خاطرات استاد سعادتقلی جلالیان از فرزند شهیدش، بهنام / شهید بهنام جلالیان: چند کیلو میخواهی؟!! +فیلم
قربان صحرائی چالهسرائی
استاد سعادتقلی جلالیان در میان مردم شهر ماسال، شخصیتی شناخته شده و ممتاز هستند. او قبل از دهه هفتاد معلم و دبیر درس فیزیک دبیرستانهای ماسال و شاندرمن بودند و نگارنده نیز افتخار شاگردی وی را به سال ۱۳۶۵ در کلاس دهم تجربی داشتهام…
قربان صحرائی چالهسرائی
استاد سعادتقلی جلالیان در میان مردم شهر ماسال، شخصیتی شناخته شده و ممتاز هستند. او قبل از دهه هفتاد معلم و دبیر درس فیزیک دبیرستانهای ماسال و شاندرمن بودند و نگارنده نیز افتخار شاگردی وی را به سال ۱۳۶۵ در کلاس دهم تجربی داشتهام. به سال ۱۳۷۳ از آموزش و پرورش بازنشسته شدهاند و هماکنون بیش از ۲۷ سال از دوران بازنشستگی استاد جلالیان سپری شده است. اما برای این مرد خستگیناپذیر بازنشستگی معنا ندارد زیرا پس از بازنشستگی از تدریس رسمی، در این روزگار، بسیار پرانرژی و با انگیزه و علاقه اقدام به جمعآوری، تألیف و تدوین «فرهنگنامه»ای از «واژگان زبان تالشی» نموده است. جلد اول این فرهنگنامه زبان تالشی که شامل حرف «آ» تا «ج» هست حدود یکهزار صفحه به خود اختصاص داده است و هماکنون زیر چاپ و انتشار هست. مجلدات بعدی هم مراحل نهایی آمادهسازی برای چاپ و انتشار را طی میکند.
لینک دانلود فیلم خاطرات اقای سعادتقلی جلالیان
اما تیغ تیز تلخ جنگ تحمیلی استکبار و صهیونیسم جهانی که حزب بعث عراق به سرکردگی صدام تکریتی نیابت و نمایندگی آنرا برعهده گرفت و علیه ایران اسلامی دست به تجاوزی هشت ساله زد، بر قلب سعادتقلی جلالیان نیز زخمی عمیق نهاده است چه آنکه میفرمود شش نفر از اقوام و نزدیکانش در این جنگ به شهادت رسیدهاند و نوزده نفر نیز به درجه جانبازی رسیدهاند.
یکی از آن شهیدان به خون خفته و سرفراز، «شهید بهنام جلالیان» است، فرزند استاد سعادتقلی جلالیان.
طی ۴ ماه گذشته، خدای سبحان توفیق داد چند مرتبه به محضر محترم ایشان شرفیاب شدم و از گفتگو با وی حظ بردم و از کلام شیرینش ادب و فرهنگ و اخلاق اجتماعی آموختم. علاوه بر آن با تماسهای تلفنی مکرری که با جناب ایشان داشتهام همواره بنده را رهین مهر و محبت خویش قرار داده است.
در یکی از دیدارها از ایشان در خصوص فرزند شهیدش «بهنام» پرسیدم …
پای سخن پدران و مادران شهیدان که بنشینی، میبینی از فرزندان شهید خویش خاطراتی دارند که امروزه با آن خاطرات، روزگار را میگذرانند. در حقیقت با خاطرات فرزند شهید خود «زندگی» میکنند.
دانشآموز شهید «بهنام جلالیان» در ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ در کربلای دشت شلمچه و در عملیات کربلای ۵ به آسمان شهادت پرواز کرد و با بالی خونین به دیدار حضرت دوست نائل آمد.
از دوست خبرنگارم آقای عبدالرضا استودان عزیز بسیار سپاسگزارم که هم امکان همصحبتی با استاد جلالیان را فراهم نمود و هم خاطرات ایشان را در حافظهی دوربین خود ثبت و ضبط کرد.
قسمت اول
سعادتقلی جلالیان هستم، پدر شهید بهنام جلالیان
خودم خاطراتی از پسرم شهید بهنام دارم و علاوه بر آن دوستانش نیز خاطراتی از وی برای ما تعریف کردهاند که به برخی اشاره میکنم.
شهید بهنام هنگامی که از جبهه میآمدند چیزی از جبهه برای ما سخن نمیگفت، حتی مجروحیتش را هم نگفته بود …
کلامش بر جان مینشست، بجا و به قاعده سخن میگفت …
دورهی آموزشی را در زنجان گذراند و یک مرتبه در دوران آموزشی جهت دیدنش به زنجان رفتم…
مدت زیادی بود که به مرخصی نیامده بود. به همین خاطر به کردستان و سنندج رفتم که در آن زمان در آنجا بود. نصفه شب بود که رسیدم. آبانماه بود و هوا به شدت سرد بود. به سختی یک تاکسی پیدا کردم و مرا برد در یک مسافرخانه و تا صبح آنجا ماندم و بعد تا نزدیک خط مقدم رفتم و بچههای پاسدار ماسالی آنجا بودند. گفتم که برای دیدن پسرم بهنام آمدهام. گفتند بهنام در خط مقدم جبهه مشغول نبرد هست و پیغام دادند تا بیاید …
بهنام هیکلمند، قدبلند، بیش از یکوهشتاد قد داشت، رشید و قویبنیه بود، وقتی در ماسال حضور داشت توپور و توپول بود … اما از جبهه که بر میگشت لاغر و استخوانی میشد و میآمد … همرزمانش میگفتند که در جبهه بسیار فعال و خستگی ناپذیر هست …
یکی از معلمین ماسالیاش که با وی همسنگر بود برایم تعریف میکرد، هر روز صبح میدیدم که کفشم شسته و تمیز و واکس زده شده، با پیگیری متوجه شدم کار شهید بهنام هست …
یکی از دوستان نزدیک و همرزمش میگفت: ما چهل قاطر داشتیم که با آن ادوات و مهمات و غذا به رزمندگان در مناطق صعبالعبور میرساندیم. در یکی از سفرها دیدم شهید بهنام از نظر جسمی به شدت بیرمق و ناتوان شده و رنگو رویش تغییر کرده و زرد و ضعیف شده. تحقیق و بررسی کردیم متوجه شدیم در شدت درگیری و جنگ و نبرد فرصت و اجازه غذاخوردن به خود نمیدهد … از وی پرسیدیم چرا چیزی نمیخوری؟! پاسخ داد: در حالیکه دشمن مرتب درحال هجوم هست و رزمندگان و برادران ما در حال نبرد و جانشان در خطر هست چگونه برای خود فرصت ایجاد کنم تا غذایی بخورم؟! میگفت: همانجا کمپوت و … را باز کردیم و با اصرار ما ناچار شد میل کند و توانی گرفت و …
هیچگونه رفتاری که قدری سبب ناراحتی ما بشود از وی سراغ ندارم. اینرا فرماندهاش نیز میگفت که: بهنام نیروی بسیار خاصی است که اگر تعدادی از نیروها مثل ایشان باشند میتوانیم مقابل لشکری بایستیم؛ مطیع، فرمانبر، با اخلاق، بامرام، باادب و محبت، کاردان، شجاع، با ایمان و …
بسیار اهل مطالعه بود. من روزانه سه چهار شماره از روزنامهها را میگرفتم و به منزل میآوردم. روزنامهها را مطالعه و اخبار روز و مسائل جاری در کشور و جهان را از آنطریق با جدیت و دقت پیگیری میکرد، به قدری اخبار برایش مهم بود که ابتدا روزنامهها را مطالعه میکرد و بعد سراغ کتب درسیاش میرفت! …
از نظر درسی دانشآموز درسخوان و زرنگ و قوی بود …
هنگامی که دورهاش را در بسیج میگذراند، اولاً نمازهای واجب را که کاملا مقید بود، ثانیاً اهل نماز شب هم بود …
یکی از اخلاق ویژهی شهید بهنام جدیت در سخن بود. سخنانش را در عین شوخطبعی و مزاحگونه، کاملا جدی مطرح میکرد، و سخن شوخی را با بیانی جدی پاسخ میدید … [مثلاً گاهی سربهسر دوستش میگذاشت و او احیانا] میگفت نکن پسر، مگه مرض داری! در چنین مواقعی شهید بهنام بدون خنده و با جدیت پاسخ میداد: چند کیلو میخواهی!!
ادامه دارد …
___________________
شهید بهنام جلالیان
استاد سعادتقلی جلالیان، پدر شهید بهنام جلالیان
عبدالرضا استودان، فیلمبردار و تدوینگر
قربان صحرائی چالهسرائی، گزارشگر