نام برده است. در بخش دیگر سند به پیدا شدن سارق اشاره شده و چنین آمده: «محمدْ نام، مهترِ میرزاکوچک، سردسته مجاهدین را با یک دست زین و برگ تمام اسباب، از کمیسری عودلاجان فرستاده بودند، که مشارالیه این زین و برگ را از طویله میرزاکوچک سرقت کرده و میبرده است، که دستگیر شده است. زین و برگ در اطاق ژاندارم [است] و محمد در حبس توقیف گردید تا تکلیف معلوم شود. کمیسر کشیک: صادق الحسینی.»[۳۴]
همراهی با اردوی شرق |
بعد از فتح تهران، میرزاکوچک به همراه یپرم و سردار بهادر بختیاری سفری به اردبیل داشت تا به ستارخان در جنگ با شاهسونها کمک کند، ولی مریض شد و به تهران بازگشت و اردو نیز بدون جنگ به تهران بازگشت.[۳۵]
یکی از مسائلی که باعث شد میرزاکوچک با سردار محیی دوباره ملاقات کند، دغدغه حفظ مشروطه و سرکوبی محمدعلی شاه بود. اهمیت این هدف، نزد میرزا آنقدر مهم بود که علیرغم همه دلخوریها، به طور موقت در نیروهای سردار محیی قرار گرفت. در ماجرای بازگشت محمدعلی شاه مخلوع به ایران و همراهی ترکمنها با او در استرآباد در اواخر سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰)، میرزاکوچک هم برای مقابله با او، داوطلبانه عازم «گُمُشتپه» شد.[۳۶]
بود و چند سال بعد ملقب به «سالار معتضد» گردید. او یادداشتهای مهمی از این لشکرکشی به جای گذاشته است. عبدالحسین خان سردار محیی به عنوان حکمران دو ولایت مازندران و استرآباد[۳۷] انتخاب شد و نیز فرماندهی کل لشکر اعزامی به سوی شمال را به عهده گرفت. «محمدعلی واجد سمیعی» ملقب به «معتمد السلطان» » از فرماندهان نظامی لشکر اعزامی برای سرکوبی محمدعلی شاه که بعدها لقب «سالار معتضد» گرفت مینویسد برای مقابله با طرفداران محمدعلی شاه، یک اردو راهی غرب کشور و مقابله با سالارالدوله شد که «اردوی غرب» گفته میشد. اردوی دیگر هم راهی مقابله با محمدعلی شاه راهی شمال شد که به آن «اردوی شرق» میگفتند و این اردو هم به دو قسمت تقسیم شد و بخش اول آن راهی استرآباد و مازندران شد و بخش دوم راهی سمنان و شاهرود گردید.[۳۸] میرزاکوچک هم همراه با نیروهای اردوی شرق راهی استرآباد و مازندران گردید.[۳۹]
میرزا اسماعیل جنگلی، خواهرزاده میرزاکوچک، چنین مینویسد: «مرحوم میرزاکوچک خان با دستجات مِلیّون عازم جنگ تراکمه شد و مامور جلوگیری از قصد محمدعلی شاه گردید و با دستجات خود، پیشِ جنگ بوده»[۴۰]
نیروها از مسیر امامزاده هاشم و گدوک و فیروزکوه باید به سوی مازندران میرفتند تا مسیر ورود دشمن به تهران را ببندند. اولین جنگ در بامداد روز ۲۹ شعبان ۱۳۲۹ق[۴۱] در منطقه امینآباد در نزدیکی گدوک، رخ داد و ابتدا طرفداران محمدعلی شاه توانستند نیروهای مشروطهخواه را غافلگیر کنند و تعدادی از آنها را اسیر بگیرند. نیروهای طرفدار محمدعلی شاه ـ شامل نیروهای ترکمن و اصانلو ـ با توپخانه پشتیبانی میشدند و جلو رفتند ولی با ورود توپهای مشروطهخواهان، قاعده جنگ به سمت مشروطهخواهان سنگینتر شد و در نهایت بعد از ۸ ساعت جنگیدن، پیروز شدند. طرفداران محمدعلی شاه ۳۰۰ کشته و ۸۰ اسیر و مقداری تجهیزات جنگی و آذوغه بجا گذاشتند و فرار کردند. از نیروهای مشروطهخواه هم فقط همان چند نفر اولیه اسیر شدند و کسی کشته نشد. در منابع مربوطه نوشته شده است: «در این جنگ، گذشته از معین همایون [بختیاری]، میرزاکوچک خان و سالار بهادر نیز دلیریها نمودند.»[۴۲]
اردوی شرق در روز ۱۴ رمضان ۱۳۲۹ق (۱۷ شهریور ۱۲۹۰) به سوی سوادکوه به راه افتاد. بامداد در روستای عباسآباد با اردوی دشمن مواجه شدند و توانستند نیروهای طرفدار محمدعلی شاه را که در خواب بودند، غافلگیر کنند و آنها را متواری کرده و آنجا را به راحتی به تصرف در بیاورند. اردوی شرق، نقاطی که اردوی دشمن از آنجا عقبنشینی کرده بود، را به تصرف خودشان در آوردند و با دستور فرماندهان خود به غارت روستاها و مراکز مربوط به طرفداران محمدعلی شاه پرداختند. حتی به اموال مردم و زیورآلات زنان بیدفاع نیز رحم نکردند.[۴۳] میرزاکوچک رشتی فرمانده سواران، از معدود سردستههایی بود که در طول مسیر، مراقب بود که نیروهایش مزاحم اهالی نشوند و دست به غارت نزنند و آسایش مردم بومی، سلب نشود. میرزا اسماعیل جنگلی، مینویسد: «[میرزاکوچک] همه وقت درصدد جلوگیری اردو از مزاحمت اهالی بوده و مراقبت بلیغ در آسایش اهالی، اعمال مینمود.»[۴۴] محمدعلی گیلک نیز نوشته است: «کوچک خان در این ماموریت… در بین راه در همه جا مراقب اردو [بود] و از کوچکترین اذیت نفرات نسبت به اهالی جلوگیری میکرد و جهدی بلیغ در آسایش مردم به خرج میداد.»[۴۵]
مجروحیت در جنگ بندرگز |
شوکت الممالک رئیس اردوی اول شرق، به همراه پیشقراولانش راهی استرآباد شد و در روز ۲۹ شوال ۱۳۲۹ق[۴۶] وارد «بندرگز» شد و در خارج از آبادی، نیروهای خود را مستقر کرد و منتظر ماند تا بقیه نیروهای مشروطهخواه برسند. در همان روز اول، سه نفر از مردم شهر را به اتهام استبدادخواهی دستگیر کرد و با وساطت اگنطِ روس، یک نفر از آنها آزاد شد.[۴۷] در اولین روز ذی القعده پیشقراولان اردوی محمدعلی شاه در سکوت و خواب دولتیان، در نزدیکی اردوی دولتی مستقر شدند و نقاط سوق الجیشی را تصرف کردند و در زمان مناسب، شروع به تیراندزی نمودند و این کار باعث فرار نیروهای اردوی دولتی شد. میرزاکوچک فرمانده نیروهای سواره ـ که محل استقرار نیروهایش با بقیه اردو کمی فاصله داشت و در کاروانسرایی مستقر شده بود ـ همراه با نیروهایش با اسلحه موزر بیرون شتافتند و شروع به تیراندازی کردند. وکیلباشی توپچیان قراگوزلو به همراه دو نفر از توپچیها وارد صحنه شدند و توپها را به کار انداختند. نیروهای فراری برگشتند و دوباره شروع به دفاع پرداختند و موفق شدند که نیروی مقابل را عقب بنشانند. همزمان با طلوع خورشید، جنگ بعد از تقریبا ۳ ساعت به پایان رسید و نیروهای طرفدار محمدعلی شاه به جنگل عقب نشستند. تعداد زیادی از نیروهای اردوی دولتی کشته و مجروح شدند و صدای مجروحین به آسمان بلند شده بود.[۴۸]
میرزاکوچک در درگیری بندرگز، از ناحیه سینه و بازو به شدت زخمی شد. میرزا اسماعیل جنگلی مینویسد: «اردو تا بندرجز فاتحانه رفت و در ورود آنجا شبانه دچار حمله عده کثیری از تراکمه شده، با قلّت عده در جنگ، پافشاری نموده و عاقبت سینه و دست راست کوچک خان به زخم گلوله به طور خطرناک مجروح گردید.»[۴۹] محمدعلی گیلک اضافه میکند: «به وسیله یکی از رفقای همراه ـ محمدعلی پیربازاری ـ که او را روی دوش گرفته و مسافتی پیاده طی نمود، از خطر رهایی یافت.»[۵۰]
روزنامه ندای جنوب در روز سهشنبه ۲۲ ذی القعده ۱۳۲۹ق خبر زخمی شدن میرزاکوچک را اینطور درج کرده است:
«قضیه متأسفه؛ از نتایج وقایع و جنگ غیرمعموله [در اصل: غیرماموله] بندرجز آقا میرزاکوچک خان رشتی که از جمله مجاهدین غیور و وطنپرست مشروطهخواه واقعی است و خدمات و جانفشانیهای ایشان در انقلابات اخیر و محاربات مشروطه و استبداد در رشت و قزوین و بادامک و سوادکوه و فیروزکوه و غیره طرف تمجید و تحسین متفق علیه عموم مشروطهخواهان است، از دو جا زخمدار شده. تیر اول از پشت خورده از سینه درآمده و تیر دوم از پستان چپ خورده، از بازوی راست در میآید، به قسمتی که حرکت و حمل و نقل این جوان غیورِ جانباز به دماوند، ممکن نمیشود، ناچارا در بندرجز در منزل یک نفر میگذارند که زخمهایشان را معالجه نمایند. این قضیه متأسفه خاطر عموم مشروطهخواهان را بدون استثناء ملول و مکدر ساخته، امیدواریم به تایید و توجه خداوندی، عاجلا بهبودی یافته، چشم تمام مشروطهخواهان را از نگرانی و اضطراب مستخلص [در اصل: متخلص] سازند.»[۵۱]
این جنگ در صبح روز ۲ ذی القعده ۱۳۲۹ق[۵۲] با درگیری دو طرف مجددا آغاز شد و بعد از سختی بسیار، نیروهای مشروطهخواه توانستند طرفداران محمدعلی شاه را وادار به عقب نشینی کنند.[۵۳] فردای آن روز با حمله طرفداران محمدعلی شاه، نیروهای دولتی غافلگیر شدند. بخشی از نیروهای پیاده مشروطهخواه راهی جنگل شدند و با ترس و وحشت، متواری شده و ارتباط بخشهای مختلف اردوی مشروطهخواه با سایرین قطع گردید. اردوی شرق در این نبرد شکست خورد و تعداد تلفاتشان قابل توجه بود. سردار محیی فرمانده اردو و حکمران دو ولایت مازندران و استرآباد، این دو منطقه را به دشمنش واگذار کرد و خودش وحشتزده به دماوند و سپس تهران فرار کرد.[۵۴]
تحصن در بانک استقراضی روس |
برخی از سران اردوی شرق که اسب نداشتند یا آنها که مجروح شده بودند و یا آنها که نتوانسته بودند فرار کنند، در بانک استقراضی روس، شعبه بندرگز، متحصن شدند تا جان خود را حفظ کنند. پیکر مجروح میرزاکوچک را نیز به این مکان آوردند. آنها تمام سلاحهای سبک و سنگینشان را تحویل دادند و در کنار مردم و تجار تبعه خارجی، در حیاط بانک روسی مستقر شدند تا به دست ترکمنها اسیر نشوند. با اینکه روسها در بندرگز کنسولگری نداشتند ولی رئیس بانک روسی، اگنط و حافظ منافع آن کشور بود. اگنط با صاحبمنصبان اردو به گفتگو پرداخت و پذیرفت که آنها را پناه دهد.[۵۵] در روز ۴ ذی القعده ۱۳۲۹ق،[۵۶] دومین روز حضور صاحبمنصبان اردوی شرق در بانک روسی، نیروهای ترکمن با هیاهوی زیادی برای غارت بندرگز آمدند و چند ساعتی در آنجا ماندند و مکانهایی که پرچم روسیه داشت، در امان بودند.[۵۷] نیروهای محمدعلی شاه نزد متحصنین در بانک استقراضی روسی رفتند و به آنها پیشنهاد کردند که به محمدعلی شاه بپیوندند. آنها به میرزاکوچک زخمی که به هوش آمده بود، پیشنهاد کردند که در صورت ملحق شدنش به جبهه محمدعلی شاه، او را فوری برای معالجه به گمشتپه میفرستند. میرزا اسماعیل جنگلی، مینویسد:
قهرمان خان حاجب الدوله از طرف محمدعلی شاه به قنسولخانه [صحیحش، بانک استقراضی روس است.] آمده، مرحوم کوچک خان را به مساعدت محمدعلی شاه دعوت و ضمناً معالجه عاجل او را در گمشتپه تکلیف کرد. مرحوم کوچک خان اظهار داشت: «من مرگ را با حفظِ عقیده خود، ترجیح میدهم. بدانید که قدمی خلاف آمال ملیّهام نخواهم برداشت، زیرا این مرگ، به آن نوع زندگانی که شما به من در گمشتپه تکلیف میکنید، رجحان و مزیت دارد.» رد شدن این دعوت باعث تجری مخالفین شده، مختصر لوازم زندگانی را هم که داشت، به سرقت بردند.»[۵۸]
تا وقتی محمدعلی شاه در منطقه استرآباد بود، منطقه تحت اشراف او بود و برای متحصنین در بانک روسی بندرگز، راهی برای آزادی وجود نداشت جز اینکه سوار کشتی شوند و به سایر مناطقی که تحت نفوذ محمدعلی شاه نبود، خودشان را برسانند. کشتی روسیِ «قارِص» ـ که مدتی هم در بدون هماهنگی با دولت ایران در دهانه ساحل بندرانزلی توقف بود[۵۹] ـ در ساحل بندرگز پهلو گرفت و ناخدای آن و سایر افراد آن با متحصنین همدردی کردند و نزد متحصنین رفته و به آنها امید دادند که به زودی نجات خواهند یافت. ناخدای کشتی، با صحبت و تهدید با رئیس بانک روسی خواستار آزادی و انتقال متحصصنین شد، ولی این کار او باعث شد این کشتی را به باکو فرابخوانند و به جای آن، کشتی روسی «اردکان» به جای آن به ساحل بندرگز فرستاده شود.[۶۰]
پزشکان نظامی روس که در بیمارستان آشوراده مشغول فعالیت بودند، از طرف دولت روسیه ماموریت یافتند تا به بانک روسی سر بزنند و به مجروحین متحصن رسیدگی کنند. سپس به خاطر شدت حراجت، میرزاکوچک را به بیمارستان آشوراده منتقل کردند و بعد با کشتی برای درمان به بادکوبه فرستادند:
دکترهای نظامیِ روس که در مریضخانه آشوراده مستخدماند، اکثر روزها به بانک میآیند و مجروحین را که با آه و ناله دمسازند، پرستاری و مداوا مینمایند. کسانی که جراحتشان سخت و مهلک به نظر میرسید، قبلا از مریضخانه به آشوراده سوق داده بودند. میرزاکوچک خان رئیس سواران مجاهد و یک صاحبمنصب پیاده نظام لطفعلی خان نام و چند نفر از مجروحین دیگر را نیز پیاپیِ یکدیگر به عنوان معالجه، به آشوراده و از آنجا به بادکوبه فرستادند.[۶۱]
میرزاکوچک چند روزی در مریضخانه بادکوبه به سر برد و بلافاصله بعد از اینکه بهبود یافت، برای برگشتن به گیلان تلاش کرد.[۶۲] او در روز ۲۵ ذی القعده ۱۳۲۹ق وارد رشت گردید و دوستانش از سلامتی او خوشحال شدند. حجت الاسلام میرزا محمدی انشایی، دوست صمیمی و نزدیک میرزاکوچک، در روز ۲۶ ذی القعده ۱۳۲۹ق خبر سلامتی و ورود میرزاکوچک به رشت را طی تلگراف کوتاهی برای سیدیحیی ناصرالاسلام ندامانی، نماینده وقت مردم رشت در دومین دوره مجلس شورای ملی در تهران ارسال نمود. این تلگراف در روزنامه مجلس به روز پنجشنبه ۱ ذی الحجه ۱۳۲۹ق منتشر گردید. تلگراف میرزا محمدی انشایی به این شرح بود:
«از رشت به طهران، حضرت ناصرالاسلام! آقا میرزاکوچک خان، دیروز ۲۵ [ذی القعده] وارد رشت شد. محمدی [انشایی]»[۶۳]
ناصرالاسلام ندامانی نیز طی تلگرافی به میرزاکوچک از سلامتی و ورودش به رشت ابراز خوشحالی کرد. تلگراف وی به این شرح است:
«رشت: جواب جناب مستطاب آقای ناصرالاسلام، توسط آقای آقا میرزا محمدی [انشایی]، خدمت آقا میرزاکوچک خان، دام اقباله العالی!
از مژده سلامتی و ورود سرکار به رشت، قلوب کلیه احرار و وطنپرستان قرین بشارت گردید. ارادت صمیمانه خود را تقدیم داشته، به بشارت حصول بهبودی و رفع عارضه مؤلمه، مسرورم دارید. آقا میرزا رحیم [رشتی، برادر میرزاکوچک] امروز به سمت رشت حرکت نمودند. ناصرالاسلام.»[۶۴]
بعد از اولتیماتوم دولت روسیه به ایران، سفارت روسیه طی نامهای به وزارت امور خارجه در ۲۲ صفر ۱۳۳۰ق فهرست بلندی از مشروطهخواهان گیلانی را به آنها داد و خواستار تبعید ۵ ساله این افراد از گیلان شد؛ چرا که «توقفشان در گیلان موجب اغتشاش و اختلال و بینظمی خواهد شد.» نکراسوف کنسول روسیه در رشت، خودش این حکم را اجرا کرده و عدهای از این افراد را به تناسب فعالیتشان، دستگیر و تبعید و زندانی و حتی اعدام کرد.[۶۵]
میرزاکوچک هم از جمله کسانی بود که به مدت ۵ سال از حضور در وطنش گیلان محروم شد. او حدود ۳ سال از تبعیدش را در تهران گذراند و در سال ۱۳۳۳ق برای تاسیس نهضت جنگل، مخفیانه به رشت رفت.[۶۶]
نتیجهگیری |
میرزاکوچک جنگلی از آغازین روزهای نهضت مشروطه، فعالیتهای چشمگیری در راستای مشروطهخواهی انجام داد. او یک گروه سیاسی به نام «انجمن روحانیون ایران» را در رشت تاسیس کرد و فعالیتهای او و سایر دوستان فاضلش تا ابتدای استبداد صغیر، در قالب همین انجمن صورت میگرفت. در دوران استبداد صغیر هم به همراه عدهای از طلاب و کسبه، در کنسولگری عثمانی در رشت، متحصن شد و درخواست اعاده مشروطه کرد. او در سه عملیات مهم تصرف رشت و تصرف قزوین و تصرف تهران شرکت داشت، ولی انتقاداتی هم به عملکرد سران مشروطه گیلان مانند عبدالحسین خان سردار محیی و میرزاکریم خان رشتی داشت. او بعد از فتح تهران، در تهران ماند و البته هیچ مسئولیتی قبول نکرد، بلکه به رفتارهای سران مشروطهخواه معترض بود و ارتباطش را با سردار محیی قطع کرد. میرزا گرچه در تهران با سختی زندگی کرد، ولی از پذیرفتن حقوق ماهانه و کمکهای مادی سردار محیی و سایر مسئولین کشوری امتناع کرد. بازگشت محمدعلی شاه مخلوع و تهدید اساس مشروطه، باعث شد تا میرزاکوچک با سردار محیی دوباره ملاقات کند و حتی بپذیرد که در زمره فرماندهان زیر نظر او، راهی جنگ با محمدعلی شاه در مازندران و استرآباد شود. او در چند عملیاتی که انجام گرفت، رشادتهایی از خودش بروز داد و لشکر مشروطهخواهان به پیروزیهایی رسید. در جنگی که در بندرگز رخ داد زخمی مهلک برداشت و مشروطهخواهان در همین جنگ شکست خوردند و اکثر نیروهایشان متواری شدند و بقیه که نتوانستند فرار کنند، در بانک استقراضی روس متحصن شدند. پیکر مجروح میرزاکوچک را هم به همانجا منتقل کردند و بعد از مدتی برای مداوا به بیمارستان آشوراده و سپس برای درمان به بادکوبه فرستادند. بعد از مدتی، میرزاکوچک به ایران بازگشت؛ اما در ابتدای سال ۱۳۳۰ق از سوی نکراسوف کنسول روسیه در رشت، تبعید شد و ۵ سال حق حضور در گیلان را نداشت.
منابع
قرآن کریم.
- بشیری، احمد (۱۳۶۲)؛ کتاب آبی: گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران، ج۲، نو، تهران، اول.
- جنگلی، میرزا اسماعیل (۱۳۵۷)؛ قیام جنگل: یادداشتهای میرزا اسماعیل جنگلی خواهرزاده میرزاکوچک خان، با مقدمه: اسماعیل رائین، جاویدان، تهران.
- خاقانی، بدیل بن علی، (۱۳۸۲)؛ دیوان خاقانی شروانی، تصحیح: ضیاءالدین سجادی، زوار، تهران.
- دبیرخانه همایش بازشناسی نهضت جنگل (۱۳۸۲)؛ مجموعه اسناد نهضت جنگل، شهر باران، رشت.
- درویش، سعدالله خان (۱۳۸۷)؛ خاطرات سعدالله خان درویش: رئیس مجاهدین نظامی جمعیت جنگل، به کوشش: جهانگیر درویش، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران.
- دهخدا، علیاکبر (۱۳۵۹)؛ خاطرات دهخدا از زبان دهخدا، کتاب پارسا، تهران.
- دیوسالار (سالار فاتح)، علی (۱۳۳۶)؛ یادداشتهای تاریخی راجع به فتح تهران و اردوی برق (بخشی از تاریخ مشروطیت)، با مقدمه: نزهت دیوسالار، ناشر مولف.
- رابینو، ه.ل. (۱۳۶۸)؛ مشروطه گیلان، آشوب آخر الزمان، به کوشش: محمد روشن، طاعتی، رشت.
- سیدقطبی، سیدمهدی (۱۳۹۹)؛ اخبار گیلان در مطبوعات عصر قاجار، ج۶، فرهنگ ایلیا، رشت، اول.
- سعدی شیرازی، شیخ مصلح الدین، (۱۳۸۵)؛ کلیات سعدی، تصحیح: محمدعلی فروغی، هرمس، تهران.
- شریف کاشانی، محمدمهدی (۱۳۶۲)؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، ج۲، به کوشش: منصوره اتحادیه (نظام مافی) و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، تهران.
- فخرایی، ابراهیم، (۱۳۷۶)؛ سردار جنگل (میرزاکوچک خان)، جاویدان، تهران.
- فومنی، عبدالفتاح، (۱۳۵۳)؛ تاریخ گیلان و نقش گیلان در نهضت مشروطیت ایران، به کوشش: عطاءالله تدین، تهران: نشر فروغی.
- کسروی، احمد (۱۳۵۳)؛ تاریخ هیجده ساله آذربایجان، امیرکبیر، تهران.
- کشاورز، فتحالله (۱۳۷۱)؛ نهضت جنگل و اتحاد اسلام اسناد محرمانه و گزارشها، سازمان اسناد ملی ایران، تهران.
- گیلک، محمدعلی، (۱۳۷۱)؛ تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان عینی، نشر گیلکان، رشت.
- ملکزاده، مهدی (۱۳۸۳)؛ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، سخن، تهران.
- نوزاد، رضا، (۱۳۹۹)؛ اخبار گیلان در مطبوعات عصر قاجار، ج۵، فرهنگ ایلیا، رشت، اول.
- واجد سمیعی (سالار معتضد)، محمدعلی (۱۳۹۳)؛ ناگفتههای مشروطیت: خاطرات سالار معتضد از اردوی شرق و مقابله با محمدعلی میرزا «شاه مخلوع قاجار» ۱۳۲۹ ه.ق. ۱۲۹۰ ه.ش.، به کوشش: ناهید عبقری، نشر بانگ نی، مشهد.
- یپرم خان، ارمنی، (۱۳۵۶)؛ از انزلی تا تهران: یادداشتهای خصوصی یپرم خان مجاهد ارمنی، ترجمه: نروس، با مقدمه: محمدحسین صدیق، نشر بابک، تهران.
- روزنامه خیرالکلام، س۱، ش۴۷، ۱۶ ربیع الثانی ۱۳۲۷ق.
- ــــــــــــــ ، س۴، ش۲۸، ۱۰ ذی القعده ۱۳۲۹ق.
- روزنامه شمس، س۱، ش۲۲ـ۲۳، ۱۹ محرم ۱۳۲۷ق.
- روزنامه مجلس، س۵، ش۵۶، پنجشنبه ۱ ذی الحجه ۱۳۲۹ق.
- ــــــــــــــ ، س۵، ش۵٧، یکشنبه ۴ ذی الحجه ۱۳۲۹ق.
[۱] . دکتری انقلاب اسلامی و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران.
[۲] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۴ـ۵۵؛ فخرایی، ۱۳۷۶، ۳۵؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۷٫
[۳] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۳۵، ۲۵۸٫
[۴] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۱ـ۴۲٫ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۷٫
[۵] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۶۱ـ۶۲، ۲۵۸ـ۲۵۹؛ فخرایی، ۱۳۷۶، ۳۹۰٫
[۶] . رابینو، ۱۳۶۸، ۷۴٫
[۷] . ۱۷ مرداد ۱۲۸۶٫
[۸] . گیلک، ۱۳۷۱، ۸ـ۹؛ جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۵٫
[۹] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۵؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۹٫
[۱۰] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۶٫
[۱۱] . اشتباه.
[۱۲] . شعر از سعدی شیرازی است: «چه غم دیوار امت را که دارد چون تو، پشتیبان/ چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتی بان» (سعدی، ۱۳۸۵، ۴٫)
[۱۳] . از سعدی شیرازی: «امیدوار چنانم که کار بسته برآید / وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید» (همان، ۶۹۵٫)
[۱۴] . سوره مبارکه توبه، آیه۳۲٫
[۱۵] . گیلک، ۱۳۷۱، ۱۰ـ۱۳٫
[۱۶] . روزنامه شمس، س۱، ش۲۲ـ۲۳، ۱۹ محرم ۱۳۲۷ق، ۱۴ـ۱۶؛ رابینو، ۱۳۶۸، ۴۵ـ۴۶؛ بشیری، ۱۳۶۲، ۲/۳۸۱؛ جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۶؛ فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۰؛ فخرایی، ۱۳۵۲، ۹۹؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۴٫
[۱۷] . (جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۷؛ فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۰؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۴٫
[۱۸] . ملکزاده، ۱۳۸۳، ۵/۱۰۴۶؛ شریف کاشانی، ۱۳۶۲، ۲/۴۰۱؛ دیوسالار، ۱۳۳۶، ۱۰۲؛ یپرم خان، ۱۳۵۶، ۵۰؛ فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۰؛ واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۲۸٫
[۱۹] . فخرایی، ۱۳۷۶ ص۴۰٫
[۲۰] . کسروی، ۱۳۵۳، ۱۲٫
[۲۱] . رابینو، ۱۳۶۸، ۲۷۹٫
[۲۲] . همان، ۳۰۴ـ۳۰۵٫
[۲۳] . روزنامه خیرالکلام، س۱، ش۴۷، ۱۶ ربیع الثانی ۱۳۲۷ق؛ ص۳٫
[۲۴] . فخرایی، ۱۳۷۶ ص۴۰٫
[۲۵] . فخرایی، ۱۳۷۶ ص۴۰٫
[۲۶] . درویش، ۱۳۸۷، ۳۱٫
[۲۷] . دهخدا، ۱۳۵۹، ۲۲ـ۲۳٫
[۲۸] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۲٫
[۲۹] . درویش، ۱۳۸۷، ۳۱ـ۳۲٫
[۳۰] . درویش، ۱۳۸۷، ۳۱٫٫
[۳۱] . درویش، ۱۳۸۷، ۳۱٫٫
[۳۲] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۲؛ سعدالله خان درویش در خاطراتش همین خاطره را به گونهای دیگر از میرزاکوچک نقل کرده، درویش، ۱۳۸۷، ۳۰٫
[۳۳] . ۱۲ مهر ۱۲۸۹٫
[۳۴] . کشاورز، ۱۳۷۱، ۱٫
[۳۵] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۰؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۴٫
[۳۶] . به گُمُشتپه، «گمیشان» هم گفته میشود و از شهرهای استان گلستان است.
[۳۷] . استان گلستان کنونی.
[۳۸] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۶۶ـ۷۰٫
[۳۹] . کسروی، ۱۳۵۳، ۱۷۱٫
[۴۰] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۷ـ۵۸؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۵٫
[۴۱] . ۳ شهریور ۱۲۹۰٫
[۴۲] . کسروی، ۱۳۵۳، ۱۸۰ـ۱۸۱٫
[۴۳] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۱۷۵ـ۱۷۸ و ۱۷۲ـ۱۸۰٫
[۴۴] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۸٫
[۴۵] . گیلک، ۱۳۷۱، ۱۵٫
[۴۶] . ۱ آبان ۱۲۹۰٫
[۴۷] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ص۲۱۱٫
[۴۸] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۱۴ـ۲۱۶٫
[۴۹] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۸٫
[۵۰] . گیلک، ۱۳۷۱، ۱۵٫ البته فخرایی به اشتباه، محل این مجروحیت را در گمشتپه نقل می کند. (فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۰٫)
[۵۱] . روزنامه ندای جنوب، ش۲، س۱، سه شنبه ۲۲ ذی القعده ۱۳۲۹ق، به نقل از نوزاد، ۱۳۹۹، ۵/۴٣٧ـ۴۳۸.
[۵۲] . ۳ آبان ۱۲۹۰٫
[۵۳] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۱۷ـ۲۳۶٫
[۵۴] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۳۴۹ـ۳۵۱٫
[۵۵] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۵۰ـ۲۵۴٫
[۵۶] . ۵ آبان ۱۲۹۰٫
[۵۷] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۵۹ـ۲۶۱٫
[۵۸] . جنگلی، ۱۳۵۷، ۵۸٫
[۵۹] . دبیرخانه همایش بازشناسی نهضت جنگل، ۱۳۸۲، ۸۷ـ۸۸٫
[۶۰] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۹۳و۲۹۴٫
[۶۱] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۲۷۶٫
[۶۲] . واجد سمیعی، ۱۳۹۳، ۳۵۱٫
[۶۳] . روزنامه مجلس، س۵، ش۵۶، پنجشنبه ۱ ذی الحجه ۱۳۲۹ق، ۲۳ نوامبر ۱۹۱۱م، ص۲؛ سیدقطبی، ۱۳۹۹، ۶/١٧۵.
[۶۴] . روزنامه مجلس، س۵، ش۵۶، پنجشنبه ۱ ذی الحجه ۱۳۲۹ق، ۲۳ نوامبر ۱۹۱۱م، ۲ـ۳؛ سیدقطبی، ۱۳۹۹، ۶/١٧۵ـ١٧۶.
[۶۵] . کسروی، ۱۳۵۳، ۴۷۳ـ۴۷۵٫
[۶۶] . فخرایی، ۱۳۷۶، ۴۱ـ۴۲؛ گیلک، ۱۳۷۱، ۱۷٫