مقام معظم رهبری: در طول تاریخ، رنگ های گوناگون بر سیاست این کشور پهناور سایه افکند؛ اما رنگ ثابت مردم گیلان، رنگ ایمان بود.
سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ - Tuesday 30 Apr 2024
محتوا
روایت خواندنی حاج‌ حمید کامران‌زاده از شهید کریمی

روایت خواندنی حاج‌ حمید کامران‌زاده از شهید کریمی

میثم عبدالهی
او از دوستان شهید ابوالحسن کریمی بوده و خاطرات بسیار نابی از آن شهید بزرگوار داشت. فصل ۲۲ از کتاب خاطراتش به نام «با شهید ابوالحسن کریمی» به شهید کریمی اختصاص دارد.

دوشنبه 1 آوریل 2024 - 00:25

میثم عبدالهی

 

به‌ همین سادگی: خاطرات‌ حاج‌ حمید کامران‌زاده، گفت‌وگو و نگارش: نادیا ره، سرویراستار: محمد پرحلم، به‌ سفارش: حوزه هنری استان گیلان، نکوآفرین، رشت، اول، ‏‫۱۳۹۹، ۴۱۶ص، رقعی، شومیز.

کتاب خاطرات‌ حاج‌ حمید کامران‌زاده در سال ۱۳۹۹ به دست حوزه هنری استان گیلان و انتشارات نکوآفرین در رشت منتشر شد. آقای کامران‌زاده از مدیران انقلابی، جهادی و خوشنام رشت در طول چهل سال اخیر خصوصا دهه شصت بود. او عمرش را وقف خدمت صادقانه و به دور از هیاهو و جنجال گذارند و در تمام عرصه هایی که در آنها خدمت کرد، بنیان های خوب و عام المنفعه ای را بنیان نهاد تا عموم مردم خصوصا محرومان بتوانند از آنها استفاده کنند.

این کتاب در ۳۰ فصل تدوین شده است. درباره مبارزات نهضت امام در فومن و گیلان و تحولات بعد از پیروزی انقلاب تشریح فضای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی گیلان به طور تفصیلی بیان شده.

او از دوستان شهید ابوالحسن کریمی، سردار حزب الله گیلان بود و خاطرات بسیار نابی از آن شهید بزرگوار داشت. فصل ۲۲ از کتاب خاطراتش به نام «با شهید ابوالحسن کریمی» به شهید کریمی اختصاص دارد. (صفحات ۲۳۵_۲۴۵٫) در این بخش فقط به ذکر چند خاطره بسنده نکرده بلکه اوضاع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و بحران ها و ناامنیهای در گیلان به طور اجمالی در دهه شصت بیان نمود و نقش شهید کریمی در حل این بحرانها را بیان کرده و همچنین نقش برخی از مسئولین وقت مانند آقای زین العابدین وقت را هم تشریح نمود.

او در سمتهای مختلفی به محرومان و نیازمندان استان گیلان خدمت بی منت انجام داد و برخی از مسئولیتهای او عبارت است از: عضویت در بنیانگذاری کمیته امداد امام خمینی گیلان و مدیر کل این نهاد مقدس، مدیرعامل جمعیت هلال احمر گیلان، مسئول ستاد جنگ زدگان استان، مسئول کانون قرآن و عترت استان و مدیر عامل ستاد دیه گیلان. در روز دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷ در سن ۶۶ سالگی بعلت عارضه قلبی در بیمارستان دی تهران درگذشت. پیکر ایشان با حضور خیل باشکوه مردم قدرشناس استان و مسئولان به زادگاهش فومن منتقل و از محل مسجد حضرت ولی عصر(عج) بالامحله فومن تشییع و پس از اقامه نماز میت به امامت آیت الله سیدمجتبی رودباری، در آستان مقدس امامزاده میرزا (ع) گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.

***

فصل ۲۲، با شهید ابوالحسن کریمی

کار مضاعف از یکسو و وضعیت ناامن از سوی دیگر بر نیروهای انقلابی فشار وارد میآورد گروه های چپ مرتب در نشستها و متینگهای خودشان از کلماتی مثل زحمت کشان و رنج کشان استفاده میکردند و کشاورزان را تحریک میکردند و می گفتند: «شما که این قدر انقلاب انقلاب میکنید انقلاب برای شما چه کار کرد؟ شما بدبخت بودید بدبخت تر شده اید. قبلاً نفت را می توانستید به راحتی بگیرید، الان نفت هم جیره بندی شده از این حرفها و از این تحریکات فراوان بود. آن وقت ها در گیلان هم بحث کمونیست و توده ای و اسلحه به دستهای چپ زیاد بود. فضا آن قدر امن بود برایشان که در برخی از استانها که نمی توانستند فعالیت کنند می آمدند .اینجا این مشکل روز به روز تشدید می شد و هیچ کس هم مرد میدان نبود که جلوی اینها را بگیرد. گروهک مجاهدین کارشان به جایی رسیده بود که روزها نیرو میفرستادند در شهرها و علناً شخصیتها را ترور می.کردند. به خاطر ترس و ارعابی که ایجاد کرده بودند یکسری عوامل محلی هم کمکشان می کردند.

نه به اعتقاد، از ترس جان و ناموس خودشان به آنها پناه میدادند و با آنها همکاری میکردند این مشکلات با ملایمت و با حرکت آهسته دستگاه قضایی برطرف نمی شد. آقای [ابوالحسن] کریمی پایش را گذاشت در یک کفش که باید اینجا حکم خدا اجرا شود. منظورش حکم خدا از زبان امام بود چطور؟ امام دستورات ویژه ای در مقابل منافقین دست به اسلحه داده بودند و ایشان هم همین را ملاک قرار داد. او می گفت: «این آدم اسلحه به دست دو نفر را در سیاهکل کشته، من باید این را اعدام بکنم آقای قربانی[۱] حکم اعدام را امضا نمی کرد، خوب ایشان حاکم شرع بودند و باید تأیید میکردند. کریمی به من گفت: «من رفتم در مازندران از آقای الله بداشتی[۲] که حاکم شرع مازندران بود، حکم گرفتم و بارها و بارها این کار را کردم.

قضیۀ سیاهکل[۳]، بهانه ای شده بود برای کمونیست ها، تا در این منطقه مجدداً فعالیت چریکی راه بیندازند، هر چند هسته اولیه قضیه سیاهکل مربوط به سال ۴۹ بود و کمونیستها خود را مالک این غائله می دانستند، اما مذهبیها در زمان شاه دنبال سیاهکل بودند. جغرافیای این منطقه برای اختفا و عملیات مناسب بود برای همین قبل از انقلاب فقط کمونیست ها نبودند که به این منطقه توجه می کردند. من یادم هست یک روز در سالهای ۶۵ ۶۶ با آقای عسکر اولادی در کمیته امداد سیاهکل و دیلمان نشسته بودیم. من از او پرسیدم: «حاج آقا شما سیاهکل را کی دیده بودید؟» ایشان به من گفتند: ۲۰ سال پیش اینجا آمدم و دیلمان را دیدم.» گفتم: «چطور؟! ۲۰ سال قبل چه خبر بود؟» گفت: «من برای فضای هندسی جنگلهای سیاهکل و دیلمان به اینجا آمدم و ۳ تا ۴ روز هم اینجا ماندم البته تنها هم نبودم.» گفتم: «با چی آمدید اینجا؟ آن زمان وسیله ای «نبود» گفت با دوچرخه از سیاهکل به دیلمان رفتم. دوچرخه ای که مسافر سوار میکرد» گفتم: «خوب اینجا چه می کردید؟» گفت: «منطقه را مورد بررسی مفصلی قرار دادیم که اگر قرار باشد اینجا مستقر شویم. از کجا بیاییم و به کدام طرف برویم.» البته این مطلب را فقط از آقای عسکر اولادی نشنیدم پیش از انقلاب زمانی که آقای حائری شیرازی در گیلان تبعید بود برایش از شیراز مهمان آمده بود.

آقای حسینی برادر خانم آقای حائری به همراه خانمش و یک تیم جوان به گیلان آمده بودند در حین صحبت با آنها متوجه شدم که اینها هم دنبال جنگهای پارتیزانی هستند داشتند طراحی می کردند و نقشه میکشیدند آنها سیاهکل و دیلمان را دیدند و ماسوله را هم از نزدیک بازدید کردند ماسوله را خودم همراهشان رفتم و برایشان تدارکات لازم را انجام دادم جاده ماسوله را با اتومبیل رفتیم، اما نتوانستند آنجا بمانند و ظرف مدت کوتاهی شناسایی شدند و فوری برگشتیم.

در مسیر سیاهکل و دیلمان سرگردنه اسپیلی یک مغازه ای بود. اسمش را نمیشد بگذاری ،مغازه یک کلبه چوبی که همیشه در آن نان، سیگار، ،چای ،شکر ،قند ،پنیر کره و عسل وجود داشت. مرد صاحب مغازه، روال خاصی برای خودش داشت چند ساعتی در روز فراغت داشت آنجا می ماند و بعد هم دکان را باز میگذاشت و میرفت. پیش از انقلاب من او را دیده بودم جاده دیلمان از جادههایی بود که مرتب برف داشت فقط تابستان برفی نبود.[۴]

امکان اینکه کسی شب در جاده گیر بکند و یا در راه بماند و نتواند ادامه دهد زیاد بود نقطه مرکزی جاده هم گردنه ای بود که این آقا در آنجا مغازه زده بود علت اینکه مغازه اش را باز می گذاشت این بود که عابرین در راه مانده که از آن طرف عبور میکردند و یا گیر می کردند آنجا اقامت موقت میکردند و از آن مغازه هر چه بود بر می داشتند و معمولاً پولش را برایش می گذاشتند. سالها روال این مغازه همین بود. من با این آقا صحبت کرده بودم. او می گفت: «روال کار پدرم هم همین بود». از او پرسیدم «کم نیاورده اید اینکه کسی بیاید و چیزی بردارد و پول نگذارد؟» گفت «نه گاهی حتی افراد پول اقامت خودشان را هم برایم می گذاشتند گاهی زیادتر از مقداری که کالا برداشته شده بود اینجا پول بود.» فضای بسیار صمیمی ای در آن مغازه کوچک مخروبه حاکم بود. حاجت همۀ در راه مانده ها را فراهم می کرد و چپی ها در سال ۴۹ در یک درگیری در همین منطقه کشته شده بودند. این کشته ها سالها ابزار تبلیغ کمونیستها بودند. بعد از پیروزی انقلاب می خواستند جایگاه قبلی دوستان خودشان را احیا بکنند و در این مکان جنگهای چریکی راه بیندازند و مقری برای جنگهای پارتیزانی با کل ایران بسازند. این قائله به همت آقای کریمی جمع شد. ایشان بسیار زحمت کشید، شبها و روزها نخوابید تا این داستان کمونیستها را در این منطقه جمع کرد. این غائله برای مردم تهدید بود و برایشان آرامشی نگذاشته بود. آذوقه ها و محصولات کشاورزی آنان در امان نبود. زندگی مردم با سختی توأم شده بود و نگران این بودند که هر لحظه کشته شوند. با پایمردی کریمی دوسه سال طول کشید تا غائله سیاهکل خوابید وگرنه ما یک بدتر از کردستان  می توانستیم داشته باشیم که همت بلند این مرد و یاران ایشان از جمله آقای محمد ربیعی فرمانده سپاه گیلان مانع شد. گزارشات این حوادث را آقای ،کریمی شبها که در خانه مشترکمان جمع میشدیم برایمان تعریف میکرد.

کریمی با آقای بهشتی مرتب در مشورت و مذاکره بود. ایشان با آیت الله قدوسی دادستان انقلاب اسلامی[۵] هم ارتباط مستقیم داشتند و به حکم آقای قدوسی، دادستان گیلان شده بودند. من در جریان کارهایشان بودم و اطرافیانشان را میشناختم، کریمی، طلبه ای باسواد بود و زمانی که انقلاب پیروز شد، آقای کریمی جز طلبه های مدرسه حقانی بود این مدرسه در قم معروف بود و تحصیل کرده ها، به آنجا می رفتند. مثلاً کسی که تا کلاس ۶ درس خوانده بود آنجا میرفت خیلی جایگاه نداشت. بچه هایی که در سطح دانشگاه موفق شده بودند، با استعداد بودند و از نظر تحصیل قوی بودند آنجا میتوانستند راه پیدا بکنند و رئیسش هم آقای قدوسی بود. آقای کریمی جزو شاگردان آن مدرسه بود و بعد هم انصافا خوب کار میکرد و بلااستثنا ذره ای به کسی امتیاز ناحق نمیداد. من با او کار کردم و شاهد عینی هستم مرتب به جبهه می رفت و با جبهه بود. اینجا هم که بود حواسش فقط به کارش بود. اصلا این طوری نبود که به کسی باج بدهد یا هوای کسی را داشته باشد، برای کسی تره خُرد نمی کرد. شاید برخی در بیان گذشته آقای کریمی افراط میکنند. او از لحاظ باور دینی بسیار قرص و محکم بود. او معتقد بود پس از انقلاب، فرصتی پیش آمده که احکام خدا پیاده شود تا جامعه نفسی تازه کند. جامعه ای که از یوغ یک رژیم پوسیده و صددرصد آمریکایی بیرون آمده، میخواهد طعم اسلام را بچشد و عدالت اسلامی را ببیند. کریمی جزو کسانی بود که در مجموعه دستگاه قضایی پس از انقلاب به این باور جلوۂ عملی داد. اگر چیزی خلاف شرع بود آسمان به زمین می آمد سعی میکرد انجام ندهد اگر کاری را تکلیف میدانست سعی میکرد انجام شود. اگر همه به او توصیه میکردند که این کار به ضرر توست، بازهم فایده نداشت و کاری که باید میشد را انجام میداد. بنابراین در اجرای احکام الهی یک آتشی بود که هیچ فکر ناحقی او را تحت تأثیر قرار نمی داد. وقتی دنبال یک محارب بود و حکم اعدامش صادر شده بود، امکان اینکه تاخیر داشته باشد نبود مقید بود به اجرای احکام اسلامی و با همین فکر به شهادت رسید برخی در زمان حیاتش قبولش نداشتند و کارهای او را افراط میدانستند.

به نظر من ایشان آدم معتدل منطقی و متینی بودند. او یک انسان با مسئولیت بالای اعتقادی بود که برای انقلاب کار میکرد و شاید جز آدمهای بسیار خالص آن دوره بود آن زمانی که فرماندار لاهیجان شد جز خدمت کار دیگری از دستش برنمی آمد. جز آرامش و متانت و پاسخگویی به مراجعات کار دیگری نمی کرد. سرکشی های گسترده شبانه روزی داشت آقای کریمی مجرد بود و تا زمانی که شهید شد تاهل اختیار نکرده بود.

من و کریمی خیلی به هم نزدیک بودیم کارهای او به طور طبیعی باعث میشد تا مخالفینی پیدا کند حتی ممکن بود این مخالفین دوستان او باشند، مثلاً بگویند چرا مرا آدم حساب نکردی، چرا از من حرف نشنیدی؟ من گفتم این کار را بکنی، چرا نکردی؟» من یادم هست یکبار در زمان فرمانداری ایشان در لاهیجان رفته بودم رودسر. از رودسر به سمت رشت می آمدم. همین که به لاهیجان رسیدم گفتم یکسری هم به آقای کریمی بزنم. همینجوری آمدم فرمانداری دیدم قیامتی ،است جمعیت موج میزند گفتم چه خبر است اینجا گفتند: «امروز» آقای فرماندار ملاقات عمومی دارند با خودم فکر کردم خوب در این ملاقات عمومی این جوری که نمیشود ایشان را دید من رفتم جلو و دیدم دور آن سالنی که ایشان نشسته بود نزدیک به سی چهل نفر روی صندلی نشسته اند و یکی یکی افراد را پیش خودش صدا میکند میپرسد چه خبر چه احوال؟ بعد مراجعین مطلب خودشان را می گویند این دستور میدهد و بعد میروند و نفر بعدی و نفر بعدی من هم که داخل شدم این سرش را بلند کرد مرا دید هیچ نگفت، اصلاً نگفت سلام و علیک؛ بیا اینجا بنشین و فلان هیچ سراغم را هم نگرفت من هم هیچ چیز نگفتم و دیدم این عکس العملی نشان نداد من هم روی صندلی آخری که خالی بود نشستم و مانند آن سی نفر،یک نفر یک نفر آمدم جلو تا به صندلی مخصوصی که گذاشته بود جلوی خودش رسیدم و سلام و علیک کردیم و گفتم: مرد حسابی من آمدم فقط تو را ببینم و حال تو را بپرسم و هیچ کاری هم ندارم نگفتی این حاج آقا آمده دوست من ،است کار شخصی ندارد خوش انصاف میخواستی مرا صدا بکنی من یک سلام و علیک بکنم بروم. گفت: «آنهایی که اینجا نشسته اند که تو را نمی شناسند اگر من این کار را میکردم آنها میگفتند این هم رفیق بازی میکند این هم این کارها را بلد است. با خودم گفتم عیب ندارد بگذار یک کم وقت تو گرفته بشود ولی آبروی ما نرود با کریمی دوست و همراه بودم از ابتدای جنگ زیاد باهم جبهه میرفتیم. ما رزمنده ،نبودیم میرفتیم برای پشتیبانی رزمندگان و بعد بر می گشتیم. در این سفرها گاهی من چند منظوره، هم به عنوان هلال احمر و هم کمیته امداد با دوستان همراهی میکردم. در طول این ۵ سال که در هلال احمر بودم وقتی به سفر میرفتم. مأموریتم تفکیک نبود که برای کمیته است یا برای هلال احمر اگر در سفر نیاز به همراهی کمیته بود به عنوان کمیته امداد وارد کار میشدم و اگر نیاز به همراهی هلال احمر بود به عنوان هلال احمر کمک میکردم. ضرورت آنجا چه بود و چه میخواستند من همان را پیگیر میشدم. تا سالی که در هلال احمر بودم هرجا میرفتم با دو تا دست میرفتم یعنی دو تا مسئولیتم همراهم بود خوب وقتی همراه آقای کریمی بودم و به جبهه میرفتیم مأموریتهای او بود. در حیطهٔ که یک بازدیدهایی هم داشتیم جزو کاری هم وارد نمیشدیم ولی همدیگر را همراهی میکردیم. در مورد آقای کریمی همه جا ،اخلاص عبادت و اطاعتش را آدم میدید. یک انسان بسیار شریف ،بود در تمام این مدتی که ایشان در مسئولیتهای سنگین استان ادای وظیفه کرد حقوق نگرفت و تا آخری که شهید شد همین طور بود. متأسفانه دوستان قدر او را ندانستند و دشمنان او را ،شناختند اول ترور شخصیت کردند و او را از همه مسئولیتها کنار گذاشتند و بعد هم ترور فیزیکی کردند دوستان آنقدر در دشمنی با ایشان پافشاری کردند تا او را گرفتند و برای بازجویی بردند تهران. علتش هم همین اذیت و آزارها و اتهامهای ناحقی بود که به او زدند، در نهایت هم یک سال در تهران زندانی شد عدالت و دین دشمنانی دارد که در لباس دوست هستند. امیرالمؤمنین را کسی کشت که حافظ قرآن بود و نماز شب میخواند امثال شهید کریمی و شهید مطهری هم به دست همین افراد کشته شدند در تاریخ اسلام کشته شدن کسانی که دنبال حق بودند بسیار دیده شده است. صحابه پیامبر و امامان و راست طلبان بسیاری در طول تاریخ سرنوشتی مشابه داشتند. زمانی که بحث های تئوریک مطرح میشود حرف زیاد است، ولی وقتی به اجرا میرسد، خیلی ها کم می آوردند. بعد از پیامبر سقیفه تشکیل شد و حکومت را حق علی ندانستند خوب باید عدالت برگزار میشد ولی نشد. بعد از انقلاب هم در حکومت اسلامی انتظار میرفت عدالت برقرار شود ولی بودند و هستند کسانی که با وجود اینکه از صحابه هستند عدالت را برقرار نمیکنند و از آن گریز میزنند هر کسی به دلیلی خود را کنار می کشد و محافظه کاری میکند، ما در جریان اتفاقاتی که برای کریمی و برخی از دوستانمان می افتاد بودیم، ولی کاری از ما بر نمی آمد. او هم از کسی کمک نخواست کسی هم به او کمک نکرد جز آقای قدوسی که از او تا آخر حمایت کرد و حقش را ثابت کرد.

روزی که از زندان آزاد شد خوب یادم است؛ ایشان به محض رسیدن به گیلان صاف آمد خانه من آن زمان هنوز در خیابان مطهری ساکن بودم. دو تا ،مسجد بادی الله و سوخته تکیه نزدیک خانه ما بود. برای نماز رفتیم مسجد و بین همین مسیر قدم زدیم. به من گفت: «حق من نبود.» گفتم:« دلخوری؟» گفت:« الان نه» گفتم:« یعنی چی؟» گفت:«آقای بهشتی به من مطلبی را گفته بود که هر وقت به آن فکر میکنم دیگر از کسی دلخوری ندارم و آرام میشوم.» پرسیدم: «خوب چه گفته بود؟» گفت:« یکبار که من از دوستان گلایه میکردم او گفت کار کردن در راه خدا فقط این نیست که تیر بخوری و شهید بشوی، گاهی ممکن است در زندگی روزمره شهید بشوی بعد هم خون تو نریزد؛ بلکه آبروی تو بریزد.» آقای بهشتی در این مایه ده دقیقه برای او صحبت کرده بود، خوب کریمی هم بیسواد نبود ملا بود و میفهمید. تمام مطالب او را می گیرد به همین دلیل او با این همه مشقت آرامش داشت و گفت: آنقدر اذیت شدم آبروی مرا بردند اما فکر کردن به صحبتهای آقای بهشتی راحتم میکند گفت دشمنی همیشه اینجوری نیست، سربازان دین خدا سربازان امام زمان، گاهی باید با ریختن آبرویشان شهید بشوند.

آدمی با آن مقاومت و حجم کار به راستی الان نداریم. شخصیتهایی چون کریمی فقط مال همان دوره بودند که فقط به خدا و خدمت به خلق خدا و اجرای احکام الهی فکر میکردند. اینها فقط کار میکردند. نخوردنها و نخوابیدنها داشتند به خاطر کار زیاد.[۶]

کریمی، ۱۳ فروردین سال ۱۳۶۵ در لاهیجان شهید شد. دشمنان با برنامه ریزی او را ترور کردند. شهادت او فقدان بزرگی برای گیلان بود.

____________________________

پاورقی: 

[۱] . زین العابدین قربانی در سال ۱۳۱۲ در آستانه اشرفیه به دنیا آمد و از سال ۱۳۲۷ وارد مدرسه علمیه شد و نزد حضرات آیات محسن جهانگیری ،گیلانی محمدتقی ستوده، حسین نوری همدانی، امام موسی صدر علی مشکینی، محمد مجاهدی تبریزی و سید محمد باقر سلطانی طباطبایی تلمذ کرد. آنگاه به درس خارج فقه آیت الله العظمی سیدحسین بروجردی راه یافت. همچنین به مدت هشت سال در حوزه درس خارج فقه امام خمینی شرکت کرد و پس از تبعید ایشان در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، از محضر حضرات آیات سید محمدرضا گلپایگانی، میرزاهاشم آملی و عباسعلی شاهرودی بهره برد. قربانی سپس به عضویت گروه فداییان اسلام درآمد و پس از اعدام سران فداییان اسلام در ۱۳۳۴، به مشهد رفت و با مبارزانی چون حضرات آیات سیدعلی خامنه ای، شهید سیدعبدالکریم هاشمی نژاد و عباس واعظ طبسی آشنایی یافت به پیشنهاد آیت الله مطهری، امام جماعت مسجد ابوالفضل (ع) در تهران را بر عهده گرفت. او پس از سه ماه از سوی ساواک از ادامه فعالیت و امامت شد. جماعت مسجد منع از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت کمیته انقلاب شرق گیلان را برعهده گرفت و پس از چندی قضاوت شرع گیلان را پذیرفت. از سال ۱۳۵۹ از سوی امام خمینی به امامت جمعه لاهیجان منصوب شد. وی همچنین در انتخابات دوره دوم مجلس شورای اسلامی از آستانه اشرفیه به مجلس راه یافت و به مدت چهار سال ریاست کمیسیون ارشاد مجلس را بر عهده داشت. نمایندگی مجلس برگان رهبری در دوره های دوم سوم چهارم و پنجم از گیلان از دیگر فعالیتهای او است. قربانی پس از درگذشت آیت الله احسان بخش، در ۱۷ تیر ۱۳۸۰ به حکم رهبر معظم انقلاب تا سال ۱۳۹۷] به نمایندگی ولی فقیه در گیلان و امامت جمعه رشت منصوب شد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی اسلام و حقوق بشر علم حدیث علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین از جمله آثار اوست (نک: روزشمار انقلاب اسلامی، ج ۱۵، ۲۴۸ و ۲۴۹).

[۲] . آیت الله ابولحسن الله بداشتی نماینده مردم نوشهر در دوره اول مجلس شورای اسلامی نیز بود.

[۳] . روز ۱۹بهمن ۱۳۴۹ تعدادی از مبارزین چپ که در جنگلهای گیلان مستقر بودند، پاسگاه ژاندارمری سیاهکل را مورد حمله قرار دادند. در این حمله عده ای از اعضای این سازمان کشته شدند واقعه ۱۹ بهمن زمینه شکل گیری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را فراهم ساخت.

[۴] . تا جایی که حتی سال ۶۲ یادم میآید یک برف سنگینی آنجا بارید ۴ متر در دیلمان برف بارید من با هلیکوپتر هلال احمر برای بازدید رفتم چندبار آنجا آذوقه بردم و برای دامها علوفه بردیم صحنه برف ۴ متری را خودم دیدم که آنجا چه جغرافیای سختی در زمستان دارد. نقطه هایی بود که کوران بیشتری داشت و تا ۵ متر هم برف باریده بود. من خودم در گزارشم ارتفاع برف ۵ متری را آوردم(راوی).

[۵] . آیت الله علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی ایران بود وی پیش از انقلاب به همراهی سید محمد بهشتی اقدام به تأسیس مدرسۀ حقانی بر اساس مکتب توحید و منتظریه کرد. او در شهریور ۱۳۶۰ بر اثر انفجار بمب در دفتر دادستانی کشته شد.

[۶] . در آن دوران نیروهای زیادی بودند که جانشان و وقتشان مال خودشان نبود حتی فردایشان همه اش مال انقلاب و در خدمت امام بود فقط کافی ،بود امام لب تر .کند اینکه یک عده بعد که نه الان هم داریم آدمهایی اشراف مسلک در آمدند آن دیگر طبیعت خود آن آدمها بود. همین الان هم آدم هایی داریم که نه جانشان، نه مالشان و نه آیندۀ خود و فرزندانشان مال خودشان نیست. همه را در طبق اخلاص برای بهبود وضعیت حکومت گذاشته اند. تعداد آنها کم است و در حاشیه هستند. این از آسیبهاییست که ما باید جلویش را می گرفتیم ما بایستی کاری میکردیم که انقلاب فرزندانش را نخورد. اگر این تمهید را داشتیم الان این همه مشکل .نداشتیم من معتقدم باز هم دیر نشده و این نسلی که داریم آنهایی که با مقام معظم رهبری کار میکنند باید کمکشان کنیم که بیایند و جایگزین آن نیروهای دهه اول شوند. اگر بتوانیم نیروهایی مانند دهۀ اول جایگزین کنیم انقلاب ما به قطع یقین به دست امامش می رسد. (راوی)

 

 

 

منبع: به‌ همین سادگی: خاطرات‌ حاج‌ حمید کامران‌زاده، گفت‌وگو و نگارش: نادیا ره، سرویراستار: محمد پرحلم، به‌ سفارش: حوزه هنری استان گیلان، نکوآفرین، رشت، اول، ‏‫۱۳۹۹، ص۲۳۵_۲۴۵.

ارسال دیدگاه

enemad-logo