سلام ای شهید به خون خفته، سیدفربود قوامی + تصاویر
قربان صحرائی چالهسرائی
شاید یکسالی بود که مترصد ایجاد فرصتی بودم تا به زیارت مزارت بشتابم. اما توفیق یار نمیشد. تا اینکه پنجم خرداد ۹۹ فرصتی مغتنم پیش آمد و به زیارت مزارت آمدم. اینک میخواهم از جوار حرم مطهر عمهات حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها چند کلامی از تو با تو و از حال و هوای این زیارت سخن بگویم.
قربان صحرائی چالهسرائی
نفر سمت راست شهید قوامی
شاید یکسالی بود که مترصد ایجاد فرصتی بودم تا به زیارت مزارت بشتابم. اما توفیق یار نمیشد. تا اینکه پنجم خرداد ۹۹ فرصتی مغتنم پیش آمد و به زیارت مزارت آمدم. اینک میخواهم از جوار حرم مطهر عمهات حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها چند کلامی از تو با تو و از حال و هوای این زیارت سخن بگویم.
به دیدارت آمدم، میرمحله.
اگر میرمحله شاندرمن روزگاری به واسطه سادات بنیالزهرا سلام الله علیها، به «میرمحله» موسوم گشته بود، امروز اما در پیشانی ورودی روستای میرمحله تابلویی نصب شده که روی آن درج است:
«به روستای زیبای میرمحله، زادگاه شهید سید فربود قوامی خوش آمدید».
بله امروز میرمحله را با تو میشناسند و تو شدهای افتخار میرمحله.
پرسان پرسان به «خیابان سید» روستای میرمحله رسیدم. مردی کهنسال نبش خیابان ایستاده بود. توقف کردم و سلام دادم و نام و نشانت را پرسیدم. نگاهی دقیق به چهرهام انداخت و نقلیهام را وراندزی کرد. تاکنون هرگز همدیگر را ندیده بودیم. خودم را معرفی کردم و گفتم صحرائی چالهسرائی هستم و نامش را پرسیدم. گفت آقای حسینزاده است. گویی وقتی من را ناشناس دید با احترام و مهر ویژهای سلامم را پاسخ گفت و بعد به فارسی نشانی مزارت را داد و گفت که مضجع شریفت در صحن و سرای مسجد آقا سیدطاهر روستای ما قرار دارد. تشکر و خداحافظی کردم و به سرایت آمدم.
مسجد آقا سید طاهر میرمحله، مسجدی باشکوه با گلدستههای فراز شده به آسمان برای انجام فرایض و عبادات و سایر مراسمات دینی و مذهبی و … اهالی است.
این مسجد دارای حیاط و سرایی با چشماندازی زیبا و گسترده است. اموات اهالی هم در گوشهای از حیاط مسجد آرمیدهاند. اما مزار شریف تو دارای محجر و بقعهای است که دورتادور آنرا پرچم سهرنگ ایران اسلامی زینت داده و این سبب تمایز مزار و برجستگی آن نسبت به سایر مقابر است.
به خانهات آمدم، در را گشودم و وارد شدم و سلام دادم. میدانم از آن بالا نظاره میکردی و سلامم را جواب دادی؛ اما چه کنم که چشم و گوشم را انبوهی از گناهان رنگارنگ پرکرده است تا نه چشمم به تماشای سیمایت باز شود و نه گوشم به جواب سلامم که دادی، شنوا گردد.
مزارت را پارچهای سبزرنگ که نشان از سیادت تو میداد پوشانده بود. روی آن گلدانهایی از گلهای رنگارنگ گذاشته بودند که لابه لای آن تصاویر متعددی از تمثال مبارک تو قرار گرفته بود. در یکی از تصایر درج گردیده بود که در سفری به کربلا کسی تو را نیابت کرده است.
بر بالای سر مبارکت، رحلی وجود داشت که روی آن نسخهای از کلامالله مجید روی یک قواره شالگردن قرار گرفته بود. شال قهوهای رنگ را برداشتم و بوییدم و بوسیدم و بر چشمانم نهادم. گویی یادگاری از تو بود که عطر شهادت میداد.
سپس پارچهی سبز مزارت را کنار زدم و صورت بر مزارت نهاده و لحظاتی به تو توسل جسته و با تو سخن گفتم. آنگاه پس از بوسهای، ملتمسانه تقاضای شفاعت نمودم و از تو طلب توجه به جوانان این مرز بوم را کردم.
شهید سید فربود قوامی میرمحله در دوران دبیرستان، رشت
اینک ای شهید عزیز، عقل و درک ما عاجز از ادراک جایگاه و مقامتان در نزد حضرت حق است؛ اما میدانیم که نام و نشان دنیایی و پارهای از حیات زمینیات چنین بود و هست:
نام: شهید سید فربود قوامی میرمحله
نام پدر: میرشمس
محل تولد: روستای میرمحله شاندرمن
تاریخ تولد: ۰۱ / ۰۵ / ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۱۰ / ۰۵ / ۱۳۶۲
سن به هنگام شهادت: ۲۱ ساله
یگان اعزامی: لشگر ۲۱ حمزه نزاجا
وضعیت تأهل: مجرد
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: مهران، عملیات والفجر ۳
محل مزار شهید: میرمحله، مسجد سید طاهر
همچنین ما میدانیم که دوران ابتدایی تحصیلات را در روستای میرمحله شاندرمن گذراندید. آنگاه به علت کمبود و بعضاً نبود امکانات آموزشی، راهی رشت شدی و در منزل عموی خود سکنی گزیدی و به تحصیلات خود ادامه دادید تا اینکه دیپلم گرفتی. پس از آن به روستا و پیش پدر و مادر بازگشتی و یکسالی در امورات کشاورزی و … به پدر کمک نمودی. آنگاه عازم پادگان نظامی شدی تا خدمت مقدس سربازی را به انجام برسانی.
شهید سید فربود قوامی و همرزمانش
این روزگار، مصادف با زمانی شد که رژیم منحوس و خونخوار حزب بعث در عراق به رهبری صدام عفلقی به نیابت از صهیونیسم بینالملل و استکبار جهانی به مرزهای غربی و جنوبی کشور جمهوری اسلامی حمله برده و جنگی گسترده و همهجانبه از زمین و هوا و دریا به مدت هشت سال بر ملت ایران و اسلام تحمیل کرد.
در چنین شرایطی به ندای هل من ناصر رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام روحالله خمینی ره همزبان با هزاران جوان از سرتاسر کشور لبیک گفتید و همپای آنان راهی جبهههای حق علیه باطل شدید تا مقابل طغیان و تجاوز صدام پلید بایستید و از ناموس و وطن و دیانت دفاع کنید.
اینک ما میدانیم بعد از اینکه تنها سه ماه از دورهی نظام وظیفهات باقی مانده بود که در عنفوان جوانی و در بیست و یک سالگی، خدای سبحان تو را برای خودش انتخاب و گلچین کرد و سیوهفت سال پیش در چنین ایامی از مردادماه سال ۱۳۶۲ در مناطق غربی کشور به رضوان الهی نزد خود فرا خواند تا زمینیان بهتر بدانند که «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» سخنی حق است که فقط مخصوص آنانی است که در ره دوست جان در طبق اخلاص نهاده و تقدیم نمودهاند.
دوربین به دست شهید سید فربود قوامی
ای شهید عزیز
بگذار چند کلامی هم از عزیزانت برایت بگویم. یکی از خواهرانت میگفت که گرچه در آن زمان دوران کودکی را میگذراند ولیکن هیچ وقت یادش نمیرود مدتی از تو خبری نداشتند و وقتی به روستای میرمحله و نزد پدر و مادر بازگشتی، بعد از مدتی به تدریج متوجه شدند که در منطقه مجروح گشتهای و بخشی از پیکر رشیدت سوخته شده. به همین خاطر مدتی در یکی از بیمارستانهای تهران در بستر مداوا قرار گرفتهای. اینرا ابتدا پنهان کرده بودی ولی مگر فرزند میتواند درد و غصه و چیزی را از مادر پنهان کند؟ مادرت به بهانهی شستن پیراهنت، آن را از تنت درآورد و تازه متوجه شدند که چه اتفاقی افتاده. البته از پاسخ و شرح ماجرا طفره میرفتی اما پدر از طریق دوستانت به ماجرای مجروحیت و سوختگی شدید بخشی از دست و بدنت پی برد.
آن خواهر محترم تو هنوز هم با نگاهی پر از احساس خواهرانه و با بغضی گلوگیر یادش هست که در جداکردن و برطرف نمودن پوستهای سوختهشده از جسم نازنینت، با دیدگانی اشکبار چگونه با دستان کوچکش یاریت میکرد.
او همچنان در خاطر دارد که یکماهی نزد پدر و مادر و عزیزانت در روستا ماندی و آنگاه مجدداً به منطقه جنگی برگشتی و در آخرین مرتبه پس از توقفی ۱۵ روزه پیش پدر و مادر، آنان را وداع گفتی و راهی شدی. گویی به خودت و حتی عزیزانت الهام شده بود که دیگر بازگشتی در کار نیست و شهد شیرین شهادت به انتظار تو نشسته است که جامش را سرکشی و خانواده و بلکه کل روستای میرمحله را با اهدای خون سرخ و ایثار جان شیرین در راه دفاع از دین و وطن سربلند نمایی.
اینک ما میدانیم در آخرین دیدار، صبح روزی که از مادر و دیگر عزیزانت خداحافظی کردی و همراه پدر راهی شاندرمن شدی تا او تو را تا پای نقلیه بدرقه نماید، از فراقت، مادر و خواهرت، به هنگامی که رختخواب بسترت را جمع میکردند یعقوبوار بالش زیر سرت را همچون پیراهن یوسف به آغوش کشیدند و این وداع جانسوز را با اشک و آه درهم آمیختند و تو وقتی موضوع را حتی از فاصلهی دوری متوجه شدی، از پدر خواستی که آنان را به آرامش و سکون و صبر فرا خواند و تنها با امر پدر بود که مادر و خواهرت صبر زینبی خود را شروع کرده که بعد از قریب به چهار دهه همچنان ادامه دارد.
شهید سید فربود قوامی، ایستاده وسط
کوتاه سخن اینکه؛
ای شهید عزیزی که پای در مسیر و قدمگاه حسین مظلوم نهادی و با تقدیم برترین هستیات، یعنی اهدای جان شیرین، دین خود را ادا کردهای اما ما زمینیان اسیر هوای نفس خویشیم و گرفتار دنیای فانی. به همین خاطر بزرگان دین و اندیشه به ما از قول ائمه معصومین علیهمالسلام سفارش کردهاند که دست از دامن پاکتان نکشیم و همواره دست توسل ما به دامنتان چنگ زده باشد و ملتمس شفاعت شما در دین و دنیا و عقبی باشیم. چه آنکه شما دارای حیات طیبه هستید و همواره حاضر و شاهدید.
پس ای شهید سید فربود قوامی، تو را به مادر پهلو شکستهات زهرای اطهر علیهاالسلام قسم میدهیم این ملت رنجدیده، مخصوصا جوانانش را دریاب.
قم مقدس ـ نهم مرداد ۹۹، مطابق با نهم ذیالحجه ۱۴۴۱، روز عرفه